مقالات ها

بازتاب‌هاي‌ انسان‌گرايي‌ رنسانس‌

بازتاب‌هاي‌ انسان‌گرايي‌ رنسانس‌

* رنسانس‌ سرآغاز عصر جديدي‌ در تاريخ‌ غرب‌ است‌، از آن‌رو که‌ هنرها، ادبيات‌ و... بعد از قرن‌ها فراموشي‌ و ميرايي‌، دوباره‌ جان‌ گرفت‌ و زنده‌ شد؛ البته‌ با محوريت‌ انسان‌ و جايگزيني‌ انسان‌ به‌ جاي‌ خدا و ماديت‌ به‌ جاي‌ معنويت‌. اين‌ دوره‌، با اصلاح‌ ديني‌ و سپس‌، استعمار مشرق زمين‌ و عصر روشنگري‌ و انقلاب‌ در اروپا ادامه‌ يافت‌ و به‌ سرعت‌، نه‌ اروپا و غرب‌ را، بلکه‌ تمام‌ دنيا را متأثر ساخت‌.

ادامه مطلب
صبغه‌ي يهودي زده‌ي تمدن مدرن

صبغه‌ي يهودي زده‌ي تمدن مدرن

از زماني که «فيلون» يهودي حاصل تعاليم دستگاه‌هاي فلسفي يوناني را با آموزه‌هاي عهد عتيق پيوند زد و ماحصل اين پيوند در قالب تعاليم «پولس» به عنوان يکي از ارکان تئوريک کليساي کاتوليک مطرح گرديد، نفوذ گسترده‌ي يهوديت در مسيحيت تحريف شده و به تبع آن کليت تمدن غرب آغاز گرديد. البته ميزان و کيفيت نفوذ تعاليم دنيا زده‌ي يهوديت توراتي [تورات تحريف شده] در قرون وسطي و عصر جديد تمدن غربي يکسان و به يک اندازه نبوده است. در سده‌هاي ميانه و در حالي که مسيحيت کاتوليک در اعماق باورهاي خود تا حدودي از مضامين و درون مايه‌هاي يهودي متأثر بود، اما در خودآگاهي رسمي کليساي کاتوليک نحوي استقلال و مرزبندي با يهوديت ديده مي‌شد و اصحاب کليسا به همراه مردمي که از دست رباخواري‌هاي ستمکارانه يهوديان خسته و کلافه شده بودند؛ به بهانه‌ي به صليب کشيده شدن حضرت عيسي (ع) به دست يهوديان به مبارزه با اين اقليت طماع و حريص و ثروتمند مي‌پرداختند.

ادامه مطلب
رنسانس، عقل، جهان‌بيني انسان محور و قرآن

رنسانس، عقل، جهان‌بيني انسان محور و قرآن

پاسخ به اين‌که ارتباط ايجاد شده بين روشنگري و کابالا توسط يهوديان بر چه مبناي فلسفي‌اي تکيه دارد، امري ضروري است. جهت پاسخ به اين سؤال ابتدا بايد منطق روشنگري را مورد بررسي قرار دهيم. روشنگري تا آن زمان عبارت بود از جايگزيني «جهان‌بيني انسان محور» به جاي «جهان‌بيني خدامحور»، يعني روشنگران مخلوق بودن انسان، «بنده» و مسئول بودن او در قبال خالق خود و حقيقت اين‌که او بعد از مرگ بايد در مقابل خالق خود حساب پس داده و پاسخگو باشد را انکار نمودند. به نظر اغلب آن‌ها انسان‌ها خالقي دارند اما او فاقد تسلط بر انسان‌هاست و به همين دليل انسان‌ها مجبور نيستند که خود را مطابق ميل او بسازند.

ادامه مطلب
انسان ميانه، انسان رنسانس

انسان ميانه، انسان رنسانس

اساسى ترين ناسازگارى بينش مردم سده هاى ميانه و بينش انسان امروزى اين بود که جهان بينى پيشينيان بيش تر (امرى) بود تا (اخبارى). مى خواست نشان بدهد که چگونه بايد زندگى کرد. آنان از انبوه فرايافته هاى نظرى که ما از يونانيان به ارث برده ايم بى بهره بودند و زبان شان براى دين اخلاق تجربه وجدان شخصيت فضيلت تاريخ طبيعت و نظريه (تئورى) واژه اى نداشت.

ادامه مطلب