«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ يَحِلُّ لَكُمْ أَن تَرِثُواْ النِّسَاء كَرْهًا وَلاَ تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُواْ بِبَعْضِ مَا آتَيْتُمُوهُنَّ إِلاَّ أَن يَأْتِينَ بِفَاحِشَةٍ مُّبَيِّنَةٍ وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِن كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسَى أَن تَكْرَهُواْ شَيْئًا وَيَجْعَلَ اللّهُ فِيهِ خَيْرًا كَثِيرًا * وَإِنْ أَرَدتُّمُ اسْتِبْدَالَ زَوْجٍ مَّكَانَ زَوْجٍ وَآتَيْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنطَارًا فَلاَ تَأْخُذُواْ مِنْهُ شَيْئًا أَتَأْخُذُونَهُ بُهْتَاناً وَإِثْماً مُّبِيناً * وَكَيْفَ تَأْخُذُونَهُ وَقَدْ أَفْضَى بَعْضُكُمْ إِلَى بَعْضٍ وَأَخَذْنَ مِنكُم مِّيثَاقًا غَلِيظًا» (نساء/19-21).
در این آیات، سخن از قوانینی است که اسلام از طریق آنها می خواهد در حیطه مسائل مالی رابطه زناشویی، حدود روابط انسانی و اسلامی ارتباط با زن را برای مرد مؤمن مشخص نماید. چرا که ضعف زن نمی تواند اساس محرومیت از حقوق و دستاویزی برای تحت فشار قرار دادن وی در آن چیزهایی که خداوند برای او قرار داده است قرار بگیرد. زیرا ایمان مانع از آن می شود که انسان مؤمن از وضعیت ضعف و قوت به نفع انگیزه های شخصی سوء استفاده نماید و او را وامی دارد که بدن در نظر داشت هر گونه محاسبات دیگر، در کنار خط عدالت قرار گیرد تا بر اساس اصول و ارزشهای معنوی الهی که از انسان در برابر شهواتش حمایت می نماید و از ضعیفان در برابر انحراف قدرت خود در امان نگه می دارد، شخصت انسانی را رشد دهد.
این نوع تربیت توانسته است بر بسیاری از مظالم ظلم و ستم که از ناحیه مرد بر حقوق مادی و معنوی زن می رفته است، فائق آید. سنتهای جاهلی باعث این ظلم و ستم بوده است که زن را تحقیر کرده و انسانیت او را زیر فشار قرار داده است و او را کم ارزش و بی بها کرده است که مانند سایر کالاهای خانه از طریق ارث منتقل می شود و خود او هیچ اراده ای در امور فردی خود ندارد. اما اسلام انسان مسلمان را وامی دارد که به زن به عنوان انسانی کامل و برابر نگاه می نماید که بر اساس اوامر و نواهی الهی، برای خود از حقوق و وظایف خاص برخوردار است.این آیات ندایی را بر می انگیزاند که ایمان درونی مؤمنان را به حرکت می آورد تا اشاره نماید که التزام به این قوانین از واجبات ایمان است. این امر از راه های زیر امکان پذیر شده است:
حرمت داشتن اموال زن
«لاَ يَحِلُّ لَكُمْ أَن تَرِثُواْ النِّسَاء كَرْهًا» در بعضی از تفاسیر آمده است که این آیه به منتقل شدن زن به ارث فرزند بزرگتر در سنتهای جاهلی اشاره دارد. این فراز از آیه برای نهی از این امر بوده است. نیز گفته شده است که این فراز از آیه به سیطره یافتن بر ارث زن و منع از این کار اشارت دارد. منظور از به ارث بردن زنان، ارث بردن اموال اوست که کنایه از گرفتن و سیطره بر آن می باشد. شاید این تفسیر به حقیقت نزدیکتر باشد. زیرا واژه "کرهاً" با مال متناسب است که برای انسان جایز نیست از مالک بدون رضایت او گرفته شود. اما حالت اول در هیچ حالتی جایز نیست. والله العالم.
با توجه به اینها ملاحظه می کنیم آن چه در باب شأن نزول ذکر شده است با ظهور آیه هماهنگی ندارد. زیرا عادت جاهلی این بوده است که زنان را نیز موضوع ارث قرار دهند. به گونه ای که زن نیز جزو اموال به ارث برده شده قرار می گرفت که وارثان هر گونه می خواستند در باره آن عمل می کردند. در حالی که ظاهر آیه می گوید که مردان اموالی را که حق زنان هستند، بدون رضایتشان به ارث می برند. این به فضای فراز دوم آیه که به مصادره اجباری مهریه زنان اشاره دارد نزدیکتر است.
صاحب تفسیر المیزان در این باب توضیح داده است: "فرمایش خداوند در ذیل «کرهاً» با آن موافقت ندارد. چه برای توضیح باشد و چه برای پیشگیری و احتیاط. اگر توضیحی باشد چنین برداشت می شود که این به ارث بردن همیشه با نارضایتی زنان همراه است در حالی که چنین نیست. اگر قید پیشگیرانه و احتیاطی باشد که ظاهر چنین نشان می دهد، نهی از به ارث بردن بدون رضایت زنان است اما اگر رضایت داشته باشند امکان دارد. در حالی که چنین نیست." این به سیاق آیه نزدیکتر است. بنابراین وجهی که ما در تفسیر آیه بیان داشتیم به فضای آیه نزدیکتر است.
این نهی تشریعی احترام به اموال زن را مورد تأکید قرار می دهد. بنابراین برای مرد جایز نیست که زن را تحت فشار قرار دهد تا بنا حق اموال او را بگیرد و شاید عبارت «أن ترثوا» از این جا ناشی می شود مالی که مرد آن از زن می گیرد، مانند این است که آن را ارث می برد. به این معنا که در زندگی خود، مال زن را مالک شده است. گو یا این که ارث خود او به شمار می آید. والله العالم.
«وَلاَ تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُواْ بِبَعْضِ مَا آتَيْتُمُوهُنَّ إِلاَّ أَن يَأْتِينَ بِفَاحِشَةٍ مُّبَيِّنَةٍ» عضل به معنای منع و تضییق است. بنابراین برای مرد جایز نیست که در تعامل با زن از فشارهای روانی بهره بگیرد و زن را در تنگا قرار دهد تا این که او از حقوق خود در مهریه و چیزهای دیگر دست بردارد تا از فشارهای مرد خود راحت شود. زیرا چنین کارهایی به معنای مجبور کردن زن است که گرفتن مال را حلال نمی نماید. علاوه بر این که ظلم و حرام است. ولی یک حالت وجود دارد که از این حکم استثنا می باشد و آن حالتی است که زن گناه آشکاری را مرتکب شود. ظاهراً منظور زنا است. در چنین حالت مرد می تواند به مجازات این انحراف و تاوان اهانتی که به احساسات و کرامت و شرافت او شده است، بعضی فشارها را بر زن وارد آورد تا او از همه یا بخشی از مهریه خود دست بکشد.
شاید بعضی دیگر بگویند آیه ای که گرفتن اموال زن با تحت فشار قرار دادن و تنگ گرفتن بر او را منع می نماید، با آیه وارد شده در سوره بقره که می فرماید: «الطَّلاَقُ مَرَّتَانِ فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ وَلاَ يَحِلُّ لَكُمْ أَن تَأْخُذُواْ مِمَّا آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئًا إِلاَّ أَن يَخَافَا أَلاَّ يُقِيمَا حُدُودَ اللّهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ يُقِيمَا حُدُودَ اللّهِ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِمَا فِيمَا افْتَدَتْ بِهِ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ فَلاَ تَعْتَدُوهَا وَمَن يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ» (بقره/229) منافات دارد. زیرا این آیه اجازه می دهد که از زن فدیه گرفته شود تا این که از قید زناشویی رها شود.
ولی مسأله این گونه نیست. آیه سوره نساء از گرفتن مال زن با فشار آوردن و در تنگنا قرار دادن و حبس کردن نهی می نماید. در حالی که آیه سوره بقره به مرد این اجازه را می دهد از زنی که به خاطر کراهت روانی از شوهر و نه کراهت اعمال شده از سوی شوهر، نسبت به او عقده دارد، مالی بگیرد و او را رها نماید. زن می تواند وارد مذاکرات دوستانه با شوهر خود شود و در برابر طلاق و دست برداشتن از او، مال خود را به او ببخشد. چرا که طلاق حق شرعی مرد است که او می تواند بدان مبادرت بورزد و یا مبادرت نورزد.
«وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ» خط اسلامی در رابطه مرد با زن از این امر سرچشمه گرفته است. معاشرت نیکو، در احترام گذاشتن به احساسات و عواطف و شخصیت مستقل انسانی زن به عنوان انسانی که اراده و اندیشه اش مورد احترام است، تبلور می یابد. خداوند همه اینها را در دو کلمه مودت و رحمت به صورت مختصر بیان داشته است. این دو واژه حکایتگر عاطفه معنوی عمیق و احترام دو جانبه به شرایط درونی و بیرونی دو طرف است. این همان چیزی است که بالندگی و انسانیت و تداوم درونی زندگی زناشویی را حفظ می نماید. زیرا زندگی زناشویی شخصیت و احساسات و عواطف زن و مرد را از بین نمی برد بلکه سعی می نماید که بین این دو شخصیت تفاهم و همکاری ایجاد نماید که به هماهنگی فکری و عملی دو طرف می انجامد.
عدم سقوط در برابر واکنشها
«فَإِن كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسَى أَن تَكْرَهُواْ شَيْئًا وَيَجْعَلَ اللّهُ فِيهِ خَيْرًا كَثِيرًا» این فراز از آیه به این نکته اشاره می دارد که زن و شوهر باید از تسلیم شدن به احساسات آنی منفی در قبال یکدیگر فاصله بگیرند. بنابر این نباید عاطفه را تصدیق کرد و از واقعیتها دوری جست. زیرا کراهت حاصل از عواطف ممکن است ناشی از حالت واکنشی زود گذر حاصل از بدبینی و حرفهای حماقت آمیز و حرکات آنی باشد. اینها احساس مبهم و پنهانی را در انسان به وجود می آورند که دیدگاه روشن را از انسان می گیرند. در این حالت شر برای او خوب جلوه می نماید و موضعگیریها برای او درهم می آمیزند و او از راه حکمت دور می نماید. از این رو او به دور از مصالح خود و انسانهای دیگر دست به کارهای خطا و اشتباه می زند. از این رو خداوند می خواهد در برابر انسان، اندیشه ورزی عمیقی را مطرح می نماید که از فضای عاطفی ملتهب دور باشد. تا این که انسان با حقیقت عینی اشیاء رو در رو شود و از روی تفکر بررسی نماید که چگونه حقیقت خیر آفرین و مصالح در ورای بسیاری از اوضاع غیر واضح پنهان می شوند. در چنین ابهامی او ممکن است از بسیاری چیزها و افراد بدش بیاید و سپس برای او روشن شود که پیش از این خیر بسیاری برای او واضح نبوده است. این همان چیزی است که انسان در حکم کردن بر چیزهای پیرامون خود باید آن را در نظر بگیرد و از فضاهای روانی و عاطفی که ممکن است او را واقعیات باز دارند دور نماید. به این ترتیب او می تواند در رابطه با خود و دیگران خصوصاً در روابط زناشویی عدالت بورزد. زیرا بعضی از حالات آنی با دامن به احساسات و عواطف غیر مفید برای دو طرف، زندگی زناشویی را گِل الود می سازد. از این رو باید فرد بداند که احساسات می تواند همراه با خیالات و اوهام باشد، در حالی که اندیشه ورزی با حقایق اشیاء تعامل دارد.
این خیر بسیار می تواند در نتایج مثبتی تبلور یابد که شوهر با صبر کردن بر عقده ها و ناملایمات و حالات روانی همسر خود بدان دست یابد. در چنین شرایطی فرزندان در دامان پر مهر پدر و مادری به سر می برند که هر دوی آنها مواظب فرزندان خود هستند و با سوق دادن فرزندان به فضایی پر از مهر و عاطفه، جلوی انگیزه های روانی منفی را می گیرند. در حالی که طلاق یا نفرت یا مشکلات پیچیده در زندگی فرزندان و زوجین، می تواند آغازی بر پایان زندگی مشترک و همه مزایای آن باشد. بنابراین بر انسان است که با شناخت ابعاد واقعی موضوع، انتظار عواقب نهایی را داشته باشد.
وجوب حفظ حقوق مادی زن
«وَإِنْ أَرَدتُّمُ اسْتِبْدَالَ زَوْجٍ مَّكَانَ زَوْجٍ وَآتَيْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنطَارًا فَلاَ تَأْخُذُواْ مِنْهُ شَيْئًا أَتَأْخُذُونَهُ بُهْتَاناً وَإِثْماً مُّبِيناً * وَكَيْفَ تَأْخُذُونَهُ وَقَدْ أَفْضَى بَعْضُكُمْ إِلَى بَعْضٍ وَأَخَذْنَ مِنكُم مِّيثَاقًا غَلِيظًا» در این دو آیه تأکید می شود که شرایط هر چند ناگوار و نامناسب باشد، شوهر باید به حقوق مادی زن احترام بگذارد. چون هیچ توجیهی برای ندادن مهریه زن وجود ندارد. زیرا مهریه به مانند سایر حقوق زن که از طریق معاملات مادی عادی سزاوار آن است، حق ثابت زن به شمار می آید. در این جا بر یک حالت معین دیگر نیز تأکید می شود و آن طلاق است. این که شوهر این حق را دارد که زن دیگری بگیرد. در این صورت شاید مرد چنین خیال نماید که می تواند مهریه ای را که در ابتدا به زن داده بود، پس بگیرد و آن را به زن دیگری بدهد تا این که دچار ضرر و زیان نشود. قرآن در مقام نهی از این کار است. زیرا این کار از زمره روابط مالی باطل است. درست به مانند بهتان که زدن حرفهای افترا آمیز می باشد. زیرا این کار گناه آشکار و نافرمانی آشکار از دستور خداوند می باشد. چرا که تعدی به حقوق دیگران به شمار می آید و خداوند اجازه چنین کاری را نداده است.
این قضیه در مفهوم قرآنی روند رو به افزایشی می یابد تا این که جنبه انسانی را در عمق احساسات انسان تحریک نماید و فضایی را در برابر او به وجود آورد که نشان دهنده اتحاد روحی و جسمی می باشد و باعث می شود زن و شوهر به موجودی واحد و یگانه تبدیل شوند. همین باعث می شود با اقداماتی که نشان دهنده وحدت در روحیه عطا و بخشندگی می باشد، شوهر به این رابطه احترام بگذارد و در قبال انسانیت زن احساس مسؤولیت نماید و حقی را که زن از راه پیوند زناشویی کسب کرده است، بدون توجیه از او نگیرد. سپس به شیوه ای قوی تر این موضع گیری را مورد تأکید قرار می دهد و بیان می دارد که سلب حقوق زن به منزله نقض عهد و تمرد در برابر میثاق سخت و محکم است. همان عهدی که زن با عقد ازدواج بدان دست یافته است و مهریه اساس آن را تشکیل می دهد. شاید تعبیر ازدواج به میثاق غلیظ، نشان دادن دیدگاه اسلامی باشد که زوجین باید در رابطه خود بدان نظر داشته باشند. زیرا ازدواج فقط برای تأمین نیازهای جنسی نیست. زیرا اگر هدف این باشد با اطفای شهوات همه چیز تمام می شود. بلکه عهدی تأکید شده است که همه عرصه های زندگی و التزامها و مسؤولیتها و حقوق دوجانبه آن را را در بر می گیرد. همین امر باعث شده است که این انگیزه بخشی از این رابطه باشد و نه همه آن.
در کافی و تفسیر عیاشی از امام محمد باقر (ع) در باره «وَأَخَذْنَ مِنكُم مِّيثَاقًا غَلِيظًا» آمده است که فرمود: میثاق همان کلمه ای است که نکاح با آن شکل می گیرد.
در تفسیر مجمع البیان آمده است: "میثاق غلیظ همان عهدی است که از شوهر گرفته می شود مبنی بر این که یا با زن به نیکی رفتار نماید و یا به احسان رها نماید. چیزی که از امام باقر (ع) چنین روایت شده است." بنابه گفته صاحب المیزان این معنا "از تعدادی از مفسران گذشته مانند ابن عباس و قتادة و أبی ملکیة نقل شده است. در حالی آیه این را نمی رساند که آن حکم بر این تصدیق می نماید که این میثاق از مردان برای زنان گرفته شده است. در حالی که آشکارتر این است که منظور همان عقدی است که در وقت ازدواج جاری می شود."
ملاحظه ما این است که معنای دوم در تفسیر اخیر از لوازم معنای اول است. زیرا عقدی که زوج بدان ملتزم شده و التزام به آن را مورد تأکید قرار داده است، ایجاب می نماید که او بر الزامات عقد باقی باشد. همان عقدی که راز ازدواج آن را اقتضا می نماید. این که اگر می خواهد رابطه زناشویی را ادامه دهد، با زن به نیکی رفتار نماید و اگر می خواهد به این رابطه پایان دهد، او را به نیکی رها نماید. چنین چیزی به مقتضای عقد در اختیار او قرار دارد. بنابراین دو تفسیر با یکدیگر تفاوت ندارند بلکه یکی لازمه دیگری می باشد.
عقد ازدواج میثاق غلیظ است
در این زمینه ملاحظه می کنیم که واژه "میثاق غلیظ" در قرآن کریم جز درباره عقد ازدواج نیامده است. این نشان دهنده اهمیت بسیاری است که خداوند برای رابطه زناشویی قائل شده است و برای رابطه دیگری در نظر گرفته نشده است. زیرا هرگونه رابطه انسانی در موارد دیگر به یکی از جنبه های زندگی فردی دو طرف مربوط می شود. در حالی که رابطه زناشویی آمیختگی جسمی و روحی در همه زمانهایی است که زندگی آن دو در شب و روز و مسائل ریز و درشت، به یکدیگر متصل می باشد. همان پیوندی که قرآن در باره آن می فرماید: «هُنَّ لِبَاسٌ لَّكُمْ وَأَنتُمْ لِبَاسٌ لَّهُنَّ» (بقره/187). پس هر یک از آن برای دیگری به منزله لباس است و در درون شخصیت او وارد می شود. چیزی که در ماهیت حرکت زندگی و سرنوشت، تأثیر عمیقی روی یکدیگر به جای می گذارد. بنابراین باید مورد تأکید بسیار قرار گیرد و از عمق وجود و نه به صورت سطحی، التزام به آن تأکید و تثبیت شود.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید