تدبير ش 79 (مهر) آبان و آذر 91
لزوم انديشهورزي براي پاسخ به مسائل اساسي حيات اجتماعي
جمـهـوري اسلامـي از بـرگـزاري جـلـسـات نشستهاي انديشههاي راهبردي چند هدف عمده دارد، كه اين هدفها را ما نميخواهيم فراموش كنيم و از جلوي چشممان خارج كنيم. يكي اين است كه كشور در مقولات زيربنايي، نياز شديدي دارد به فكر، انديشه، انديشهورزي. خيلي از مقولات اساسي وجود دارد كه حالا اين چهارمي است كه داريم مطرح ميكنيم و ميبينيم احتياج داريم به اينكه در آنها انديشهورزي كنيم و فكر را به كار بيندازيم. ... يك هدف ديگر، اهميت ارتباط مستقيم با نخبگان است. ... نكتة سوم - كه اين هم نكتة بسيار مهمي است - زمينهسازي علمي براي دستيافتن به پاسخ سؤالهاي مهم در مقولههاي بنيادين است. همينطور كه بعضي از دوستان اشاره كرديد، ما با سؤالهايي مواجهيم؛ اين سؤالهـا بـايـد پـاسخ داده شود. ايـن سؤالهـا شبههآفريني نيست، فقط بيان شبهات و گرههاي ذهني نيست؛ بلكه طرح مسائل اساسي حيات اجتماعي ماست. با ادعايي كه ما داريم، كه ميگوييم: ما جمهوري اسلامي و نظام اسلامي هستيم! اينها طرح مسائل اساسي است. بايد گفت. بايد پاسخ داد. آيا اين مسئله حل شده است؟ جواب روشني دارد يا ندارد؟ در اين زمينه، ما احتياج به كار داريم. اين، اهداف اين جلسه است.5 5. ۹۱/۰۸/۲۴ بيانات در چهارمين نشست انديشههاي راهبردي با موضوع آزادي
علل كلي و پيراموني بحث آزادي در بين غربيها
حقيقت اين است كه بحث آزادي در بين غربيها، در همين سه چهار قرنِ حول و حوش رنسانس و بعد از رنسانس، يك شكوفايي بينظيري پيدا كرده. چه در زمينة علوم فلسفي، چه در زمينة علوم اجتماعي، چه در زمينة هنر و ادبيات، كمتر موضوعي مثل مسئلة آزادي در غرب، در اين سه چهار قرن مطرح شده. اين يك علت كلي دارد، علل پيراموني هم دارد. علت كلي اين است كه اين بحثهاي بنياني اصولي براي اينكه راه بيفتد، يك ماجراانگيزي لازم دارد؛ يعني غالباً يك طوفان اين بحثهاي اساسي را به راه مياندازد. در حال عادي، بحثهاي چالشي عميقِ مهم دربارة اين مقولات اساسي اتفاق نميافتد؛ يك حادثهاي بايد پيش بيايد كه آن حادثه زمينه شود. البته عرض كردم؛ اين اشاره به عامل اصلي است - كه حالا عامل اصلي را عرض ميكنم - عوامل جانبي هم هست. آن حادثه در درجة اول رنسانس بود - رنسانس در مجموعة كشورهاي اروپايي؛ از ايتاليا بگيريد كه سرمنشأ بود، بعد انگلستان، فرانسه و جاهاي ديگر - بعد از آن مسئلة انقلاب صنعتي بود، كه در اواخر قرن هفدهم و اوايل قرن هجدهم در انگلستان به وجود آمد. خود انقلاب صنعتي يك حادثهاي بود، مثل يك انفجار، كه انسانها را به فكر وادار ميكند، انديشمندان را به فكر وادار ميكند. بعد هم در نيمة قرن هجدهم مقدمات انقلاب كبير فرانسه - كه زمينة اجتماعي تحقق يك انقلاب عظيم بود - در منطقهاي كه از اين انقلابها نداشت، فراهم شد. البته نظير آن در صد سال، دويست سال قبل از آن مختصراً در انگليس اتفاق افتاده بود، ليكن قابل مقايسه نبود با آنچه كه در انقلاب فرانسه اتفاق افتاد.5
5. ۹۱/۰۸/۲۴ بيانات در چهارمين نشست انديشههاي راهبردي با موضوع آزادي
لزوم ايجاد منظومة فكري در مقولة آزادي
تا قبل از مشروطيت، ما يك موقعيتي از آن قبيل كه يك موج فكري ايجاد كند تا به فكر مقولهاي مثل آزادي بيفتيم، نداشتيم. مشروطيت فرصت خيلي خوبي بود. مشروطيت حادثة بزرگي بود، بهطور مستقيم مرتبط هم بود با مسئلة آزادي؛ لذا جاي اين داشت كه اين درياچة آرام فكر علمي ما را - چه در حوزههاي روحاني، چه در غير روحاني - برآشوبد؛ يك طوفاني به وجود بياورد و يك كاري انجام دهد؛ كمااينكه كرد. تفكرات مربوط به آزادي آمد مطرح شد، منتها يك نقيصة بزرگي وجود داشت كه اين نقيصه نگذاشت ما به آن راه درست در اين تفكر بيفتيم و در آن راه پيش برويم؛ آن نقيصه عبارت از اين بود كه: از چند سال قبل از مشروطه - شايد از دو سه دهة قبل از مشروطه - تفكرات غربي بهتدريج به وسيلة عوامل اشرافي، شاهزادهها و عوامل سلطنت، داخل ذهن يك مجموعهاي از روشنفكران راه باز كرده بود. روشنفكر هم كه ميگوييم، در آن دوران اوليه، روشنفكر مساوي است با اشرافي. يعني ما روشنفكر غيراشرافي نداشتيم. روشنفكران درجة اول ما همين رجال دربار و وابستگان و متعلقين به آنها بودند؛ اينها از اول با فكر غربي در زمينة آزادي آشنا شدند. لذا شما وقتي كه وارد مقولة آزادي در مشروطيت ميشويد - كه يك مقولة خيلي پرجنجال و شلوغي هم هست - ميبينيد همان گرايش ضد كليسايي در غرب كه شاخصة مهم آزادي بود، در اينجا هم بهعنوان ضد مسجد و ضد روحانيت و ضد دين بروز پيدا ميكند. خب! اين يك قياس معالفارق بود. اصلاً جهتگيري رنسانس، جهتگيري ضد ديني بود، ضد كليسايي بود؛ لذا بر پاية بشرگرايي، انسانگرايي و اومانيسم پايهگذاري شد. بعد از آن هم همة حركات غربي بر اساس اومانيسم بوده، تا امروز هم همينجور است. با همة تفاوتهايي كه به وجود آمده، پايه، پاية اومانيستي است؛ يعني پاية كفر است، پاية شرك است ... عين همين آمد اينجا. شما ميبينيد مقالهنويس روشنفكر، سياستمدار روشنفكر، حتّي آن آخوندِ تنهزدة به تنة روشنفكر هم وقتي در باب مشروطيت كتاب و مقـالـه مـينـويسد، همـان حرفهاي غربيها را تكرار ميكند؛ چيزي بيش از آن نيست. اين بود كه زايش به وجود نيامد. ببينيد: خاصيت فكر تقليدي اين است. شما وقتي كه نسخه را از طرف ميگيريد براي اينكه همان نسخه را بخوانيد و عمل كنيد، ديگر زايش معني ندارد. اگر چنانچه دانش را، يا انگيزه و فكر و ايده را از او گرفتيد، خب بله! خودتان به كار ميافتيد، زايش به وجود ميآيد. اين اتفاق نيفتاد؛ لذا زايش بعداً به وجود نيامد؛ لذا در زمينة كار مربوط به آزادي، هيچ حرف نو، هيچ ايدة نو، هيچ منظومة فكري نو - مثل منظومههاي فكري كه غربيها دارند - به وجود نيامد. خيلي از اين صاحبان فكر در غرب، يك منظومة فكري در خصوص آزادي دارند. همين نقدهايي كه بر ليبراليسم قديمي انجام گرفته و همچنين نقدهايي كه بعداً بر نسخههاي جديد ليبراليسم و ليبرالدموكراسي و آن چيزهايي كه بعد از ليبراليسمِ مثلاً قرن هفدهم يا شانزدهم است، وارد آوردند، هر كدام براي خودش يك منظومة فكري است؛ اوّلي دارد، آخري دارد، پاسخ سؤالات فراواني دارد. ما يك دانه از آنها را در كشورمان به وجود نياورديم؛ با اينكه منابع ما زياد است، ما فقر منبعي نداريم ... يعني واقعاً ميتوانيم يك مجموعة فكري مدون، يك منظومة كامل فكري در مورد آزادي - كه به همة سؤالات ريز و درشت آزادي پاسخ دهد - تأمين كنيم. البته اين كار همت ميخواهد؛ كار آساني نيست. ما اين كار را نكردهايم. ما در عين حال كه منابع داريم، اما همان منظومههاي فكري آنها را آورديم؛ حالا هركسي به هرجا دسترسي پيدا كرد؛ يكي با اتريش ارتباط داشت، از آنچه كه دانشمند اتريشي گفته بود؛ يكي زبان فرانسه بلد بود، از آن كه در فرانسه حرف زده بود؛ يكي با انگليس يا آلمان مربوط بود، از آن كه با زبان انگليسي يا زبان آلماني حرف زده بود، تقليد كرد؛ شد تقليدي. مخالفين هم كه مخالفين آزادي محسوب ميشدند، در واقع از همين سوراخ گزيده شدند - كه هر دو گروه از يك سوراخ گزيده شدند - آنها هم چون ديدند كه حرفها، حرفهاي ضد ديني است، حرفهاي ضد الهي است، با آن مواجه شدند.
امروز ما كمبود داريم، ما خلأهاي زيادي داريم، شكافهاي زيادي وجود دارد؛ و ضمن اينكه منابع داريم، منظومة فكري نداريم. ... ممكن است شما آن منظومه را ناقص بدانيد و ناقص باشد؛ حرفي نيست. مـا بـايـد برويم بـه سمت منظومهسازي؛ يعني قطعات مختلف اين پازل را در جاي خود بنشانيم، يك تـرسيم كـامـل درست كنيم؛ بـه ايـن احتياج داريم.5
5. ۹۱/۰۸/۲۴ بيانات در چهارمين نشست انديشههاي راهبردي با موضوع آزادي
آزادي معنوي و ابعاد آن
بحث ما دربارة آزادي معنوي، به معناي سلوك الياللّه و قرب الياللّه و پيش رفتن در وادي توحيد - كه آدمهايي مثل ملا حسينقلي همداني يا مرحوم آقاي قاضي يا مرحوم آقاي طباطبايي محصول اين هستند - نيست؛ بحث ما دربارة آزاديهاي اجتماعي و سياسي، آزاديهاي فردي و اجتماعي است؛ مسئلة امروز دنيا اين است. خيلي خوب! ممكن است ما صد مسئلة ديگر هم داشته باشيم كه غرب از آنها اصلاً خبر نداشته باشد - همين سلوكهاي معنوي و اينها از اين قبيل است - خب! آن را هم در جاي خودش بحث كنيم. آنچه كه ما دنبالش هستيم، آزادي به همين معناي متداول و دارج بين محافل دانشگاهي و سياسي و روشنفكري امروز دنياست، كه راجع به آزادي بحث ميكنند. ما راجع به اين ميخواهيم بحث كنيم. آزادي معنوي به آن معناي سلوك الياللّه و قرب الياللّه و نظر الياللّه و حب اللّه و اينها، آن به جاي خود يك موضوع ديگر است. به يك معنا، يك آزادي ديگري وجود دارد كه ميتوان آن را آزادي معنوي دانست و آن، آزادي از چنگ عوامل درونياي است كه مانع عمل آزاد ما در جامعه ميشود، يا مانع آزادانديشي ما در جامعه ميشود؛ مثل ترس از مرگ، ترس از گرسنگي، ترس از فقر. در قرآن بـه ايـن تـرسهـا اشـاره شـده است: «فَلاَ تَخْشَوُاْ النَّاسَ وَاخْشَوْنِ»،(مائده 44) «فَلاَ تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ»،(آل عمران 175) خطاب به پيغمبر: «وَتَخْشَي النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَاهُ». (احزاب 37) يا ترس از سلب امتيازات. فرض كنيد ما در فلان دستگاه يك امتيازي داريم؛ اگر اين حرف را بزنيم، اگر اين آزادگي را به خرج دهيم، اگر اين امر به معروف را بكنيم، ساقط ميشويم. يا طمع. طمع موجب ميشود كه من عيب شما را نگويم، با شما آزادانه برخورد نكنم - شمايي كه صاحب قدرت هستيد - براي خاطر اينكه در شما طمع دارم. يا حسادت، يا تعصبهاي بيجا و غلط، يا تحجر؛ اينها هم يك نوع موانع دروني است، كه آزادي از اينها را هم ميشود اسمش را گذاشت آزادي معنوي. بنابراين، ما دو تا اصطلاح در آزادي معنوي داريم: يك اصطلاح، آن اصطلاح اول است كه عروج الياللّه و قرب الياللّه و حب اللّه و اينهاست. ... ديگري، آزادي معنوي به معناي رها شدن از قيود دروني و پايبنديهاي دروني است كه نميگذارد من جهاد بروم، نميگذارد من مبارزه كنم، نميگذارد من صريح حرف بزنم، نميگذارد من مواضع خودم را آشكارا بگويم، من را دچار نفاق ميكند، دچار دورويي ميكند. در مبارزة با موانع آزادي، اين بحث قابل طرح است.5 5. ۹۱/۰۸/۲۴ بيانات در چهارمين نشست انديشههاي راهبردي با موضوع آزادي
مهمترين تفاوت نظرية آزادي در اسلام و غرب
تفاوتهاي جوهري بين نگاه به آزادي و نظرية آزادي در اسلام و در غرب وجود دارد؛ ... ليكن مهمترين تفاوت اين است: در ليبراليسم، منشأ آزادي، بهعنوان حق يا بهعنوان يك ارزش، عبارت است از تفكر انسانگرايي - اومانيسم - چون محور عالم وجود و محور اختيار در اين عالم كون عبارت است از انسان؛ آن هم بدون اختيار معني ندارد؛ پس بايد اختيار و آزادي داشته باشد. البته اين اختيار، غير از اختيار «جبر و اختيار» است. ... بحث اختياري كه در جبر و اختيار ميكنيم، اين است كه انسان «توانايي انتخاب» دارد - توانايي ذاتي و طبيعي دارد - اما در اينجا كه صحبت انتخاب ميكنيم، ميگوييم «حق انتخاب» دارد. بين توانايي انتخاب حق و حق انتخاب، يك ملازمة قطعي وجود ندارد. البته ميشود يك ملازماتي برايش فرض كرد، اما اينجوري معلوم نيست قانعكننده باشد. پس آنچه كه آنها ميگويند، اين است؛ آنها ميگويند انسان، محور است؛ يعني در واقع خداي عالم وجود، انسان است و نميتواند بدون قدرت انتخاب و بدون اراده، وجود داشته باشد. يعني بدون اعمال اراده - كه همان معناي ديگر آزادي است - امكان ندارد كه ما فرض كنيم انسان، صاحباختيار عالم وجود است. اين، پاية بحث آزادي است. اين، مبناي تفكر اومانيستي دربارة آزادي است.
در اسلام مسئله بهكلي از اين جداست. در اسلام مبناي اصلي آزادي انسان، توحيد است. ... توحيد فقط عبارت نيست از اعتقاد به خدا؛ توحيد عبارت است از اعتقاد به خدا، و كفر به طاغوت؛ عبوديت خدا، و عدم عبوديت غير خدا؛ «تَعَالَوْاْ إِلَي كَلَمَةٍ سَوَاء بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا».(آل عمران 64) نميگويد «لاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا» - البته يك جايي هم «احداً» دارد، اما اينجا اعم از آن است - ميفرمايد: «وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا»؛ هيچ چيزي را شريك خدا قرار ندهيد. يعني شما اگر از عاداتِ بيدليل پيروي كنيد، اين برخلاف توحيد است؛ از انسانها پيروي كنيد، همينجور است؛ از نظامهاي اجتماعي پيروي كنيد، همينجور است - آنجايي كه به ارادة الهي منتهي نشود - همة اينها شرك به خداست؛ و توحيد عبارت است از اعراض از اين شرك. «فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَي»؛(بقره 256) كفر به طاغوت وجود دارد، بعدش هم ايمان به خدا. خب! اين معنايش همان آزادي است. يعني شما از همة قيود، غير از عبوديت خدا، آزاديد.
بنده سالها پيش در نماز جمعة تهران، ده پانزده جلسه راجع به همين بحث آزادي صحبت كردم؛ آنجا به يك مطلبي اشاره كردم و گفتم: ما در اسلام، خودمان را بندة خدا ميدانيم؛ اما بعضي از اديان، مردم و خودشان را فرزند خدا ميدانند. گفتم اين يك تعارف است؛ فرزند خدا هستند و غلام هزاران انسان، غلام هزاران شيء و شخص! اسلام اين را نميگويد؛ ميگويد: فرزند هر كس ميخواهي باش؛ فقط بايد غلام خدا باشي، غلام غير خدا نبايد باشي. عمدة معارف اسلامي كه در باب آزادي وجود دارد، ناظر به همين نكته است.
اين حديث معروفي كه هم از اميرالمؤمنين نقل شده، هم ظاهراً از امام سجاد نقل شده، من در ذهنم هست كه از امام هادي هم نقل شده، ميفرمايد: «ألاَ حُرٌّ يَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَةَ ِلأَهلِهَا» - اين آزادي است - آيا آزادهاي نيست كه اين متاع پست را - لماظه را، آب بيني يا دهان حيوان پستي را - جلوي اهلش بيندازد؟ خب! تا اينجا چيزي فهميده نميشود. معلوم ميشود كه حُر كسي است كه اين را جلوي اهلش بيندازد؛ خودش دنبال اين نرود. بعد ميگويد: «فَلَيسَ ِلأَنفُسِكُم ثَمَنٌ ِالاّ الجَنَّةَ فَلاَ تَبِيعُوهَا بغَيرها»؛ (تحفالعقول، ص 390) قيمت شما فقط بهشت است. معلوم ميشود كه براي آن لماظه ميخواستند قيمت بپردازند؛ يعني آن لماظه را ميدادند كه نفسِ اين را ببَرند، هستي اين را ببَرند، هويت و شخصيت اين را ببَرند؛ بحث معامله در كار بوده، از آن معامله نهي ميكند. اگر بناست معامله كنيد، چرا نفستان را در مقابل اين لماظه ميدهيد؟ فقط در مقابل بهشت و عبوديت خدا بدهيد. بنابراين، نقطة كانوني اين است. البته يك نقطة كانوني ديگر هم وجود دارد كه عبارت است از همان كرامت انساني، كه همين «َفلَيسَ ِلأَنفُسِكُم ثَمَنٌ ِالاّ الجَنَّةَ» آن را نشان ميدهد.5 5. ۹۱/۰۸/۲۴ بيانات در چهارمين نشست انديشههاي راهبردي با موضوع آزادي
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید