الگوهاي توحيد ناب
رسيدن به توحيد ناب، كه از هر ناخالصي و شركي به دور باشد، بسيار دور از دسترس انسان هاي معمولي است، اما سعي و تلاش براي هر چه نزديك تر شدن به آن و زدودن ناخالصي ها و برخورداري از خلوص هر چه بيش تر براي همه انسان ها ممكن است، «خلوص» صفتي است كه به هر ميزان حاصل شود، ارزشمند است و چنين نيست كه تنها خلوص ناب مطلوبيت داشته باشد. از اين رو، هر درجه اي از خلوص بر درجات پيشين خود امتياز دارد و زمينه را براي رسيدن به درجات بالاتر فراهم مي كند و اين نكته در عين بداهت، نكته مهمي است؛ زيرا انسان را آماده بهره برداري از اسوه ها و الگوهاي خلوص مي كند؛ چرا كه تصور اين كه حتماً بايد به نقطه اوج رسيد و گرنه درجات پايين تر فاقد ارزش است، بسياري از اوقات موجب نااميدي انسان شده، او را از پيروي الگوها باز مي دارد، در حالي كه اگر بداند رسيدن به هر درجه از خلوص و زدودن ناخالصي ها با ارزش است ولي درجات بالاتر ارزشمندتر مي باشد، در اين صورت، از تلاش براي هر چه نزديك تر شدن به خلوص ناب مأيوس نمي شود. با اين پيش فرض، وجود اسوه هاي ناب در ميان افراد بشر، توجيه كامل تري مي يابد.
اسوه ها، كه در حقيقت، تحقق عيني هدف هاي غايي اند، بودنشان در ميان بشر و در تاريخ، داراي نقش هاي مثبت و ارزشمندي است. نگاه به الگوهاي جذّاب و متعالي، انگيزه تلاش براي نزديك شدن به آن ها و شوق هم رنگي با آن ها را در انسان ايجاد و تقويت مي كند و در ايجاد اميد به امكان دست يابي يا نزديك شدن به رتبه آن ها مؤثر است. نقش ديگر آن ها جهت يگانه بخشيدن به فعاليت ها و برنامه هاي پراكنده براي رشد و جلوگيري از انحراف و گم كردن سمت و سوي برنامه هاست. علاوه بر اين، الگوها معياري براي ارزيابي و سنجش ميزان موفقيت به شمار مي آيند تا انسان با چشم دوختن به آن ها، دچار غرور ناشي از پيشرفت هاي اندك نشود. بنابراين، هم در زدودن يأس ناشي از احساس شكست مؤثرند و هم در كاهش غرور ناشي از پيشرفت.
شمار الگوهاي خالص توحيد در تاريخ زندگي انسان زياد نبوده است. با اين حال، در ميان آن ها، نام و چهره امام علي بن ابي طالب (عليه السلام) داراي درخشش خاصي است. با نگاهي گذرا به زندگي ايشان، تك قطبي بودن و يگانگي بي نظير شخصيت ايشان بر محور توحيد ناب را مي توان ديد. تولد و شهادت او در دورترين و خالص ترين مكان ها از شرك ـ يعني درون كعبه و محراب مسجد كوفه ـ بود. 17 او اولين كسي بود از مردان كه دعوت پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) به توحيد را پذيرفت. 18 و در طول زندگي پيامبر (صلي الله عليه وآله) يعني پيام آور توحيد ناب و نزديك ترين يار ايشان در جنگ و صلح بود. 19 در جواني يا نوجواني براي شكستن بت هاي كعبه، بر دوش پيامبر (صلي الله عليه وآله) بالا رفت. 20 وجود او همراه و هم تراز قرآن و تحقق عيني آن بود21 كه روح حاكم بر همه آيات آن نيز توحيد است. 22
در جنگ خندق، چون در برابر عمرو بن عبدود به جنگ ايستاد، رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: «تمام ايمان در برابر تمام شرك ظاهر شد. 23 به گفته پيامبر (صلي الله عليه وآله) مثل او مثل كعبه، 24 اطاعت از او اطاعت از خداوند25] تحقق عيني[ صراط مستقيم الهي26 و خالص ترين مؤمنان در ايمان بود، 27 كه ايمان با گوشت و خون او آميخته بود. 28 بدون شك، او از برترين الگوها براي بلندترين هدف پيامبران الهي (عليهم السلام) بود. بارزترين جنبه شخصيت او «خلوص در توحيد» است؛ زيرا با توجه به تاريخ مكتوب زندگي و معرفي او توسط پيامبر (صلي الله عليه وآله) هيچ رفتاري از او سر نزد كه در آن انگيزه غيرخدايي دخالت داشته باشد.
در كلام ايشان نيز همچون سيره، «توحيد» برجسته ترين سخن است. اگر چه شمار دعوت صريح و مستقيم به توحيد در كلام ايشان زياد نيست، اما به طور غيرمستقيم، محور همه سخنان ايشان را دعوت به پرستش خداي واحد تشكيل مي دهد؛ زيرا اولاً، بر اساس شمارش برخي از محققان، كلمات «اللّه»، «اله» و مشتقات آن مجموعاً قريب 1378 بار در نهج البلاغه به كار رفته است. 29 و اگر مواردي را كه با كنايه و ضمير بارز و مستتر به «اللّه» اشاره شده و محور موضوع جمله قرار گرفته نيز بدان اضافه شود، عدد آن به هزاران مورد مي رسد و با توجه به اين كه «اللّه»، «اله» و مشتقات آن دو، يا بر شخص خداي تعالي دلالت مي كند يا به مفهوم كلي معبود اشاره دارد، مي توان گفت: در نهج البلاغه كلمه «اللّه» و مفاهيم مرتبط با آن پس از حروف ربط و اضافه، از نظر تعداد، بيش ترين كاربرد را دارد و از اين رو، مي توان محور مباحث اين كتاب را «پرستش» و بالاخص «پرستش توحيدي» دانست.
ثانياً، آغاز همه يا بيش تر خطبه هاي نهج البلاغه با نام، ياد، سپاس و ستايش خداوند و نيز ذكر صفات از جمله وحدانيت او و دقايق توحيد، 30 گشودن رازهاي توحيد بر اهل بصيرت است و علاوه بر آن، با وضوح بيش تري محوريت خداي تعالي را در همه چيز از نگاه امام علي (عليه السلام) نشان مي دهد.
ثالثاً، جاي جاي نهج البلاغه پر از گله مندي، شكايت و سرزنش قاسطين، مارقين، ناكثين و اهل شرك و كفر است كه همه به نوعي از مسير دين پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) (يعني مسير توحيد) فاصله گرفته بودند و در حقيقت، شكايت ايشان از جدايي از توحيد است، و در اين ترديدي نيست.
بر اين اساس، مهم ترين نكته اي كه در زمينه تربيت از حضرت علي (عليه السلام) مي توان آموخت، روي گرداندن از همه چيز و رو كردن به سوي خداي واحد است؛ همان نكته اي كه در نظام هاي بشري تعليم و تربيت توجهي به آن نشده و در اهداف غايي، بكلي مورد غفلت واقع شده است. آنچه بر اساس تعليمات انبيا (عليهم السلام) همه رنج ها و گرفتاري هاي بشر به دور شدن از آن باز مي گردد، فراموش شده است و حتي در ايران پس از انقلاب اسلامي نيز آنچه عملاً در دستگاه عريض آموزش و پرورش رسمي دنبال مي شود، تربيت پيشهوران شاغلي است كه بتوانند در بزرگ سالي، ضمن تأمين هزينه هاي زندگي خود، بخشي از چرخ هاي اقتصادي، اجتماعي و سياسي جامعه را بچرخانند و حداكثر در جامعه با رعايت حقوق ديگران برهم زننده نظم و انضباط عمومي نباشند كه البته بررسي واقعيت هاي عيني، كاميابي چنداني نشان نمي دهد.
مكاتب تعليم و تربيت و هدف هاي غايي
هر يك از مكاتب تعليم و تربيت در گذشته و حال، هدف هايي غايي براي فرايند تعليم و تربيت معرفي مي كنند:
در رفتارگرايي، بر شيوه خاصي از تغيير تأكيد مي شود تا از آن براي رسيدن به هر هدف موردنظر استفاده شود. البته به نظر اسكينر، بايد براي تحقق دنياي برادري و عدالت تلاش كرد و اگر شرطي سازي بتواند به ما كمك كند، بايد از آن استفاده شود. 31 تأكيد رفتارگرايان و از جمله اسكينر بر شيوه هاست، نه اهداف و از اين رو، تعيين اين كه بايد براي عدالت تلاش شود چيزي نيست كه بتوان از مكتب رفتارگرايي انتظار داشت و اين از عقايد ديگر اسكينر نشأت مي گيرد.
اگزيستانسياليست ها نيز تأكيد مي كنند كه تعليم و تربيت خوب بايد افراد را ترغيب كند تا سؤالاتي مثل «من چه كسي هستم»، «من به كجا مي روم» و «چرا اين جا هستم» را بپرسند. به نظر آن ها، اولين قدم در هر تعليم و تربيتي، شناخت خود است. اما بحث كنوني درباره هدف يا هدف هاي نهايي تعليم و تربيت است كه سخن واحدي از آن ها در اين مورد سراغ نداريم. برخي بر پوچي زندگي و جنبه هاي ناهنجار و زشت آن، علاوه بر جنبه هاي معقول و خوب، به عنوان هدف تعليم و تربيت تأكيد مي كنند، برخي درك نگراني ـ يعني نوعي هشياري نسبت به تنش هستي ـ را هدف تعليم و تربيت مي دانند و برخي به توانايي به عنوان هدف اشاره مي كنند. به گفته دونالد وندنبرگ، تعليم و تربيت در پي آن است كه شخص تاآن جا كه براي يك انسان ميسّر است، خردمند شود. 32
از فلسفه تحليلي نيز انتظار تعيين هدف نمي رود؛ زيرا چنان كه برخي تصريح كرده اند، تحليل گران به جاي توصيه به اهداف خاص، روشن كردن مفهوم تعليم و تربيت و فوايدي را كه از اين روشن كردن به دست مي آيد، ترجيح مي دهند. پيترز گفته است: اگر هدف، چنان كه ديويي گفته، بر دستاوردهاي خاص دلالت مي كند، سخن گفتن از اهداف تعليم و تربيت، چنان كه گويي اين اهداف هنجارهاي مطلوب همگان است، مضحك خواهد بود.
فلسفه هاي تربيتي شرق نيز هدف تربيتي واحدي ندارند. هدف نويسندگان اوليه ارائه معلومات در مورد نيروهاي طبيعت به منظور مقابله هرچه بهتر افراد با آن ها بود. در نوشته هاي بعدي فلاسفه چين و هند، به طور چشم گيري از توجه به خدايان و مواعظ آن ها كاسته شد و به جاي آن، در مورد شيوه هاي زندگي به بحث پرداختند. در اين فلسفه ها، تحول فكري شاگردان در ارتباط مستقيم با معلم اخلاق، استاد يا معلم ديني مهم است؛ زيرا در بسياري از فلسفه هاي شرق تأكيد مي شود هيچ كس نمي تواند بدون تفكر، زندگي خوبي داشته باشد. نگرش انسان به زندگي نيز بسيار اهميت دارد. هدف اساسي غالب فلسفه هاي شرق ايجاد تحول اجتماعي است، اما تحول بزرگ اجتماعي معمولاً با دگرگون شدن افراد آغاز مي شود.
در فلسفه عمل گرايي (پراگماتيسم)، هدف تعليم و تربيت را چيزي بيش از حرفه آموزي مي دانند و معتقدند: فرايند تربيتي زماني محقق مي شود كه فهميدن ترويج يابد. جان ديويي معتقد بود: افراد بايد به عنوان موجوداتي اجتماعي، كه قادر به مشاركت و جهت يابي موضوعات اجتماعي خود هستند، تربيت شوند. اين امر همچنان كه به معناي توجه به رشد همه استعدادهاي فرد براي آينده است، به معناي تعاملي آزادانه تر بين گروه هاي اجتماعي نيز هست. او به تعليم و تربيت به عنوان راهي براي آزاد ساختن فرد براي وارد شدن در رشد مداومي كه به سوي مقاصد اجتماعي مطلوب جهت داده شده است، نگاه مي كرد. سيدني هوك خاطر نشان مي كند كه رشد، دموكراسي و هوش، مقاصد جامع و مرتبط تعليم و تربيت است. به نظر ويليام هرد كيلپاتريك، آموزش و پرورش موظف به آموزش چگونه زندگي كردن به كودكان است. برخي از عمل گرايان معتقدند: مدارس بايد عادت هاي تفكر، ابداع و ابتكار را پرورش دهد تا به مردم در رشد صحيح ـ يعني حركت به سوي زندگي دموكراتيك ـ كمك كند.
در نظريه «بازسازي» بر ضرورت تحول تأكيد مي شود. طرف داران اين نظريه دوست دارند مردم را به عنوان عوامل تحول، بيش تر به اين امر مشغول سازند كه هم خود و هم جهان اطرافشان را تغيير دهند. وحدت جهاني، برادري و آزادي سه ايده آلي هستند كه بازسازي گرايان به آن معتقدند و علاقه مندند در مدارس و جامعه به انجام برسد.
ماركسيست ها هدف تعليم و تربيت را حركت جامعه انساني از سرمايه داري به سمت سوسياليسم و كمونيسم مي دانند و در اين راه، به نظر آن ها، اهداف بيواسطه، شكل دهنده شعور سوسياليستي و جامعه سوسياليست است.
در خيال گرايي (ايده آليسم) اهدافي مانند جستوجوي حقيقت، ادراك مُثُل حقيقي، خودشكوفايي و رشدمنش را در نظر دارند. آگوستين، كه خود از نوافلاطونيان بود، مي گفت: جستوجوي حقيقت، جستوجوي خداوند است. تعليم و تربيت واقعي آدمي را به سوي خداوند هدايت مي كند؛ چون خداوند انديشه محض است. باتلر نيز درباره خود شكوفايي به نقل از جنتيل مي گويد: خود شكوفايي هدف نهايي تعليم و تربيت است. خيال گرايان باور عميقي نسبت به نيروهاي دروني ـ از قبيل شهود ـ دارند؛ نيروهايي كه در تعليم و تربيت صحيح بايد مورد توجه قرار گيرد.
ارسطو نيز، كه از واقع گرايان (رئاليست ها) به شمار مي رود، با افلاطون به يك جا مي رسند، اما شيوه رسيدن آن ها متفاوت است. البته واقع گرايان مذهبي معتقدند: بايد جهان را شناخت تا از اين طريق خدا را شناخت؛ چون خدا دنيا را آفريد تا ابزاري ارائه دهد كه مردم از طريق آن بتوانند خدا را بشناسند. اما واقع گرايان غيرمذهبي بر شناخت جهان مادي از طريق تدوين شيوه هاي دقيق تحقيق تأكيد مي كنند تا از آن براي تضمين بقاي خود استفاده ببرند. واقع گرايان غيرديني بر مطالعه مطالب اساسي براي بقا و پيشرفت فن آوري و دانش تأكيد فراوان دارند. برخي از آن ها به آماده شدن براي زندگي در دنياي واقعي اشاره مي كنند.
آنچه گذشت بيان عمده ترين و رايج ترين ديدگاه هاي تربيتي در زمينه اهداف تعليم و تربيت بود كه البته تنها برخي از آن ها در تاريخ معاصر عملاً حضور دارند و بقيه مانند خيال گرايي، واقع گرايي مذهبي و ماركسيسم (بجز در برخي از كشورهاي اسلامي يا شرقي) از ديدگاه هاي متروك شمرده مي شوند. بررسي ديدگاه هاي مزبور نشان دهنده تأكيدي است كه بر هدف هاي مربوط به زندگي مادي انسان (بريده از دين) وجود دارد. هدف هايي مانند آماده شدن براي زندگي در دنياي واقعي، بقا، پيشرفت فن آوري و دانش، وحدت جهاني، آزادي (با همه ابهام هايي كه در حدود آن وجود دارد)، حركت به سوي زندگي دموكراتيك، مشاركت در فعاليت هاي اجتماعي، درك پوچي زندگي و جنبه هاي زشت آن علاوه بر جنبه هاي معقول و خوب و هدف هايي از اين قبيل در وراي خود غايتي جز سامان دادن به زندگي طبيعي و مادي انسان ندارند، اگرچه برخي از آن ها مانند آماده شدن براي زندگي در دنياي واقعي، پيشرفت فن آوري و دانش و وحدت جهاني مي توانند در مسير هدف هاي برتر نيز قرار گيرند. اما با توجه به مباني فكري مطرح كنندگان آن ها، روشن است كه چيزي بيش از همين زندگي طبيعي (فردي يا اجتماعي) منظور نبوده است. هربارت نيز مي گفت: هدف تعليم و تربيت بايد اين باشد كه كودك را براي زندگي در نظام اجتماعي موجود آماده كند.
هم اكنون در بسياري از كشورها آنچه عملاً دنبال مي شود، غايت هايي در سطوح اوليه نيازهاي انسان است. به تعبير اي. بي. كاستل در كتاب آموزش و پرورش كهن و نوين، آموزش و پرورش غرب، كه در جهان هاي ديگر نفوذ بسياري داشته، بيش تر وسيله اي براي ساختن اشياست تا تربيت كودكان كه مردان شايسته اي شوند. به لحاظ عملكرد، بيش تر نظام هاي آموزشي كشورهاي صنعتي و كشورهاي در حال رشد از دهه 1960 گستره اهداف خويش را وسعت بخشيده اند و مساعي خود را در جهت نيازهاي مشخص و مهم توسعه ملي و نيز در خدمت بخش خاصي از دانش آموزان فراوان خود مصروف مي دارند.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید