روزي زني فقير که ايمان زيادي به خدا داشت و شوهرش فلج شده بود ، اطمينان داشت که خداوند پولي را که براي تهيه غذا و هداياي روز عيد لازم دارد ، فراهم خواهد کرد . وي به فروشگاهي وارد شد و از فروشنده غذاي کافي براي روز عيد فرزندانش خواست . وقتي فروشنده از او پرسيد چقدر پول دارد ، زن پاسخ داد : «شوهرم چندين ماه است که مريض شده . در حقيقت هيچ پولي ندارم که در عوض بدهم ، فقط مي توانم دعايتان کنم .»
فروشنده که مردي بي اعتقاد بود ، به طعنه گفت : « دعايت را روي کاغذ بنويس ، به اندازه آن مي تواني غذا ببري .»
زن بي درنگ کاغذي از کيفش در آورد و گفت : « اين دعاي کوچک من است که ديشب در حالي که به شوهر بيمار خود مي نگريستم ، نوشتم.»
روي کاغذ نوشته شده بود :« خداوندا ، تو پناه من هستي ! تو هر چه را براي عيد فردا لازم است فراهم خواهي کرد ، حتي بيش از آنچه من نياز دارم . به طوري که آن را با ساير فرزندان تهيدستت در روزي مقدس سهيم خواهد شد »
مرد اين دعا را خواند و خنديد ، کاغذ را روي ترازو گذاشت و گفت : «خوب حالا ببينيم اين کاغذ به اندازه چند کيلو غذاست ؟»
او با تعجب ديد وقتي که يک پاکت آرد روي ترازو گذاشت هيچ اتفاقي نيافتاد . چيزهاي ديگري روي ترازو گذاشت ، اما عقربه آن اصلاً تکان نخورد . سرانجام به زن گفت : « نمي دانم امروز چه شده است که اين ترازو کار نمي کند ، اما من زير قولم نمي زنم . هرچه که لازم داري ، بردار ، چرا که به نظر مي رسد کاغذ تو از همه اجنس اين فروشگاه سنگين تر است .»
زن فقط چيزهايي راکه براي عيد نياز داشت ، برداشت و با چشماني اشک آلود از فروشنده تشکر کرد و به راه افتاد . در دل خدايي را که هم? نيازهاي پيروانش را برآورده مي سازد ، ستايش کرد .فروشنده بعداً متوجه شد که ترازو خراب نبوده و از خود پرسيد : پس چطور آن موقع خراب شد ؟ چرا آن زن پيش از آمدنش آن دعا را نوشته بود ؟!
قلبش متحول شد در نتيجه پيروان خداوند پيوست .
يک روز دوستي را ديدم که کارمند ادار? دولتي بود و در آمدش کفاف خرج زندگي اش را مي داد . اما او هميشه مي گفت به پول بيشتري نياز دارد . از او پرسيدم : « با حقوقت چه کار مي کني ؟»
گفت : « نصف آن را به مصرف مي رسانم و بقيه را براي روز مبادا پس انداز مي کنم .»
پرسيدم : « روز مبادا ؟»
گفت : « بله ، چه کسي مي داند ، هيچ کس از فردا خبر ندارد . شايد تصادف کنم و براي بقي? عمرم فلج شوم . شايد سخت مريض شوم و نتوانم کار کنم . آن وقت چه کسي از من مراقبت خواهد کرد ؟»
گفتم : « کسي هست که از تو مراقبت خواهد کرد . »
پرسيد : « چه کسي ؟»
گفتم :« آن آفريدگار هم? ماست .او به پرنده اي که روي درخت نشته است و به ماهي درون دريا غذا مي دهد ، آيا تو را فراموش خواهد کرد؟ او نياز مورچگان و حشرات را فراهم مي کند . آيا او از کسي که به او توکل مي کند غافل مي ماند ؟»
به خداوند اعتقاد داشته باش . به «او» ايمان آور و بذان که او هميشه بهترين کار را براي تو انجام خواهد داد . بنابراين با اراده و خواست او همکاري کن و وسيله اي مشتاق در دستان او باش.
دعا کردن را به صورت عادت درآويد . دعا کنيد و به آن ادامه دهيد .بسياري از دعاهاي ما بي پاسخ مي ماند .زيرا دعا کردن را ترک مي کنيم . نا شکيبا مي شويم و ايمان خود را از دست مي دهيم .احساس مي کنيم که خداوند کاري براي ما نخواهد کرد ، پس ما خودمان بايد کاري انجام دهيم .فراموش مي کنيم که خداوند در وقت مناسب عمل مي کند. اگر «او»عمل نکرده ، بدين معنا ست که هنوز زمان درست آن فرا نرسيده است .در سکوت به درون خود رويد و منتظر «خدا»
شويد .بي شک حضور «او» را احساس خواهيد کرد . عاشقانه با «او» راز و نياز کنيد .تمام کارهاي خود را به او بسپاريد ، پيش از آغاز هر کاري دعا کنيد که «او» به شما ياري برساند .پس از انجام او را شکر کنيد .
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید