اگر کسی مرگ را انتقال از جهانی دیگر بداند، جانش در هنگام مرگ در پی بازگشت به وطن اصلی اش است. او مانند دانش آموزی است که دور از خانه یک سره تحصیل کرده و مانند کشاورزی می باشد که سخت کوشیده است، بدیهی است که چنین دانش آموزی آرزوی بازگشت به وطن دارد، دلش برای وطن، برای خویشان و دوستان می طپد، و همچنین آن کشاورز دائما در اندیشه آن روزی است که کارش به پایان برسد و محصول خویش را به خانه خود ببرد. این دانش آموز در عین اینکه آرزوی وطن مانند آتشی در درونش شعله می کشد، با آن مبارزه می کند، زیرا نمی خواهد تحصیلش را نیمه تمام بگذارد و هم چنین آن کشاورز هرگز کار و وظیفه خود را فدای آن آرزو نمی کند.
اولیاء الله به منزله همان دانش آموز موفقند که انتقال به جهان دیگر که نامش مرگ است، برای آنها یک آرزو است، آرزوئی که لحظه ای قرار برای آنها باقی نمی گذارد و به گفته علی علیه السلام: اگر نبود که خداوند اجل معین برای آنها نوشته است طرفة العینی روحهای آنها در بدنهایشان از شوق ثوابها و خوف عقابها باقی نمی ماند. در عین حال اولیاء الله هرگز به استقبال مرگ نمی روند، زیرا می دانند تنها فرصت کار و عمل و تکامل، همین چیزی است که نامش را عمر گذاشته ایم، می دانند هر چه بیشتر بمانند بهتر کمالات انسانی را طی می کنند، بکلی با مرگ مبارزه می کنند و از خداوند متعال همواره طول عمر طلب می کنند. می بینیم که طبق این نوع بینش، محبوب بودن و مطلوب بودن و مورد آرزو بودن مرگ برای اولیاء الله، با مبارزه با مرگ و خواستن طول عمر از خدا به هیچوجه منافات ندارد. اولیاء الله در دو صورت، و در دو مورد است که از خواستن طول عمر صرف نظر می کنند.
یکی آنگاه که احساس کنند که وضعی دارند که دیگر هر چه بیشتر بمانند توفیق بیشتری در طاعت نمی یابند، بر عکس به جای تکامل، تناقص می یابند. امام سجاد علیه السلام می فرماید: الهی و عمرنی مادام عمری بذلة فی طاعتک فاذا کان مرتعا للشیطان فاقبضنی الیک؛ خدایا مرا عمر عطا کن مادام که عمرم صرف اطاعت بشود، اگر بنا است زندگیم چراگاه شیطان گردد، مرا هر چه زودتر به سوی خود ببر.
صورت دوم، شهادت است. اولیاء الله مرگ به صورت شهادت را بلاشرط از خدا طلب می کنند، زیرا شهادت هر دو خصلت را دارد، هم عمل و تکامل است. همانطور که حدیث نبوی بیان میدارد، هر عمل نیکی نردبان تکامل بالاتر دارد جز شهادت و از طرف دیگر انتقال به جهان دیگر است که امری محبوب و مطلوب و مورد آرزوی اولیاء الله است. این است که می بینیم مثلا امام علی علیه السلام آنگاه که می بیند مرگش به صورت شهادت نصیبش شده از خوشحالی در پوست نمی گنجد. امام علی در فاصله ضربت خوردن تا وفات، جمله های زیادی دارد که در کتب و از آن جمله در نهج البلاغه مسطور است. یکی از آن جمله ها در همین زمینه است: و الله ما فجانی من الموت و ارد کرهته و لا طالع انکرته و ما کنت الا کقارب ورد و طالب وجد؛ به خدا سوگند، وارد شونده ای از مرگ ناگهان بر من سر نرسید که آن را ناخوش دارم، و سرزده ای وارد نشد که او را نشناسم؛ و داستان من با مرگ، داستان کسی است که در تاریکی جویای آب بوده و به آب رسیده و در پی گمشده ای بوده و به آن دست یافته. حافظ به همین جمله ها نظر دارد آنجا که می گوید:
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند *** اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی *** آن شب قدر که این تازه براتم دادند
در سحر نوزدهم رمضان، تا ضربت دشمن، فرق علی را می شکافد، اولین یا دومین جمله ای که از او شنیده می شود اینست که: فزت و رب الکعبه؛ سوگند به پروردگار کعبه که رستگار شدم.
خداوند در سوره جمعه می فرماید: قل یا ایها الذین هادوا ان زعمتم انکم اولیاء لله من دون الناس فتمنوا الموت ان كنتم صادقین * و لایتمنونه ابدا بما قدمت ایدیهم والله علیم بالظالمین * قل ان الموت الذی تفرون منه فانه ملاقیكم ثم تردون الی عالم الغیب و الشهاد فینبئكم بما كنتم تعملون؛ بگو: اى یهودیان! اگر گمان مى كنید كه (فقط) شما دوستان خدائید نه سایر مردم، پس آرزوى مرگ كنید اگر راست مى گویید (تا به لقاى محبوبتان برسید)* ولى آنان هرگز تمناى مرگ نمى كنند بخاطر اعمالى كه از پیش فرستاده اند و خداوند ظالمان را بخوبى مى شناسد!* بگو: این مرگى كه از آن فرار مى كنید سرانجام با شما ملاقات خواهد كرد سپس به سوى كسى كه داناى پنهان و آشكار است بازگردانده مى شوید آن گاه شما را از آنچه انجام مى دادید خبر مى دهد! (جمعه / 6 تا 8).
آیه قبل از این آیه، مثلی برای علمای یهود بود. روح آن آیه این بود كه اینها با آنكه تكلیف و مسؤولیت تورات به آنها داده شده و آن كتاب آسمانی به آنها تعلیم داده شده است عملا حامل آن كتاب نیستند، به این معنی كه آنها در عمل پیرو این كتاب نیستند و دستورهای این كتاب را به كار نمی بندند. آن مثل به همین مناسبت در آن آیه كریمه آورده شده است. علمای یهود و بلكه شاید غیرعلمایشان هم از همین امتیاز ظاهری كه ما اهل كتاب و اهل تورات هستیم استفاده می كردند كه قرآن فرمود: شما همان اندازه اهل تورات هستید كه اگر الاغی را از كتاب بار بزنند اهل آن كتاب است. آنها می خواستند از این مقدار انتساب استفاده های دیگری هم بكنند و قرآن كریم ادعاهای دیگری از قول آنان در آیات دیگر نقل فرموده است. از جمله ادعا می كردند: نحن ابناالله و احبائه؛ ما پسران خدا و دوستان (ویژه ی) او هستیم (مائده / 18).
قرآن در اینجا روی كلمه اولیا الله تكیه كرده است. قرآن چنین استدلال می كند كه شما اگر در ادعای خودتان كه اولیاالله هستید راست می گویید پس مرگ را آرزو كنید: فتمنوا الموت، اگر راست می گویید مرگ باید برای شما مانند یك امر آرزویی باشد. قرآن در ادامه می فرماید: و لایتمنونه ابدا ولی هرگز اینها آرزوی مرگ نخواهند داشت، چرا؟ بما قدمت ایدیهم به موجب آنچه دستهایشان پیش فرستاده است. بعد می فرماید: والله علیم بالظالمین خدا به ستمكاران آگاه است. معنای بما قدمت ایدیهم این است كه خودشان می دانند چه پیش فرستاده اند، یعنی می دانند چه اعمالی مرتكب شده اند و ضمنا می دانند كه اگر انسان بمیرد بر همان اعمال خودش وارد می شود و آینده اش به آنچه كه قبلا پیش فرستاده بستگی دارد. خودشان می دانند و خدا هم به ستمكاران آگاه است. یك وقت است كه انسان خودش می داند كه چه كرده است ولی می توان آن دستگاهی را كه مراقبت می كند اغفال كرد ولی وقتی خدا مراقب باشد دیگر امكان اغفال كردن نیست. بعد قرآن اشاره می فرماید كه نه تنها مرگ برای اینها یك امر آرزویی نیست بلكه این كسانی كه به زعم خود اولیاالله هستند و مدعی نحن ابنا الله و احبائه هستند خیلی هم از مرگ فرار می كنند و می ترسند. به آنها بگو: چه فایده ای از فرار؟ این مرگی كه شما از آن فرار می كنید ملاقی شما خواهد بود و یك روز با شما روبرو خواهد شد و فرار كردنی نیست. ( ملاقی یعنی ملاقات كننده، روبرو شونده).
این خود مرگ. اما بعد از مرگ خواه ناخواه بازگردانده می شوید به آن حقیقتی كه دانای غیب و شهادت است، آن كسی كه آنچه ظاهر كرده اید می داند و آنچه را هم كه مستور و مخفی كرده اید می داند. او در موقع حسابرسی كه به خود شخص افهام می شود كه چه كرده است شما را به آنچه عمل می كردید خبر خواهد داد. شبیه این آیه كه یا ایها الذین هادوا ان زعمتم انكم اولیاء لله من دون الناس فتمنوا الموت ان كنتم صادقین؛ (جمعه/6) آیه ای است در سوره مباركه بقره: قل ان كانت لكم الدار الاخره عندالله خالصه من دون الناس فتمنوا الموت ان كنتم صادقین؛ بگو اگر سرای آخرت در پیشگاه خدا تنها به شما اختصاص دارد نه سایر مردم، پس آرزوی مرگ کنید اگر راست می گویید (بقره / 94 ). آنها ادعای بالاتر داشتند، می گفتند اساسا خدا خانه آخرت را برای ما ساخته است، به مردم دیگر مربوط نیست، اگر خدا در آن عالم به هر كس دیگر چیزی بدهد از مال ما به او داده است، اگر غیر یهودی به بهشت برود از طفیلی ما و صدقه سر ماست، یك قسمت از آن چیزهایی كه مال ماست به او داده اند. در آیات دیگر از اینها نقل می فرماید كه می گفتند خدا هرگز ما را معذب نمی كند، ما هرگز اهل جهنم نیستیم. قرآن می گوید اگر چنین است پس شما باید عالم آخرت را خیلی دوست داشته باشید، پس چرا این قدر از مرگ می ترسید؟
استدلال مبتنی بر آرزوی مرگ :
در اینجا به اصطلاح منطقیین یك نوع قیاس تشكیل داده شده است و آن قیاس استثنایی است. در منطق در باب استدلال می گویند قیاس بر دو قسم است: قیاس اقترانی و قیاس استثنایی. در قیاس استثنایی، میان دو چیز ( مقدم و تالی ) ملازمه قائل می شوند، می گویند اگر فلان چیز وجود داشته باشد ( مقدم ) فلان چیز هم وجود دارد ( تالی ). قیاس استثنایی چند شكل پیدا می كند كه طبق بعضی از شكلهای آن، استدلال صحیح است و طبق بعضی دیگر استدلال صحیح نیست. یكی از شكلهایی كه قیاس استثنایی نتیجه می دهد این است كه از نفی تالی نفی مقدم را نتیجه بگیرند. مثلا طبیب می گوید اگر این بیماری حصبه باشد فلان علامت حتما باید وجود داشته باشد. ولی این علامت وجود ندارد ( نفی تالی )، پس نتیجه می دهد این بیماری حصبه نیست ( نفی مقدم ).
قرآن در اینجا چنین قیاسی تشكیل داده است: ان زعمتم انكم اولیاء لله من دون الناس فتمنوا الموت شما اگر اولیاالله هستید باید آرزوی مرگ داشته باشید و لایتمنونه ابدا بما قدمت ایدیهم ولی هرگز آرزوی مرگ ندارید، پس شما اولیاالله نیستید. سوالی كه در اینجا مطرح است در ملازمه میان مقدم و تالی است. در قیاس استثنایی عمده این است كه این ملازمه محرز و ثابت باشد. مثلا آنجا كه طبیب می گوید اگر این بیماری حصبه باشد باید فلان علامت را داشته باشد، باید حتما تایید شده باشد كه بیماری حصبه آن علامت را دارد. ما در اینجا از آیه چنین استنباط می كنیم كه لازمه اینكه یك شخص از اولیاالله باشد، آرزوی مرگ داشتن است. حال آیا اینكه لازمه ولی الله بودن، آرزوی مرگ داشتن است درست است یا درست نیست؟ این مطلب صددرصد درست است ولی در اینجا توضیحی باید بدهیم تا ریشه این دوست داشتن و نحوه این دوست داشتن به دست بیاید.
مرگ برای اولیاء الهی یك امر آرزویی است و برای بعضی از انسانهای دیگر امری ضدآرزوست. بعضی از انسانها حق دارند كه مرگ را آرزو كنند، ولی آرزوی مرگ برای بعضی از انسانهای دیگر ضدمنطقی است. این مكتبی است كه از یك طرف قائل به جاودانگی روح است و می گوید انسان با مرگ فانی نمی شود ولی از طرف دیگر مثل مكتب مانی نمی گوید كه انسان قبل از اینكه به این دنیا بیاید كامل بود و موجود كاملی را آوردند و در اینجا زندانی كردند و انسان فقط باید زندانش را بشكند و برود. متاسفانه در تعبیرات شعرای ما از این نوع تعبیرات زیاد آمده با اینكه مقصودشان این نبوده است. قفس شكستن و زندان شكستن و از چاه بیرون آمدن در تعبیرات شعرای ما زیاد آمده است با اینكه تابع مكتب مانی نبوده اند. این مكتب بر این اساس است كه روح یك امر جاودانه است ولی معتقد نیست كه روح انسان به صورت یك موجود كامل بود و او را مثل یك زندانی به زندان آوردند و یك موجود آزاد را در چاه انداخته و یا مرغ آزاد را در قفس كردند، بلكه روح انسان در این دنیا ناقص است، به این معنا كه یك امر بالقوه است كه قابل تكامل و كامل شدن است، یعنی رابطه انسان با جهان، رابطه كشاورز است با مزرعه و رابطه كودك است با مدرسه، نه رابطه زندانی با زندان. این موجود ضعیف، وجودش از نقطه صفر آغاز شده و باید در این دنیا رشد و تكامل پیدا كند.
دنیا برای انسان مانند مدرسه است برای دانش آموز و مانند مزرعه است برای كشاورز، كه در این مدرسه است كه باید تكلیف انجام بدهد و به مسؤولیتهای خود متوجه باشد و باید خود را در این مدرسه كامل كند تا وقتی از مدرسه بیرون می آید كامل باشد. یا آن كشاورز كارش در صحرا زحمت كشیدن است، ولی می داند كه همین كاشتن و بعد به عمل آوردن محصول است كه زندگی ایام سالش را تامین می كند. اگر می خواهد چه در مدت زراعت و چه در مدتی كه در خانه استراحت می كند زندگی خوبی داشته باشد فقط باید عمل كشاورزی را خوب انجام دهد. همچنین می توان گفت مثل انسان با جهان مثل بازرگان است با بازار. بازار برای یك بازرگان به عنوان محل كار و محل به دست آوردن سود محبوب و مطلوب است. بیشتر این تعبیرات از امیرالمومنین علیه السلام است. فرمود: ان الدنیا. .. مهبط وحی الله و متجر اولیاء الله؛ بدرستیکه دنیا... محل فرود وحی خدا، و تجارتخانه اولیاء خداست (نهج البلاغه، حكمت 131) یا پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله فرمود: الدنیا مزرعه الاخر؛ دنیا كشتگاه و محل زراعت آخرت است.
آیا برطبق این مكتب مرگ یك امر آرزویی است یا یك امر ضد آرزوست؟ هیچكدام. برای كسی كه در این مدرسه و دانشگاه هیچ كاری انجام نداده است بیرون آمدن از آن كه جز عقب افتادن و نمره بد گرفتن حاصلی برای او نداشته، نه تنها یك امر محبوب و مطلوب نیست بلكه مایه سرشكستگی و ملامت است. یا آن كشاورزی كه كار نكرده است به قول شاعر حالش چنین است:
هر كه محصول خود بخورد و خبید *** وقت خرمنش خوشه باید چید
برای آن كسی كه دنیا را به بطالت گذرانده است و نه تنها به بطالت كه به فسق و فجور و كارهای بد گذرانده است مرگ هرگز نمی تواند یك امر آرزویی باشد. او نه تنها عمل خوبی به تعبیر قرآن پیش نفرستاده است بلكه هر چه فرستاده، عمل بد است. طبعا چنین افرادی همیشه باید از مرگ وحشت داشته باشند و مانند همان جالینوس خواهند بود. آنها گرچه از نظر تئوری و مكتب با او اختلاف دارند ولی در عمل مانند او خواهند بود، یعنی برای چنین آدمی هم در عمل چنین خواهد بود كه زندگی به هر صورت ولو بخواهد در شكم استری باشد و سرش از زیر دم استر بیرون باشد بر مرگ ترجیح دارد. این همان است كه می فرماید: و لن یتمنونه ابدا بما قدمت ایدیهم و الله علیم بالظالمین؛ ولی به خاطر اعمالی که از پیش فرستاده اند هرگز آرزوی مرگ نخواهند کرد، و خدا به (حال) ستمگران آگاه است (بقره/ 95). مولوی می گوید:
ای كه می ترسی ز مرگ اندر فرار *** آن ز خود ترسانی ای جان هوش دار
زشت روی توست نی رخسار مرگ *** جان تو همچون درخت و مرگ برگ
مرگ هر كس ای پسر همرنگ اوست *** آینه صافی یقین همرنگ روست
می گوید تو كه از مرگ می ترسی در واقع از خودت می ترسی، چون مرگ هر كس همرنگ خود اوست، مرگ هر كس مانند آینه ای است كه در وقت مرگ چهره شخص را به خودش نشان می دهد. اگر چهره ات زشت و كثیف است، وقتی كه آن را ببینی ناچار از خودت وحشت می كنی. بعد می گوید مثل تو مثل همان آدم زشت و كثیفی است كه از بیابان می گذشت و در عمرش آینه ندیده بود. آینه ای به پشت افتاده بود. تا آینه را برداشت و طرف دیگر آن را نگاه كرد فورا آینه را شكست كه عجب چیز بدی پیدا كردم! فكر نكرد او خودش است و چیز دیگری در آنجا نیست. یا تشبیه می كند به مرغی كه در قفس است و گربه هایی در اطراف آن كمین كرده اند. وقتی این مرغ می بیند كه گربه ها چشمهایشان را به او دوخته اند و منتظرند در قفس باز بشود تا او را بربایند هیچ گاه آرزوی بیرون رفتن نمی كند، چون می داند كه باز همین قفس بهترین زندگیها برای اوست و از آن فضای وسیع كه در آن، گربه ها انتظار او را می كشند خیلی بهتر است. برای آن كسی كه در جهان بینی اش دنیا برای او مزرعه است و آن كسی كه در جهان بینی اش دنیا برای او مدرسه است ولی در این مدرسه خوب عمل كرده، انتقال به آن جهان امری مطلوب است، همان طور كه دانشجویی كه برای تحصیل به خارج رفته و در آنجا به خوبی درسخوانده و كار كرده و دانشنامه گرفته است آرزوی بازگشت به وطن دارد چون مسؤولیت خود را به حد اعلا انجام داده است یا مثلا بازرگانی كه به خارج رفته و در آنجا معامله كرده و سود برده است بازگشت به محل زندگی خودش برای او مطلوب است. كسی كه برای او انتقال از این جهان به جهان دیگر امری مطلوب است مصداق این شعر حافظ است:
ای خوش آن روز كزین منزل ویران بروم *** راحت جان طلبم وز پی جانان بروم
اگر كسی در دنیا طوری زندگی كرده است كه آنچه كه پیش فرستاده خیر و بركت است، دیگر برای او دنیا یك زندان است، چون كارهایش را كرده و به قول امروزیها مسؤولیتش را انجام داده است. قرآن نمی گوید اگر تو انسان هستی باید مرگ را آرزو كنی. برای هر انسانی مرگ آرزو نیست. قرآن می گوید تو اگر گناهكار و فاسد و كثیفی، حق داری بترسی، ولی اگر از اولیاالله هستی مرگ برای تو به صورت یك امر آرزویی درمی آید.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید