قـربـانـى
سنت بزرگ ابراهیم خلیل و یادگار همیشه جاوید فداى اسماعیل ... به یاد داشته باش كه، فردى سالخورده كه سالیان پربركت عمرش را در تلاش و رزم و هجرت و ترك مال و اولاد گذارنده، اینك در اواخر عمر، كه تمام امیدش در فرزند دلبندش كه ناامیدانه و بر سر پیر شمع شبستان زندگیش شده متبلور است مأمور مىشود او را براى خدا قربانى كند ... و وقتى ابراهیم، بر سر مأموریت خود كام صدق برداشت و با تمام جان از سر فرزند گذشت و بر گلویش كارد كشید، به فرموده قرآن:
«و نادیناه ان یا ابراهیم. قد صدقت الرویا انا كذلك نجزى المحسنین و فدیناه بذبح عظیم...»(3) برایش فدا آمد و مأمور به ذبح گوسفند به جاى فرزند شد ...
و بدینسان، قربانى كه آخرین عملِ در حال احرام حاجى است، ضمن تجدید خاطره فداى عظیم ابراهیم در برابر آن فداكارى مدهوش كننده و عقل ربا، به حاجى تعلیم فدا كردن مال در راه خدا مىدهد ... فدائی كه براى خودش و براى خلق خدا سود مادى نیز در بردارد: «فكلوا منها و اطعموا الباس الفقیر.»(4)
و بر مسلمین جهان است كه با همكارى و همفكرى پروژه تحسین برانگیز تجمید و كنسروسازى گوشتهاى قربانى در حج را به گونهاى كه بشود آیه قرآن را به طور كامل به كار بست و از اسراف و تباهسازى و به خاك سپارى گوشت قربانى جلوگیرى كرد، تكمیل كنند و از این راه از پایمال شدن و ضایع شدن یكى از حكمتهاى احكام حج مانع شوند.
تقصیــر
یكى از مناسك حج كه در عمره، به معنى پایان عمره در حج، پایان یك مقطع از اعمال حج است «تقصیر» است یعنى مقدارى از موى سر و صورت را كوتاه كنى و یا ناخن بگیرى ... این عمل، بخش بزرگى از محرمات احرام را بر تو حلال مىكند ولى هنوز كاملاً «مُحِل» نشدهاى، هنوز نمىتوانى نیازهاى شهوانى عمده خود را برآورى. «عطر» و «زناشوئى» همچنان بر تو حرامست ... تقصیر مىتواند نشانهاى از آن باشد كه در مرحله شستشوى تن و جان تا حدى موفق بودهاى و اینك باید براى موفقیت نهائى، هم در منا و هم در مكه، بخشى دیگر از مناسك را به پایان رسانى، پس «امید» و «آرزو» در اینجا تجلى ویژهاى دارد. آیا «منا» را بدین خاطر «منا» خواندهاند؟
امام محمد غزالى در احیاءالعلوم و فیض كاشانى در محجةالبیضاء مطالبى آوردهاند كه برگزیدهاى از محتوایش این است:
طواف، نماز است. مراتب تعظیم و تكریم و بیم و امید و محبت را مراعات كن. تو اینك همچون فرشتگانى هستى كه بر گرد عرش الهى طواف مىكنند «گمان مكن كه مقصود، طواف جسم و بدنت در اطراف» «خانه» است بلكه مقصود، طواف قلبت به ذكر «صاحب خانه» است هیچ ذكرى را جز به نام او آغاز مكن و به پایان مبر، همانگونه كه طواف را به خانه آغاز مىكنى و به خانه پایان مىبرى و بدان كه طواف اساسى طواف قلب است به پیشگاه الهى و «خانه» مثال ظاهرى است در این عالم ملك براى حضرت ربوبى كه به چشم ظاهر دیده نمىشود. همانطور كه بدن مثال ظاهرى است در عالم شهود براى قلب (5) و باید دانست كه عالم ملك و شهود (عالم حس) براى كسى كه در، به روى او گشاده است پله به پله بالا مىرود ... این كه در اخبار آمده است كه «بیتالمعمور» در آسمانها در مقابل «كعبه» قرار گرفته و ملائكه در اطراف آن مانند مردم در اطراف كعبه طواف مىكنند اشاره به همین موازنه و هماهنگى عالم «ملك» و «ملكوت» است. و چون مرتبه غالب مردم از چنین طوافى قاصر است مأمور شدهاند تا حد امكان به آنها تشبه نمایند ... (پایان برگزیده محتواى كلام غزالى).
عرفات، سرزمین شناخت، سرزمین اولین انسان، كه هبوط كرد و دوباره راه صعود بازگرفت ... سرزمین آدم و ابراهیم و محمد صلی الله علیه و آله، سرزمین تجلى كامل جبرئیل بر پیغمبر، سرزمینى برّ و برهوت، بىهیچ نشانه و ساختمانى ... در اینجا انسان است و زمین و آسمان ... كدام سرزمین است كه آدمى را بدینگونه در متن خلقت طبیعى و حقیقىاش قرار دهد؟
بدنیسان طواف، شاه بیت پرطراوت و دلنواز غزل شیوا و شكوهنده حج است. طواف تبلور مقام قرب و وصل عبد و معبود است ـ طواف تنها منسكى است از مناسك حج كه به همراه نمازش باید با طهارت انجام گیرد. شرط هیچ یك از اعمال حج، آن نیست كه حاجى با وضو باشد. یا اگر غسلى بر او واجب است، غسل كرده باشد و یا زن در عادت ماهیانه نباشد، تمام اعمال حج به جز طواف و نماز طواف بدون طهارت صحیح است. طواف دور خانه خدا، به دنبال همسان و هم وزن نماز است ... آرى: نماز، همان طواف است كه به صورت ساكن و رو به خانه انجام مىشود و طواف همان نماز است كه به صورت متحرك و به دور خانه انجام مىشود.
براى تصویر بیشتر این تصور، كعبه را مركز دایرههائى فرض كن كه در شعاعهائى متفاوت و محیط بر یكدیگر از «مطاف» (نزدیكترین و كوچكترین دایرهاى كه بر محور بیت با طواف ترسیم مىگردد) تا اقصى نقاط مختلف كره زمین، این دایرهها كه همیشه به طور محیط بر هم در پهناى كره زمین ترسیم مىشود، از نمازگزارانى تشكیل مىگردد كه از چارسوى جهان، در وطنهاى خود رو به خانه كعبه نماز مىگذارند، اگر نمازگزارانِ یك دایره از این دایرههاى محیط را در نظر بگیرى، مىبینى حالت یك طواف را دارند، منتها طوافى ساكن به صورت نماز ...!
از لحاظ دیگر، طواف كنندگان بر محور بیت، نیز دایرهاى را ترسیم مىكنند كه گویا همه دایرههاى ترسیم شده از نمازگزاران سراسر گیتى را در طواف خود به نمایش مىگذارند. نمازگزاران سراسر گیتى، هر كدام در هر قوس از هر دایره، نمایشگر طواف طواف كنندگان بیتاند و طوافگران بیت، ترسیم كنندگان نماز نمازگزاران سراسر گیتى. تو هر جا كه هستى وقتى به نماز مىایستى قوسى از دایرهاى هستى كه قوسهاى دیگر آن، در شعاع تو، به نماز ایستادهاند و قوسهاى این دایره، در حقیقت، از دور دستترین فاصله به كعبه، با نماز خود، دایره كوچك طواف را در مقیاسى بزرگ و بزرگتر بازسازى مىكنند. و طائفان متحرك حاضر در مسجدالحرام نیز، تجسم بخش دایرههاى بسیار مكرر طائفان ساكن غایب، در سراسر جهانند ...!
با این تصویر، طواف دور خانه خدا منحصر به حاجیان نیست و بلكه نمازگزاران در سراسر گیتى، در هر شعاعى كه باشند و هر دایرهاى را كوچكتر یا بزرگتر تشكیل دهند، گوئى از دورترین نقطه بر گرد خانه طواف مىكنند: طوافى ساكن در صورت نماز ...! در یك كلام: «طواف»، «نمازِ» متحرك است و «نماز»، «طوافِ» ساكن ...
نماز و طواف، یك عبادتند در دو شكل یا یك روحاند در دو كالبد و در توضیح بیشتر آن مىتوان گفت كه جذبه و عشق، به دو گونه در اعمال و حركات عاشقِ مجذوب تجلى مىكند: یا با آرامش و تامل و به گوشهاى نشستن و زمزمه عشق سرودن ... و یا برخاستن و به جنبش در آمدن و از خود بىخود شدن ... . تجلى نخستین، نماز است و تجلى دوم طواف. طواف و نماز نمایانگر مطهرترین و مقدسترین و پرشكوهترین و پر جذبهترین و روحانىترین و ملكوتىترین حالات یك انسان است (الصلوه معراج المؤمن) آدمى در هیچ حالتى، تا بدین حد از قرب و وصال و نزدیكى تام و تمام به راز آفرینش و كُنْه هستى و معشوق همه جهان و معبود كل هستى، بهرهمند نمىگردد.
طواف، از سوى دیگر نمایشى از گردش دایرهوار كل نظام خلقت بر محور خالق است كه از او مىآغازند و بدو مىانجامند. طواف بازساخت سیر حیرتانگیز و سرگردانى و چرخش دایرهاى ذره ذره عالم هستى است. طواف، در عین حال، آغاز یك گردش جدید و یك «محوریابى» جدید است كه زندگى انسانِ جداىِ از حقیقت و ـ پیوسته گردند بر محورهاى فانى و باطل دنیا را بر محور حق و عدل و طهارت و پاكى به گردشى مجدد مىاندازد. محور ما در اعمال و حركاتمان، مگر جز همین آزها و طمعها و همین هدفهاى مادى و فانى دنیوى است؟ طواف، دگرگونسازى محور چرخش زندگى ماست ... .
طواف یك رمز دیگر دارد و آن این كه انسانِ تكنگر و تك بعدى را به همه سونگرى فرا مىخواند و توجه او را از یك جهت به همه جهات سوق مىدهد.
طواف، سیرى است در بىنهایت و گردشى است كه «از حق» و «به سوى حق» است، تو در این سیر، انسانى میشوى كه هدفى جز حق ندارد و بر محورى جز حق نمىچرخد... طواف، همچون نماز معراج مؤمن است... طواف، در نمایش حركت و بیقرارى از نماز فراتر مىنماید و نماز در تجسم بخشى به آرامش و تأمل ...
حجـرالاسـود
یك سنگ سیاه معمولى، كه بىهیچ مزیت طبیعى و ساخت رمزوار و ناشناخته، به عنوان «یمین الله» معرفى شده است. حجرالاسود، بمَثَل، چونان پرچمى است كه در بافت و ساخت ظاهرى، تفاوتى با نظایر خود ندارد، اما رمز و نشانِ گویاىِ همگى تاریخ و موجودیت و شرافت یك ملت است. پارهاى، استلام حجر را چون احترام به پرچم یا سلام به آن تصور كردهاند كه در بین ملل عالم مرسوم و معمول است. این تصورى درست مىنماید كه با روایات «مصافحه با خدا» و امثال آن هم سوئى دارد... .
حجر در تصورى دیگر قلب بیت است كه گوئى هر چه قدس و حلال و معنویت و جذبه و شكوه است از همین عضو كوچك به سراسر بیت تزریق مىگردد و بیت نیز به نوبه خود نسبت به مسجد و مسجد به مكه و مكه به حرم و حرم به سراسر جهان همین موقعیت را داراست. قلب معنویت در «حجر» مىزند و از آنجا به بیت جریان مىیابد. كعبه خود قلب تپنده مسجد مىشود و مسجد قلب شهر مقدس مكه است كه خون معنویت و تقدس به عروقش مىرساند و شهر مكه، محدوده حرم را اشراب مىكند و از این مركز مطهر و منور است كه سراسر گیتى از شراب ناب توحید سرمست مىگردند .
از جمله، براى ورود به حرم باید احرام بست و چه زیباست وحدت ریشهاى «حرم» و «احرام» كه به یك تعبیر دقیق مىتوان «احرام» را بازسازى «حرم» در وجود «مُحرم» شمرد: حاجى كه احرام بر مىبندد، گویا «حرم امن خدا» را در «وجود خود» به وجود مىآورد و منطقه وجود خودش را منطقه ممنوعه و منطقه صلح و آرامش و منطقه امن و امان اعلام مىدارد.
«حجر» با دیدى دیگر رمز وحدت همه بشریت است: گوئى انسانهاى همه روى زمین با استلام حجر وحدت در خاك و كشور را اعلام مىدارند. همه یك سرزمین دارند و حد و مرزى بین خاك وطنها نیست. در «حجر» تمام مردم از یك نژاد و یك خاك و یك طبیعت اعلام مىشوند. (6)
سعـى بیـن صفا و مروه
سنت است حاجى پس از طواف، به سوى زمزم رود و از آب زمزم بنوشد و آنگاه به سوى كوه صفا رود و سعى خود را به سوى مروه، با دعاهاى بلند و با شكوهى كه یادآور روح ملكوتى آخرین سفیر وحى الهى است آغاز كند.
صفا، یادگار نخستین فریاد اعلام نبوت خاتم انبیاء حضرت محمد (صلى الله علیه و آله و صحبهالمنتجبین) است. و سعى از این كوه تا آن كوه، ضمن تجدید خاطره پىجوئى جان فرساى هاجر مادر اسماعیل در جستجوى آب براى فرزند خردسالش، نمایشگر حالت بیم و امید و خوف و رجاء حجگزار است. در هیچ كجاى عالم، در فاصله هیچ دو كوهى چون صفا و مروه این همه خاطرات روحانى و ملكوتى و سیر انفسى وجود ندارد. در سعى بین صفا و مروه چه مىخواهى؟ كو به كو به دنبال دوست گشتن و بىتاب و مضطرب در جستجوى قرب بودن، حالت حیرت و سرگشتگى را پس از تقرب یافتن در طواف، مجسم كردن. حاجى در سعى، كوشش پیگیر و مكرر خود را براى ادامه راه وصال به نمایش مىگذارد و اضطراب خود را نشان مىدهد و به خصوص در «هروله» جزر و مد روحى و انعكاس این جزر و مد در تمامى اعضاء بدن و سراسیمه شدن و بىتاب شدن، به خوبى تجلى مىیابد. و به خصوص هروله، از سوئى موجب فرو ریختن بارهاى سنگین كبر و خودبینى و انانیت و خودپرستى است. در روایت آمده است كه «خداوند هیچ منسكى را بیش از سعى دوست ندارد زیرا همه جباران و گردنكشان در اینجا ذلیل مىشوند.»(7)
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید