خادم مطهر
دو ماه قبل از تولد مرتضي، شبي خواب ديدم كه به همراه زنان محل در محفلي نوراني، در مسجد اجتماع كردهايم. ناگاه بانويي محترم وارد شد و دو زن نيز همراه ايشان بودند كه بر اهل مجلس گلاب ميپاشيدند.
وقتي نوبت به من رسيد، آن بانو به همراهانشان فرمودند: «سه بار گلاب بپاشيد. » دليل اين كار را جويا شدم، با خوشرويي پاسخ داد: «به خاطر آن جنيني كه در رحم داري، چنين كاري لازم بود. زيرا او آيندهاي درخشان خواهد داشت و به جامعهي اسلامي خدمات عظيم و گستردهاي خواهد كرد.»
منبع :كتاب انديشه ي مطهر
راوي : سخنان مادر شهيد مرتضي مطهري
خواب راستين
يك شب در خواب، گوشهاي از طلائيه را مانند قطعهاي از بهشت ديدم. بنابراين، از فرداي آن شب جستوجو در آن گوشه را شروع كرديم و در كمتر از 20 روز 123 شهيد يافتيم.
يكبار نيز ترديد داشتيم كه آيا جاهايي از طلائيه مكان مناسبي براي جستوجو ميباشد يا خير؟ يكي از اعضاي گروه استخاره كرد و اين آيه آمد:
«شما بر بهشت خدا وارد ميشويد.»
منبع :كتاب كرامات شهدا جلد 1 صفحه ي 30
خواهم آمد
مادرش ميگفت: «ده سالي بود كه نه از شهادتش خبري داشتيم و نه از اسارتش».
تا اينكه يك شب او را در خواب ديدم. بسيار مهربان و خندان بود. رو كرد به من و گفت: «مادر! اينقدر بيتابي مكن، بزودي پيش شما خواهم آمد».
بعد از گذشت چند روز وقتي اجساد مطهر تعدادي از شهداي جنگ تحميلي را به شهر آوردند، پيكر فرزند شهيدم «عبدالله اسماعيل طحان» نيز در ميان آنان ميدرخشيد.
منبع :كتاب كرامات شهدا جلد 1 صفحه ي 61
راوي : غلام علي تاج
خبر پرواز
حاجي براتعلي فرد معتقد و متديني بود، مثل همهي رزمندههايي كه در جبهه سر و جان ميباختند. مرسوم بود كه هر رزمنده هر چند وقت يكبار وصيتنامهاي بنويسد و به ياد شهادت با اطرافيان خود زمزمهاي بكند، اما حاجي هيچوقت وصيتنامه نمينوشت. حتي در شبهاي عمليات كه هركس در گوشهاي قلم و كاغذ به دست ميگرفت.
يكبار به او گفتم: «حاجي بيا وصيتنامه بنويس» اما او گفت: «ما را خبري نيست» تا اينكه به آستانهي عمليات كربلاي 5 رسيديم. حاجي حال ديگري داشت. در آخرين ساعات شب عمليات مرا صدا زد و گفت: «بيا وصيتنامهي من را بنويس» خنديدم و گفتم: «حاجي اين بار هم خبري نيست»، اما او با نگاهي كه از هميشه ژرفتر بود گفت: «نه ديگر پايان خط است».
آن شب او گفت و من نوشتم، صبح فردا در نخستين ساعات عمليات كربلاي 5 حاجي بار سفر را بست و به آسمان پر گشود.
منبع :كتاب سرگذشت سرافرازان جلد 2 صفحه ي 262
خون تازه
يكبار كه با جمعي از بستگان براي فاتحه خواني به سر قبر فرزندم رفته بوديم، مشاهده كردم سنگ بالاي قبر سوراخ شده و نياز به مرمت دارد. با پيشنهاد بنّا قبول كرديم سنگهاي اطراف و زير لحد را هم تعمير و عوض كنيم.
وقتي جسد را كه هنوز داخل پلاستيك بود از قبر بيرون آورديم، صورت عبدالنبي مانند لحظهي تدفينش مثل روز اول بود. حتي خراش روي بيني او را مشاهده كرديم. فقط پيكرش كمي خشك به نظر ميرسيد.
هنگام انتقال جسد به بالاي قبر، با كمال تعجب ديدم كه چند قطره خون تازه از محل اصابت تركش به سرش به داخل قبر ريخت. پس از اتمام كار، همگي افسوس خورديم (22نفر) كه چرا از آن لحظات و كرامت شهيد تصويري نگرفتيم.
1- شهيد عبدالنبي يحيايي مداح اهل بيت از روستاي انارستان توابع دشتستان كه در تاريخ 8/5/1362 به شهادت رسيده بود و تاريخ اين حادثه 19/7/1371 ميباشد.
منبع :كتاب لحظه هاي آسماني
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید