سجده ي شهادت
شهيد بسيجي «علي قرائي» بسيار زياد سجده ميكرد و ميگريست. در شبانه روز 5 بار زيارت عاشورا ميخواند. هميشه ميگفت: «من در سجده به شهادت ميرسم.»
در كربلاي 5 بود كه شنيديم شهيد قرائي در حال سجده به شهادت رسيده است.
منبع :كتاب كرامات شهدا جلد 1 صفحه ي 74
راوي : محسن شيخي
شفاي درد
محمدعلي عبودي چند بار در جبهه مجروح شد. وقتي براي بار دوم از ناحيهي هر دو پا فلج شد، ديگر قادر به راه رفتن نبود و در بيمارستان بستري شده بود.
روزي اذعان كرد كه ديگر خسته شده است. پدرش گفت: به خدا و ائمه اطهار توكل كن. چند روز به تولد امام رضا (عليه السلام) مانده بود كه ايشان به سمت بارگاه قدسي ايستاده و دلش را روانهي ضريح منور آن امام همام ساخت و گفت: يا ضامن آهو! شفاي پسرم را از تو ميخواهم.
همان شب از درد فرياد ميزد و دستانش را به تخت بسته بودند و با تزريق مسكن سعي در آرام كردن او داشتند. فردا صبح، محمد پرستارها را صدا كرد تا دستانش را باز كنند. بلند شد و به سمت وضوخانه رفت. او شفا گرفته بود و با ديدن اين صحنه همه نماز شكر به جاي آورديم.
منبع :روزنامه ي جمهوري اسلامي
راوي : مادر شهيد
سيزده مؤذن نا آشنا
آخرين روزهاي تابستان 72 بود و دستهاي جستجوگر بچههاي « تفحص » به دنبال پيكر شهدا ميگشت. مدتي بود كه در منطقهي عملياتي خيبر به عنوان خادم شهيدان انتخاب شده بوديم و با جان و دل در پي عاشقان ثارالله بوديم.
سكوت سراسر جزيره را فرار گرفته بود؛ سكوتي كه روح را دگرگون ميكرد. قبل از وارد شدن به منطقه، تابلويي زيبا نظرمان را جلب كرد: « با وضو وارد شويد، اين خاك به خون مطهر شهدا آغشته است. » اين جمله درياي سخن بود و معني.
نزديك ظهر بود، بچهها با كمي آب كه داشتند، تجديد وضو كردند، ولي ناگهان صداي اذان آن هم به صورت دسته جمعي به گوش جانمان نشست. با خودم گفتم: « هنوز كه وقت نماز نيست؛ پس حتماً در اين اذان به ظاهر بيوقت، حكمتي نهفته است. » از اين رو، به طرف صدا كه هر لحظه زيباتر و دلنشينتر ميشد، پيش رفتيم.
ناگهان در كنار نيزارها قايقي ديديم كه لبهي آن از گل و لاي كنار آب بيرون آمده بود. به سرعت به داخل نيزارها رفتيم و قايق را بيرون كشيديم و سرانجام مؤذنان نا آشنا را يافتيم. درون قايق شكسته كه بر موجهاي آب شناور بود، پيكر 13 تن شهيد گمنام مرا به غبطه واداشت.
منبع :كتاب كرامات شهدا جلد 1 صفحه ي 30
راوي : جانباز شهيد علي رضا غلامي
شهيد گمنام
در تاريخ 17/8/1373 پيكر شهيدي كه پس از 12 سال از منطقهي عملياتي والفجر مقدماتي آورده شده بود، در قطعهي ثامنالائمه گلستان شهداي اصفهان به نام شهيد گمنام دفن گرديد.
چهار سال بعد شبي مادر ايشان خواب ديد. از طرف قبرستان خيابان فيض وارد گلستان شهداي اصفهان گرديد. از قسمتي كه مرقد آيتالله فاضل هندي و آيتالله خراساني است پلههايي در جلوي او نمايان گرديد و با پايين رفتن به باغي وارد شد، كه در محفلي نوراني عدهاي از علما از جمله آيتالله خراساني و آيتالله ارباب تشريف دارند.
ايشان آنها را قسم داد كه قبر فرزندش را به او نشان بدهند. مرحوم آيتالله خراساني(1) گفت: قبر فرزند شما را آقاي مكينژاد ميداند. به ايشان بگو شهيد گمنامي را كه در نزديكي آيتالله اشرفي اصفهاني مدفون شده به شما نشان بدهد.
آن زمان من (2) در مشهد بودم و قضيهي خواب را از حاج آقا ناظم شنيدم. اكنون آن شهيد گمنام سنگ قبر جديدي دارد: شهيد مهدي شريفي، فرزند احمد، متولد 1339.
1_ سالها قبل از انقلاب وفات يافته است.
2_آقاي مكينژاد
منبع :كتاب لحظه هاي آسماني
راوي : اسدالله مکي نژاد (نماينده ي بنياد شهيد در گلستان شهداي اصفهان)
سيرزماني
مرحوم محدث نوري در مستدرك الوسائل از سيد بزرگوار «سيدحسين قزويني» نقل ميكند كه وي ميگويد: من در سال 955 ه.ق (179 سال بعد از شهادت شهيد اول) به خواب ديدم در قريهي جزّين يعني در همان روستاي شيخ شمسالدين محمدبن مكي مشهور به شهيد اول (متوفي 786 ه.ق) هستم.
به در خانهي شيخ رفتم و در زدم، شيخ جلوي در آمد. از او خواستم كتابي را كه شيخ جمالالدينبنمطهر(علامه حلي) دربارهي اجتهاد تأليف كرده برايم بياورد.
به درون خانه رفت و آن كتاب را با كتاب ديگري كه به گمانم در زمينهي روايات بود آورد و به من داد. چون از خواب برخاستم، ديدم آن دو كتاب در كنار من است.
منبع :داستان هاي شنيدني از كرامات علما جلد اول
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید