پاسخ به اينکه ارتباط ايجاد شده بين روشنگري و کابالا توسط يهوديان بر چه مبناي فلسفياي تکيه دارد، امري ضروري است. جهت پاسخ به اين سؤال ابتدا بايد منطق روشنگري را مورد بررسي قرار دهيم. روشنگري تا آن زمان عبارت بود از جايگزيني «جهانبيني انسان محور» به جاي «جهانبيني خدامحور»، يعني روشنگران مخلوق بودن انسان، «بنده» و مسئول بودن او در قبال خالق خود و حقيقت اينکه او بعد از مرگ بايد در مقابل خالق خود حساب پس داده و پاسخگو باشد را انکار نمودند. به نظر اغلب آنها انسانها خالقي دارند اما او فاقد تسلط بر انسانهاست و به همين دليل انسانها مجبور نيستند که خود را مطابق ميل او بسازند. هيچ ضرورتي بر کمک و استعانت خواستن از او وجود ندارد. آنها ميتوانستند مسائل و مشکلات خود را به تنهايي (و بدون نياز به خدا) حل و فصل نمايند. آنها همچنين نياز انسان به پيامهاي آمده از جانب خداوند را براي يافتن حقيقت و راستي مردود دانستند. به زعم آنها انسان در ذات خود يک وجود متعالي است و خداوند در درجه دوم اهميت قرار دارد.
روشنگران ضمن تلاش جهت ارتقاء جايگاه انسان بزرگترين نيرو و قدرت او را «عقل» عنوان نمودند. اين سخن راست بود. از نظر اسلام نيز بزرگترين صفت انسان عقل اوست، به طوري که هدف از نزول قرآن دعوت انسانها به عقل و خرد بوده است:
«... و خداوند آيات خود را بر شما اينچنين بيان ميدارد، باشد که تعقل کنيد.»(1)
«ما اين کتاب را قرآني عربي قرار داديم باشد که به عقل دريابيد».(2)
قرآن در بسياري از موارد انسانها را به استفاده و بهرهوري از عقل و انديشه دعوت مينمايد مثل اين مفاهيم: آيا هيچ نميانديشيد؟(3) چرا تعقل نميکنيد؟(4) و صدها آيه مشابه ديگر که انسانها را به تفکر، تعقل و انديشه دعوت مينمايد و باز هدف قرآن دعوت انسان به انديشيدن است.
«و ذکر (قرآن) را بر تو نازل کرديم تا آنچه بر مردم نازل شده است بر ايشان بيان کني. باشد که بينديشند.»(5)
اما عقلي که اسلام ميگويد با توصيفي که روشنگران از عقل دارند بسيار متفاوت است. جايگاه عقل مورد نظر اسلام «قلب» است. قرآن در جاهاي بسيار از «قلبهاي متعقل» و به تعبير ديگر از عقل حقيقي سخن ميگويد که با آنچه که به عنوان کارکرد مغز شناخته ميشود بسيار متفاوت است. عقل در قلب است جايي که وجدان نيز در آنجا قرار دارد. آيات قرآن به وضوح بيان ميدارد که جايگاه عقل در قلب است و قلب کساني که عقل ندارند قفل شده و مهر خورده است و نميتوانند بينديشند.(6) بعضيها داراي قلبي هستند که محل استقرار عقل است و بعضيها نيز فاقد آنند! قرآن تنها کساني را که قلب دارند نصيحتپذير ميداند و به تعبير ديگر آنها را مستعد ايمان آوردن ميداند.(7) به تعبير ديگر عقل حقيقياي که قرآن از آن سخن ميگويد به طور مستقيم با قلب و وجدان در ارتباط است.
آنچه جالب توجه است رشد و يا کاهش عقل است. ذکاوت به عنوان فانکسيوني مغزي به جز با بيماري و يا صدمهاي شديد افزايش يا کاهش پيدا نميکند. IQ هرکس ثابت است اما عقل ميتواند رشد يا کاهش يابد. اين افزايش يا کاهش عقلي با وجدان انسان در رابطه است. در صورتي که وجدان قوي شده و پرهيز و تقواي الهي افزايش يابد امکان تفکيک درست از نادرست به وجود ميآيد. اين سرّ که يک امر ماوراء طبيعي است در قرآن چنين بيان ميگردد:
«اي کساني که ايمان آوردهايد، اگر از خدا بترسيد، او ميان شما و کافران فرقهايي نهد و گناهانتان را بزدايد و شما را بيامرزد، که صاحب فضل و کرمي بزرگ است.»(8)
هرکس که از خدا نترسد و تقوي نداشته باشد نميتواند بين درست و نادرست تميز قايل شود. او ميتواند يک فيزيکدان، جامعهشناس خوب و يا صاحب هر حرفه ديگر بوده و فردي قابل احترام باشد. اما فاقد وجدان حقيقي و به تعبير ديگر عقل حقيقي باشد.او ميتواند شخصيت علمي خوبي داشته باشد، و اسرار ناپيداي وجود خود را کشف و عيان سازد اما فاقد وجدان و درک فهم خالق اين وجود خواهد بود. او از کمال چيزي که کشف کرده به حيرت افتاده و به جاي آنکه به سمت خالق آن هدايت شود و حمد و ثناي او را بگويد از کشف خود مغرور شده و به حمد و ثناي خود خواهد پرداخت. اين «شخصيت علمي و دانشمند» هوس خود را به جاي خدا مورد ستايش و پرستش قرار داده و انحراف ميافتد و «يقيناً که قلب آنها مهر شده است.»
«اي رسول ما، مينگري آن را که هواي نفسش را خداي خود قرار داده و خدا او را دانسته (و پس اتمام حجت) گمراه ساخته و مهر (قهر) بر گوش و دل او نهاده و بر چشم وي پرده ظلمت کشيده، پس او را بعد از خدا ديگر که هدايت خواهد کرد؟ آيا متذکر اين معني نميشويد؟»(9)
خلاصه اينکه، علمانيگري با روي گردانيدن کامل از خدا پذيراي انديشه اشتباه و اصولاً نادرستي شد که احتياجي به خداوند احساس نميکرد و در جهت ارتقاء مقام انسان تلاش مينمود، در همان حال نيز متد انديشهاي به نام «عقل» را در اختيار انسان قرار داد. اين متد انديشه «بر اله انگاري انسان» مبتني بود. به تعبير ديگر هيچ نصيبي از تقوا و پرهيز الهي نبرده و در نتيجه فاقد نور و درک و فهمي بود که توسط آن بتواند خوب را از بد تشخيص دهد. فاقد «قلب» و «عقل» بود. وقتي سخن از فقدان قلب ميشود، منظور از آن فقدان احساسات نيست بلکه دقيقاً برعکس انديشه غيرمعقول، غالباً به ميزان قابل توجهي بر احساسات تکيه دارد. قلبي که در قرآ‎ن به بيان آن پرداخته شده است، آنگونه که در فهم اجتماعي غيرقرآني به مثابه سمبل احساسات تلقي ميگردد نيست، بلکه سمبل عقل است. وجدان نيز يک مفهوم احساسي به شمار نميرود.
اصولاً علمانيگري در سطحي وسيع موجب پديد آمدن سيستم و ايدئولوژيهايي گرديد که هوشمندانه ايجاد شده و در عين حال ظالمانه و فاقد قلب بود. حال در پرتو اينها ميتوان اين سؤال را که از جانب فرانکيستها و ديگر نهانگرايان عبراني در رابطه با پيوند کابالا با علمانيگري مبني بر اينکه «وجوه اشتراک علمانيگري با کابالا کدام است؟» پاسخ گفت:
انحراف بنيادي علمانيگري، «انسان محوري» و پذيرش انديشه و فلسفهاي بود که براي انسان مقام خدايي قايل گرديد وجالب توجه اينکه همين انحراف در کابالا و به عنوان «انسان محوري يهودي» ديده ميشود.
در کابالا (شکلگيري) دنيايي انسان محور و به تعبير درستتر، يهودي محور پيشبيني ميشود. بنياد دين يهود خداباوري نيست. بلکه ديدگاهي مبتني بر برتري و حاکميت يهوديان است. آنچه مهم است حفظ يهوديان، برتري يهوديت و دفاع از يهوديت است نه خداباوري، که «يهودي بودن» مهم است.
بعضي موارد مندرج در شالوم، ارگان يهوديان ترکيه، در ارتباط با تئولوژي يهودي و توضيح اين موضوع بسيار گوياست:
«اعتقاد به خداوند نکته آغازين و بنياد يهوديت نيست. ارمياي نبي طغيان و نافرماني يهوديان را از زبان خداوند چنين نقل ميکند:
«شما از پدرانتان هم بدکارتريد، شما در پي هوسهاي گناهآلود خود ميرويد و نميخواهيد مرا پيروي کنيد.»(10)
تفسير اين سخن از جانب خاخامهاي پيشين نيز چنين است: «از اعتقادات خود در گذرند اما قانونها را اجرا نمايند.»(11)
نصيحت و ارشادات خاخامها «در گذشتن از باورها و انجام مجموعه قوانين» است. زيرا قوانين مترادف است با يهودي بودن. اين موضوع با مفهوم واژه «عبد» و بنده و عبادت و بندگي برگرفته شده از ريشه مذکور نيست و کلاً با آن متفاوت است. بسياري از عناصر و موارد در يهوديگري نه از حيث بزرگداشت خداوند، بلکه در راستاي بزرگداشت يهوديان توسط خودشان است. در تأييد اين سخن بايد به کلاه شاپو که به مثابه سمبل دين يهود است اشاره کرد. اين کلاه به مثابه سمبل «تاج» است که نشانه تعلق حاکميت و فرمانروايي دنيا به يهود است.
پاورقيها:
1.سوره نور، آيه 61.
2.سوره زخرف، آيه 3.
3.سوره هود، آيه 30.
4. سوره مؤمنون، آيه 80.
5.سوره نحل، آيه 44.
6.سوره حج، آيه 46، و سوره توبه، آيه 87.
7. سوره «ق»، آيه 37.
8.سوره انفال، آيه 29.
9.سوره جاثيه، آيه 23.
10.کتاب ارمياي نبي، بخش 16، آيه 11.
11.شالوم، 8 مارس 1980.
نقل از: کتاب پروتستانتيزم و پيورتيانيسم و مسيحيت صهيونيستي ، نوشته نصير صاحب خلق، انتشارات هلال، سال 1383
نويسنده : نصير صاحبخلق
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید