از يک نظر انفعالات روحي از همه ابعاد وجود انسان وسيع تر و در عين حال سطحي تر است، چرا که در واقع معلول و متاثر از ساير ابعاد است ؛ از اين رو آن را سطحي تر تلقي مي کنيم ، هر چند در عمقش چيزهاي ديگري وجود دارد .
و اما اين که وسيع تر است: محور همه انفعالات اين گونه است که وقتي انسان مطلوبي دارد هنگامي که مطلوبش تحقق پيدا کرد ، حالتي به نام شادي ، خشنودي و امثال اين تغييرات ، براي انسان پديد مي آيد ، و اگر از دستش رفت حالتي به نام حزن و اندوه و ... به وجود ميآيد.
بنابراين، انفعالات نفساني به يکي از ابعاد وجود انسان اختصاص ندارد بلکه هر يک ازخواسته هاي روحي انسان اين گونه است که به هنگام تحقق آن، حالت شادي و به هنگام عدم تحقق آن، حالت غم روي مي دهد.
انسان به زندگي علاقه مند است . اين يکي از ابعاد وجود انسان است که از يک نظر ميشود عميق ترين بعد وجود يا ژرفناکترين لايه روحي انسان در نظر گرفته شد؛ اگر انساني احساس کند که حياتش به خطر افتاده است، حالتي به نام خوف برايش پيش مي آيد. و اگر متوجه شود که آن خطر رفع شده و حياتش ادامه خواهد يافت، حالتي ديگر به نام سرور و شادي برايش پديد مي آيد.
درباره قدرت هم همين طور است اگر کسي احساس کند که قدرتش در حال زوال است و عاجز و ناتوان خواهد شد، احساس خوف به او دست مي دهد. و اگر کسي که عاجز بوده قدرتش برگردد يا کسي که فلج بوده شفا پيدا کند، احساس سرور به او دست مي دهد . چنان که اگر سلامتي اش به خطر افتد مي ترسد و هنگامي که مريض شود محزون ميگردد.
همچنين انساني که به مال علاقه دارد، اگر مالش به خطر افتد حالت خوف به او دست ميدهد و اگر از دستش برود محزون مي شود، اما اگر ناگهان مالي به او برسد شاد ميشود. در مورد فرزند هم امر به همين منوال است، اگر به فرزند کسي مصيبتي برسد پدر محزون ميشود، اما اگر فرزند مشرف به مرگي نجات پيدا کند، پدر شاد مي شود.
حاصل آن که هر مطلوبي تحقق پيدا کند، موجب سرور مي شود و هر کدام از دستش برود موجب غم و اندوه مي گردد از اين جهت اين بعد وسيع ترين ابعاد است و بر همه ابعاد وجود انسان احاطه دارد . يک حالت فراگيري نسبت به همه شوون زندگي دارد. اين دو ويژگي از ويژگي هاي اين بعد انسان است : يکي اين که سطحي تر از همه و معلول ساير جهات نفساني است. و دوم اين که وسيع تر و فراگير تر از همه است .
نکته ديگري که بايد گفته آيد، اين است که تحقق يا از دست رفتن مطلوب اضافات گوناگوني دارد که بر حسب اين اضافات مفاهيم و عناوين متعددي پديد مي آيد؛ مثلا مطلوب انسان گاهي حاصل کار خود اوست و گاهي نتيجه کار ديگران. کسي که خود موجب زيان کاري شده ، پشيمان مي شود. اين ندامت همان حزن است و اگر ديگري موجب زيان مندي شده باشد هيچ وقت نميگوييم ، پشيمان شد. همين گونه از دست رفتن مطلوب گهي «بالفعل» تحقق پيدا کرده، يا يک امر نامطلوبي براي انسان پيدا شده است؛ يعني اگر در نظر بگيريم که در گذشته - ولو لحظه اي قبل - ضرري به انسان رسيده است در اين جا «خوف» معنا ندارد، بلکه جاي « حزن» است. اما نسبت به آينده وقتي احتمال بدهد که ضرري به او مي رسد يا مطلوبش از دست مي رود حالت «خوف» به او دست مي دهد . پس «خوف» نسبت به آينده است، ولي «حزن» و «غم» نسبت به گذشته است.
نقطه مقابل خوف، امن و آسايش خاطر است و آن وقتي که خطري شخص را تهديد نمي کند و اگر انتظار امر مطلوبي يا رفع امر نامطلوبي داشته باشد ، حالت اميد و رجا به او دست مي دهد و در مقابل وقتي اميد امري مطلوب يا رفع نامطلوبي نداشته باشد حالت ياس و نوميدي برايش حاصل مي شود .
پس محور همه اين حالات، تحقق يا عدم تحقق امر مطلوب يا نامطلوب است .
خشم ، نوعي ديگر از حالات روانس است که با توجه به اين که امري ناطلوب از طرف شخص ديگري متوجه انسان مي شود يا امري مطلوب از وي سلب مي گردد، پديد مي آيد، مثلا وقتي انسان احساس مي کند شخصي مي خواهد ضرري به او بزند يا نفعي را از او سلب کند ، نسبت به وي خشمگين مي شود . در مقابل چنين حالتي حالت رضا و خشنودي قرار دارد .
بنابراين، با توجه به اين نسبت ها و اضافات گوناگون، حالات مختلفي پديد مي آيد و در حقيقت گستردگي مفاهيم در اين باب از دو جهت است : يکي اين که همه خواسته هاي انسان را شامل مي شود؛ مانند حب ذات و حب کمال و انواع لذت ها ، که تحقق و عدم تحقق همه اينها، موجب شادي و غم مي شود ، و يکي هم از لحاظ اضافات گوناگون؛
مثلا حالت انسان در مرگ فرزند ؛ اگر نسبت به گذشته باشد حزن است، و اگر نسبت به آينده باشد، خوف است، و نسبت به کسي که مي خواهد فرزندش را بکشد و از دست او بگيرد «خشمگين» مي شود .
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید