از نظر اسلام، مسأله شرور به شكل دیگری حل می گردد و آن این است كه می گوید با اینكه در یك حساب، امور جهان به دو دسته نیكیها و بدیها تقسیم می گردد ولی در یك حساب دیگر، هیچ گونه بدی در نظام آفرینش وجود ندارد، آنچه هست خیر است و نظام موجود نظام احسن است، و زیباتر از آنچه هست امكان ندارد. این گونه پاسخگوئی به مسأله " شرور " از لحاظ عقلی، متكی به فلسفه خاصی است كه در آن، مسائل وجود و عدم بطور عمیقی مورد دقت قرار می گیرد. پاسخی كه این فلسفه به " ثنویه " می دهد این است كه " شرور " موجودهای واقعی و اصیلی نیستند تا به آفریننده و مبدأی نیازمند باشند. این مطلب را به دو بیان می توان تقریر كرد: عدمی بودن شر، نسبی بودن شر. با توضیح این دو مطلب، شبهه دوگانگی هستی بكلی رفع می شود.
شر، عدمی است :
یك تحلیل ساده نشان می دهد كه ماهیت " شرور "، عدم است یعنی بدیها همه از نوع نیستی و عدمند. این مطلب، سابقه زیادی دارد. ریشه این فكر از یونان قدیم است. در كتب فلسفه، این فكر را به یونانیان قدیم و خصوصا افلاطون نسبت می دهند، ولی متأخران آن را بیشتر و بهتر تجزیه و تحلیل كرده اند. مقصود كسانی كه می گویند " شر عدمی است " این نیست كه آنچه به نام " شر " شناخته می شود وجود ندارد، تا گفته شود این خلاف ضرورت است، بالحس و العیان می بینیم كه كوری و كری و بیماری و ظلم و ستم و جهل و ناتوانی و مرگ و زلزله و غیره وجود دارد، نه می توان منكر وجود اینها شد و نه منكر شر بودنشان، و هم این نیست كه چون شر، عدمی است پس شر وجود ندارد، و چون شری وجود ندارد پس انسان وظیفه ای ندارد زیرا وظیفه انسان مبارزه با بدیها و بدها و تحصیل خوبیها و تأیید خوبها است، و چون هر وضعی خوب است و بد نیست، پس باید به وضع موجود همیشه رضا داد و بلكه آن را بهترین وضع ممكن دانست. تكاملی بودن جهان - و بالخصوص انسان - و رسالت انسان در سامان دادن آنچه بر عهده اش گذاشته شده است جزئی از نظام زیبای جهان است. پس سخن در اینها نیست، سخن در این است كه همه اینها از نوع " عدمیات " و " فقدانات " می باشند و وجود اینها از نوع وجود " كمبودها " و " خلاها " است و از این جهت شر هستند كه خود، نابودی و نیستی و یا كمبودی و خلا هستند، و یا منشأ نابودی و نیستی و كمبودی و خلاند. نقش انسان در نظام تكاملی ضروری جهان، جبران كمبودها و پر كردن خلاها و ریشه كن كردن ریشه های این خلاها و كمبودهاست. این تحلیل اگر مورد قبول واقع شود، قدم اول و مرحله اول است، اثرش این است كه این فكر را از مغز ما خارج می كند كه شرور را كی آفریده است؟ چرا بعضی وجودات خیرند و بعضی شر؟
روشن می كند كه آنچه شر است از نوع هستی نیست بلكه از نوع خلا و نیستی است، و زمینه فكر ثنویت را كه مدعی است هستی، دو شاخه ای و بلكه دو ریشه ای است از میان می برد. خوبیها و بدیها در جهان، دو دسته متمایز و جدا از یكدیگر نیستند آنطوری كه مثلا جمادات از نباتات، و نباتات از حیوانات جدا هستند و صفهای خاصی را بوجود می آورند. این خطا است كه گمان كنیم بدیها یك رده معینی از اشیاء هستند كه ماهیت آنها را بدی تشكیل داده و هیچگونه خوبی در آنها نیست، و خوبیها نیز به نوبه خود، دسته ای دیگرند جدا و متمایز از بدیها. خوبی و بدی آمیخته به هم اند، تفكیك ناپذیر و جدا ناشدنی هستند. در طبیعت، آنجا كه بدی هست خوبی هم هست، و آنجا كه خوبی هست همان جا بدی نیز وجود دارد. در طبیعت، خوب و بد چنان با هم سرشته و آمیخته اند كه گویی با یكدیگر تركیب شده اند اما نه تركیبی شیمیایی، بلكه تركیبی عمیق تر و لطیف تر، تركیبی از نوع تركیب وجود و عدم. وجود و عدم در خارج دو گروه جداگانه را تشكیل نمی دهند. عدم، هیچ و پوچ است و نمی تواند در مقابل هستی، جای خاصی برای خود داشته باشد، ولی در جهان طبیعت كه جهان قوه و فعل، و حركت و تكامل، و تضاد و تزاحم است همانجا كه وجودها هستند عدمها نیز صدق می كنند.
وقتی از " نابینایی سخن می گوییم نباید چنین انگاریم كه " نابینایی " شی ء خاص و واقعیت ملموسی است كه در چشم نابینا وجود دارد. نه، " نابینایی " همان فقدان و نداشتن " بینایی " است و خود، واقعیت مخصوصی ندارد. خوبی و بدی نیز همچون هستی و نیستی است، بلكه اساسا خوبی عین هستی، و بدی عین نیستی است. هر جا كه سخن از بدی می رود حتما پای یك نیستی و فقدان در كار است. " بدی " یا خودش از نوع نیستی است و یا هستیی است كه مستلزم نوعی نیستی است، یعنی موجودی است كه خودش از آن جهت كه خودش است خوب است و از آن جهت بد است كه مستلزم یك نیستی است، و تنها از آن جهت كه مستلزم نیستی است بد است نه از جهت دیگر. ما، نادانی، فقر و مرگ را بد می دانیم. اینها ذاتا نیستی و عدمند. گزندگان، درندگان، میكروبها و آفتها را بد می دانیم اینها ذاتا نیستی نیستند، بلكه هستیهایی هستند كه مستلزم نیستی و عدمند. نادانی، فقدان و نبودن علم است. علم، یك واقعیت و كمال حقیقی است، ولی جهل و نادانی، واقعیت نیست. وقتی می گوییم: " نادان، فاقد علم است " چنین معنی نمی دهد كه وی صفت خاصی به نام " فقدان علم دارد و دانشمندان آن صفت را ندارند. دانشمندان قبل از اینكه دانش بیاموزند، جاهلند، زمانی كه تحصیل علم می كنند چیزی از دست نمی دهند، بلكه منحصرا چیزی بدست می آورند. اگر نادانی، یك واقعیت حقیقی بود، تحصیل علم چون همراه با از دست دادن نادانی است صرفا تبدیل یك صفت به صفت دیگر می بود، درست مانند آنكه جسمی، شكل و كیفیتی را از دست می دهد و شكل و كیفیت دیگری پیدا می كند.
"فقر " نیز بی چیزی و ناداری است نه دارایی و موجودی. آنكه فقیر است چیزی را به نام ثروت فاقد است نه آنكه او هم به نوبه خود چیزی دارد و آن فقر است و فقیر هم مانند غنی از یك نوع دارایی بهره مند است، چیزی كه هست غنی دارای ثروت است و فقیر دارای فقر. " مرگ " هم از دست دادن است نه بدست آوردن لذا جسمی كه صفت حیات را از دست می دهد و به جمادی تبدیل می شود تنزل یافته است نه ترقی، اما گزندگان، درندگان، میكروبها، سیلها، زلزله ها و آفتها از آن جهت بد هستند كه موجب مرگ یا از دست دادن عضوی یا نیرویی می شوند یا مانع و سد رسیدن استعدادها به كمال می گردند. اگر گزندگان، موجب مرگ و بیماری نمی شدند بد نبودند، اگر آفتهای نباتی موجب نابودی درختان یا میوه آنها نمی شدند بد نبودند، اگر سیلها و زلزله ها تلفات جانی و مالی ببار نمی آوردند بد نبودند. بدی در همان تلفات و از دست رفتن ها است. اگر درنده را بد می نامیم نه به آن جهت است كه ماهیت خاص آن، ماهیت بدی است بلكه از آن جهت است كه موجب مرگ و سلب حیات از دیگری است. در حقیقت، آنچه ذاتا بد است همان فقدان حیات است. اگر درنده وجود داشته باشد و درندگی نكند، یعنی موجب فقدان حیات كسی نشود، بد نیست، و اگر وجود داشته باشد و فقدان حیات تحقق یابد بد اس.
از نظر رابطه علت و معلولی، غالبا همان فقدانات واقعی، یعنی فقر و جهل، سبب اموری مانند میكروب و سیل و زلزله و جنگ و غیره می شوند كه از نوع بدیهای قسم دوم می باشند، یعنی موجوداتی هستند كه از آن جهت بدند كه منشأ فقدانات و نیستیها می شوند. ما در مبارزه با این نوع از بدیها باید اول با بدیهای نوع اول مبارزه كنیم و خلاهایی از قبیل جهل و عجز و فقر را پر كنیم تا بدیهای نوع دوم راه پیدا نكند. در مورد كارهای اخلاقی و صفات زشت نیز جریان از همین قرار است. ظلم، بد است زیرا " حق " مظلوم را پایمال می كند. حق، چیزی است كه یك موجود استحقاق آن را دارد و باید آن را دریافت كند مثلا علم برای انسان یك كمال است كه استعداد انسانی، آن را می طلبد و به سوی آن رهسپار است و به همین دلیل استحقاق آن را دارد. اگر حق آموزش را از كسی سلب كنند و به او اجازه تعلیم ندهند ظلم است و بد است، زیرا مانع كمال و موجب فقدان شده است. همچنین ظلم برای خود ظالم نیز بد است از آن جهت كه با استعدادهای عالی او مزاحمت دارد، اگر ظالم، غیر از قوه غضبیه، قوه ای مافوق آن نداشت، ظلم برای او بد نبود بلكه ظلم برای او مفهوم نداشت.
اكنون كه دانسته شد بدیها همه از نوع نیستی هستند. پاسخ " ثنویه " روشن می گردد. شبهه ثنویه این بود كه چون در جهان دو نوع موجود هست، ناچار دو نوع مبدأ و خالق برای جهان وجود دارد. پاسخ این است كه در جهان یك نوع موجود بیش نیست و آن خوبیها است، بدیها همه از نوع نیستی است و نیستی مخلوق نیست. نیستی از " خلق نكردن " است نه از " خلق كردن ". نمی توان گفت جهان دو خالق دارد، یكی خالق هستیها و دیگر خالق نیستیها. مثل هستی و نیستی مثل آفتاب و سایه است. وقتی شاخصی را در آفتاب نصب می كنیم قسمتی را كه به سبب شاخص تاریك مانده و از نور آفتاب روشن نشده است " سایه " می نامیم. سایه چیست؟ " سایه " ظلمت است، و ظلمت چیزی جز نبودن نور نیست. وقتی می گوییم نور از كانون جهان افروز خورشید تشعشع یافته است نباید پرسید كه سایه از كجا تشعشع كرده و كانون ظلمت چیست؟ سایه و ظلمت از چیزی تشعشع نكرده و از خود، مبدأ و كانون مستقلی ندارد. این است معنی سخن حكما كه می گویند: " شرور " مجعول بالذات نیستند، مجعول بالتبع و بالعرض اند.
شر، نسبی است :
وقتی از نسبی بودن شرور صحبت می شود، صحبت از نسبیت شریت وجوداتی است که شرور ذاتی یعنی اعدام از آنها ناشی می شود، مقصود نسبی بودن در مقابل حقیقی بودن است نه نسبی بودن در مقابل مطلق بودن که بسیاری از خیرات هم به این معنی نسبی می باشند. اکنون باید دید آیا بدی بدها یک صفت حقیقی است یا یک صفت نسبی؟ بدها دو نوعند: بدهایی که خود اموری عدمی اند، و بدهایی که اموری وجودی اند اما از آن جهت بد هستند که منشأ یک سلسله امور عدمی می گردند. شروری که خود عدمی هستند مانند جهل و عجز و فقر، صفاتی حقیقی ( غیرنسبی ) ولی عدمی هستند، اما شروری که وجودی هستند و از آن جهت بدند که منشأ امور عدمی هستند، مانند سیل و زلزله و گزنده و درنده و میکروب بیماری، بدون شک بدی اینها نسبی است. از این گونه امور، آنچه بد است، نسبت به شی ء یا اشیاء معینی بد است. زهر مار، برای مار بد نیست، برای انسان و سایر موجوداتی که از آن آسیب می بینند بد است. گرگ برای گوسفند بد است ولی برای خودش و برای گیاه بد نیست، همچنانکه گوسفند هم نسبت به گیاهی که آن را می خورد و نابود می کند بد است ولی نسبت به خودش یا انسان یا گرگ بد نیست. از طرف دیگر وجود حقیقی هر چیز كه به آن خلق و ایجاد تعلق می گیرد و وجود واقعی است، وجود آن چیز برای خود است نه وجود آن برای اشیاء دیگر. وجود هر چیز برای شی ء یا اشیاء دیگر، وجود اعتباری و غیر حقیقی است و جعل و خلق و ایجاد به آن تعلق نمی گیرد. به بیان دیگر: هر چیزی یك وجود فی نفسه دارد و یك وجود لغیره، و به عبارت صحیح تر: وجود هر چیزی دو اعتبار دارد: اعتبار فی نفسه و لنفسه و اعتبار لغیره. اشیاء از آن نظر كه خودشان برای خودشان وجود دارند حقیقی هستند و از این نظر بد نیستند. هر چیزی خودش برای خودش خوب است، اگر بد است برای چیز دیگر است. آیا می توان گفت عقرب خودش برای خودش بد است؟ گرگ خود برای خود بد است؟ نه، شك نیست كه وجود عقرب و گرگ برای خود آنها خوب است، آنها از برای خود همانطور هستند كه ما برای خود هستیم. پس بد بودن یك شی ء در هستی فی نفسه آن نیست، در وجود بالاضافه آن است.
از طرف دیگر شكی نیست كه آنچه حقیقی و واقعی است وجود فی نفسه هر چیز است، وجودات بالاضافه، اموری نسبی و اعتباری اند، و چون نسبی و اعتباری اند واقعی نیستند، یعنی واقعا در نظام وجود قرار نگرفته اند و هستی واقعی ندارند تا از این جهت بحث شود كه چرا این وجود یعنی وجود نسبی به آنها داده شده است. به عبارت دیگر هر چیز دو بار موجود نشده و دو وجود به او داده نشده است، یكی وجود فی نفسه، و یكی وجود بالاضافه. اسناد امور اعتباری به علت، مجازی و بالعرض است. از این جهت حكما گفته اند شرور، بالذات مورد تعلق آفرینش قرار نمی گیرند، بالذات معلول و مجعول نیستند. مخلوق بودن و معلول بودن آنها بالعرض است، درست مثل این است كه می گوییم: " خورشید، سبب ایجاد سایه است ". البته اگر خورشید نباشد، سایه هم نیست، ولی سبب شدن خورشید از برای سایه با سبب شدن آن برای نور متفاوت است. خورشید نور را واقعا و حقیقتا افاضه می كند ولی سایه را حقیقتا ایجاد نمی كند. سایه چیزی نیست كه ایجاد شود. سایه از محدودیت نور پیدا شده است، بلكه عین محدودیت نور است. در موردش رور، نیز مطلب از همین قرار است. شرور، اموری اعتباری و عدمی هستند. كوری در انسان كور، یك واقعیت مستقلی نیست تا گفته شود كه آدم كور را یك مبدأ آفریده است و كوری او را یك مبدأ دیگر. كوری نیستی است و هر شری نیستی است. نیستی، مبدأی و آفریننده ای ندارد. به این ترتیب شبهه " ثنویه " و پندار دوگانه بودن هستی و دو ریشه داشتن آن از میان می رود، زیرا ثابت گردید كه هستی، دو نوع نیست تا دو مبدأ لازم داشته باشد.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید