مقالات ها

خدایا بوقلمون بفرست

خدایا بوقلمون بفرست

در اینجا چند حکایت شفاهی از کرامات شهدای دفاع مقدس را برای شما عزیزان آورده ایم از حکایت شهیدی از استان فارس تا شهید کرمانی و... با ما همراه باشید...

ادامه مطلب
چند حکایت زیبا

چند حکایت زیبا

مادر شهيد رسولي مي‌گويد: «از رضا پرسيدم، رضاجان شهدا را چگونه پيدا مي‌كنيد؟»

ادامه مطلب
خادم مطهر , خواب راستين , خواهم آمد , خبر پرواز , خون تازه

خادم مطهر , خواب راستين , خواهم آمد , خبر پرواز , خون تازه

يك‌بار كه با جمعي از بستگان براي فاتحه خواني به سر قبر فرزندم رفته بوديم، مشاهده كردم سنگ بالاي قبر سوراخ شده و نياز به مرمت دارد. با پيشنهاد بنّا قبول كرديم سنگ‌هاي اطراف و زير لحد را هم تعمير و عوض كنيم.

ادامه مطلب
دو ساعت ديگر شهيد مي ‌شوم, دو غنچه ي معطر , ديدن خواب , دارالشفا , در جوار امام (ع) ,

دو ساعت ديگر شهيد مي ‌شوم, دو غنچه ي معطر , ديدن خواب , دارالشفا , در جوار امام (ع) ,

قبل از عمليات كربلاي 5 جمعي از بچه‌هاي گروهان غواص‌الحديد از گردان حمزه سيدالشهدا لشگر 7 ولي‌عصر (عج) مشغول شوخي و مزاح با فرمانده بوديم كه ناگهان فرمانده گفت: «بچه‌ها ديگر شوخي بس است، چند لحظه‌اي اجازه بدهيد مي‌خواهم وصيت‌نامه بنويسم. من تا دو ساعت ديگر شهيد مي‌شوم، بگذاريد برايتان چيزي به يادگار بگذارم».

ادامه مطلب
دعوت از دوست , دعاي سريع الاجابه , ديدار با آقا امام زمان (عج) , دست محبت , دست نجات‌بخش ,

دعوت از دوست , دعاي سريع الاجابه , ديدار با آقا امام زمان (عج) , دست محبت , دست نجات‌بخش ,

هوا هنوز گرگ و ميش بود؛ پس از سپري كردن يك شب سخت عملياتي، تازه از اول صبح آتش شديد دشمن حكايت از پاتك سنگيني داشت. رزمنده عارف و دلاور ورزشكار، حسن توكلي كنار من آمده، تيربارش را به من داد و گفت: «با اين سر عراقي‌ها را گرم كن تا من نمازم را بخوانم»

ادامه مطلب