بنا بر جهاتى که شمرده شد امامت و پیشوائى دینى در اسلام از سه جهت ممکن است مورد توجه قرار گیرد: از جهت حکومت اسلامی و از جهت بیان معارف و احکام اسلام و از جهت رهبرى و ارشاد حیات معنوى. شیعه معتقد است که چنانکه جامعه اسلامى به هر سه جهت نامبرده نیازمندى ضرورى دارد، کسیکه متصدى اداره جهات نامبرده است و پیشوائى جماعت را در آن جهات بعهده دارد، از ناحیه خدا و رسول باید تعیین شود و البته پیغمبر اکرم (ص) نیز به امر خدا تعیین فرموده است.
امامت در بیان معارف الهیه :
طبق قانون ثابت و ضرورى هدایت عمومى، هر نوع از انواع آفرینش از راه تکوین و آفرینش بسوى کمال و سعادت نوعى خود هدایت و رهبرى میشود. نوع انسان نیز که یکى از انواع آفرینش است از کلیت این قانون عمومى مستثنى نیست و از راه غریزه واقع بینى و تفکر اجتماعى، در زندگى خود به روش خاصى باید هدایت شود که سعادت دنیا و آخرتش را تامین نماید و بعبارت دیگر باید یک سلسله اعتقادات و وظائف عملى را درک نموده روش زندگى خود را به آنها تطبیق کند تا سعادت و کمال انسانى خود را بدست آورد و گفته شد که راه درک این برنامه زندگى که بنام دین نامیده میشود راه عقل نیست بلکه راه دیگرى است که بنام وحى و نبوت که در برخى از پاکان جهان بشریت بنام انبیاء (پیغمبران خدا) یافت میشود. پیغمبرانند که وظائف انسانى مردم را بوسیله وحى از جانب خدا دریافت داشته به مردم میرسانند تا در اثر بکار بستن آنها تامین سعادت کنند. روشن است که این دلیل، چنانکه لزوم و ضرورت چنین درکى را در میان افراد بشر به ثبوت میرساند، همچنین لزوم و ضرورت پیدایش افرادى را که پیکره دست نخورده این برنامه را حفظ کنند و در صورت لزوم به مردم برسانند، به ثبوت میرساند. چنانکه از راه عنایت خدائى لازم است اشخاصى پیدا شوند که وظائف انسانى را از راه وحى درک نموده به مردم تعلیم کنند، همچنان لازم است که این وظائف انسانى آسمانى براى همیشه در جهان انسانى محفوظ بماند و درصورت لزوم به مردم عرض و تعلیم شود یعنى پیوسته اشخاصى وجود داشته باشند که دین خدا نزدشان محفوظ باشد و در وقت لزوم به مصرف برسد.
کسیکه متصدى حفظ و نگهدارى دین آسمانى است و از جانب خدا به این سمت اختصاص یافته، امام نامیده میشود چنانکه کسیکه حامل روح وحى و نبوت و متصدى اخذ و دریافت احکام و شرایع آسمانى از جانب خدا میباشد نبى نام دارد و ممکن است نبوت و امامت در یکجا جمع شوند و ممکن است از هم جدا باشند و چنانکه دلیل نامبرده عصمت پیغمبران را اثبات میکرد، عصمت ائمه و پیشوایان را نیز اثبات میکند زیرا باید خدا را براى همیشه دین واقعى دست نخورده و قابل تبلیغى در میان بشر داشته باشد و این معنى بدون عصمت و مصونیت خدائى صورت نبندد.
فرق میان نبى و امام :
دلیل گذشته در مورد دریافت داشتن احکام و شرائع آسمانى که بواسطه پیغمبران انجام میگیرد همین قدر اصل وحى یعنى گرفتن احکام آسمانى را اثبات میکند نه استمرار و همیشگى آنرا بخلاف حفظ و نگهدارى آن که طبعا امرى است استمرارى و مداوم، و از اینجا است که لزوم ندارد پیوسته پیغمبرى در میان بشر وجود داشته باشد ولى وجود امام که نگهدارنده دین آسمانى است پیوسته در میان بشر لازم است و هرگز جامعه بشرى از وجود امام خالى نمیشود بشناسند یا نشناسند و خداى متعال در کتاب خود میفرماید: فان یکفر بها هؤلاء فقد وکلنا بها قوما لیسوا بها بکافرین (سوره انعام آیه 89)؛ و اگر به هدایت ما، که هرگز تخلف نمیکند، کافران ایمان نیاوردند ما گروهى را به آن موکل کرده ایم که هرگز به آن کافر نخواهند شد.
و چنانکه اشاره شد نبوت و امامت گاهى جمع میشود و یک فرد داراى هر دو منصب پیغمبرى و پیشوائى (اخذ شریعت آسمانى و حفظ بیان آن) میشود و گاهى از هم جدا میشوند چنانکه در ازمنه اى که از پیغمبران خالى است در هر عصر امام حقى وجود دارد و بدیهى است عدد پیغمبران خدا محدود و همیشه وجود نداشته اند.
خداى متعال در کتاب خود جمعى از پیغمبران را به امامت معرفى فرموده است چنانکه درباره حضرت ابراهیم میفرماید: و اذا ابتلى ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انى جاعلک للناس اماما قال و من ذریتى قال لاینال عهدى الظالمین (سوره بقره آیه 124)؛ وقتیکه خداى ابراهیم او را به کلمه هائى امتحان کرد پس آنها را تمام کرده و به آخر رسانید فرمود: من تو را براى مردم امام و پیشوا قرار میدهم ابراهیم گفت و از فرزندان من، فرمود عهد و فرمان من به ستمکاران نمیرسد. و میفرماید: و جعلناهم ائمة یهدون بامرنا (سوره انبیاء آیه 73)؛ و ما ایشان را پیشوایانى قرار دادیم که به امر ما هدایت و رهبرى میکردند.
امامت در باطن اعمال :
امام چنانکه نسبت به ظاهر اعمال مردم پیشوا و راهنماست همچنان در باطن نیز سمت پیشوائى و رهبرى دارد و اوست قافله سالار کاروان انسانیت که از راه باطن بسوى خدا سیر میکند. براى روشن شدن این حقیقت بدو مقدمه زیرین باید عطف توجه نمود.
اول: جاى تردید نیست که به نظر اسلام و سایر ادیان آسمانى یگانه وسیله سعادت و شقاوت (خوشبختى و بدبختى) واقعى و ابدى انسان، همانا اعمال نیک و بد اوست که دین آسمانى تعلیمش میکند و هم از راه فطرت و نهاد خدادادى نیکى و بدى آنها را درک مینماید. و خداى متعال از راه وحى و نبوت این اعمال را مناسب طرز تفکر ما گروه بشر با زبان اجتماعى خودمان، در صورت امر و نهى و تحسین و تقبیح بیان فرموده و در مقابل طاعت و تمرد آنها، براى نیکوکاران و فرمانبرداران، زندگى جاوید شیرینى که مشتمل بر همه خواستهاى کمالى انسان میباشد، نوید داده و براى بدکاران و ستمگران زندگى جاوید تلخى که متضمن هر گونه بدبختى و ناکامى میباشد خبر داده است.
و جاى شک و تردید نیست که خداى آفرینش که از هر جهت بالاتر از تصور ما است، مانند ما تفکر اجتماعى ندارد و این سازمان قراردادى آقائى و بندگى و فرمانروائى و امر و نهى و مزد و پاداش در بیرون از زندگى اجتماعى ما وجود ندارد و دستگاه خدائى همانا دستگاه آفرینش است که در آن هستى و پیدایش هر چیز به آفرینش خدا طبق روابط واقعى بستگى دارد و بس. و چنانکه در قرآن کریم و بیانات پیغمبر اکرم (ص) شاره شده دین مشتمل به حقایق و معارفى است بالاتر از فهم عادى ما که خداى متعال آنها را با بیانى که با سطح فکر ما مناسب و با زبانى که نسبت به ما قابل فهم است، براى ما نازل فرموده است.
از باب نمونه: والکتاب المبین انا جعلناه قرانا عربیا لعلکم تعقلون* و انه فی ام الکتاب لدینا لعلی حکیم؛ قسم به این کتاب روشن! ما قرآن را عربی قرار دادیم شاید تعقل کنید. و این قرآن در ام الکتاب نزد ما عالی و حکیم است (سوره زخرف، آیه 4-2).
از این بیان باید نتیجه گرفت که میان اعمال نیک و بد و میان آنچه در جهان ابدیت از زندگى و خصوصیات زندگى هست، رابطه واقعى برقرار است که خوشى و ناخوشى زندگى آینده به خواست خدا مولود آنست. و به عبارت ساده تر: در هر یک از اعمال نیک و بد، در درون انسان واقعیتى بوجود می آید که چگونگى زندگى آینده او مرهون آنست.
انسان بفهمد یا نفهمد، درست مانند کودکى است که تحت تربیت قرار میگیرد، وى جز دستورهائى که از مربى با لفظ بکن و نکن میشنود و پیکر کارهائى که انجام میدهد، چیزى نمیفهمد ولى پس از بزرگ شدن و گذرانیدن ایام تربیت بواسطه ملکات روحى ارزنده اى که در باطن خود مهیا کرده در اجتماع بزندگى سعادتمندى نائل خواهد شد و اگر از انجام دستورهاى مربى نیکخواه خود سرباز زده باشد جز بدبختى بهره اى نخواهد داشت. یا مانند کسیکه طبق دستور پزشک به دوا و غذا و ورزش مخصوصى مداومت مینماید وى جز گرفتن و بکار بستن دستور پزشک با چیزى سر و کار ندارد ولى با انجام دستور، نظم و حالت خاصى در ساختمان داخلى خود پیدا میکند که مبدأ تندرستى و هرگونه خوشى و کامیابى است. خلاصه انسان در باطن این حیات ظاهرى حیات دیگر باطنى (حیات معنوى) دارد که از اعمال وى سرچشمه میگیرد و رشد میکند و خوشبختى و بدبختى وى در زندگى آن سرا بستگى کامل به آن دارد. قرآن کریم نیز این بیان عقلى را تأیید میکند و در آیات (2) بسیارى براى نیکوکاران و اهل ایمان حیات دیگر و روح دیگرى بالاتر از این حیات و روشنتر از این روح اثبات مینماید و نتایج باطنى اعمال را پیوسته همراه انسان میداند و در بیانات نبوى نیز بهمین معنى بسیار اشاره شده است.
از باب نمونه: خداوند متعال در حدیث معراج به پیغمبر می فرماید: فمن عمل برضائی الزمه ثلث خصال اعرضه شکرا لا یخالطه الجهل وذکرا لا یخالطه النسیان و مح ایة لا یوثر علی محبتی محبة المخلوقین. فاذا احبنی، احببته و افتح عین قلبه الی جلالی و لا اخفی علیه خاصة خلقی واناجیه فی ظلم الیل و نور النهار حتی ینقطع حدیثه مع المخلوقین و مجالسته معهم واسمعه کلامی و کلام ملائکتی و اعرفه السر الذی سترته عن خلقی و البسه الحیا حتی یستحی منه الخلق و یمشی علی الارض مغفورا له واجعل قلبه واعیا و بصیرا ولا اخفی علیه شیئا من جنة ولا نار و اعرفه ما یمر علی الناس فی القیامة من الهول و الشدة؛ هر کس برای خشنودی من کار کند سه ویژگی به او می دهم: 1- سپاسی که با نادانی آمیخته نباشد. 2- یادی که با فراموشی نیامیزد. 3- دوستی که با آن دوستی با مخلوق را بر دوستی با من برنگزیند. چون مرا دوست بدارد دوستش دارم و چشم دلش را به شکوهم می گشایم و بندگان ویژه ام را از او پنهان نمی کنم و در تاریکی شب و روشنایی روز با او مناجات می کنم تا سخنش با مخلوق منقطع شود و همنشینی اش با آنان پایان پذیرد و سخنم و سخن فرشتگانم را به او می فهمانم و او را به سری که از خلقم پوشیده ام آگاه می کنم و حیا را بر او می پوشانم تا خلق از او حیا کند و بر زمین راه می رود در حالی که آمرزیده است و قلبش را آماده دریافت و بصیر قرار می دهم و از بهشت و دوزخ چیزی بر او پنهان نمی کنم و تمام سختی هایی را که مردم در قیامت با او مواجه می شوند به او معرفی می کنم. (بحارالانوار، چاپ کمپانی، ج17، ص9)
عن ابیعبدالله علیه السلام قال استقبل رسول الله صلی الله علیه وآله حارثة بن مالک بن النعمان الانصاری فقال له: کیف انت یا حراثة بن مالک؟ فقال: یا رسول الله مومن حقا فقال رسول الله لکل شییء حقیقة فما حقیقة قولک؟ فقال یا رسول الله عرفت نفسی عن الدنیا فاسهرت لیلی واظمات هو اجری فکانی انظر الی عرش ربی و قد وضع للحساب و کانی انظر الی اهل الجنة یتزاورون فی الجنة و کانی اسمع عوا اهل فی النار فقال رسول الله: عبد نورالله قلبه؛ امام صادق علیه السلام: رسول خدا صلی الله علیه و آله روزی با حارثه پسر مالک پسر نعمان انصاری روبرو شد و پرسید چگونه ای ای حارثه؟ گفت: ای رسول خدا واقعا مؤمن هستم. رسول خدا پرسید: درست بودن هر چیزی نشانه ای دارد نشانه سخن تو چیست؟ گفت: ای رسول خدا دل از دنیا کنده ام و شب ها بیدارم و شب زنده دار و روزهای گرم روزه ام، گویا به عرش پروردگارم می نگرم که برای حساب قرار گرفته است و گویا به بهشتیان می نگرم که در بهشت مشغول دید و بازدیدند و گویا ناله های دوزخیان را می شنوم. رسول خدا فرمود: این بنده ای است که خدا دلش را روشن کرده است. (وافی، تالیف فیض، جزء سوم، ص33)
و این آیات: وجاءت کل نفس معها سابق و شهید* لقد کنت فی غفلة من هذا فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید؛ تمام نفوس با گواه و مامور در قیامت مبعوث می گردند (و به آنان گفته می شود) تو از این زندگی غافل بودی، پس ما پرده غفلت را از دیدگانت برداشتیم و اکنون دیده ات تیز بین شده است. (سوره ق، آیه 21-22). من عمل صالحا من ذکر او انثی و هو مومن فلنحیینه حیوة طیبة؛ هر کس عمل نیکی انجام دهد و مومن باشد، ما او را زنده می کنیم، زندگی پاکیزه و خوبی، (سوره نحل، آیه 97). استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم؛ وقتی که خدا و رسول شما را به چیزی دعوت کردند که زنده تان می کند اجابت کنید، (سوره انفال، آیه 24).
یوم تجد کل نفس ما عملت من خیر محضرا و ما عملت من سوء؛ روزی که هر کس هر کار خوب و بدی انجام داده حاضر بیابد، (سوره آل عمران، آیه 30). انا نحن نحی الموتی و نکتب ما قدموا و آثارهم و کل شیء احصیناه فی امام مبین؛ ما مردگان را زنده می کنیم و اعمال و آثارشان را ثبت می کنیم و همه چیز را در امام مبین احصا کرده ایم، (سوره یس، آیه 12).
دوم: اینکه بسیار اتفاق میافتد که یکى از ما کسى را به امرى نیک یا بد راهنمائى کند در حالیکه خودش به گفته خود عامل نباشد ولى هرگز پیغمبران و امامان که هدایت و رهبریشان به امر خداست، این حال تحقق پیدا نمیکند ایشان به دینى که هدایت میکنند و رهبرى آن را بعهده گرفته اند، خودشان نیز عاملند و بسوى حیات معنوى که مردم را سوق میدهند، خودشان نیز داراى همان حیات معنوى میباشند زیرا خدا تا کسى را خود هدایت نکند هدایت دیگران را به دستش نمی سپارد و هدایت خاص خدائى هرگز تخلف بردار نیست. از این بیان میتوان نتایج زیرا را بدست آورد:
1- در هر امتى، پیغمبر و امام آن امت در کمال حیات معنوى دینى که بسوى آن دعوت و هدایت میکنند، مقام اول را حائز میباشند زیرا چنانکه شاید و باید به دعوت خودشان عامل بوده و حیات معنوى آنرا واجدند.
2- چون اولند و پیشرو و راهبر همه هستند از همه افضلند.
3- کسیکه رهبرى امتى را به امر خدا بعهده دارد چنانکه در مرحله اعمال ظاهرى رهبر و راهنما است در مرحله حیات معنوى نیز رهبر و حقائق اعمال با رهبرى او سیر میکند. وجعلناهم ائمة یهدون بامرنا و اوحینا الیهم فعل الخیرات، یعنی: ما آنها را امام قرار دادیم که به وسیله امر ما مردم را هدایت کنند و انجام کارهای نیک را به آنها وحی کردیم، (سوره انبیاء، آیه 73)، و جعلنا منهم ائمة یهدون بامرنا لما صبروا؛ ما بعضی از آنها را امام قرار دادیم تا مردم را به وسیله امر ما هدایت کنند، زیرا آنان صبر کردند، (سوره سجده، آیه 24). از اینگونه آیات استفاده می شود که امام، علاوه بر ارشاد و هدایت ظاهری، دارای یک نوع هدایت و جذبه معنوی است که از سنخ عالم امر و تجرد می باشد. و به وسیله حقیقت و نورانیت و باطن ذاتش، در قلوب شایسته مردم تاثیر و تصرف می نماید و آنها را به سوی مرتبه کمال و غایت ایجاد، جذب می کند (دقت شود)
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید