6- فلسفه تبلیغ علیه نفقه
مردان شكارچى این نكته را دریافتهاند و یكى از علل تبلیغ علیه نفقه زن بر شوهر همین است كه احتیاج فراوان زن به پول اگر از شوهر بریده شود زن به آسانى به دامن شكارچى خواهد افتاد.
اگر در فلسفه حقوقهاى گزافى كه در مؤسسات به خانمها پرداخته مىشود دقت كنید، مفهوم عرض مرا بهتر درخواهید یافت.شك نداشته باشید كه الغاء نفقه موجب ازدیاد فحشا مىشود.
چگونه براى یك زن مقدور است كه حساب زندگى خود را از مرد جدا كند و آنگاه بتواند خود را چنانكه طبیعتش اقتضا مىكند اداره كند؟
حقیقت را اگر بخواهید،فكر الغاء نفقه از طرف مردانى هم كه از تجمل و اسراف زنان به ستوه آمدهاند تقویت مىشود;اینها مىخواهند با دستخود زن و به نام آزادى و مساوات،انتقام خود را از زنان اسرافكار و تجمل پرستبگیرند.
ویل دورانت در لذات فلسفه پس از آن كه تعریفى از ازدواج نوین به این صورت مىكند:«زناشویى قانونى با جلوگیرى قانونى از حمل و با حق طلاق وابسته به رضایتطرفین و نبودن فرزند و نفقه»مىگوید:
«زنان تجمل پرست طبقه متوسط سبب خواهند شد كه به زودى انتقام مرد زحمتكش از تمام جنس زن گرفته شود.ازدواج چنان تغییر خواهد كرد كه دیگر زنان بیكارى كه فقط مایه زینت و وحشتخانههاى پر خرج بودند وجود نخواهند داشت.مردان از زنان خود خواهند خواست كه خود مخارج خود را دربیاورند. زناشویى دوستانه(ازدواج نوین) حكم مىكند كه زن باید تا هنگام حمل كار كند. در اینجا نكتهاى هست كه موجب تكمیل آزادى زن خواهد شد و آن اینكه از این به بعد باید خود خرج خود را از اول تا آخر بپردازد.انقلاب صنعتى نتایجبیرحمانه خود را(درباره زن)ظاهر مىسازد.زن باید در كارخانه با شوهر خود كار كند.زن به جاى آنكه در اتاق خلوتى بنشیند و مرد را ناگزیر سازد كه براى جبران بىحاصلى او دو برابر كار كند،باید در كار و پاداش و حقوق و تكالیف با او برابر باشد.»
آنگاه به صورت طنز مىگوید:«معنى آزادى زن این است».
7- دولتبه جاى شوهر
این جهت كه وظایف طبیعى زن در تولید نسل ایجاب مىكند كه زن از نقطه نظر مالى و اقتصادى نقطه اتكایى داشته باشد،مطلبى نیست كه قابل انكار باشد.
در اروپاى امروز افرادى هستند كه طرفدارى از آزادى زن را به آنجا رساندهاند كه از بازگشت دوره«مادرشاهى»و طرد پدر به طور كلى از خانواده دم مىزنند.به عقیده اینها با استقلال كامل اقتصادى زن و تساوى او در همه شؤون با مرد،در آینده پدر عضو زائد شناخته خواهد شد و براى همیشه از خانواده حذف خواهد شد.
در عین حال همین افراد دولت را دعوت مىكنند كه جانشین پدر شود و به مادران كه قطعا حاضر نخواهند بود به تنهایى تشكیل عائله بدهند و همه مسؤولیتها را به عهده بگیرند، پول و مساعده بدهد تا از باردارى جلوگیرى نكنند و نسل اجتماع منقطع نگردد،یعنى زن خانواده كه در گذشته نفقه خور و به قول اعتراض كنندگان مملوك مرد بوده است،از این به بعد نفقهخور و مملوك دولتباشد;وظایف و حقوق پدر به دولت منتقل گردد.
اى كاش افرادى كه تیشه برداشته،كوركورانه بنیان استوار كانون مقدس خانوادگى ما را-كه بر اساس قوانین مقدس آسمانى بنیان شده است-خراب مىكنند، مىتوانستند به عواقب كار بیندیشند و شعاع دورترى را ببینند.
برتراند راسل در كتاب زناشویى و اخلاق فصلى تحت عنوان«خانواده و دولت»باز كرده است.در آنجا پس از آن كه درباره بعضى دخالتهاى فرهنگى و بهداشتى دولت درباره كودكان بحثى مىكند،مىگوید:
«ظاهرا چیزى نمانده كه پدر علت وجودى بیولوژیك خود را از دستبدهد...یك عامل نیرومند دیگر در طرد پدر مؤثر است و آن تمایل زنان به استقلال مادى است. زنانى كه در راى دادن شركت مىكنند غالبا متاهل نیستند و اشكالات زنان متاهل امروز بیش از زنان مجرد است و با وجود امتیازات قانونى،در رقابتبراى مشاغل عقب مىمانند... براى زنان متاهل دو راه است كه استقلال اقتصادى خود را حفظ كنند:یكى آن است كه در مشاغل خود باقى بمانند و لازمه این فرض این است كه پرستارى اطفال خود را به پرستاران مزد بگیر واگذار كنند و بالنتیجه كودكستانها و پرورشگاهها توسعه زیادى خواهد یافت و نتیجه منطقى این وضع این است كه از لحاظ روانشناسى براى كودك نه پدرى وجود خواهد داشت نه مادرى.راه دیگر آن است كه به زنان جوان مساعدهاى بپردازند كه خودشان از اطفال نگهدارى كنند. طریقه اخیر به تنهایى مفید نبوده و باید با مقررات قانونى مبتنى بر استخدام مجدد مادر پس از آن كه طفلش به سن معینى رسید تكمیل شود.اما این طریقه این امتیاز را دارد كه مادر مىتواند خود طفلش را بزرگ كند بدون اینكه براى این امر تحت تعلق حقارتآور مردى قرار گیرد... با فرض تصویب چنین قانونى باید انتظار عكس العمل آن را بر روى اخلاق فامیل داشت. قانون ممكن است مقرر دارد كه مادر طفل نامشروع حق مساعده ندارد و یا اینكه در صورت وجود دلایلى حاكى از زناى مادر مساعده به پدر خواهد رسید.در این صورت پلیس محلى موظف خواهد بود كه رفتار زنان متاهل را تحت نظر بگیرد.اثرات این قانون چندان درخشان نخواهد بود،ولى این خطر را دارد كه در ذائقه كسانى كه موجد این تكامل اخلاقى بودهاند چندان خوشایند واقع نشود.بالنتیجه مىتوان احتمال داد كه دخالتهاى پلیس در این باره قطع شده و حتى مادرهاى اطفال نامشروع از مساعده برخوردار شوند.در این صورت وظیفه اقتصادى پدر در طبقات كارگر بكلى از میان رفته و اهمیتش بیش از سگها و گربهها براى اولادشان نخواهد بود...تمدن یا لااقل تمدنى كه تاكنون توسعه یافته متمایل به تضعیف احساسات مادرى است. محتملا براى حفظ تمدنى كه تحول و تكامل زیادى یافته لازم خواهد شد به زنان براى باردارى آنقدر پول بدهند كه آنان در این كار نفع مسلمى بیابند.در این صورت لازم نیست كه تمام زنان یا اكثریتشان شغل مادرى را برگزینند،این هم شغلى چون مشاغل دیگر كه زنان آن را با جدیت و وقوف كامل استقبال خواهند كرد.اما تمام اینها فرضیاتى بیش نیست و منظورم این است كه نهضت زنان باعث زوال خانواده پدر شاهى است كه از ما قبل تاریخ نماینده پیروزى مرد بر زن بوده است.جانشین شدن ولتبه جاى پدر در مغرب زمین كه با آن مواجه هستیم، پیشرفتى شمرده مىشود...»الغاء نفقه زن(به قول این آقایان:استقلال مادى زنان)طبق گفتههاى بالا نتایج و آثار ذیل را خواهد داشت:
سقوط و طرد پدر از خانواده و لااقل از اهمیت افتادن پدر و بازگشتبه دوره مادرشاهى،جانشین شدن دولتبه جاى پدر و مساعده و نفقه گرفتن مادران از دولتبه جاى پدر،تضعیف احساسات مادرى،درآمدن مادرى از صورت عاطفى به صورت شغل و كار و كسب.
بدیهى است كه نتیجه همه اینها سقوط كامل خانواده است كه قطعا مستلزم سقوط انسانیت است.همه چیز درستخواهد شد و فقط یك چیز جاى خالى خواهد داشت و آن سعادت و مسرت و برخوردارى از لذات معنوى مخصوص كانون خانوادگى است.
به هر حال منظورم این است كه حتى طرفداران استقلال و آزادى كامل زن و طرد پدر از محیط خانواده،وظیفه طبیعى زن را در تولید نسل مستلزم حقى و مساعدهاى و احیانا مزد و كرایهاى مىدانند كه به عقیده آنها دولتباید این حق را بپردازد،بر خلاف مرد كه وظیفه طبیعى او هیچ حقى را ایجاب نمىكند.
در قوانین كارگرى جهان حداقل مزدى كه براى یك مرد قائل مىشوند،شامل زندگى زن و فرزندانش نیز مىشود;یعنى قوانین كارگرى جهان حق نفقه زن و فرزند را به رسمیت مىشناسد.
8- آیا اعلامیه جهانى حقوق بشر به زن توهین كرده است؟
در اعلامیه جهانى حقوق بشر،ماده23،بند3 چنین آمده است:
«هر كس كه كار مىكند به مزد منصفانه و رضایتبخشى ذى حق مىشود كه زندگى او و خانوادهاش را موافق شؤون انسانى تامین كند.»
در ماده 25،بند 1 مىگوید:
«هر كس حق دارد كه سطح زندگانى او سلامت و رفاه خود و خانوادهاش را از حیثخوراك و مسكن و مراقبتهاى طبى و خدمات لازم اجتماعى تامین كند.»
در این دو ماده ضمنا تایید شده است كه هر مردى كه عائلهاى تشكیل مىدهد باید متحمل مخارج و نفقه زن و فرزندان خود بشود;مخارج آنها جزء مخارج لازم و ضرورى آن مرد محسوب مىشود.
اعلامیه حقوق بشر با اینكه تصریح مىكند كه زن و مرد داراى حقوق مساوى مىباشند،نفقه دادن مرد به زن را با تساوى حقوق زن و مرد منافى ندانسته است. علیهذا كسانى كه همواره به اعلامیه حقوق بشر و تصویب آن در مجلسین استناد مىكنند،باید مساله نفقه را یك مساله خاتمه یافته تلقى كنند.و آیا غرب پرستانى كه به هر چیزى كه رنگ اسلامى دارد نام ارتجاع و تاخر مىدهند،به خود اجازه خواهند داد كه به ساحت قدس اعلامیه حقوق بشر هم توهین كنند و آن را از آثار مالكیت مرد و مملوكیت زن معرفى كنند؟
از این بالاتر اینكه اعلامیه حقوق بشر در ماده بیست و پنجم چنین مىگوید:
«هر كس حق دارد كه در موقع بیكارى،بیمارى،نقص اعضاء،بیوگى،پیرى یا در تمام مواردى كه به علل خارج از اراده انسان وسایل امرار معاش از دست رفته باشد،از شرایط آبرومندانه زندگى برخوردار شود.»
در اینجا اعلامیه حقوق بشر گذشته از اینكه از دست دادن شوهر را به عنوان از دست دادن وسیله معاش براى زن معرفى كرده است،بیوگى را در ردیف بیكارى، بیمارى،نقص اعضاء ذكر كرده است;یعنى زنان را در ردیف بیكاران و بیماران و پیران و افراد ناقص الاعضاء ذكر كرده است.آیا این یك توهین بزرگ نسبتبه زن نیست؟ مسلما اگر در یكى از كتابها یا دفترچههاى قانونى مشرق زمین چنین تعبیرى یافت مىشد، فریاد اعتراض به آسمان بلند بود،همچنانكه نظیر آن را در مورد بعضى قوانین ایران خودمان دیدیم.
اما یك انسان واقع بین كه تحت تاثیر هو و جنجال نباشد و تمام جوانب را ببیند، مىداند كه نه قانون خلقت كه مرد را یكى از وسایل معاش زن قرار داده و نه اعلامیه حقوق بشر كه«بیوگى»را به عنوان از دست دادن وسیله معیشتیاد كرده است و نه قانون اسلام كه زن را واجب النفقه مرد شمرده است،هیچ كدام به زن توهین نكردهاند، چون این یك جانب قضیه است كه زن نیازمند به مرد آفریده شده است و مرد نقطه اتكاء زن شمرده مىشود.
قانون خلقتبراى اینكه زن و مرد را بهتر و بیشتر به یكدیگر بپیوندد و كانون خانوادگى را-كه پایه اصلى سعادت بشر است-استوارتر سازد،زن و مرد را نیازمند به یكدیگر آفریده است.اگر از جنبه مالى مرد را نقطه اتكاء زن قرار داده است،از جنبه آسایش روحى زن را نقطه اتكاء مرد قرار داده است.این دو نیاز مختلف،بیشتر آنها را به یكدیگر نزدیك و متحد مىكند.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید