شهادت حضرت (2)
حضرت عباس پس از آنكه مشك را پر آب نمو و راهي خيمهها شد، دشمن به او حمله كرد و او با ضربات شمشير، آنان را دور ميساخت در اين ميان «يزيد بن رقاء جهني» به كمك «حكيم بن طفيل» در كمين حضرتش نشست و ناگاه حمله كرده و دست راست او را قطع نمود، حضرت (ع) شمشير را به دست چپ داد و به نبرد پرداخت در حاليكه چنين ميخواند: «والله ان قطعتموا يميني، اني احامي ابدا عن ديني» در اين زمان، دشمن بار ديگر حيله انديشيد و «حكيم بن طفيل» در پشت نخل خرمايي به كمين نشست و ناگاه از جا جهيد و دست چپ حضرت (ع) را قطع ساخت، در اين هنگام حضرت ابوالفضل (ع) پرچم را به سينه چسباند و افراد دشمن كه از صولت قمر بني هاشم، ايمن شده بودند بر او هجوم آوردند و از اطراف تيرها چون باران بر او فرود آمدند، در آن ميان تيري به مشك نشست و آبها به زمين ريخت و تيري به سينه مبارك حضرت خورد و تير ديگر به چشم شريفش اصابت نمود و اينجا بود كه نامردي با عمود آهن، سر مباركش را غرق خون ساخت و ديگر عباس (ع) تاب نياورد و فرياد زد: «عليك مني السلام، يا اباعبدالله» چون امام (ع) صداي عباس را شنيد خود را سريعاً به او رساند و چون او را بر زمين ديد، سخت گريسته و فرمود: «هم اكنون كمرم شكست، چارهام رو به كاهش رفت و دشمنم زبان به سرزنشم گشود.» حضرت عباس در آخرين لحظه چشم گشود و فرمود: «برادر! مرا به خيمه كودكان مبر، از آنها خجالت ميكشم كه نتوانستم برايشان آب بياورم.» آنگاه براي هميشه چشمان مباركش را بست. و حضرت زينب (ع) و كودكان درسوگش، شيون سر دادند و فرياد ميزدند كه «بي ياور شديم!» ...
منبع:كتاب پرچمدار نينوا، سردار كربلا
شهادتگاه
ترديدي نيست كه سيد الشهدا (ع) شهيدان را در ميدان جنگ وا نمينهاد، بلكه دستور ميفرمود كه آنان را به خيمهاي حمل نمايند ولي حضرت عباس (ع) را در همان محل سقوطش از اسب در نزديكي سد وا نهاد تا با گذشت زمان، سر جدا بودن مزارش از ديگر شهداي كربلا آشكار گردد، چرا كه او «باب الحوائج» است. هنگاميكه امام سجاد (ع) در روز سيزدهم محرم، به طور محرمانه از كوفه به كربلا آمد، به بني اسد اجازه داد كه پيكرهاي شهدا را در مكانهايي كه تعيين ميكرد، به خاك بسپارند ولي دو نفر را استثناء نمود و خود شخصاً به دفن پيكر مطهر آنها پرداخت و حضرت عباس (ع) و حضرت سيد الشهدا (ع) به دست حضرت سجاد (ع) دفن گشتند، چون بني اسد به كمك ايشان رفتند فرمودند: «كساني از فرشتگان و ملكوتيان همراه من هستند كه مرا در دفن پيكر عباس (ع) كمك مينمايند.» در مورد محل دفن سر حضرت عباس (ع) علامه سيد محسن امين مي گويد: «در دمشق، در قبرستان باب الصغير، در يكي از مقبره ها در سال 1321 هجري قمري سنگي در كنار درٍ آن مقبره قرار داشت و بر آن چنين حك شده بود: «اينجا محل دفن سرهاي: عباس بن علي (ع)، علي اكبر فرزند حسين (ع) و حبيب بن مظاهر است.» اگر چه بنا به روايات متعدد توسط حضرت سجاد، سر ايشان در روز اربعين به پيكرشان ملحق گشته است و در اينكه مزار مطهر ايشان در نزديكي شط فرات و در مقابل حرم حسيني است، هيچ شك و ترديدي نمي باشد.
اي ماه بني هاشم، خورشيد لقا عباس
اي نور دل حيدر، شمع شهدا عباس
از دست غم دوران، من رو به تو آوردم
دست من بي كس گير از بهر خدا عباس
منبع:كتاب پرچمدار نينوا، سردار كربلا
عظمت اسلام
«عبيده» مردي دلاور از قوم عرب بود، پيامبر(ص) دومين پرچم خود را همراه شصت سوار به او سپرد، تا به «رابغ» عزيمت كند. ابوسفيان بن حرب نيز از طرف سپاه دشمن به دشت رابغ رفت، دو سپاه در كنار چشمه «احياء» به يكديگر برخورد كردند. دويست نفر مسلح در مقابل عبيده ايستادند. سعدبن ابي وقاص نخستين تير را به طرف كفار پرتاب كرد، با اينكه سپاه اسلام افراد كمي را داشت، اما عظمت نامش كفار را مي ترساند. به همين دليل اين جنگ به صف آرايي و شمشير زني نيانجاميد . و هر دو گروه به جايگاه خود بازگشتند.
منبع:كتاب تاريخ يعقوبي
امام در زمان خلفاي عباسي
علي بن محمد (ع) در سال 220 ه.ق در زمان معتصم خليفه عباسي به امامت رسيد. خليفه شخصي را به عنوان معلم به مدينه فرستاد، تا افكار و روحيات امام (ع) را تغيير دهد، اما معلم نيز تحت تأثير علم الهي حضرت (ع) قرار گرفت و شيعه اهلبيت (ع)گشت. هفت سال بعد واثق به حكومت رسيد، در اين دوران خليفه مشغول كشمكشهاي داخلي بود، حضرت (ع) نيز به دور از همه اين جنجالها حوزه علميه خود را تشكيل داد. در سال 232 ه.ق متوكل عباسي به خلافت منصوب شد. او در سال 234 ه.ق امام را به سامرا فراخواند تا ايشان را تحت نظر داشته باشد و در ضمن آن با نيرنگهاي گوناگون امام (ع) را مانند علماي ديگر جزء اطرافيان خود كند، و به گمان خود عليبن محمد (ع) را در نظر شيعيان خوار نمايد. منتصر درسال 274 ه.ق بر جاي پدر نشست. او به شيعيان علاقمند بود، به همين دليل از آزار امام (ع) خودداري كرد. شش ماه بعد مستعين حكومت را در دست گرفت، در اين زمان نيز امام (ع) از جانب خليفه مورد آزار و اذيت واقع نشد و توانست زيارت جامعه را توسط موسيبن عبدالله نخعي به شيعيان ياد دهد. و با نشان دادن حقانيت كرامتهاي گوناگون مردان بزرگ لشگر عباسيان از جمله سرلشگر ترك (1) را متوجه به حقانيت خويش نمايد.
1- نام كوچك او را كه در شهرهاي ترك نشين در زمان كودكي وي را به نام ميخواندند، صدا زد
منبع:كتاب نگاهي بر زندگي امام هادي (ع)
تابش حضور امام هادي
مرد تازه وارد شهر «سامرا» شده بود (1) ، كمي به اطراف نگاه كرد و با خود گفت: «بايد از امامت فرزند جوادالائمه مطمئن شوم» محله عسگري، اقامتگاه امام هادي (ع) بود. كنار ديوار ايستاد، حضرت (ع) سوار بر اسب با لباس زمستاني از مقابل او گذشت، با تعجب به آسمان نگاه كرد، آفتاب درميان آسمان بود به دنبال امام(ع) به راه افتاد. با خود انديشيد: «اگر اين شخص امام (ع) است، چرا در اين هواي گرم لباس زمستاني پوشيده است؟ مرد در همين فكر بود كه ناگهان ابرهاي سياه شروع به باريدن كردند، لبخندي بر لبانش نشست:«او مطمئناً فرزند «محمدبنعلي (ع)» است. چند روزي در شهر ماند امام (ع) هر روز براي انجام كارهاي كشاورزي به مزرعه ميرفت، «عليبن حمزه» يكي از ياران امام(ع) ايشان را ديد، عرض كرد: «فدايت شوم، مردان كجايند! چرا شما خود كار ميكنيد؟» حضرت (ع) فرمودند:«اي علي! رسول خدا (ص) و امير مؤمنان (ع) كه بهتر از من و پدرم بودند، با دست خود كار ميكردند، كاركردن شيوه پيامبران و رسولان و انسانهاي شايسته است.» اشك در ديدگانش جمع شد، بغضش را فرو خورد، خورشيد تابان آسمان امامت و ولايت پاي بر خاك نهاده و هر از چند گاهي قطرات عرق را از پيشانياش پاك ميكند، خاك شرمنده از تواضع و ايمان امام علي (ع) به گدايان سامرا چشم دوخت، مردان خدا با توكل به حق و كار روزي خويش را به دست ميآورند.
1- علي ابن مهزيار
منبع:كتاب نگاهي بر زندگي امام هادي (ع)
استاد بزرگ حوزه علميه
زمانيكه عليبن محمد (ع) به امامت رسيد، رؤساي فرقههاي گوناگون سعي داشتند، خط فكري و فرهنگي شيعه را تغيير دهند. امام (ع) با تشكيل حوزه علميه و تدريس فقه و عقايد اسلامي تصميم گرفت مانع گسترش اين خطر عظيم شود. حضرت (ع) جهت آگاهي شيعيان و هدايت آنان رسالهاي در رد جبر و تفويض، رسالهاي در «اثبات عمل» و «المنزله بين المنزلين»، رسالهاي در جواب پرسشهاي يحيي بن اكثم، رسالهاي در احكام دين، تفسير «صحه الخلقه» (تبيين تندرستي)، «مكاتبات الرجال عنالعسكريين» نگاشت. امام هادي (ع) براي اينكه دين رسول الله (ص) را هميشه پايدار نگاه دارد، پيروانش را دعوت به احترام گذاشتن به دانشمندان نمود و بارها به آنان فرمود: « اگر بعد از غيبت قائم (عج) دانشمندان در صحنه نباشند، مسلمانان قطعاً در پرتگاه ارتداد و بي ديني قرار ميگيرند. تلاشهاي حضرت (ع) باعث شد صد و هفتاد و هشت نفر از شيعيان اصول فقه را از ايشان بياموزند، و شاگرد عاليرتبه امام (ع) گردند. «حسين بن سعيد، حمار بن سعيد مهران مولي عليبن الحسين (ع)، خيرانالخادم، ابوهاشم الجعفري، حضرت عبدالعظيم، عليبن جعفر هميناوي، ابنالسكيت بن يعقوب بن اسحق اهوازي شيعي» از جمله اين شاگردان بودند.
منبع:كتاب نگاهي بر زندگي امام هادي (ع)
ظهور خورشيد
«يحيي بن هرثمه» به همراه 300 نفر وارد شهر مدينه شد، تا امام (ع) را با خود به سامرا ببرد، حضرت در خانه مشغول عبادت بود، يحيي با اجازه حضرت (ع) خانه را بازرسي نمود. چند جلد قرآن، كتاب دعا و تعدادي كتب علمي در گوشهاي از اتاق قرار داشت، با شنيدن خبر تبعيد«عليبن محمد (ع)» به پايتخت صداي گريه و شيون از خانههاي مردم مدينه بلند شد، دلهاي اهل شهر را غمي سنگين فرا گرفت، امام هادي(ع) به ناچار به شهر سامرا رفت، خليفه «متوكل» كه به گونهاي سعي داشت به امام (ع) توهين نمايد، خود را در خانهاش پنهان نمود و دستور داد حضرت (ع) را به سراي فقرا (1) ببرند، صالحبن سعيد عرض كرد «يابن رسول الله(ص) فدايت شوم، در همه امور ميخواهند در حق شما كوتاهي كنند، امام (ع) فرمودند: اي پسر سعيد! چنين نيست که تو تصور ميكني» پس با دستانش به گوشهاي اشاره نمود. ناگهان در مقابل ديدگانش قطعهاي از باغهاي بهشت و حوريان رضوان ظاهر گشت. روز بعد خليفه منزلي را براي سكونت امام (ع) تعيين كرد. قبل از سكونت امام (ع) مأموران حضرت (ع) را به دربار متوكل بردند، زمانيكه عليبن محمد (ع) به مقابل دارالاماره رسيد، سربازان با ديدن حضرت (ع) از اسب پياده شدند؛ چند لحظه بعد به يكديگر گفتند:«چرا ما براي اين جوان احترام گذاشتيم، ديگر نبايد اين كار را انجام دهيم» اما آن هنگام كه امام (ع) از قصر خارج شد، بياختيار دوباره از اسب پياده شدند، متوكل كه كينهاي ديرينه نسبت به ائمه داشت، امام (ع) را زنداني نمود و تصميم گرفت ايشان را به شهادت برساند ابن اورمه به ملاقات عليبن محمد (ع) رفت، دركنارحضرت (ع) قبري حفر كرده بودند، بياختيار اشك از چشمانش جاري شد، امام (ع) فرمودند:«گريه نكن! آنها نميتوانند مرا به شهادت برسانند، بيش از دو روز نميگذرد كه خداوند خون او (متوكل) و فتح بن خاقان را خواهد ريخت. دو روز بعد خليفه به دستور پسرش (منتصر) كشته شد.
1- خان الصعاليك
منبع:كتاب نگاهي بر زندگي امام هادي (ع)
سرچشمه علم
يحيي بن اكثم عالم و قاضي اهل تسنن سيزده سؤال مشكل را طرح نمود و توسط موسيبن مبرقع برادر امام (ع) براي دهمين پيشواي شيعيان فرستاد تا به گونهاي حضرت (ع) را در مقابل علوم ديني عاجز نمايد. اما امام (ع) كه سرشار از علم الهي بود، آنان را مأيوس نمود:
1- چرا نماز صبح را بلند ميخوانند، با اينكه با صداي بلند نماز را خواندن مربوط به نمازهاي شبانه است؟ حضرت (ع) پاسخ دادند: بلند خواندن نمازصبح، براي آن است كه پيغمبر(ص) وقتي آن را ميخواند كه هوا تاريك بود.
2- منظور از ابحر در آيه 27 سوره لقمان چيست؟ «اگر همه درختان روي زمين قلم شوند و درياها براي آن مركب گردند هفت دريا نيز بر آن افزوده شود اينها تمام ميشود، ولي كلمات خدا پايان ندارند» امام (ع) فرمودند: هفت دريا عبارتست از: كبريت، چشمه يمن، چشمه برهوت، چشمه طبريه، آب گرم ماسبندان (محلي در خوزستان)، آب گرم آفريقيه معروف به لسان و چشمه بحرون، كلمات پايان ناپذير خدا نيز ما ائمه هستيم كه فضائلمان بيرون از مرز درك است.
3- مطابق آيه 40 سوره نحل آن شخصي كه علمي از كتاب داشت، به سليمان گفت: من تخت بلقيس را پيش از آنكه چشم بر هم نهي برايت مي آورم، مگر پيامبر (ص) محتاج به علم آصف بود؟ امام هادي (ع) در پاسخ او نوشتند: آن كسي كه علمي از كتاب داشت «آصف بن برخيا» بود. حضرت سليمان آنچه را كه وزيرش ميدانست، بلد بود، اما قصد داشت به امت خود بفهماند كه حجت بعد از من آصف است، آن علم را نيز خود سليمان به وزير آموخت، تا مردم در مورد امامت و راهنماييهاي آصف ترديد نكنند، به طوريكه داود پيامبر(ص) مسائلي را به سليمان تعليم داد، تا براي همگان پيامبري (ع) او آشكار گردد و ...
منبع: كتاب نگاهي بر زندگي امام هادي (ع)
بزرگترين سؤال مسيحيت
قيصر روم در نامهاي براي خليفه عباسي نوشت: «ما در كتاب انجيل ديدهايم كه هركس از روي حقيقت سورهاي بخواند كه در آن هفت حرف (ث، ج، خ، ز، ش، ظ، ف) نباشد خداوند جسدش را بر آتش دوزخ حرام ميكند. اما ما هرچه بررسي كرديم دركتب عهد عتيق و عهد جديد، آن را نيافتيم. آيا شما در كتاب آسماني خود چنين سورهاي داريد؟ خليفه تمام علما را فرا خواند و اين سؤال را مطرح نمود، آنان نيز جواب آن را نمي دانستند. سرانجام عاجز و درمانده به نزد امام عليالنقي (ع) رفتند. امام (ع) فرمودند: آن سوره سوره حمد است، فلسفه آن نيز اين است كه حرف (ث) اشاره به «ثبور» (هلاكت)، حرف (ج) اشاره به جحيم، حرف (خ) اشاره به (خبيث)، حرف (ز) اشاره به زقوم ( غذاي بسيار تلخ)، حرف (ش) اشاره به شقاوت، حرف (ظ) اشاره به ظلمت و حرف (ف) اشاره به آفت دارد» مأموران خليفه سخنان امام (ع) را سريع نوشتند، و براي قيصر روم فرستادند، با ديدن اين پاسخ امام (ع) لبخندي بر لبان قيصر نشست و به دين محمد (ص) ايمان آورد. چندي بعد قيصر روم در حاليكه مسلمان بود از دنيا رفت.
منبع:كتاب نگاهي به زندگي امام هادي (ع
ساحل نجات
مخالفين تشيع آخرين نيرنگ خود را براي بي اعتبار نمودن امام هادي (ع) به كار بردند، خلفاي عباسي نيز كه كينهاي ديرينه نسبت به اهل بيت (ع) داشتند، با تأييد مكتبهاي ديگر بي اعتنايي خود را نسبت به مكتب تشيع اعلام داشتند. اولين گروه «واقفيه» بودند كه پس از امام موسيكاظم (ع) امام ديگري را قبول نداشتند، حضرت (ع) در مقابل نظرات آنان پافشاري نمود و حتي به يارانش گفت: در هنگام قرائت قنوت نمازهايتان آن گروه را نفرين كنيد» گروه «صوفيه» نيز از گوشهاي ديگر قد برافراشتند و با كتب تشيع مخالفت كردند، گروه سوم «غلات» بودند آنها امامان را خدا ميدانستند، امام عليالنقي (ع) آنان را از نزد خود راند و به مردم فرمود:«برنامه آنها از دين ما نيست، از آنها دوري كنيد» اين گروه كار را به جايي رساندند، كه حضرت (ع) يكي از يارانش به نام «جنيد» را فرا خواند و به او پول داد تا اسلحهاي تهيه كند و «فارس بن حاتم» سردسته آنان را به هلاكت برساند، چندي نگذشت كه طرفداران جبريه با طرح سؤالهاي جنجال برانگيز ذهن مسلمانان را مشوش ساختند، عده ديگري با طرح موضوع خلق قرآن «قرآن خالق است يا مخلوق؟ قديم است يا حادث» افكار عمومي را متوجه خود ميساختند، اما حوزه علميه امام (ع) در برابر تمام اين تهاجمات فكري ايستاد و مردم را از خطرات آنان دور نمود. امام هادي (ع) تنها كسي بود كه ميتوانست افسار اين قوم لجام گسيخته را در دست بگيرد و آنان را با كشتي هدايت اهل بيت (ع) به ساحل نجات برساند، تكسوار عشق رحمت الهي را چون شهداي شيرين به عاشقان توحيد ارزاني داشت، ما ميدانيم تا رسيدن مهدي (عج) حوزه علميه امام عليالنقي (ع) نخواهد گذاشت، كه امت محمد (ص) راه را گم كنند.
منبع: كتاب نگاهي بر زندگي امام هادي (ع)، کتاب منتهي الآمال، کتاب زندگاني پيشواي دهم امام هادي (ع)
اجابت دل بيقرار
آسمان به يكباره تيره گشت، خورشيد شرمزده در پشت ابرها پنهان شد، امام هادي(ع) به وسيله معتمد برادر خليفه مسموم و در بستر بيماري افتاد. لحظات آخر بود حضرت (ع) چشمانش را گشود: ابودعامه در كنارش نشسته بود، به او فرمود:« از اجدادم شنيده ام ايمان آن است كه دلها آن را با كمال احترام بپذيرد و رفتارها آن را تصديق نمايند ولي اسلام آن است كه زبان به آن حركت كند و ازدواج به آن حلال شود» ياران امام (ع) اتاق را ترك كردند پس حضرت عليالنقي (ع) شمشير و امانتهاي رسول خدا (ص) را به فرزندش امام حسن (ع) داد و سفارش كرد او را در منزل خود در محله عسگري شهر سامرا به خاك بسپارند. چند ثانيه بعد فرزند بزرگوار جوادالائمه براي هميشه بركت وجود خويش را از مردم گرفت؛ امام حسنبن علي (ع) مخفيانه در خانه بر پيكر پدر نمازخواند، سپس جهت تشييع پيكر مطهر حضرت (ع) با مردم شهر (علويان، عباسيان، بنيهاشم) همراه شد، به دستور خليفه وقت معتمد و يا «ابو احمدبن هارون» بر امام هادي (ع) نماز خواندند، سپس حضرت (ع) را در منزل شخصي خود به خاك سپردند.
عليبن محمد (ع) خسته از جفاي مردم روي از دنيا برگرفت و سراي آخرت را مأمني براي دلخستگيهايش ساخت. بار امانت الهي شانههاي سترگ امام (ع) را به مدت سي و سه سال سنگين نموده بود، اما اينك دل علي (ع) بيقرار ديدار حق است، خداوند نيز عاشق او بود علي (ع) طلب كرد و خداوند اجابت نمود.
منبع: کتاب مروج الذهب، کتاب نگاهي به زندگاني امام هادي (ع)
احاديث
1- كسي كه از جانب خدا دليلي روشن داشته باشد، گرفتاريهاي دنيا براي او سبك مي شود، هرچند قطعهقطعه و پاره پاره گردد.
2- دنيا بازاري است كه در آن براي آخرت سود ببرند و گروه ديگر زيان برند.
3- حكمت و مطالب مفيد در خويهاي فاسد بي اثر است.
4- كسي كه از خود راضي باشد، تعداد افراد خشمگين از او بسيار ميشود.
5- آنكس كه بر مركب ايستاده و بيحركت سوار گردد، اسير خودش است و انسان نادان گرفتار زبان خود ميباشد.
6- شخصيت انسان در دنيا به ثروتهاي او و در آخرت به كردارهاي نيك او ميباشد.
7- حسادت موجب نابودي پاداشها و فرستادن حسود به سوي عذاب ميباشد.
8- آزردن پدر و مادر موجب كمبود و باعث ذلت خواهد شد.
9- جدال و كشمكش لفظي دوستي ديرين را تباه ميسازد.
10- بسيار استغفار و حمد كنيد زيرا در اين صورت همه سعادت و خير دنيا و آخرت را به دست ميآوريد.
منبع:كتاب نگاهي به زندگي امام هادي (ع)
حمزه (ع) محافظ پيامآور خدا
عبدالمطلب نگاهي به فرزندانش محمد (ص) و حمزه (ع) انداخت، هنوز دايهاي مناسب پيدا نكرده بود. كودكان نياز به شير داشتند. چيزي در ذهنش خطور كرد، ثوبيه كنيز ابولهب (لعنهالله عليه) را به ياد آورد، دستور داد ثوبيه را بياورند تا محمد (ص) و حمزه (ع) را شير دهد. مدتي بعد دايهاي مناسب براي اين دو بزرگوار انتخاب شد. عبدالمطلب آرامش خاصي يافت نامي زيبا براي فرزندش انتخاب كرده بود حمزه شير سرسخت. زمانيكه ابولهب (لعنهالله عليه) ظرف زباله را از روي بام بر قامت رشيد پيامبر (ص) ريخت حمزه هراسان به طرف او (ابوطالب) رفت. باقيمانده زبالهها را گرفت و در مقابل چشمان ناباور مردم آنها را بر سر ابولهب ريخت تا بداند اگر بار ديگر به رسولالله (ص) توهين نمايد حمزه رشيد و دلاور چون شير از پيامبر (ص) محافظت خواهد کرد.
منبع:كتاب تاريخ يعقوبي و كتاب عرب قبل از اسلام
حمزه سنگر اسلام
حمزه براي شكار از شهر مكه خارج شد، پيامبر (ص) در صفا ايستاده بود. ابوجهل با ديدن حضرت (ص) به طرف ايشان رفت و با صداي بلند به پيامبر (ص) ناسزا گفت، خاتمالانبيا (ع) سكوت نمود، كنيز عبدالله بن جرعان تمام سخنان ابوجهل (لعنهالله عليه) را شنيد، پيامبر اكرم به ختنه خود بازگشت، چند ساعت بعد حمزه با شكار خويش وارد بيت الله الحرام شد تا كعبه را مثل هميشه طواف كند. كنيز عبدالله جلو دويد، و ماجراي توهين ابوجهل رابازگو نمود. حمزه سريع خو درابه اجتماع قريش رساند خشم سراپاي وجودش را فرا گرفت، كنار ابوجهل ايستاد كمانش را با تمام قدرت بالا برد و آنگاه محكم بر سر ابوجهل فرود آورد. و فرق ابوجهل را شكافت. و براي اولين بار در مقابل قريش ازتسليم خود در برابر آئين محمد (ص) گفت ياران ابوجهل به طرف او حمله كردند، سركرده كافران ابوجهل گفت: او را رها كنيدچون من برادرزاده او را دشنام دادم او اين كار را كرد، حمزه به ابوجهل فرمود:«او را دشنام ميدهي، در حاليكه من پيرو آئين او هستم هرچه او به آن ايمان دارد من نيز دارم؟ ازامروز تو با من طرف هستي اگر در خود توان مبارزه با من را ميبيني زبام درازي كن.
مردان قريش شگفتزده به حمزه نگاه ميكردند، او شجاعانه در مقابل آنها از ايمان به خدا گفت:« اي ابوجهل! حاصل رفتار زشت خود را بچش، زيرا آن نتيجه اخلاق وحشيانه توست. اگر از خدا پروا ميكردي، اينگونه سيهدل نميشدي، بينيات به خاك ماليده خواهد شد زيرا با تمام هشدارهاي ما پيامبر (ص) را آزردي و حق را به صاحبش بازنگرداندي، و بار ديگر در منجلاب گمراهي سقوط كردي.
منبع:كتاب سيره بن اسحاق
علمدار پيامبر (ص)
اولين جنگي كه حضرت حمزه (ع) در آن شركت كرد قبل از ظهور اسلام بود او در سنين نوجواني در «جنگهاي فجار» به همراه ديگر بزرگان قريش جنگيد، سالها بعد او در ركاب پيامبر (ص) دوشادوش علي بن ابيطالب(ع) از دين و آئين خود در مقابل شرك مشركان محافظت نمود. پس از هجرت رسولالله (ص) به مدينه در هفتمين ماه از اولين سال هجرت (ماه رمضان) عمويپيامبر (ص) به همراه سيسوار به جنگ با كاروان قريش رفت، اما با وساطت «مجديبن عمرو» اين سريه بدون درگيري پايان يافت. در ماه صفر همان سال يازدهمين ماه از هجرت بار ديگر حمزه (ع) به دستور رسولالله (ص) پرچمدار لشگر اسلام شد و در ركاب پيامبر (ص) به جنگ با كفار رفت. مدتي بعد در غزوه ذاتالعشيره شركت نمود، با شروع جنگ بدر حمزه در ميان سپاه اسلام به جهاد با مشركان پرداخت. وي در نبرد «بني قينقاع» حماسهاي بينظير آفريد و سرانجام در جنگ احد پس از نبردي دلاورانه به شهادت رسيد، حمزه در تمام جنگهاي پيامبر علمدار حضرت (ص) بود و هميشه پرچمي سفيد در دست داشت.
منبع:كتاب عرب قبل از اسلام، كتاب مغازي ج1، كتاب طبقات ج2
همشأنيبزرگوار
پيامبر (ص) در ماه رمضان سال دوم هجرت ياران خويش را فرا خواند و آنها را به جنگ با كفار دعوت نمود. حمزه سوار بر شتر به محل بدر رسيد. «اسود بن عبدالاسد مخرومي» از ميان سپاه مكه بيرون آمد و گفت:« من با خداي خويش پيمان بستهام كه يا از حوض آب مسلمانان بنوشم يا آن را ويران كنم و اگر نتوانستم در راه آن كشته شوم. اسود خود را به حوض رساند حمزه ضربهاي بر پاي او زد اسود سعي كرد با پاي سالم خويش حوض را خراب كند و يا اينكه از آن بياشامد كه حمزه ضربه اي ديگر بر پيكر او زد و او بيجان در حوض آب افتاد. در همين لحظه «عقبه»، «شيبه»، «وليد» در ميدان مبارزه ميطلبيدند، انصار به ميدان رفتند اما قريش آنان را نپذيرفتند. پيامبر (ص) به بنيهاشم فرمودند:« اي بنيهاشم برخيزيد! و براي حق و حقيقتي كه خداوند پيامبر (ص) شما را براي آن برانگيخته است مبارزه كنيد. آنها با باطن خود براي خاموشكردن نور خدا آمدهاند! حمزه (ع)، علي (ع)، و «عبيده بنحارثبن عبدالمطلب» به ميدان رفتند، حمزه فرياد برآورد، من حمزه پسر عبدالمطلب شير خدا و شير رسول خدايم» عقبه گفت: تو همشأني بزرگواري عموي پيامبر (ص) دو يار خويش را معرفي كرد سپس حمزه عقبه را و امام علي (ع) وليد را به كيفر اعمال خويش رساندند. عبيده به دليل سن زياد نتوانست با شيبه مقابله كند و مجروح شد، پس امام علي (ع) و حمزه به ياريش شتافتند و شيبه را هلاكت رساندند آنگاه حمزه اسود بن عامر بن حارث را اسير خود نمود و پيامبر (ص) براي آزادي اش چهار هزار درهم دريافت كرد.
منبع:كتاب مغازي ج 1 و 2
زنده تاريخ
جنگ احد به پايان رسيد، زنان مدينه به طرف ميدان شتافتند، صفيه (خواهر حمزه) به دنبال حمزه ميگشت، امام علي (ع) از او درخواست كرد كه جلو نيايد زيرا اكثر شهدا برهنه بودند، صفيه به كنار رسول خدا آمد حضرت شخصي را فرستاد تا از حمزه اطلاعي پيدا كند. با شنيدن خبر شهادت او اشك در ديدگان پيامبر (ص) جمع شد. پيامبر (ص) به همراه صفيه و فاطمه زهرا (ص) در كنار پيكر پاك و مطهر عموي خويش ايستادند، سپس فرمودند:«هرگز مصيبتي به بزرگي مصيبت تو بر من نرسيده است». هنوز اشك بر روي گونههاي پيامبر (ص) ميغلتيد كه جبرئيل پيغا م آورد در آسمانهاي هفتگانه براي حمزه نوشتهاند. او شير خدا و شير رسول خدا (ص) است. رسولالله (ص) خود بر پيكر حمزه نماز خواند، و براي اولين بار چهار مرتبه تكبير گفت. علي (ع)، ابوبكر، عمر و زبيد (پسر صفيه خواهر حمزه) او را به خاك سپردند، آن روز هريك از بازماندگان براي شهداي خويش گريه ميكردند، اما هيچ خانهاي براي حمزه سوگوار نبود. پيامبر (ص) شديد متأثر شد، با شنيدن اين سخن سعدبن معاذ و اسيد بن جفير زنان خود را به خانه حمزه و پيامبر (ص) فرستادند تا در سوك عظيم عزاداري نمايند. فاطمه زهرا (ص) نيز هر دو روز يكبار كنار مزار حمزه ميرفت و براي او ميگريست.(1) چند روز پس از شهادت حمزه فاطمه خزائي (از زنان انصار) با زنان انصار از كنار مزار شهدا ميگذشتند، سلامي به حمزه داد ناگهان صدائي به گوش رسيد:«سلام و رحمت خدا بر شما باد» مپنداريد كساني كه كشته ميشوند مردهاند بلكه آنان در نزد پروردگار جايگاهي بس عظيم دارند،(2) حمزه زنده تاريخ است.
1- حضرت زهرا(س) تسبيح خود را با تربت مزار حمزه تهيه نمود.
2- آيه قرآن
منبع:كتاب مغازي ج 1
شهادت
حمزه عادت داشت روزهاي شنبه و جمعه را روزه بگيرد در يكي از اين روزها در ماه شوال پيامبر (ص) مسلمانان را به ياري طلبيد هريك از مسلمانان سخني گفت، در همين هنگام حمزه در مقابل حضرت (ص) ايستاد و عرض كرد:«اي پيامبر (ص) سوگند به كسي كه قرآن را بر تو نازل فرموده امروز هيچ خوراكي نخواهم خورد مگر اينكه بيرون از مدينه بر دشمن خود بتازم. آن روز هند همسر ابوسفيان و دختر حارث بن عامر بن نوفل غلامش را فرا خواند و گفت:«اگر تو بتواني يكي از اين سه نفر را كه ميگويم بكشي آزاد خواهي شد، به غير از محمد (ص) و حمزه و علي (ع) كسي را همسنگ با پدرم نميبينم» وحشي پاسخ داد:« در مورد رسول خدا (ص) خودت ميداني كه ممكن نيست در مورد حمزه اگر او در خواب هم باشد من ميترسم كه به او نزديك شوم شايد بتوانم علي (ع) را بكشم» در ميدان نبرد وحشي به اميرالمؤمنين(ع) نزديك شد، دلاوري حضرت (ع) او را به عقب راند. پشت سنگي ايستاد، چشمان حمزه ضعيف بود گرد و خاك ديدگانش را تيره ساخت. «سباع» پسر «ام انعار» راه را بر او بست. ناگهان حمزه متوجه او (وحشي) گشت در همين لحظه پايش در گل فرو رفت و وحشي توانست زوبين خود را به طرف او پرتاب نمايد. حمزه سيدالشهدا به علت اصابت زوبين به پيكرش مجروح گشت و همان لحظه به شهادت رسيد، وحشي سريع جلو دويد، سينه حمزه را شكافت و جگرش را به نزد هند برد. هند جامههاي گرانبها و زيورهاي خود را به او بخشيد و خود به كنار پيكر سيدالشهدا رفت سپس گوشها و بيني «اباعماره» را بريد و از آنها براي خود دستبند گوشواره و خلخال تهيه كرد. جنگ تمام شد و هند جگر حمزه را با خود به مكه برد.
منبع:كتاب مغازي ج1
اولين سرباز
زمانيكه پيامبر (ص) به مدينه مهاجرت نمود در ماه رمضان هفتمين ماه هجرت «حضرت حمزه (ع)» را به همراه 30 نفر (15 نفراز مهاجرين و 15 نفراز انصار) از مسلمانان به جنگ با كاروان قريش فرستاد، عبدالله در اين نبرد در ركاب عموي بزرگوار رسولالله (ص) از مدينه خارج شد تا اينكه جنگ بدر با حضور شخص پيامبر(ص) آغاز گشت. با شنيدن اين خبر عبدالله به ياري حضرت (ص) شتافت. رسولالله (ص) در ناحيه « نقب بني دينار» در «بقع» توقف نمود. سپاه حضرت (ع) از مقابلش رد شدند. عبدالله جلو رفت و عرض كرد: اي رسول خدا (ص)! ازتوقف شما در اين منطقه خوشحال شدم. زيرا كه جنگي كه ميان ما (بني سلمه) و اهل حسيكه (نام كوهي نزديك مدينه) روي داد. ما نيز در اين منطقه از سپاه خود بازديد كرديم و در جنگ با آنان پيروز شديم. من اميدوارم در جنگ بدر نيز پيروز شويم و خداوند چشم شما را روشن نمايد. در اين نبرد عبدالله به همراه «فراش بن صمه» و قطبه بن عامر بن حديد» با يك شتر حركت ميكردند و به نوبت سوار آن ميشدند.
منبع:كتاب مغازي ج1
در سايه ملائك
جنگ احد سختترين نبرد بود. عبدالله پس از مبارزهاي طولاني توسط «سفيان بن عبدش» به شهادت رسيد. آسمان از غروب آفتاب سرخ بود. ياران پيامبر (ص) پيكرهاي مسلمين را از كفار جدا ميساختند. عبدالله با پيكري تكهتكه در گوشهاي افتاده بود. پارچهاي با خطوط سياه و سفيد تهيه كردند بدن را در ميان پارچه گذاشتند. «هند» خواهر «عبدالله» و همسر عمرو بن جموح پيكر همسر برادر و پسرش (خلد) را بر روي شتر نهاد، تا در مدينه دفن نمايد. اما شتر همانجا ايستاد پيامبر (ص) فرمود:«آيا عمرو بن جموح هنگام خروج از خانه چيزي گفت، هند عرض كرد :بله گفت : خداوندا مرا با خواري به نزد خانوادهام برنگردان و شهادت را روزي من كن». رسولالله (ص) دستور داد آن دو (عبدالله و عمرو) را در يك قبر به خاك سپارند.(1) مسلمانان آماده اين كار شدند. دست عبدالله بر روي زخم صورت بود. دستش را برداشتند. ناگهان خون زيادي از زخم بيرون جهيد. فوراً دستش را بر روي زخم گذاشتند. همه شگفت زده به پيكر عبدالله نگاه كردند. ريزش خون بند آمد. سپس پيكرش را در سرزمين احد به خاك سپردند.
1- آنگاه به هند فرمود: فرشتگان با بالهاي خود بر پيکر عبدالله سايه افکنده اند تا او دفن شود.
منبع:كتاب مغازي ج1
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید