پديده طلاق، در جامعه امروز به عنوان يكي از آسيب هاي اجتماعي مطرح مي شود كه ريشه در تغيير و تحولات گوناگون فرهنگي، اجتماعي، زيستي و ... دارد كه با پيچيده تر شدن زندگي امروز، سطح آن نيز شدت يافته است. در اين گفت وگو، مسئله طلاق و عوامل تشديد آن در جامعه ايران از منظر دكتر صديق سروستاني - آسيب شناس اجتماعي - مورد بررسي قرار گرفته است.
با توجه به اين كه طلاق در گذشته نزد مردم، به عنوان يك امر مذموم و قبيح و در عين حال وحشت آور تلقي مي شده، ولي امروزه مي بينيم كه طلاق، ابزار رايجي شده كه به مدد آن، افراد خود را از وضعيت موجود رها مي كنند. به طوري كه نسل امروز ما نسبت به گذشته از پديده طلاق، وحشت و استرسي به خود راه نمي دهد و اين امر خيلي راحت در حال جا افتادن در جامعه است.
آقاي دكتر، شما اين تغييرات را چگونه ارزيابي مي كنيد؟
از نظر من، بحث طلاق به لحاظ شرعي مباح و به لحاظ قانوني هم مجاز است، يعني شارع مقدس، طلاق را براي اين گذاشته است كه وقتي زندگي مشترك خانوادگي دو نفر به بن بست مي رسد، راه فراري داشته باشند يا اين امكان وجود دارد كه در يك زندگي، يك وضعيت بهتر و سالم تري شكل بگيرد. مثلا زن و شوهري بچه دار نمي شوند تا زماني كه با هم هستند، اما اگر اين زوج، از هم جدا شوند - يعني اين زن، همسر مرد ديگري شود و آن مرد هم، شوهر يك زن ديگر- بچه دار مي شوند، چنين طلاقي اشكالي ندارد.
افزايش آمار طلاق لزوماً نشانه آشفتگي اجتماعي، فروپاشي اجتماعي و فرهنگي و منفي بودن اوضاع روزگار و نابساماني نيست. يعني همين طور كه جمعيت بيشتر شده، بايد درصد هر چيزي هم بيشتر شده باشد و زياد شدن درصد، فقط نشانه منفي نيست كه بگوييم علائق نسبت به خانواده كمتر شده است.
يا مشكلاتي كه در مورد بيماري ها هست. مثلاً اگر مرد يا زني مشكل جنسي داشته باشد اين، از مواردي است كه طلاق مجاز شده است. در نتيجه، به نظر من طلاق نفس الامر اشكالي ندارد، هر چند كه خيلي ها مي گويند طلاق زشت ترين حلال خداست.
به هر حال، آدم از وضعيت طلاق دل چركين است، چون طلاق چيزي است مقابل پيوند انساني و اجتماعي؛ يعني «گسستگي» و ما آدم ها به لحاظ عاطفي از اين وضعيت خوشمان نمي آيد.
اما اين كه قبلاً طلاق كمتر بود و الان بيشتر شده است آن هم نشانه لزوماً مثبتي نيست. به نظر مي آيد كه الان آمارهاي ما پيشرفت كرده، اطلاعات ما بيشتر شده و دستگاه هاي اندازه گيري مان قوي تر شده كه در نتيجه امروز آمارهاي بيشتر و دقيق تري داريم كه قبلاً نداشتيم. دوم اين كه آگاهي مردان و زنان در جامعه نسبت به زندگي، نسبت به اهداف زندگي، نسبت به سازش، نسبت به پيوند اجتماعي، نسبت به گسست اجتماعي بيشتر شده كه قبلاً نبوده است.
مردم باسوادتر شده اند، در حالي كه قبلاً نرخ بي سوادي خيلي زياد بوده است يا مثلا آگاهي زنان از حقوق و مزاياي زن بودن در جامعه بيشتر شده يا حتي بروز اجتماعي و اقتصادي زنان در جامعه افزايش پيدا كرده است. تعداد زنان بيشتري در جامعه كار مي كنند، زنان امروز در آمد دارند و به معني اقتصادي، شريك زندگي اند، و گاه خودشان نان آور خانواده شده اند. بنابراين مجموعه اين عوامل به اضافه اطلاعات بيروني مانند مداخله ماهواره، ويدئو، و ساير وسايل ارتباط جمعي باعث مي شود كه شرايط و وضعيت نسبت به قبل متغير باشد و اين لزوماً نشانه آشفتگي اجتماعي، فروپاشي اجتماعي و فرهنگي و منفي بودن اوضاع روزگار و نابساماني نيست. يعني همين طوري كه جمعيت بيشتر شده، بايد درصد هر چيزي هم بيشتر شده باشد و زياد شدن درصد، فقط نشانه منفي نيست كه بگوييم علائق نسبت به خانواده كمتر شده است.
يك وجه مثبتش اين است كه زن ها عمدتاً بيشتر به حقوق خود آگاه شده اند و ديگر زير بار نمي روند. زندگي ديگر بسوز و بساز نيست، بساز و بسوز هم نيست. زندگي يك زندگي انساني است كه دو انسان با هم به طور مشترك زندگي مي كنند و حق و حقوقي دارند و همچنين وظايفي در مقابل اين حق و حقوق دارند.
بنابراين افزايش نرخ طلاق همه اش نابساماني نيست، يك جاهايي هم مثبت است. ما بايد هوشيار باشيم و عوامل منفي آن را كنترل كنيم.
چگونه مي توان براي كاهش طلاق برنامه ريزي كرد؟
ما بايد بدانيم طلاق به چه دلايلي اتفاق مي افتد. آيا به دليل عدم همسازي اخلاقي و ناسازگاري رفتاري زن و شوهر با همديگر است يا به دليل عدم تناسب وضعيت اقتصادي آنها با روزگار (درآمد كم خانوار و فقر) يا اين كه به دليل مشكلات آسيبي و جرمي مثل جنايت، قتل، اعتياد و... يا به دليل مشكلات جنسي (اين كه مردم از وضعيت ارتباط جنسي آگاهي بيشتري پيدا كرده و توقع و انتظار متناسب تري دارند كه عمل نمي شود) يا ... .
اگر دلايل ذكر شده، در افزايش طلاق تأثير گذار است، بايستي مسائل مربوط به اينها برطرف شود و جامعه در برابر آن ايمن شود. مثلاً بايد يك توافق اخلاقي ميان زن و مرد ايجاد شود، آموزش رفتار مسالمت آميز ترويج شود، تنش ها كاهش يابد، چنانچه كسي معتاد است يا بايد مورد معالجه قرار گيرد يا اين كه به حال خود رها شود. در اين گونه موارد، لزوماً كاهش طلاق حاصل نمي شود. براي همين است كه من مي گويم طلاق بد نيست. اگر كسي شوهرش جاني است، خودش بايد طلاق بگيرد تا زندگي سالمي براي بچه هاي خودش فراهم كند و بچه هايش را از اين محيط خرده فرهنگ خانوادگي جنايتكارانه رها سازد.
اما برخي از موارد رو به طلاق را مي توان با ترويج نوعي مسالمت و صرفه جويي در اوضاع اقتصادي به زندگي برگرداند. البته همه دستگاه ها هم بايد همكاري كنند. ما در راديو و تلويزيون مشاهده مي كنيم كه به گونه اي عجيب مصرف زدگي ترويج مي شود. در خيابان ها هم روي تابلوها نشانه هاي اين پديده ديده مي شود كه اينها با زندگي صرفه جويانه درويشي منافات دارد. تبليغ و ترويج بايد به گونه اي باشد كه سطح توقعات كاهش يابد و هر كسي به اندازه جيب خود زندگي كند و نخواهد با قرض و زندگي قسطي، روزگار بگذراند. عواملي مثل بيكاري كه زمينه بروز طلاق را فراهم مي كند از عوامل ديگري است كه دولت بايد در آن چاره انديشي كند.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید