وقتی از " نابینایی سخن می گوییم نباید چنین انگاریم كه " نابینایی " شی ء خاص و واقعیت ملموسی است كه در چشم نابینا وجود دارد. نه، " نابینایی " همان فقدان و نداشتن " بینایی " است و خود، واقعیت مخصوصی ندارد. خوبی و بدی نیز همچون هستی و نیستی است، بلكه اساسا خوبی عین هستی، و بدی عین نیستی است. هر جا كه سخن از بدی می رود حتما پای یك نیستی و فقدان در كار است. " بدی " یا خودش از نوع نیستی است و یا هستیی است كه مستلزم نوعی نیستی است، یعنی موجودی است كه خودش از آن جهت كه خودش است خوب است و از آن جهت بد است كه مستلزم یك نیستی است، و تنها از آن جهت كه مستلزم نیستی است بد است نه از جهت دیگر. ما، نادانی، فقر و مرگ را بد می دانیم. اینها ذاتا نیستی و عدمند. گزندگان، درندگان، میكروبها و آفتها را بد می دانیم اینها ذاتا نیستی نیستند، بلكه هستیهایی هستند كه مستلزم نیستی و عدمند. نادانی، فقدان و نبودن علم است. علم، یك واقعیت و كمال حقیقی است، ولی جهل و نادانی، واقعیت نیست. وقتی می گوییم: " نادان، فاقد علم است " چنین معنی نمی دهد كه وی صفت خاصی به نام " فقدان علم دارد و دانشمندان آن صفت را ندارند. دانشمندان قبل از اینكه دانش بیاموزند، جاهلند، زمانی كه تحصیل علم می كنند چیزی از دست نمی دهند، بلكه منحصرا چیزی بدست می آورند. اگر نادانی، یك واقعیت حقیقی بود، تحصیل علم چون همراه با از دست دادن نادانی است صرفا تبدیل یك صفت به صفت دیگر می بود، درست مانند آنكه جسمی، شكل و كیفیتی را از دست می دهد و شكل و كیفیت دیگری پیدا می كند.
"فقر " نیز بی چیزی و ناداری است نه دارایی و موجودی. آنكه فقیر است چیزی را به نام ثروت فاقد است نه آنكه او هم به نوبه خود چیزی دارد و آن فقر است و فقیر هم مانند غنی از یك نوع دارایی بهره مند است، چیزی كه هست غنی دارای ثروت است و فقیر دارای فقر. " مرگ " هم از دست دادن است نه بدست آوردن لذا جسمی كه صفت حیات را از دست می دهد و به جمادی تبدیل می شود تنزل یافته است نه ترقی، اما گزندگان، درندگان، میكروبها، سیلها، زلزله ها و آفتها از آن جهت بد هستند كه موجب مرگ یا از دست دادن عضوی یا نیرویی می شوند یا مانع و سد رسیدن استعدادها به كمال می گردند. اگر گزندگان، موجب مرگ و بیماری نمی شدند بد نبودند، اگر آفتهای نباتی موجب نابودی درختان یا میوه آنها نمی شدند بد نبودند، اگر سیلها و زلزله ها تلفات جانی و مالی ببار نمی آوردند بد نبودند. بدی در همان تلفات و از دست رفتن ها است. اگر درنده را بد می نامیم نه به آن جهت است كه ماهیت خاص آن، ماهیت بدی است بلكه از آن جهت است كه موجب مرگ و سلب حیات از دیگری است. در حقیقت، آنچه ذاتا بد است همان فقدان حیات است. اگر درنده وجود داشته باشد و درندگی نكند، یعنی موجب فقدان حیات كسی نشود، بد نیست، و اگر وجود داشته باشد و فقدان حیات تحقق یابد بد است.
از نظر رابطه علت و معلولی، غالبا همان فقدانات واقعی، یعنی فقر و جهل، سبب اموری مانند میكروب و سیل و زلزله و جنگ و غیره می شوند كه از نوع بدیهای قسم دوم می باشند، یعنی موجوداتی هستند كه از آن جهت بدند كه منشأ فقدانات و نیستیها می شوند. ما در مبارزه با این نوع از بدیها باید اول با بدیهای نوع اول مبارزه كنیم و خلاهایی از قبیل جهل و عجز و فقر را پر كنیم تا بدیهای نوع دوم راه پیدا نكند. در مورد كارهای اخلاقی و صفات زشت نیز جریان از همین قرار است. ظلم، بد است زیرا " حق " مظلوم را پایمال می كند. حق، چیزی است كه یك موجود استحقاق آن را دارد و باید آن را دریافت كند مثلا علم برای انسان یك كمال است كه استعداد انسانی، آن را می طلبد و به سوی آن رهسپار است و به همین دلیل استحقاق آن را دارد. اگر حق آموزش را از كسی سلب كنند و به او اجازه تعلیم ندهند ظلم است و بد است، زیرا مانع كمال و موجب فقدان شده است. همچنین ظلم برای خود ظالم نیز بد است از آن جهت كه با استعدادهای عالی او مزاحمت دارد، اگر ظالم، غیر از قوه غضبیه، قوه ای مافوق آن نداشت، ظلم برای او بد نبود بلكه ظلم برای او مفهوم نداشت.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید