موضع اولیا الله در برابر مرگ :
حال كه مرگ برای اولیاالله یك آرزوست، آیا آنها در صدد تحقق بخشیدن به این آرزو هستند یا در عین اینكه مرگ برای آنها یك امر آرزویی است با آن مبارزه هم می كنند؟ نكته این است كه هم آرزویش را دارند و هم با آن مبارزه می كنند (مگر در دو صورت )، چرا؟ برای اینكه مثل آنان همان مثل دانشجوست: دانشجویی كه در خارج از كشور است تا آن آخرین لحظه ای كه هنوز فرصت كار كردن و پیشرفت دارد با بیرون رفتن از این محل مبارزه می كند با اینكه آرزوی آن را دارد، مگر آن ساعتی كه احساس كند كه دیگر در اینجا كاری برایش نمانده است، یعنی آنچه باید انجام می داده، انجام داده است. این است مضمون این فراز از دعای مكارم الاخلاق كه زین العابدین سلام الله علیه به خداوند عرض می كند: الهی و عمرنی مادام عمری بذله فی طاعتك فاذا كان مرتعا للشیطان فاقبضنی الیك؛ خدایا مرا عمر عطا کن مادام که عمرم صرف اطاعت بشود، اگر بنا است زندگیم چراگاه شیطان گردد، مرا هر چه زودتر به سوی خود ببر (بحارالانوار، ج / 73 ص. 62 ).
اولیاالله در عین اینكه مرگ برایشان آرزوست همیشه از خدا طول عمر می خواهند زیرا برای اولیاالله و غیراولیاالله در همین فرصت عمر است كه انسان مراتب قرب به حق را طی می كند. می دانند از اینجا كه رفتند، دیگر در آنجا درجه شان همان است كه هنگام رفتن از این عالم داشته اند و به همین جهت خودكشی هیچ وقت حتی برای اولیاالله مجاز نیست، چرا؟ زیرا خودكشی یعنی فرصت عمل را به دست خود از بین بردن، فرصت انجام تكلیف و مسؤولیت را به دست خود از بین بردن. امام زین العابدین سلام الله علیه به خداوند عرض می كند كه خدایا به من طول عمر بده مادامی كه عمر من مبذول در راه توست و سرمایه ای است كه در راه تو بذل می شود، از آن ساعت كه این سرمایه چراگاه شیطان است آن را نمی خواهم. اگر بناست من زنده بمانم ولی آن زندگی برای من مایه خیر و بركت یعنی خدمت در راه تو نباشد، بذله در راه تو نباشد كه دیگر در آن صورت زندگی برای من تكامل نیست نقص است خدا اینچنین زندگی را نمی خواهم. پس در این مكتب مرگ برای همه مردم یك امر آرزویی نیست.
برای بعضی از مردم منفور است و باید هم منفور باشد، چون مرگ در واقع ورود بر خود و بر حقیقت خود است و برای بعضی از مردم امری آرزویی است. ولی باید توجه داشت كه برای آنها كه مرگ یك امر آرزویی است این طور نیست كه بخواهند این فرصت را از دست بدهند، چرا كه عمر برای آنها فرصت است، می خواهند در این فرصت حداكثر تقرب به حق و تكامل را حاصل كنند. مرگ در دو حالت، بلاشرط مطلوب اولیاالله است، فقط در دو حالت است كه مرگ برای اولیاالله بلاشرط مطلوب می شود. حالت اول اینكه بداند كه بعد از این اگر زنده هم بماند كاری ندارد كه انجام بدهد. كسانی كه می خواهند روی اصول مادی خودكشی را توجیه كنند، آنها هم بر اساس همین مسؤولیت این حرف را می زنند. دو سال پیش بود كه یك نفر كه نمی خواهم نامش را ببرم كه با اینكه مرد دانشمندی است ولی چرت و پرت هم احیانا زیاد می گوید در دفاع از خودكشی یك آدم پلیدی كه در حدود سی سال پیش خودكشی كرده است، گفته بود كه یك انسان مسؤول وقتی كه احساس می كند مسؤولیتش را انجام داده و دیگر كاری ندارد، باید هم خودكشی كند، عمر را برای مسؤولیت می خواهد ولی وقتی می بیند كه دیگر چیزی در چنته ندارد باید هم خودكشی كند. اینجا است كه حدیثی هست كه جز معماهای احادیث است و در همین زمینه مورد بحث ماست.
این حدیث در تعابیر مختلفی از پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله و از امیرالمومنین علیه السلام و از حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام و از بعضی ائمه دیگر وارد شده است. عبارتی كه می خوانم تعبیری است كه از حضرت امام مجتبی علیه السلام رسیده است. در همان حالی كه ایشان مسموم بودند مردی به نام جناده خدمت ایشان رسید. راوی می گوید ایشان در بستر افتاده بودند در حالی كه خون قی می كردند. احساس كردم كه دیگر لحظات آخر است. عرض كردم نصایحی به من بفرمایید. جملاتی فرمودند كه یك جمله اش این است: و اعمل لدنیاك كانك تعیش ابدا واعمل لاخرتك كانك تموت غدا برای دنیایت آنچنان عمل كن كه گویی همیشه در این دنیا هستی، یعنی آنچنان فكر كن كه نمی میری، جاوید زندگی می كنی، و برای آخرتت چنان عمل كن كه گویی اصلا عمری برای تو باقی نمانده و همین فردا می خواهی بمیری.
بعضی در معنای این حدیث درمانده اند. گفته اند این دستور به اهمال كاری در امر دنیا و جدی چسبیدن به كار آخرت است. بعد دیدند كه اهمال كاری در امر دنیا با تعلیمات دیگر اسلام جور در نمی آید و لذا گفتند مقصود این است كه در كار دنیا مثل آدمهایی باش كه فكر می كنند همیشه هستند و می گویند حال كه ما همیشه هستیم، به اندازه كافی وقت داریم پس كارهایمان را بعد انجام می دهیم، ولی برای آخرتت جدی باش. بعضی برعكس، گفته اند كه مقصود این است كه كار دنیاست كه خودت باید انجام بدهی، آخرت را خدا كریم است! كار دنیا كه می رسد جدی بچسب: ما در این دنیا هنوز خیلی باید باشیم، حالا كه هستیم خانه باید داشته باشیم، زندگی باید داشته باشیم، فردا كه نمی میریم. مدتی باید زندگی كنیم، بالاخره آدم زنده وسایل می خواهد، آخرت هم مال خداست، خدا كریم است.
برخلاف این دو نظر این حدیث از آن احادیث معجزه آساست كه دستور به جدی بودن در هر دو مورد است. حضرت می خواهد بفرماید تو آن كسی هستی كه در خانه ای زندگی می كنی و بعد هم از آن خانه می خواهی منتقل به خانه دیگری بشوی و در آنجا زندگی كنی، ولی نمی دانی از این خانه كه در آن زندگی می كنی فردا منتقل می شوی یا پنج سال دیگر یا ده سال دیگر. اگر بدانی فردا از اینجا منتقل می شوی كه دیگر برای اینجا كاری نمی كنی، تمام كارهایت را برای آنجا متمركز می كنی. اگر مثلا گوشه ای از این خانه یك ذره گچ بخواهد، می گویی ما كه فردا می خواهیم برویم، دیگر چرا بیاییم اینجا را گچ كنیم؟ بیاییم برای آنجا كه فردا می خواهیم برویم كاری انجام دهیم. اما اگر بدانی كه تا پنج سال دیگر در اینجا باید زندگی كنی و بعد از پنج سال به آنجا می روی، می گویی حالا كارهای اینجا را انجام دهیم، هر وقت خواستیم آنجا برویم كارهایش را هم انجام می دهیم. این حدیث می گوید هیچ كدام از ایندو را نكن. وقتی برای اینجا فكر می كنی، فكر كن كه از كجا معلوم است كه ما فردا بمیریم، شاید زنده باشیم. مثلا می خواهی برنامه ای بریزی برای اینكه مدرسه ای تاسیس كنی، باغی درست كنی و ده سال هم باید برای آن كار كنی. اگر بگویی من كه شاید فردا بمیرم پس این كار را برای چه كسی انجام دهم، درست نیست، بلكه فكر كن كه انشاالله زنده هستی. یا می خواهی درسی را شروع كنی و شش سال وقت می خواهد. اینجا فكر كن انشاالله زنده هستی، چرا فكر كنی كه فردا می میری، فكر كن كه زنده هستی.
اما اگر گناهی مرتكب شده ای و می خواهی توبه كنی، حق مردم را می خواهی بدهی، نمازهایت را می خواهی قضا كنی، خودت را می خواهی اصلاح كنی، نگو انشاالله من ده سال دیگر زنده هستم، بگو شاید فردا بمیرم. پس برای بعضی كارها انسان باید بگوید كه انشاالله زنده هستم و برای بعضی كارها باید بگوید شاید بمیرم. اولیاالله همیشه این طور فكر می كنند و از یك نظر جمع میان ضدین می كنند كه جمع میان ضدین به معنی واقعی نیست. از یك نظر فكر می كنند كه همیشه زنده هستند و از یك نظر فكر می كنند كه شاید فردا بمیرند. خلاصه بحث تا اینجا این است كه این آیه كه می فرماید: قل یا ایها الذین هادوا ان زعمتم انكم اولیاء لله من دون الناس فتمنوا الموت؛ بگو ای کسانی که یهودی شدید! اگر گمان دارید که شما دوستان خدایید نه دیگر مردمان، پس تمنای مرگ کنید اگر راست می گویید (جمعه/ 6) یك قیاس استثنایی است كه اساسش یك ملازمه است: اگر شما اولیاالله هستید مرگ را آرزو كنید. در اینجا دو شبهه در اذهان پیدا می شود. یكی اینكه بعضی كه توجه نمی كنند این سخن در مورد اولیاالله است می گویند: طبق این آیه مرگ باید برای همه مردم یك امر آرزویی باشد، پس آیا خدا آدم را در این دنیا آورده تا همیشه آرزوی مرگ داشته باشد؟ نه، قرآن نمی گوید همه مردم، بلكه می گوید مرگ برای اولیاالله یك آرزوست.
شبهه دوم این است كه آیا اولیاالله فقط باید آرزوی مرگ داشته باشند و آرزوی طول عمر نباید داشته باشند؟ اگر چنین است پس چرا خود اولیاالله در دعاها از خدا طول عمر خواسته اند و به ما هم دستور داده اند كه از خدا طول عمر بخواهید؟ اللهم اجعل فیما تقضی و تقدر من الامر المحتوم و فیما تفرق من الامر الحكیم فی لیله القدر من القضاء الذی لایرد و لایبدل ان تكتبنی من حجاج بیتك الحرام، المبرور حجهم، المشكور سعیهم، المغفور ذنوبهم، المكفر عنهم سیئاتهم و اجعل فیما تقضی و تقدر ان تطیل عمری فی خیر و عافیه؛ بار خدایا در مقدراتت در شب قدر مرا از حج گزاران قرار بده از آنانی که حجشان مقبول و تلاششان قدردانی شده و گناهان و اشتباهاتشان بخشیده شده باشد به من عمر طولانی در خیر و عافیت بده (بحارالانوار، ج / 97 ص 375، با اندك اختلاف).
در بخش آخر این دعا به خداوند عرض می كند: از تو می خواهم عمرم را زیاد كنی ولی در خیر و عافیت. هم خودشان آرزوی طول عمر دارند و هم از ما خواسته اند كه از خداوند عمر طولانی بخواهیم. نیز اگر مرگ مورد آرزوست چرا خودكشی مانند كشتن هر انسان دیگر گناه كبیره و نتیجه اش عذاب مخلد است؟ چرا اگر كسی ولو به همین خیالات، خودش را بكشد، نفس محترمی را كشته است و قرآن فرموده است كه تا ابد در عذاب الهی است؟ بنابر این در عین اینكه مرگ برای اولیاالله یك امر مورد آرزوست معنایش این نیست كه آنان مجازند این فرصت را از دست بدهند، بلكه هر وقت آن فرصت به قضا و قدر الهی تمام شد آرزو دارند به آنجا بروند. و در دو مورد است كه برای اولیاالله مرگ به طور مطلق یك امر آرزویی می شود و دیگر از خدا طول عمر نمی خواهند. یكی آنجا كه احساس كنند دیگر بعد از این فرصت كار نیست.
مساله شهادت :
دوم مساله شهادت است. مرگ به صورت شهادت، جمع میان هردوست. از یك طرف ولی الله از این جهان به جهان دیگر منتقل شده و از طرف دیگر فرصت را از دست نداده است، چرا كه شهادت یعنی تبدیل كردن عمر به بهترین شكل عمل، یعنی به صورت یك عمل و به صورت یك تكلیف و یك مسؤولیت، عمر را به پایان رساندن، كه دیگر انسان نمی تواند چنین فرض كند و بگوید كه اگر من شهید نشوم و در دنیا عمر كنم ممكن است كار بالاتری انجام دهم، كار بالاتری نیست. پیغمبر فرمود: هر ذی بری یعنی هر صاحب عمل نیكی، فوق عمل برش، بری هست، مگر شهادت كه دیگر مافوق این بر، بری نیست، یعنی كسی نمی تواند بگوید من آرزوی شهادت در راه خدا را ندارم، برای اینكه می خواهم به جای شهادت كار بالاتری در این دنیا انجام بدهم. پیغمبر فرمود كار بالاتری وجود ندارد. این است كه در مقابل آرزوی مرگ به صورت شهادت، دیگر خواستن طول عمر معنی ندارد و ما می بینیم كه اولیاالله همیشه مرگ به صورت شهادت را آرزو می كنند. آن جمله ای كه علی علیه السلام فرمود كه اگر هزار ضربت شمشیر بر من وارد شود و شهید شوم آن را بر مرگ در بستر ترجیح می دهم، معنایش همین است.
آن كسانی كه اولیاالله واقعی هستند آن دنیا را به رای العین دارند می بینند و از آنچه پیش فرستاده اند، خشنودند. در نهج البلاغه آمده است كه پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله به امیرالمومنین علیه السلام فرمود: یا علی! مرگ تو به صورت شهادت است و تو شهید از دنیا خواهی رفت. علی علیه السلام می فرماید وقتی كه در احد هفتاد نفر از مسلمین شهید شدند و من از شهادت محروم شدم متاثر شدم. ( ایشان در این زمان یك جوان سی ساله است، كسی كه بیش از سه چهار سال از ازدواجش نگذشته و دو پسر كوچك هم در خانه دارد. باید این قرائن و شواهد مادی را هم درنظر گرفت). رفتم خدمت رسول اكرم صلی الله علیه و آله و عرض كردم یا رسول الله! آیا شما به من نفرمودید كه من شهید خواهم شد، پس چرا من شهید نشدم؟ فرمود: یا علی! تو شهید خواهی شد و شهادت برای تو مقدر است و تو با شهادت از دنیا خواهی رفت. بعد پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله می فرماید: یا علی! صبر تو در موطن شهادت چگونه خواهد بود؟ عرض كردم: لیس هذا من مواطن الصبر، ولکن من مواطن البشری و الشكر؛ آنجا جای صبر نیست بلکه جای شادی و سپاس است (نهج البلاغه/ خطبه 156). بفرمایید كه شهادت چقدر باصفاست، اینجا كه جای صبر نیست. صبر در یك امر مكروه است، شهادت آرزوی من است، محبوب من است، عطیه الهی است.
ابراهیم علیه السلام در میان پیغمبران به خلت معروف است. پیغمبران در عین اینكه همه پیغمبر هستند شوون روحی آنها و یا به قول اهل معرفت مظهریت آنها برای صفات الهی تفاوت دارد. یكی مظهر بكا و خوف است و دیگری مظهر محبت و عشق است و مانند آن. مثلا كار ابراهیم یك وجهه دارد و كار یحیی بن زكریا یا عیسی بن مریم علیهم السلام وجهه دیگری دارد. ابراهیم خلیل الله، پیغمبر عشق است، پیغمبر محبت است و به همین جهت لقبش هم خلیل الله است. یك شب ابراهیم در حالی كه در صحرا دنبال گله گوسفندش است صدایی می شنود: سبوح قدوس، ربنا و رب الملائك و الروح. این صدا را كه می شنود از خود بی خود می شود. یك دفعه می گوید كه بود؟ كه بود كه نام محبوب من را برد؟ یك بار دیگر تكرار كن، ثلث این گوسفندانم را به تو می دهم. بار دیگر تكرار می كند. هیجانش بیشتر می شود، می گوید بار دیگر تكرار كن ثلث دیگر گوسفندانم را هم به تو می دهم و هیجانش بیشتر می شود. .. ابراهیم علیه السلام در وقت مرگ باز با خدا مغازله و عشق بازی می كند. در هنگام قبض روح می گوید: هل رایت خلیلا یمیت خلیله؟؛ آیا دیده ای خلیل و دوست روح دوست خود را قبض كند؟ فرشته از ناحیه خدا به او می گوید: هل رایت خلیلا یكره لقا خلیله؛ آیا دیده ای دوستی لقای دوست خود را مكروه بشمارد؟!. در همان حال هم در حال مغازله است، در همان حالی كه دارد می رود، بازدارد حرف می زند و عشق بازی می كند. به قول حافظ:
دلم از وحشت زندان سكندر بگرفت *** رخت بر بندم و تا ملك سلیمان بروم
به هواداری او ذره صفت رقص كنان *** تا لب چشمه خورشید درخشان بروم
به هر حال این خود حقیقتی غیرقابل انكار است و فقط برای اولیاالله است كه مرگ به صورت یك آرزوی واقعی درمی آید. مرگ به صورت شهادت برای اولیاالله، دیگر به صورت یك مرگ آرزویی غیر مشروط است كه هرگز با آن مبارزه نمی كنند. شهادت، هم انتقال از جهانی به جهان دیگر است و هم خودش درجه است، خودش بالا رفتن است. البته این حرف هم گفته می شود كه اگر انسان قائل به دنیای دیگر هم نباشد، باز زندگی كمیت دارد و كیفیت دارد و انسان زندگی را برای ارزشهایش می خواهد. مساله ارزشها در زندگی مساله درستی است ولی پایه همه ارزشها یك ارزش است و آن توحید است. اگر این یك ارزش وجود نداشته باشد دیگر ارزشی در دنیا معنی ندارد.
* * *
منبع :
کتاب قیام و انقلاب مهدی، صفحه 95 تا 98
آشنایی با قرآن 7، صفحه 72-73 و 77-76
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید