گفتارمان را با سخني از پيامبر رحمت، خاتم انبياءْ آغاز مي كنيم كه فرمود:.
هيچ چيز در پيشگاه خدا محبوب تر از خانه اي كه به ازدواج، آباد شده باشد نيست و هيچ چيز، در پيشگاه خدا منفورتر از خانه اي كه در اسلام، به جدايي (طلاق) ويران شود، نيست. (1).
و با سخني از الگوي صداقت، صادق آل محمدْ بياراييم كه فرمود:.
خداوند خانه اي را كه در آن مراسم عروسي باشد، دوست مي دارد و خانه اي را كه در آن طلاق باشد، دشمن مي دارد و هيچ چيزي در پيشگاه خداوند، منفورتر از طلاق نيست. (2).
و نيز فرمود:.
هيچ حلالي در نزد خدا منفورتر از طلاق نيست و خداوند كسي را كه زياد طلاق مي دهد و زياد زن ها را مي چشد، دشمن مي دارد. (3).
ممكن است با توجه به روايات بالا و يا روايتي كه ضمن توصيه به ازدواج و نهي از طلاق، مي فرمايد: (طلاق عرش خدا را مي لرزاند.) (4) اين سؤال براي خوانند گرامي مطرح شود كه: چرا اسلام، قانون طلاق را تشريع كرده و حداقل، دست مردان را در گسستن پيوند زناشويي بازگذاشته است! آيا بهتر نبود اسلام نيز همانند مسيحيت، طلاق را منع مي كرد و همچون سدي پولادين، در برابر آن مي ايستاد و جلو بيوه شدن زنان شوهردار و بي سرپرست شدن كودكان را از رهگذر طلاق مي گرفت!.
حقيقت اين است كه: به همان ميزان كه اسلام به انعقاد پيمان زناشويي اهميت مي دهد، از شكسته شدن آن نيز بيزار و متنفر است و به همين جهت، فقط اختيار طلاق را به دست مردان داده است و چنين نيست كه از اين راه، ظلمي به زنان شده باشد، زيرا آنها نيز مي توانند به طور منطقي و قانوني در صورت لزوم، از طريق محاكم شرعى، خود را مطلقه سازند؛ البته اين دليل نمي شود كه مردها در استفاده ازحق طلاق، عقل و منطق را زير پا بگذارند.
اگر خواننده گرامي به خاطر داشته باشد، ما درباره حكمت و علت قوانين و احكام بحث كرده و كليد گشايش بسياري از مشكلات را ارايه داده ايم و در اين جا نيز اضافه مي كنيم كه با همه اهميت و احترامي كه زناشويي و تداوم آن در نظر شارع اسلام دارد، گاهي عدم تفاهم و توافق زن و شوهر، چنان به اوج مي رسد و چنان شدت مي يابد كه نه داوران خانوادگي و نه خود زوجين از عهده رفع آن بر نمي آيند و اين جاست كه قانونگذار حكيم، بايد راه جدايي را باز بگذارد و دو انساني كه نمي توانند به يگانگي برسند، مجبور نكند كه عمري را در زير يك سقف با يكديگر بگذرانند.
در قلمرو مسيحيت كاتوليك، به خاطر ممنوعيت طلاق، زنان و مردان بسياري هستند كه از نظر دفاتر رسمي و شناسنامه، همسر يكديگرند، ولي عملاً از يكديگر جدا شده و هر كدام، براي خود همسري برگزيده اند.
چنين وضعي نشان نقص و نارسايي قانون است و راه گريز از قانون را به روي مردم باز مي گذارد؛ چنان كه در كشور خودمان به واسطه اين كه در قوانين دوره طاغوت، حداقل سن دختران براي ازدواج، پانزده سال و حداقل سن پسران، هيجده سال، منظور شده، مردم بسياري ناچار شده اند به طور غير رسمي ازدواج كنند و حتي صاحب چند فرزند بي شناسنامه بشوند!.
اگر قانونگذار حكيم اسلام، طلاق را به طور كلي منع مي كرد، مشكل عظيمي براي پيروان خود به وجود مي آورد و حتماً قانون شكني ها نيز رواج پيدا مي كرد.
با توجه به اين كه گاهي سازش و تفاهم، براي زوجين غيرممكن مي شود، اسلام راه طلاق و جدايي را بازگذاشته است، اما اين، علت حكم نيست، بلكه حكمت است.
اگر علت بود، درموارد ديگر، طلاق غير مجاز بود، ولي نظر به اين كه حكمت است، طلاق در همه جا مجاز و حلال است. منتها بايد طلاق را به دو قسم تقسيم كرد:.
1. طلاق منفور.
طلاق وقتي منفور است كه انسان داراي همسري باشد كه اگر صد درصد، مطلوب و ايدآل نيست، ولي هفتاد، هشتاد درصد و حتي بالاي پنجاه درصد، مطلوب و ايدآل است و خلاصه، آن چنان است كه مي شود عمري را با اوگذرانيد و از مزاياي زندگي مشترك برخوردار شد. همه مطالبي كه در بيانات پيشوايان معصوم، درباره مذمت طلاق ملاحظه كرديم، در همين زمينه است.
باز روايت زير را اضافه مي كنيم كه:.
وقتي پيامبر خدا شنيد كه يكي از اصحاب - يعني ابو ايوب انصاري - مي خواهد همسر خود را طلاق دهد، فرمود: طلاق ام ايوب، گناه است. (5).
تعبير فوق، مي تواند الهام بخش يك نكته تازه اي باشد و آن اين كه: گاهي ممكن است طلاق، حلال هم نباشد؛ زيرا چيزي كه حلال است، نمي تواند گناه باشد.
در حقيقت، بايد توجه داشته باشيم كه اگر چيزي حلال باشد - اعم از اين كه حلال منفور باشد يا حلال محبوب و مطلوب - گناهي ندارد و اگر گفته شد كه: چيزي گناه دارد، دليل اين است كه حلال نيست.
آخر چگونه مي شود پذيرفت كه مردي بدون هيچ دليل موجهي و صرفاً به خاطر هوا و هوس، زن و فرزند خود را دربه در كند و دنبال هواي نفساني خود برود و در عين حال لكه گناهي دامن عصمتش! را نيالايد!.
آيا باور كردني است كه گفته شود: عملي از شدت قبح و وقاحت چنان است كه موجب لرزيدن عرش خدا مي شود و در عين حال، حلال و مباح است و در پيشگاه عدل خدا كيفر و مؤاخذه اي ندارد!.
به هر حال، طلاق منفور، منحصر در آنچه گذشت نيست، تكرار طلاق نيز در نظر اسلام، منفور است؛ يعني ممكن است طلاق هايي كه شخص مي دهد، به خودي خود موجه و منطقي باشد، اما همين كه شخص نمي تواند همسري را مطابق ذوق و سليقه خود انتخاب كند و مرتب به ازدواج و طلاق روي مي آورد، مورد بغض و نفرت شارع است.
امام باقر(ع) فرمود:.
إنَّ اللّهَ يُبْغِضُ كُلَّ مِطْلاقٍ وَذَوّاقٍ؛ (6).
خداوند، كسي را كه كارش طلاق و چشيدن زن هاست، دشمن مي دارد.
و نيز در روايت است كه:.
تَزَوَّجُوْا وَلا تُطَلِّقُوا فَإنَّ اللّهَ لايُحِبُّ الذوّاقِينَ وَالذَوّاقاتِ؛ (7).
ازدواج كنيد و طلاق ندهيد كه خداوند مرداني را كه زن مي چشند و زناني را كه مرد مي چشند، دوست نمي دارد.
با اين توصيف، ممكن است با توجه به روايت زير بگوييم: تكرار طلاق در صورتي منفور است كه دليل موجهي براي طلاق نباشد و بنابراين، دو روايت فوق، اگر چه اطلاق دارند، ولي اين اطلاق، به وسيله روايت زير تقييد مي شود:.
پيامبر خدا به مردي گذشت و از او پرسيد: زنت را چه كردى گفت: طلاقش دادم. پرسيد: بدون هيچ عيبى گفت: بدون هيچ عيبى! پس از مدتي آن مرد، با زن ديگري ازدواج كرد. روزي پيامبر خدا بر او گذشت و به او گفت: چه كردى گفت: ازدواج كردم، چندي بعد، پيامبر خدا به او برخورد و پرسيد: زنت را چه كردى گفت: طلاقش دادم! پرسيد: بدون هيچ عيبى! پاسخ داد بدون هيچ عيبى! فرمود:.
إنَّ اللّهَ يُبْغِضُ أوْ يَلْعَنُ كُلَّ ذَوّاقٍ مِنَ الرِجالِ وَكُلَّ ذوّاقةٍ مِنَ النِساءِ؛ (8).
خداوند دشمن مي دارد يا لعنت مي كند مردي را كه زنان را بسيار مي چشد و زني را كه مردان را بسيار مي چشد!.
اگر چه بيان پيامبر خدا در مورد مبغوض يا ملعون بودن زنانِ مرد چشنده و مردان زن چشنده، مطلق است، ليكن هر بار كه آن مرد از طلاق همسرش خبر مي داد، پيامبر خدا بي درنگ مي پرسيد: آيا زن، عيبي داشته يا نه از اين جا مي توان فهميد كه اگر مردي زن خود را به واسطه عيب و نقص اخلاقي طلاق بدهد و چند بار هم تكرارشود، مبغوض و ملعون نخواهد بود.
2. طلاق غير منفور.
طلاق، هنگامي غير منفور است كه زندگي خانوادگي و ادامه آن غير ممكن باشد. بارها گفته ايم كه: زندگي خانوادگى، نياز به وحدت و مودت و رحمت دارد و اين هم چيزي نيست كه يك طرفه و يك جانبه باشد، بلكه بايد جذب و كشش از هر دو طرف باشد. به گفته بابا طاهر عريان:.
چه خوش بي مهرباني از دو سر بى! زيكسر مهرباني درد سر بى!. حال اگر در هيچ كدام جاذبه نيست، يا در يكي جاذبه و در ديگري دافعه است، راه درماني جز طلاق وجود ندارد.
خطاب بن مسلمه مي گويد:.
خدمت امام كاظم(ع) رفتم و مي خواستم از بدخلقي زنم شكايت كنم. حضرت فرمود: پدرم زني برايم گرفته بود كه بدخلق بود و من پيش او شكوه بردم. فرمود:.
ما يَمْنَعُكَ مِنْ فِراقِها قَدْ جَعَلَ اللّهُ ذلِكَ إلَيْكَ؛.
چه چيز مانع تو مي شود كه از او جدا شوى اين كار را خداوند به دست تو گذاشته است.
پيش خودم گفتم: گره از مشكل من گشودى. (9).
نكته جالب اين است كه اسلام، هم پيروان خود را به دعا كردن تشويق كرده و هم وعده استجابت داده است، مع الوصف، روايت زير، خواندني و جالب است:.
خَمسَة لايُستَجابُ لَهُم: رَجُل جُعِلَ بِيَدِهِ طَلاقُ امرأتِهِ فَهِىَ تُؤذِيهِ وَعِنْدَهُ ما يُعطِيها وَلَم يُخلِّ سَبِيلَها...؛ (10).
دعاي پنج كس مستجاب نمي شود: مردي كه طلاق زن به دست اوست و آن زن او را اذيت مي كند و او مي تواند مهرش را بدهد و رهايش كند....
مي بينيم كه برخورد پيشوايان اسلام با مسأله طلاق به اين صورت است كه: گاهي آن را منفور و مبغوض تلقي كرده اند و گاهي با لحني كه نسبتاً تشويق آميز است تفهيم مي كنند كه: چه مانعي دارد كه از حق خدايي خود براي نجات از غرقابي به اسم خانواده و درحقيقت، گردابي مهلك، استفاده نمي كنيد! از اين گونه برخورد با مسأله بر مي آيد كه حكمت تشريع طلاق، خلاص شدن از گردابِ و غرقاب است و بنابراين، اگر چه حليّت آن مطلق است، ولي نبايد سوء استفاده كرد.
اسلام، نه تنها طالب اين است كه زندگي خانوادگى، شكلي معروف و جامعه پسند داشته باشد و زن و شوهر از لحاظ اخلاقي و نحوه معاشرت با يكديگر، در حد مطلوب و ايدآل باشند، بلكه جدا شدن آنها نيز بايد به شكل معروف و جامعه پسند و خدا پسندانه باشد.
اگر زندگي خانوادگي معروف و پسنديده است، طلاق و جدايى، منكر و ناپسند است و اگر زندگي خانوادگي منكر و ناپسند است، بايد طلاق، معروف و پسنديده باشد و جادارد كه زن و مرد مسلمان، در بريدن از يكديگر نيز معيارهاي اسلامي را رعايت كنند و به راه هاي غلط و غير متعارف - از نظر انسانيت - گام ننهند.
به همين جهت است كه: اگر سيري در آيات مربوط به طلاق، در قرآن مجيد كنيم، مي بينيم همه جا بحث درباره اين است كه آشتي كردن ها و بريدن ها همه و همه بايد به معروف و احسان باشد.
یك جا قرآن مي فرمايد:.
الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَإمْساك بِمَعْرُوفٍ أوْ تَسْريح بِإحْسانٍ؛ (11).
(طلاقي كه قابل بازگشت و رجوع است) دوبار است (و براي بار سوم قابل رجوع و آشتي نيست، بنابراين) يا بايد زن را به گونه اي كه معروف و متعارف است، نگاه داري كرد، يا او را به احسان ونيكوكاري رها نمود، (تا عده اش تمام شود و پي كار خود رود).
علت اين كه: نگاهداري و امساك زن را مقيد به اين مي كند كه: معروف باشد، به خاطر اين است كه ممكن است كسي بعد از طلاق بر گردد و با همسر خود آشتي كند و منظورش از آشتي كردن، ايجاد زحمت و درد سر براي او باشد. اسلام، چنين روشي را نمي پسندد، بلكه آشتي كردن، صرفاً بايد به خاطر برقراركردن تفاهم و گذشت و مودت و رحمت باشد.
همچنين، علت اين كه (تسريح) و رها كردن زن را مقيد به احسان - كه از معروف هم جالب تر و مهم تر است - مي كند، اين است كه: ممكن است بعد از پايان عده، او را گرفتار محدوديت هايي بكند و احياناً او را از ازدواج، مانع شود، قرآن مي خواهد بگويد: چنين روشي پسنديده نيست، بلكه بايد به حكم اخلاق اسلامى، چنين زني مورد احسان شوهر سابق خود باشد. مخصوصاً كه ما گفته ايم: ممكن است آنها داراي فرزند باشند و بنابراين، چاره اي جز همفكري و تفاهم ندارند، بلكه بايد كاري كنند كه بتوانند پس از طلاق، وظايف پدري و مادري را به نحو احسن، ايفا كنند. قطعاً شوهر است كه بايد احسان كند، تا اين برنامه درست اجرا شود.
و نيز قرآن براي تحكيم و تأكيد مطلب فوق مي فرمايد:.
وَإذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أجَلَهُنَّ فَأمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ...؛ (12).
هنگامي كه همسر خود را طلاق داديد و در آستان پايان گرفتن عده قرار گرفتند، يا رجوع كنيد و آنها را به گونه متعارف و معروف نگاه داري نماييد، يا رجوع نكنيد و آنها را به طور متعارف، رها و آزاد سازيد.
مردي كه در زندگي خانوادگي رفتار غلط و غيراخلاقي دارد و زن را پژمرده و افسرده و مظلوم قرار مي دهد و در جداشدن از زن، به حركات و گرايش هاي غير اخلاقي و غير اسلامي روي مي آورد، مرد ايدآل و مسلمان متعهد و مكتبي نيست.
مرد وظيفه دارد كه خواه در زندگي زناشويي و خواه در طلاق و جدايى، شخصيت انساني زن را محترم بداند و از برخوردهاي نامطلوب و منكر و خلاف احسان بپرهيزد و تقواي خود را زير پا نگذارد.
مرد بايد بداند كه قرآن، به همان اندازه كه براي زن وظيفه مقرر داشته است، براي او حق قايل شده و خلاف عدالت است كه اگر انسان از زن انتظار وظايفي بيش از حقوق او، از او داشته باشد، حتي طلاق هم اين قانون را نمي تواند بشكند. به همين لحاظ است كه باز در ضمن آيات طلاق مي فرمايد:.
وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذي عَلَيْهِنَّ بِالمَعْرُوفِ؛ (13).
در برابر هر وظيفه اي كه به نحو متعارف فطرت انساني بر عهده زنان است، براي آنها حقي است.
بيوگي مشكلي بزرگ.
اصل و قاعده بر اين است كه: يك پيوند زناشويي تا پايان عمر ادامه پيدا كند و زن و شوهر، از آغاز جواني تا روزگار پيرى، در كنار يكديگر، زندگي كنند و در غم و شادي هم شريك باشند و با مشاهده فرزندان و نوه ها و عروس ها و دامادهاي سالم و صالح، خود را درزندگي خانوادگي كامياب و كامروا بنگرند.
اما چه مي شود كرد!.
دنيا، فراز و نشيب و تلخ و شيرين و بلا و نعمت دارد. به فرمايش مولاي متقيان عليژ:.
دار بِالبَلاءِ مَحْفُوْفَة وَبِالغَدْرِ مَعْرُوفَة؛.
خانه اي است كه به بلا و گرفتاري پيچيده شده و به غدر وناسازگاري معروف است.
هيچ جامعه اي نمي تواند از وجود مشكلي به نام بيوگى، در امان و آسوده باشد، زيرا هر قدر كه افراد آن جامعه، در حد اعلاي رشد و تكامل باشند و از طلاق و اسباب ديگر جدايي بپرهيزند و حتي به واسطه راستگويي و صدق و اخلاص افراد، اشتباه كاري و تدليس، پيش نيايد كه منجر به فسخ نكاح شود، باز از راه مرگ و مير و حوادث طبيعي و شهادت هاي افتخارآميزي كه در ميدان هاي نبرد حق و باطل، نصيب افراد مي شود، جمعي گرفتار بيوگي و كودكاني گرفتار يتيمي مي شوند.
رشد اخلاقي و اجتماعي افراد، سبب مي شود كه محاكم خانوادگي خلوت شود و كار و فعاليت دفاتر طلاق به حد اقل برسد و زن و شوهرها با گذشت و صميميت، يكديگر را در دايره تجاذب خانوادگي حفظ كنند.
اما با حوادث طبيعت چه مي شود كرد! با كژانديشي هاي بدخواهان و منحرفان و طماعان و حريصان جاه و مقام و آنها كه از راه ظلم و ستم و تجاوز به حدود و حقوق ديگران، مي خواهند براي خود بارگاه و كاخ بسازند، چه بايد كرد! با آنهايي كه خوشبختي خود را در بدبختي ديگران مي دانند و از راه غارت سرمايه هاي مستضعفان، مي خواهند صاحب زور و زر باشند و عربده مستانه قدرت سر دهند، چگونه بايد برخورد كرد!.
مسأله مهم بيوگي از دو بعد، قابل بررسي و مطالعه است:.
يكي از نظر پيشگيري و ديگري از لحاظ درمان.
حتماً بايد بيوگي را به عنوان يك بيماري بر پيكر جامعه تلقي كرد. همان طوري كه براي بيماري بدن فرد، دو برنامه پيشگيري و درمان لازم است، براي بيماري پيكر جامعه نيز هر دو برنامه مزبور لازم است.
بدون اين دو برنامه، جامعه سالم نخواهيم داشت. همچنان كه تنها اكتفاكردن به يكي از آن دو نيز كافي نيست و ما را به مرحله ايدآل نمي رساند.
پيشگيري بيوگي.
براي پيشگيري از ظهور بيماري بيوگي لازم است اقدامات مهمي صورت گيرد، بايد به زن ها و مردها در ازدواج و آداب معاشرت و اخلاق خانوادگى، آگاهي هاي لازم داده شود.
هر كسي بايد بداند كه زن گرفتن يا شوهر كردن مانند خريدن يك پيراهن نيست كه هر لحظه كه اراده كند با پيراهن ديگري عوض كند، يا آن را كنار گذاشته، پيراهن ديگري بدوزد يا بخرد و بپوشد.
بنابراين، قبل از انعقاد پيمان زناشويي حتماً بايد درباره شريك زندگي خود و ويژگي هاي او فكر كرد و با افراد عاقل و ناصح به مشورت پرداخت و در حين انتخاب، بايد علاوه بر ظواهر جسماني به سوابق اخلاقي و ايماني و خانوادگي و دوستان و رفقاي طرف توجه كرد و حتي از خداوند متعال كمك خواست كه آنچه اسباب خير و سعادت است فراهم گرداند.
فقهاي ما مي گويند:.
هنگامي كه انسان مي خواهد ازدواج كند، چند چيز مستحب است:.
1. خواستگارى.
2. خواندن دو ركعت نماز پيش از تصميم زناشويي و پيش از خواستگاري و خواندن دعايي كه از پيشوايان ديني رسيده و آن، اين است:.
أللّهُمَّ إنِّي اُريدُ أن أتَزوَّجَ فَقَدّرْ لى مِنَ النِساءِ أعَفّهُنَّ فَرْجاً، وَأحْفَظَهُنَّ لى فى نَفْسِها وَمالى، وَاَوْسَعَهُنَّ رِزْقاً، وأعْظَمَهُنَّ بَرَكَةً، وَقَدِّرْ لى وَلَداً طَيِّباً تَجْعَلُهُ خَلَفاً صالِحاً فى حَياتِى وَبَعْدَ مَوْتِى؛.
خدايا! من مي خواهم ازدواج كنم، پاكدامن ترين زنان و آن كه درحفظ خودش و مال و ثروت من كوشاتر و روزي اش بيشتر و با بركت تر باشد، براي من مقدر گردان و فرزندي پاك كه در زندگي و بعد از مرگ من، او را خلفي صالح گرداني نصيبم فرما.
3. وليمه بعد از عقد يا هنگام عروسى.
4. خطبه مخصوص عقد كه مشتمل بر حمد خدا و شهادتين و درود بر پيامبر و ائمه و وصيت به تقوا و دعا براي زوجين است و بعيد نيست كه پيش از خواستگاري هم مستحب باشد.
5. شاهد خواستن در عقد دايم و اعلان. (14).
6. واقع ساختن عقد در شب.
و نيز در مورد اوصاف زن مي گويد:.
مستحب است اختيار كردن زني كه بكر و زاينده و مهربان و پاكدامن و صاحب اصل و نسب گرامي باشد؛ يعني از زنا و حيض و شبهه و از آنهايي كه پدران و مادرانشان (از لحاظ نقيصه اخلاقى) زبانزد مردمند، يا سابقه بردگي يا كفر، يا فسقي معروف دارند نباشد و علاوه بر مزاياي ظاهرى، يار و ياور شوي خود بر امور دنيا و آخرت باشد، در ميان بستگان خود عزيز و در برابر شوي خود رام باشد، دربرابر شوي خود جلوه گري كند و در برابر ديگران خود نگهداري و احصان پيشه كند، سخن شوهر خود را بشنود و دستورش را اطاعت كند و خود را در خلوت در اختيار او بگذارد و در بذل و بخشش، همچون مردان نباشد.
و مكروه است اختيار زني كه نازا و كينه توز است، دربرابر بيگانگان جلوه گري مي كند و در برابر شوهر، خود نگهداري و احصان پيشه مي كند، سخن او را نمي شنود و دستورش را اطاعت نمي كند و درخلوت، تسليم او نمي شود و عذر او را نمي پذيرد و گناه او را نمي بخشايد و خلاصه، نجابت ندارد.
و همچنين مكروه است اكتفا كردن برجمال و ثروت و ازدواج با زنازاده و زناكار و ديوانه و احمق و زن پير.
همچنين مكروه است ازدواج با مردان بدخلق و فاسق و شراب خوار. (15).
اگر مجموعه اين دستورات اسلامى، در مورد ازدواج، رعايت شود، بي شك خانواده، گرفتار آفت طلاق و مصايب تلخ نمي شود و زمينه براي يك زندگي مشترك و سراسر تفاهم كاملاً فراهم مي شود.
از تأثيرات بي چون و چراي دعاها و نيايش ها و توسلات و نمازها نبايد غفلت كرد. از زمينه هاي خانوادگي و نجابت و شرافت قبيله اي افراد بايد فراوان بهره گرفت. شعور و آگاهي و تجارب و دانش و ايمان و تعهد و تقواي افراد را نبايد دست كم گرفت.
مجموع اين عوامل، انسان ها را ياري مي دهد كه در ازدواج كامياب شوند وگرفتار عواقب شوم جدايي طلاق نشوند.
انسان هايي كه علاوه بر ايمان و تقوا، نسبت به مسائل بهداشتي آگاهي لازم كسب كرده اند و دستوراتي كه اسلام در مورد نظافت داده همواره در نظر بگيرند، گرفتار بيماري هاي مزمن و مرگ زودرس نمي شوند، اينها قدر سلامت خود را مي دانند و از حركات و رفتارها و بي بندوباري هايي كه به حيات آنها لطمه مي زند، خودداري مي كنند و به دست خود بناي محبوب و مطلوب خانواده را متلاشي نمي نمايند و رفيق زندگي خود را تنها نمي گذارند.
كاباره ها و ميخانه ها و مراكز فساد و قمار، در سست كردن و گسستن روابط خانوادگي نقش بسيار مؤثري دارند.
براي پيشگيري از بيوگى، بايد به طور حتم، اين گونه مراكز برچيده شود. تامردان و زنان هوسباز را به سوي خود جذب نكنند و به وسيله دام هاي شيطاني خود، دل هاي آنها را شكار ننمايند و كانون خانواده را تبديل به محيطي بي روح و خالي از كشش و جذابيت نسازند.
اخلاق جنسي جامعه بايد تهذيب و تزكيه شود. با گرايش هاي غلط جنسى، بايد آن گونه برخورد شود كه اسلام برخورد مي كند.
كيفر لواط، در صورت ثبوت در محكمه شرعى، قتل است و كيفر مساحقه، در صورت ثبوت شرعي - بنابر اقوي - صد ضربه شلاق است و كيفر قيادت و دلالگى، 75 ضربه شلاق است و براي آميزش با حيوان و ميت و استمناء، كيفري است كه در اصطلاح فقهى، تعزير ناميده مي شود و اندازه آن كمتر از حد و بسته به نظر قاضي شرعي است.
كيفر زنا هم در صورت تجرد، صدضربه شلاق و در صورت تأهل، سنگسار كردن است. البته تفصيل اين مسائل و شرايطي كه در تحقق موضوعات فوق، مؤثر است در كتب فقهي است و ما در اين جا درصدد بيان آنها نيستيم.
قرآن مجيد براي حفظ بشريت، از سقوط در ورطه همجنس گرايي سرنوشت قوم لوط را به تفصيل بيان مي كند. حضرت لوط، قبل از هلاكت قوم به آنها هشدار داد و گفت:.
أئِنَّكُمْ لَتَأتُونَ الرِّجالَ وتَقْطَعُونَ السَّبيلَ وَتَأتُونَ في ناديكُمُ المُنْكَرَ (16).
آيا شما گرايش به مردان داريد و راهزني مي كنيد و در محافل خود كارهاي ناپسند مي كنيد!.
صرف نظر از اين كه گرايش به هم جنس و تشكيل محافل منكرات، خود به خود وقاحت و شناعت دارد، درجلوگيري از ازدواج و سست كردن روابط زناشويي زوجين و بالا بردن آمار طلاق نيز مؤثر است.
كساني كه معتاد به استمنا بوده اند، در ازدواج ناكام مانده و نتوانسته اند با همسران خود روابط طبيعي داشته باشند و سرانجام شكست خورده اند.
كساني كه هم جنس گرا بوده اند، خصيصه طبيعي خود را از دست داده و حالتي پيدا كرده اند كه از جنس مخالف و از همسران قانوني و شرعي خود گريزانند! اين حقايق را نبايد دست كم گرفت، فلاسفه مي گويند: (براي موجود شدن يك پديده، بايد مقتضي موجود و مانع مفقود باشد.)همجنس گراها و معتادين به استمنا (جلق)، مقتضي ندارند و شراب و قمار و روابط نامشروع زنا و دلاله ها و به طور كلي محافل عيش و نوش و طرب و شب نشينى، موانع استواري خانواده ها هستند.
و چه زيباست چهره انقلاب اسلامي كه توانسته است موانع را براندازد و مقتضيات را درحد بسيار چشمگيري تقويت كند!.
به راستى، اگر براي اطفاي شهوت، در جامعه (بازار آزاد!) وجود داشته باشد و هركسي بتواند آزادانه با جنس موافق و جنس مخالف رابطه برقرار كند و (رفيق و رفيقه بازى!) و به تعبير فرنگي م آب ها: (گرل فرند و بوي فرند!) و آن گنده دامني ها و رفت و آمد به خانه هاي كذايي و برنامه هاي تلفنى، شغل عادي شياطين انسي باشد، بناي خانواده از (پاي بست ويران است) و بيچاره آن خواجه اي كه به فكر (نقش ايوان) باشد!!!.
ما از اين انقلاب، مخصوصاً از لحاظ معنوى، در رابطه با اين مسائل، بهره ها برده ايم و نبايد شكر اين نعمت را فراموش كنيم.
مجلات زنانه قبل از پيروزي انقلاب، شمشير تيزي براي پاره كردن رشته هاي الفت خانوادگي بودند ومجلات زنانه امروز، راه خديجه و فاطمه و زينب - سلام خدا بر آنان باد - را پيش پاي زنان و دختران ما مي گذارند.
زن روزِ قبل از انقلاب در پاسخ زن شوهرداري كه نوشته بود: با داشتن شوهر و فرزند، عاشق مرد بيگانه اي شده؛ اگر دنبال معشوق برود شوهر و فرزند را از دست مي دهد و اگر دنبال شوهر و فرزند برود، معشوق را از دست مي دهد. پس تكليف او چيست! گفته بود: غصه ندارد. هر دو را حفظ كن. هم به معشوق برس و هم به شوهر و خانواده!.
اما زن روز بعد از انقلاب، مي كوشد كه راه عفت و حيا و حجاب و اخلاق اسلامي يك مادر و يك همسر را ارائه دهد.
راديو و تلويزيون نيز با برنامه هاي خود مصيبت ديگري بودند. نوارها و صفحات و گروه هاي اركستر، خود بيداد مي كردند!.
برنامه هاي كنار دريا و ت آترها و سينماها هر كدام در گسترش فساد و فحشا و سست كردن پيوند هاي مقدس زناشويي نقشي بس حساس برعهده داشتند و اينك به بركت انقلاب، جامعه ما از شر همه آنها رسته است.
به راستي كه محيط زندگي ما لجنزار بود. آتش فساد همچون آتش نمرود، جامعه ما را در كام خود فرو برده بود؛ تنها اهل ايمان و توحيد بودند كه همچون ابراهيم خليل، از سوختن در آن آتشِ شعله ور مصونيت داشتند!.
و اينك به اراده خداي هستي بخش، انقلاب ما آن آتش را سرد و سلامت كرده و براي پسران و دختران جوان، راهي جز ازدواج نگذاشته و براي زنان و شوهران، در راه فرو نشاندن غريزه جنسي راهي جز پناه آوردن به يكديگر باقي نگذاشته و همه راه هاي شيطاني را بسته است و خدا نگذرد از آن هايي كه قدر اين نعمت ندانند و طالب وضع ديگري باشند!.
شما از اين بي حجابي ها و عروسك هاي طناز خياباني و آثار سوء آن همه برهنگي ها و لودگي ها غافل نمانيد. اين يك مسابقه شوم بود. شركت كنندگان در اين مسابقه ها همواره در حال پاره كردن پيوندهاي خانوادگي خود و ديگران بودند.
كدام مرد جرأت داشت حاكميت خود را بر زوجه عروسك ماب خود كه از زندگى، مدپرستي و آرايش هاي برون مرزي خانوادگي و به تعبير قرآن: (تبرج) را فهميده بود، اعمال كند و از او بخواهد كه: كمي هم به حيثيت خانوادگي توجه كند و اين همه چشم هاي هرزه را به سوي خود نكشاند!.
درمحفلي مردي تحت تأثير غيرت مردانه اش به همسر نيم عريان خود، خيلي محتاطانه - يا مؤدّبانه - اعتراض كرده بود و او بلافاصله، خشم گرفته و شيشه روي ميز را برداشته و برسرش كوبيده بود!.
چنين وضعي نه براي پيوند خانوادگي مقتضي مي گذاشت و نه رفع مانع مي كرد و امروز، روزي است كه پيوندهاي خانوادگي از اين گونه آفات و بليات، مصونيت يافته است.
تحقق و تداوم پيوند خانوادگي نه تنها با اخلاق جنسي جامعه ارتباط مستقيم دارد، بلكه با اخلاق عمومي مردم نيز در ارتباط است.
خلاصه، آن قدرتي كه تضمين كننده استحكام خانواده و بيمه كننده آن از آفات و خطرات ومهالك است،اخلاق در همه ابعاد آن است.
تنها اخلاق جنسي نيست كه وسيله تحقق و تداوم خانواده است. اخلاق اقتصادي و اخلاق سياسي و اخلاق در معاشرت ها و برخوردها و داد وستدها و روابط اجتماعي و روابط گروهي و حزبي و بين المللي و همسايگي و فاميلي و انساني و قومي و نژادي و ديني و كارگر و كارفرما همه و همه، در تحقق و حفظ و تداوم اين نهاد مقدس و حياتي مؤثر است.
آن هم نه اخلاق سودجويانه و نه اخلاق ماترياليستي و نه اخلاق مبتني بر فردپرستي و نفع پرستى، بلكه اخلاق ناب الهي و اسلامي كه همانا اخلاق پيامبران و امامان است.
چه بسيار بوده اند كه بر سر يك اختلاف جزئىِ مالى، سياسى، گروهي و يا حزبي خون ها ريخته و خانواده هايي را بي سرپرست و زناني را بيوه و كودكاني را يتيم كرده اند!.
آن افراد هرزه اي كه از راه چاقوكشي و راهزني و محاربه و افساد و تقلب در مواد غذايي و قاچاق مواد مخدر و باده فروشي و رواج مشروبات و پخش سلاح هاي بي مجوز در دست افراد بي صلاحيت، نان مي خورند، به طور غير مستقيم، بزرگترين لطمه بر پيكر خانواده ها وارد مي كنند و عاملي مؤثر در شيوع بيماري مهلك بيوگي در سطح جامعه ها هستند.
اينها همه فساد اخلاق است، دود فساد اخلاق، به چشم همه مي رود؛ البته بسياري را نيز مي سوزاند و خاكستر مي كند!.
مردم، نيازمند بهداشت جسمي و بهداشت روحي و بهداشت محيط هستند. اولي مربوط به علم و دومي و سومي مربوط به اخلاق است؛ در اولي لازم است مردم (آنچه هست) بدانند و در دومي و سومي لازم است (آنچه بايد باشد) بدانند. وقتي فرمول هاي بهداشتي را بدانند، بي خود و بي جهت جسم خود را بيمار نمي كنند و هنگامي كه بايد و نبايدهاي اخلاقي را بدانند و به آنها التزام عملي پيدا كنند، روح خود را آلوده و محيط كوچك خانواده و محيط بزرگ اجتماع را به لجنزار متعفن، تبديل نمي سازند.
آن وقت است كه پيوند هاي خانوادگى، پيوندهاي مادام العمر است، آن هم نه عمرهاي ناتمام و غير طبيعى، بلكه عمرهاي دراز و طبيعي و پرخير و بركت!.
اين جاست كه انسان به (حق اليقين) پي مي برد كه بدون ايمان و بدون تربيت اخلاقي - آن هم اخلاق اسلامي - نمي توان اميدي به تحقق آرمان هاي مقدس خانوادگي داشت.
حديث جنگ!.
يكي از عوامل بسيار مؤثر در پاره كردن پيوند خانوادگى، جنگ است.
جنگ، ناشي از اختلافات فردي و قبيله اي و نژادي و طايفه اي و ملي و مكتبي است. در ميدان هاي جنگ، افرادي اسير، مجروح يا كشته مي شوند و خانواده ها بر اثر از دست دادن سرپرست ها يا عزيزان خود، افسرده و داغدار مي گردند.
جنگ حق و باطل و مظلوم و ظالم، سكه دورويي است كه يك روي آن، بسيار زشت و يك روي ديگر آن، بسيار زيباست!.
چنين جنگى، همچون آيينه، چهره هاي زشت را زشت و چهره هاي زيبا را زيبا نشان مي دهد!.
در اين آيينه، چهره آن كه از حق دفاع مي كند، زيبا و معصوم و ملكوتي و چهره آن كه به حق ديگري تجاوز مي كند، زشت و منفور و شيطاني است!.
در يك روي اين سكه، رزمندگان مسلحي را مي نگريم كه جان بر كف، در راه احقاق حق و ابطال باطل مي رزمند و در روي ديگر، گرگ صفتان و ددمنشاني را مي بينيم كه در راه ابطال حق و حاكميّت باطل، خون هاي پاك را بر زمين مي ريزند و خود راهي (دار بوار و هلاك) مي شوند و حريف را راهي بهشت و مفتخر به افتخار شهادت مي سازند.
براي مدافعان حق، فرق نمي كند كه كشته شوند يا بكشند، زيرا به تعبير قرآن: در انتظار (احدي الحسنيين) (17) هستند و در هر دو صورت، سعادتمند و سرفرازند.
از آن جا كه: اصل در زندگي انسان ها، حق و عدالت است، اصالت با جنگ نيست، بلكه اصالت با صلح است. آتش افروزان جنگ، به راه طغيان و سركشي رفته و حق و عدالت را زيرپا گذاشته و مرزها را شكسته و به حدود و حقوق ديگران تجاوز كرده اند.
به همين جهت است كه: اهل حق، هيچ گاه خواهان جنگ نيستند؛ تنها درصورتي اقدام به جنگ مي كنند كه به حقوق آنها تجاوز شود و براي سركوب كردن ظالم و متجاوز، راهي به جز جنگ نباشد.
قرآن به پيامبر خدا دستور داد كه:.
وَإنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها؛ (18).
اگر دشمنان آماده آشتي باشند، توهم براي آشتي آماده باش.
اگر در اين جهان، حرص و آز و طمع و جاه طلبي و توسعه طلبي و انحصار طلبي و ظلم و استضعاف نبود، جنگ نيز نبود!.
فغان ز جغد جنگ و مرغواي او!. كه تا ابد، بريده باد ناي او!. بريده باد ناي او و تا ابد. گسسته و شكسته پروپاي او!. زمن بريده يار آشناي من!. كزو بريده باد آشناي او!. چه باشد از بلاي جنگ صعب>تر. كه كس امان نيابد از بلاي او!. شراب او زخون مرد رنجبر!. وزاستخوان كارگر غذاي او!. به گوش ها خروش تندر اوفتد. زبانگ توپ و غرش و هراي او. چو پر بگسترد عقاب آهنين. شكار اوست شهر و روستاي او!. رونده تانك همچو كوه آتشين. هزار گوش كر كند صداي او!. جهانخوران گنجبر به جنگ بر. مسلطند و رنج و ابتلاي او. شد آدمي به سان مرغ با بزن. فرسپ خانه گشت گردناي او. رفاه و ايمني طلب مدار، هان!. زكشوري كه گشت مبتلاي او!. وقتي روابط اجتماعي انسان ها سالم باشد، جنگ لازم نيست، همچنان كه وقتي بدن انسان سالم باشد، دوا لازم نيست.
اگر طغيان و تجاوز نباشد، اگر حقي پايمال نشود، اگر ظلم وزور گويي باشد، اگر قدرت هاي طغيانگر، سد راه گسترش حق و حقيقت نباشند، اهل حق، هرگز در انديشه جنگ نيستند. جنگ آنها به مفهوم (جهاد في سبيل اللّه) است و جنبه دفاعي دارد، نه جنبه تهاجمي و زورگويي و حق كشى. به اين آيه قرآني توجه كنيم:.
اُذِنَ لِلَّذينَ يُقاتَلُونَ بِأنَّهُمْ ظُلِمُوا؛ (19).
به آنهايي كه گرفتارنبرد هستند، اجازه نبرد داده شده، زيرا مظلومند.
سپس در وصف آنها مي گويد:.
الَّذينَ أخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍ ّ...؛ (20).
كساني كه به ناحق، از خانه و كاشانه خود بيرون رانده شده اند.
به همين جهت است كه رهبران اسلام، حتي در آن لحظات حساسي كه دو لشگر در برابر هم صف آرايي كرده بودند، آغازگر جنگ نمي شدند تا شايد دشمن نگون بخت از كمترين فرصت استفاده كند و به حق باز گردد و خون ها ريخته نشود.
حضرت سيدالشهداء(ع) دركربلا مي فرمود:.
ما كُنْتُ لأبْدَأَهُمْ بِالقِتالِ؛.
نمي خواهم آغاز گر جنگ باشم.
و امروز، ملت ما سرفراز است كه در اين جنگ، مدافع است، نه مهاجم و آغازگر جنگ، دشمن زبون اوست نه او، و در آيينه جنگ، چهره اش زيبا و معصوم و ملكوتي است نه زشت و منفور و شيطانى.
در اين جا، همه حماسه است و ايثار، عشق به اسلام است و حق و معنويت، ياد خداست ومبارزه با نفس، دفاع است و شهادت!.
و در آن جا، همه ارعاب است و وحشت، شعار باطل است و ماديت، ياد عربيّت است و پرستش قوميت، تهاجم است و هلاكت و اسارت!.
به صف مقدم جبهه بروي يا گشت وگذاري در پشت جبهه كني و با شهري و روستايي و عشيره اي مسلمان و انقلابي به گفت وگو بنشينى، همه يك چيز مي جويند: در هم كوبيدن ظلم و به اهتزاز در آوردن پرچم حق، اگر چه به قيمت جان باشد!.
همان گونه كه استقامت و شجاعت و ايثارگري رزمندگان مايه شگفتي خاص و عام شده، صبر جميل مردم پشت جبهه ها - به ويژه داغديدگان - براي همگان درس عبرتي شده است.
دختران قهرماني كه شريك زندگي خود را رزمنده اي انتخاب مي كنند كه در جبهه هاي نبرد، هر دو دست يا هر دوپاي خود را داده است، حماسه قيام اين ملت را جاوداني مي كنند!.
اصولاً انقلاب ما - چه آن روزي كه در برابر رژيم ستمشاهي مبارزه مي كرد و چه امروز كه در برابر حملات خارجي و مشكلات داخلي مبارزه مي كند - همواره شاهد حماسه هاي افتخارآفرين و ايثار گري ها و سرفرازي هايي بي نظير بوده و هست.
اگر رزمندگان، براي رفتن به جبهه ها مسابقه گذاشته اند، اگر آنها با عبور از مين، مرگ را مردانه استقبال مي كنند، اين هم فرزندان، پدران و مادران و همسران شهدا كه چون كوه صبور و مقاوم ايستاده اند.
راستي چه شعر زيبايي است انقلاب اسلامى! در اين شعر زيبا، همه چيز موزون است! در اين شعر موزون، قافيه اي نامتناسب و رديفي نامطلوب و مطلع و تخلصي نامرغوب و مصراع يا بيتي ناهماهنگ و حتي كلمه و حرفي ناسازگار، وجود ندارد!.
در رابطه با همين شعر موزون و در قالب همين آهنگ حماسى، با مساله اي يا مشكلي به نام (بيوگى) روبرو مي شويم كه اگر چه براي مردها عبور از آن آسان است، ولي حتماً براي زنان دشوار است!.
اين جا سخن از پيشگيري بيوگي است نه درمان آن. هرگز نمي توانيم بگوييم: (جنگ نباشد) ممكن است روزي انسانها به مرحله اي از رشد اخلاقي و ديني برسند كه هيچ كس نيت تجاوز به حق ديگري نداشته باشد و سد راه حق و حقيقت نشود و حاضر باشند اختلافات خود را به كمك قوانين عدل و داد حل كنند، ولي هنوز چنين مرحله اي تحقق نيافته و زورگويي و جاه طلبي و توسعه طلبي بر دنيا حاكم است و براي دفاع از حق و حقيقت، چاره اي جز جنگيدن و كشتن و كشته شدن نيست.
پس چگونه از جنگ پيشگيري كنيم و چگونه با پيشگيري از جنگ و خونريزى، جلو بيوگي ها و يتيمي هاي ناشي از كشته شدن شوهران و پدران را بگيريم!.
اين كه فكر كنيم در شرايط كنوني جهان طرحي بدهيم كه به هيچ وجه جنگي نباشد، اشتباه است. تا ظلم هست، تا استكبار هست، تا همت بلند انسانهاي آزاده هست، جنگ هم هست.
همان گونه كه گاهي با حوادث طبيعت روبه رو مي شويم و از راه زلزله و توفان و سيلاب و... شاهد ويراني آباديها و از دست رفتن عزيزاني هستيم، بايد انتظار داشته باشيم كه متجاوزان و زورگويان و مستكبران، جنگهايي بر ما تحميل كنند و جامعه ما شاهد گسستن پيوندهاي خانوادگى، بيوه شدن زنان جوان، يتيمي كودكان خردسال و داغداري پدران و مادران پير باشد؛ چنان كه در اين جنگ تحميلي شاهد آن هستيم.
چگونه جنگ ها و پي آمدهاي آن را كاهش دهيم.
مي توانيم طرحي بدهيم كه از تعداد و زمان جنگ ها كاسته شود و اگر جنگي پيش آيد، تلفات آن به حداقل برسد و كمتر گرفتار عواقب دردناك آن - كه يكي از آنهإ؛ه ه 3! بيوگي است! - بشويم.
در بعضي از شرايط، بايد از جنگ گريزان بود؛ جنگ هايي كه براي اهل حق، خانمانسوز و براندازنده است، هرگز به مصلحت نيست.
در آغاز اسلام، اگر چه بعضي از مسلمانان اصرار بر جهاد داشتند و آرزو مي كردند كه دربرابر ستمگري ها و اجحافات دشمنان، دست به سلاح برند و بكشند و كشته شوند، ولي به آنها گفته مي شد:.
كُفُّوا أيْدِيَكُمْ وأقيمُوا الصَّلوةَ وَءاتُوا الزَّكوةَ؛ (21).
دست ها را از نبرد باز داريد و نماز به پاي داريد و زكات بدهيد.
علت اين دستور اين بود كه: مسلمين از لحاظ عده و تجهيزات، توان رزمي نداشتندو اگر دست به سلاح مي بردند، همگي كشته مي شدند.
فلسفه صلح امام حسن مجتبى(ع) با معاويه نيز همين است، اگر جنگ ادامه پيدا مي كرد، بيگانگان گستاخ مي شدند و ضربات مهلكي بر پيكر اسلام و مسلمين وارد مي كردند.
به علاوه، تا بشود با سرانگشت عقل و تدبير، مشكلات را حل كرد و حق را بر كرسي نشاند و باطل را ضعيف و محو كرد، جايز نيست اقدام به جنگ و خونريزي بشود.
فلسفه صلح حديبيه همين است، پيامبر خدا به همراه مسلمين مي خواست به مكه رود و مراسم حج به جاي آورد، مشركان مقاومت كردند و رهبر بزرگ اسلام، با انعقاد پيمان صلح، به مدينه مراجعت كرد و ورود به مكه را به سال بعد موكول نمود، در حالي كه بسياري از مسلمانان - كه از انديشه بلند پيامبر آگاهي نداشتند - از اين صلح ناراضي بودند.
سرانجام قواي اسلام، با شكوه و عظمت خيره كننده اي وارد مكه شد و عاشقان كعبه، مراسم حج را نيز برگزار كردند.
براي حضرت امام حسين(ع) دو راه بيشتر نگذاشته بودند: يا كشته شدن يا تن به خواري دادن! ولي او با فرياد: (هَيْهات منّا الذِّلَّةُ) (22) اولي را انتخاب كرد و اگر راه سومي داشت، با آن نيروي كم، تن به جنگ نمي داد.
اما آنچه از همه مهم تر است، آمادگي رزمي است. بايد قوي شد. بايد يك مملكت اسلامى، توان رزمي اش در حدي باشد كه دشمنان خيال حمله و تجاوز به آن را در سر نپرورانند. در روز جنگ بايد علاوه بر نيروهاي مسلح، همه مردم، جنگجو و رزمنده باشند و در روز صلح، همه بايد به فكر سازندگي و خودكفايي و رشد اقتصادي و سياسي و اخلاقي و اجتماعي باشند و در عين حال، هشيار و بيدار، مواظب نقشه هاي دشمنان باشند و از مسائل دفاعى، دقيقه اي غافل نمانند.
قرآن كريم مي فرمايد:.
وَأعِدُّوا لَهُمْ مَااسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ؛ (23).
هرچه مي توانيد نيرو فراهم كنيد.
منظور تقويت روح جنگ طلبي نيست. نيرومند بودن، عامل بسيار مؤثري براي جلوگيري از جنگ است.
امت اسلامي هرگز در صدد تجاوز و ظلم نيست، بلكه حافظ عدل و داد است. اگر قوي باشد، هرگز دشمني به اوتجاوز نمي كند و گرفتار عواقب شوم جنگ نمي شود، ولي اگر ضعيف باشد، يا دشمن فكر كند كه ضعيف است، بر او يورش مي برد و مصايب بسيار تلخي براي او به بار مي آورد.
اين جاست كه مي بينيم اگر جامعه اسلامى، طبق دستور كتاب آسمانى، تا آن جا كه ممكن و لازم است قوي شود، دو فايده بزرگ نصيبش مي شود:.
1. دشمن به حدود و حقوق او تجاوز نمي كند و مورد حمله قرارش نمي دهد.
2. اگر مورد حمله قرار گيرد، با كمترين ضايعات و تلفات، حمله دشمن را دفع مي كند و چنان زهر چشمي از او مي گيرد كه خواب حمله را نبيند.
به علاوه، مي تواند در فتنه ها و درگيري هايي كه براي مردم دنيا پيش مي آيد، با اتكاي به قدرت خويش، داور باشد و توسعه طلبان و متجاوزان را سر جاي خود بنشاند.
قدرت و سياست.
اگر بخواهيم عوامل و اسباب پيشگيري از ضايعات جنگ را خلاصه نماييم، بايد (قدرت) و (سياست) را مطرح كنيم.
ملتي كه نيرومند باشد و از عقل و تدبير، به طور كافي استفاده كند، كمتر گرفتار ضايعات جنگ مي شود. همچنان كه ملتي كه قدرت ندارد نيز مي تواند با سرانگشت عقل و تدبير، بر اكثر مشكلات خود فايق آيد.
ملتي كه نيرومند نيست، يا نيرومند بي سياست و تدبير است، بايد ضايعات بسياري متحمل شود.
اگر آلمان هيتلري را درنظر بگيريم يا فرانسه ناپلئون را، متوجه مي شويم كه هر دو كشور قدرتمند، به خاطر جاه طلبي و نداشتن سياست و تدبير صحيح، گرفتار ضايعات و تلفات فراواني شدند و كشورهاي ديگر را هم گرفتار كردند.
آلمان هيتلري آن قدرگرفتار ضايعات جنگ شد كه مي گويند: در آن كشور، كمبود مرد و تورم زن، چشمگير و محسوس بود!.
اكنون شوروى، قدرتمندي است كه خود را درگير جنگ با مردم مجاهد افغانستان كرده است و هم تلفات مي دهد و هم به ملتي مظلوم صدمه مي زند.
آمريكاي قدرتمند نيز مدتها درگير جنگ با مردم مظلوم ويتنام بود و در آن جنگ متحمل ضايعات فراوان شد و ضايعات فراوان وارد كرد.
صدام هم مغرور قدرت بود و خود را گرفتار جنگ با ايران كرد و به دو ملت مسلمان و برادر، ضايعات بسياري وارد نمود.
اگر اسلحه به دست نااهل هاي بي عقل و سياست بيفتد، چنين عواقب وخيم و دردناكي غيرقابل پيشگيري است؛ چنان كه ضعيف هاي بي سياست و تدبير نيز بايد متحمل عواقب وخيم و دردناكي بشوند.
پس چه بهتر كه پيروان اسلام، صاحب قدرت باشند و اين قدرت را با سياست صحيح و خداپسندانه به كارگيرند، تا خسارات و ضايعات و تلفات به حداقل ممكن برسد! و اگر نتوانند كسب قدرت كنند، حداقل بايد از يك سياست بسيار عاقلانه و مدبرانه برخوردار باشند.
از قدرتمندي اهل حق نبايد هراسان و بيمناك بود، از قدرت اهل باطل بايد بيمناك بود.
شاعر عرب مي گويد:.
وَلَسْتُ بِخائِفٍ لأبى حُسَيْنٍ وَمَنْ خافَ الإلَهَ فَلَنْ يَخافا. من از علي نمي ترسم.
كسي كه از خدا مي ترسد، هرگز از او بيم و هراسي نيست.
اگر اهل باطل زورمند باشند، مغرور مي شوند و از قدرت خود سوء استفاده مي كنند و خانواده ها از شر آنها مصونيت ندارند و همواره سايه شوم آنها بر سر خانواده هاست و زنان جوان را گرفتار بيوگي و كودكان را گرفتار يتيمي مي كنند!.
ولي اگر اهل حق، زورمند باشند، از قدرت خود سوء استفاده نمي كنند، بلكه پاسدار امنيت اجتماعات و استواري خانواده ها خواهند بود.
اهل حق و حاكميت جهان.
اصولاً اگر حاكميت جهان به دست اهل حق باشد و اينها قدرت و سياست را قبضه كنند، نه تنها جنگ هاي خانمان برانداز را به حداقل ممكن مي رسانند و بيوگي ها ويتيمي هاي ناشي از جنگ را تا سر حد امكان كاهش مي دهند، بلكه اسباب رشد اخلاقي و معنوي خانواده ها را هم فراهم مي كنند و شغل مناسب و بهداشت و فرهنگ سازنده و دانش و تربيت و آبادي و عمران را براي همگان فراهم مي سازند و درنتيجه، طلاق و مرگ وميرهاي زود رس كاهش پيدا مي كند و پيوندهاي خانوادگى، مادام العمر استوار مي ماند، بلكه حتي ضايعات ناشي از حوادث طبيعي و تصادفات و تصادمات نيز كاهش مي يابد. چه دليلي دارد كه نشود براي سيل وزلزله و طوفان و بيماري هاي اپيدميك، از پيش چاره جويي كرد! اگر جاده ها وسيع و مجهز و اتوبان ها و خيابان ها فراوان و وسايل نقليه مجهز و سالم باشند، چه دليلي دارد كه خانواده هايي به خاطر تصادفات، گرفتار از هم پاشيدگي و مرگ هاي زودرس و حساب نشده بشوند!.
راستي كه اهل حق، اگر (وارث زمين) شوند، دنياي ما بهشت خواهد شد!.
اگر اهل حق، وارث زمين باشند، نظام تعليم و تربيت را به گونه اي طراحي مي كنند كه همه افراد از ابتدا براي تحمل مسؤوليت هاي خانوادگي و اجتماعي آماده باشند و بتوانند در خانواده همسري خوب و پدر يا مادري شايسته و در اجتماع، عضوي مفيد و خدمتگزار و صالح باشند.بعضي گمان مي كنند كه: تعليم و تربيت، فقط بايد دختران را براي مادري و شوهرداري و پسران را براي پذيرش حرفه ها و مشاغل اجتماعي آماده سازد و اگر چنين كند، رسالتش را ايفا كرده است.
در حالي كه چنين نيست. يك تعليم و تربيت ايده آل، هم بايد دختران را براي مادري و شوهرداري و پذيرش مسؤوليت هاي اجتماعي آماده كند و هم پسران را براي پدري و همسرداري و پذيرش مسؤوليت هاي اجتماعي آماده گرداند.
اگر اهل حق، وارث زمين باشند، ارتش آنها به تعبير پيامبرْ (خيل اللّه) و به تعبير على(ع) (جنداللّه) (24) است و سلاح را براي آدمكشي و قدرت نمايي نمي خواهند، بلكه براي پاسداري حق و عدل و داد، مي خواهند.
اگر اهل حق، وارث زمين باشند، بيشتر در انديشه آباد كردن زمين و فراهم كردن اسباب رفاه مردمند و كمتر در انديشه گرفتن خراج و دوشيدن مردم. همان گونه كه على(ع) در آن فرمان تاريخي خود به مالك اشتر دستور داد.
اگر اهل حق وارث زمين باشند، همواره آماده اند كه ناله مظلومي بشنوند و او را از شر ظلم ظالم نجات دهند و آسايش و راحت خود را فداي آسايش و راحت او كنند. همان گونه كه على(ع) در ظهر گرم تابستان به واسطه شكايت زني جوان، از دست شوهر زورگو و بدخلقش، از خانه خود در كوفه بيرون آمد و با مختصري تنبيه و تذكر، او را به راه آورد.
آنها به فكر رشد اخلاقي و فكري و اقتصادي و سياسي و اجتماعي مردم هستند و در اين راه، همواره تلاش مي كنند و معنويت و ماديت مردم را اصلاح مي نمايند و نيروي عقل معاش و معاد مردم را افزايش مي دهند و روابط خود را با دنياي خارج، براساس احترام متقابل به حقوق يكديگر استوار مي سازند و بهداشت مردم را مورد توجه اكيد قرار مي دهند و نيروي دفاعي خود را به منظور حفظ استقلال بالا مي برند و از آن، با سياستي صحيح و خدا پسندانه، بهره مي گيرند.
در چنين شرايطي است كه روابط خانوادگي تحكيم مي يابد و طلاق و جدايي هاي ناشي از مرگ و مير زودرس و حوادث طبيعي و غيرطبيعي و اسارت ها و جنگ ها به حداقل مي رسد و از اين رهگذر، جامعه، در راه پيشگيري بيوگى، توفيق كامل پيدا مي كند و هرگز با آمار وحشتناكي از بيوگان، مواجه نمي شود و به همين جهت است كه كار درمان بيوگي هم برايش بسيار آسان مي شود، زيرا چاره انديشي براي عده اي محدود، كار دشواري نيست.
درمان بيوگي.
در بحث هاي گذشته ديديم كه آيين مقدس اسلام براي تداوم پيوند خانوادگي و جلوگيري از بالا رفتن آمار بيوگى، پيش بيني هاي لازمي كرده و رهنمودهاي لازم را ارائه داده است.
رهنمودهايي كه قرآن در مورد نشوز و شقاق داده و دستوراتي كه در مورد قنوت و حفظ و انفاق و حسن معاشرت صادر كرده، همه و همه، از همان مقوله است.
اما براي علاج بيوگي نيز چاره انديشي كرده است. اگر راه طلاق و ظهار و ايلاء را به روي مرد باز گذاشته، راه رجوع و صلح و آشتي را هم باز گذاشته است تا شايد زني كه چند گامي در وادي تنهايي و بيوگي پيش رفته است به كانون اوليه زندگي خود باز گردد و رشته گسسته اي دوباره گره بخورد.
اندرزهايي كه اسلام به زوجين و بستگان آنها مي دهد، به منظور مبارزه با بيوگى، از نظر پيشگيري و درمان است.
اگر شوهرداري زنان را جهاد آنها تلقي كرده، به خاطر نفرتي است كه از بيوگي وتجرد و بي سرپرستي كودكان دارد.
جامعه ايدآل اسلامي جامعه جذب است نه دفع، جامعه افزايش پيوندهاي مستحكم خانوادگي است، نه جامعه افزايش پيوندهاي سست و تار عنكبوتى!.
اگر كمي درباره بيوگان موجود در جامعه خودمان بينديشيم، مي بينيم همه آنها يك دست نيستند: بعضي از آنها به خاطر اخلاق بد خود يا همسرشان، بيوه شده اند و بعضي از آنها به خاطر بيماري و مرگ هاي زودرس شوهر و اعتياد به مواد مخدر و مشروبات، گرفتار بيوگي گرديده اند، بعضي نيز به خاطر اشتباهي كه در انتخاب همسر مرتكب شده اند، سروكارشان به بيوگي كشيده است. عده اي هم قرباني تنوع طلبي و آزمندي شوهران خود شده اند. بعضي هم شوهران خود را درتصادفات و اختلافات و به خاطر مشاغل پستي همچون قاچاق از دست داده اند. دسته اي هم به خاطر هوس هاي شيطاني و زودگذر خودشان، قرباني شده اند. عده اي هم به اين خاطر بيوه گرديده اند كه شوهرانشان به فكر ظلم و تجاوز يا حامي يك نظام تجاوزگر بوده اند.
بيوگانِ هدف.
يك نوع بيوگي ديگر هم هست كه با همه انواعي كه در بالا ذكر شد، تفاوت دارد: زنان بيوه اي هستند كه همسران خود را در راه دفاع از استقلال و مكتب و مقدساتي از اين قبيل، از دست داده اند.
اين بيوگى، با بيوگي هاي ديگر بسي فاصله دارد. بيوگي هاي ديگر معلول ناسازگاري ها و اشتباهات و توقعات بي جا و وظيفه ناشناسي ها و تصادفات و امراض و روحيه تجاوز طلبي و قانون شكني و مرزشكني است و خلاصه، زناني كه از اين راه ها بيوه شده اند، بيوه هدف نيستند. ولي بيوگاني كه همسران خود را در راه خدا و مكتب و عزت و شرف و استقلال و دفاع از مظلوم و مبارزه با ظالم از دست داده اند، بيوگان هدف، يا هدفداران بيوه اند و مقامي بس شامخ و والا دارند.
اين بيوگان هدف، بيوگي را يك قداست و شرافت مي شمارند و همسري شهيد را براي خود يك افتخار مي دانند و به همين دليل، شايد مي خواهند تا پايان عمر، بيوه بمانند و از اين اريكه قداست فرونيايند!.
من هم چنين روحيه اي را مي ستايم، بيوه هاي شهدا، در ميان امت مسلمان، همچون بيوگان پيامبر - كه قرآن، آنها را (مادر مؤمنان) (25) ناميد - مورد احترامند، همچون بيوه سيدالشهداء، (رباب) اند، كه وقتي بعد از واقعه كربلا به مدينه رسيد، به حجره خود نرفت، زيرا نمي توانست گهواره علي اصغر و جاي حسين را خالي بنگرد! قطعاً اين بيوه بزرگوار، نمي توانست بعد از همسري چون حسين كه سرور همه شهداي عالم است، براي خود همسري ديگر برگزيند!.
اگر همسر شهيدي بر بيوگي خود افتخار مي كند و علاقه دارد كه براي فرزندان خود، هم پدر باشد و هم مادر، در خور تمجيد و تحسين است و چنين افتخار و گذشت و ايثاري حق او و لباسي چنين زيبا شايسته اوست.
اما نكته اين جاست كه: ازدواج مجدد، از مقام و منزلت بيوگان شهدا، چيزي نمي كاهد، راست است كه براي اين بيوگان، شكستن پيوند عاطفي با همسران شهيدشان، كاري بس دشوار است، ليكن ازدواج مجدد، به هيچ وجه به معناي فراموش كردن شهيد و شكستن پيوندهاي عاطفي و روحي نيست، زيرا:.
جان گرگان و سگان از هم جداست. متحد جان هاي شيران خداست. و يا به فرموده قرآن:.
وَمَنْ يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَاُولئِكَ مَعَ الَّذينَ أنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيّينَ وَالصِّدِّيقينَ وَالشُّهَداءِ وَالصّالِحِينَ وَحَسُنَ اُولئِكَ رَفيقاً؛ (26).
آنان كه خدا و رسول را اطاعت كنند، با پيامبران و صديقان و شهدا و صالحانند كه خداوند به آنها نعمت بخشيده و رفيقان خوبي هستند.
آنان كه در خط اطاعت از خدا و رسولند، رفيق و همراه بندگان والامقامي كه به نعمت خدا متنعمند، مي باشند و معلوم نيست كه ترك ازدواج مقام آنها را از اين مرتبه، بالاتر ببرد، يا انجام ازدواج، مقام آنها را از اين مرتبه، تنزل دهد. بلكه، انجام ازدواج، به عنوان يك سنت اسلامي و پاسخگويي به يك نياز جسمي و روحى، در بالا بردن مقام و مرتبه انسان نقشي دارد و چگونه، بنده مطيع خدا و رسول، از آن سرباز مي زند!.
آنچه براي جامعه ما ضرورت دارد، اين است كه: بايد مؤسسات خيريه و اشخاص خير، نگذارند زنان بيوه و يتيمان آنها از لحاظ عاطفي و اقتصادي دچار كمبود باشند. شوهر كردن يك زن بيوه، نبايد به خاطر مسائل اقتصادي و عاطفي و اين قبيل امور باشد. خوشبختانه، بنياد شهيد، در حال حاضر، در مورد بازماندگان شهدا خدمات ارزنده اي انجام مي دهد و چه خوب است كه در مورد خانواده هاي بي سرپرست ديگر نيز اقدامات لازم صورت گيرد، تا آنها نيز از لحاظ اقتصادي و عاطفي دچار خلأ نباشند.
اصولاً رهبران اسلام، همواره به عنوان پدر يتيمان و پناهگاه بيوه زنان شناخته مي شدند و حتي مي بينيم زماني كه پيامبر خدا در حال احتضار بود، دختر گرامي اش فاطمه بر بالينش نشسته و گريه كنان، اين شعر را زمزمه مي كرد:.
وَأبْيَضَ يُسْتَسقَي الغَمامُ بِوَجْهِهِ ثِمالُ اليَتامي عِصْمَة للأرامِلِ. سپيده رويي كه به صورت او از ابرطلب باران مي شود؛.
او فرياد رس يتيمان و پناهگاه بيوه زنان است. (27).
چنين اخلاقي در جامعه، شخصيت بيوگان و يتيمان آنها را بالا مي برد و بنابراين، از يك سو خود آنها به خاطر كمبود مالي و عاطفى، به هر تقاضايي پاسخ مثبت نمي دهند و با استقلال و آزادگي و اعتماد به موقعيت غير متزلزل اجتماعي تصميم گيري مي كنند و از سوي ديگر، هر ديو صفتي در صدد استفاده از فرصت و موقعيت، براي رسيدن به اغراض پست خود، به سراغ آنها نمي رود.
بسيار فرق است ميان انساني كه به اضطرار، تصميم مي گيرد و انساني كه با اطمينان و اختيار، تصميم مي گيرد. نبايد شرايط اجتماعي براي خانواده هاي بي سرپرست و بيوه زنان، آن چنان باشد كه به خاطر تزلزل و اضطرار و اضطراب، ناچار بشوند هر دعوتي را اجابت كنند و گرفتار پريشاني و افسردگي بيشتر شوند!.
همان گونه كه دختران جوان، رزمندگان جانباز را به همسري خود مي گيرند، بايد جواناني هم باشند كه ازدواج با بيوگان - مخصوصاً بيوگان شهدا - را براي خود فخر و مباهات بشمارند.
رهبر بزرگ اسلام، از اين جهت هم الگوي بسيار شايسته و به تعبير قرآن (اسوه) (28) است. او در سن 25 سالگي با خديجه چهل ساله كه زني بيوه بود ازدواج كرد. هنگامي كه پيامبر خدا به پيامبري مبعوث شد، خديجه نخستين كسي بود كه دعوت توحيدي او را اجابت كرد. خديجه نه تنها اولين بانوي مسلمان، بلكه اولين فرد مسلمان است!.
ثمره اين ازدواج با ميمنت، چهار دختر پاك بود كه كوچكترين آنها فاطمه بزرگِ زنان عالم شد.
محمد بن ابي بكر، يكي از رجال نامي اسلام و از شيعيان خالص و مخلص اميرمؤمنان(ع) و همچون فرزندي صالح، مورد علاقه و محبت آن حضرت بود. وقتي ابوبكر از دنيا مي رود، على(ع) با مادر بيوه او ازدواج مي كند و او را از لحاظ تربيتي زير نظر مي گيرد، تا به چنان مقام شامخي مي رسد كه پس از شهادتش به دست عمال كفر پيشه معاويه، در نامه اي به عبدالله بن عباس درباره اين جوان كفر ستيز مي نويسد:.
إنَّ مِصْرَ قَدِافتُتِحَتْ وَمُحَمَّدُبْنُ أبى بَكرٍ - رَحِمَهُ اللّهُ - قَدِ اسْتُشْهِدَ، فَعِنْدَ اللّهِ نَحْتَسِبُهُ وَلداً ناصِحاً، وَعامِلاً كادِحاً، وَسَيْفاً قِاطِعاً، وَرُكناً دافِعاً؛ (29).
مصر به دست دشمنان فتح شد و محمد بن ابي بكر - كه خدايش رحمت كند - به فيض شهادت رسيد. درمصيبت چنين فرزندي ناصح و كوشنده اي پويا و شمشيري بران و ستوني دفع كننده، در پيشگاه خداوند، اميد پاداش داريم.
در يك جامعه ايدآل، بهترين راه براي حل مشكل بيوگي اين است كه: اولاً: مؤسسات خيريه كمبودهاي اقتصادي و عاطفي خانواده هاي بي سرپرست را پركنند و ثانياً: مؤسسات ارشادي و اجتماعي آن دسته اززنان بيوه اي كه هنوز جوانند و نياز به همسر دارند، زير پوشش خود قرار دهند و جوانان مؤمن و متعهد را به ازدواج با آنها تشويق و حمايت كنند و با برنامه ريزي صحيح و خداپسندانه، شرايطي فراهم سازند كه ازدواج مجدد بيوگان، براي فرزندان يتيم يا بي سرپرست آنها خلأي به وجود نياورد و وجود (ناپدرى!) در كنار مادر، براي آنها مصيبت را دوچندان - و بلكه صد چندان! - نكند.
آنان كه از اين گونه ازدواج ها استقبال مي كنند، بايد چنان محيطي از انس و صفا و جذب و انجذاب فراهم سازند كه هم زني در نيمه راه زندگى، بار ديگر پژمرده دل و افسرده روح و سرخورده نشود و هم كودكانش - اگر داراي كودك باشد - محروم از عواطف و پريشان حال و رنجور بار نيايند.
آنها بايد چنان باشند كه از نظر عاطفي - وحتي از جنبه هاي ديگر - ميان فرزندان خود و فرزندان شوهر سابق همسر خود فرق نگذارند و حقيقتاً براي آنها نيز پدر باشند.
در حال حاضر، چاره اي جز اين نيست كه ازدواج با بيوه هاي جوان - مخصوصاً بيوه هاي شهدا - براي جوانان مجرد، به عنوان يك حركت انقلابي و به منظور پركردن خلأهاي روحي و عاطفي و پذيرش مسؤوليت پدري براي اطفال يتيم و بي سرپرست و همسري براي بيوگان، مطرح شود.
ارزش اين كار هنگامي بالا مي رود كه چنين اقدامي براي تحصيل رضاي خدا، انجام گيرد.
چنين كارى، بار انقلاب را سبك مي كند و وجدان جامعه انقلابي - كه قطعاً از وجود چنين مسائلي در رنج و عذاب است ! - آسوده مي شود و روح اخلاص و خداجويي و خدمت به خلق، در جامعه ما هر چه بيشتر تقويت مي شود و همان گونه كه تاريخ پرشكوه صدر اسلام، نشانگر اين گونه حركت هاي خدا پسندانه است، تاريخ ما نيز در امتداد همان تاريخ، درسي خواهد بود براي همه انسان هاي آينده و آنها كه تشنه عملند نه حرف.
بگذاريد همان گونه كه جامعه ما با گرايش به اسلام ناب محمدىْ بر بسياري از مشكلات اقتصادي و نظامي و جنگي فايق آمده و دنيا را غرق در شگفتي و حيرت كرده و قدرتي عظيم و متكي به خدا به وجود آورده و اينك توانسته است از همين رهگذر بر بسياري از مشكلات اعتياد و فساد اخلاق و معاشرت هاي نامشروع زن و مرد و مواد مخدر، غالب آيد، بر اين مشكل اجتماعي (بيوگى) نيز غلبه كند و حركتي الهي در بين ملت هاي دنيا آغاز نمايد.
طبيعت انقلاب اسلامى، اقتضاي جذب چيزهاي مثبت و دفع چيزهاي منفي دارد و در اين جهت، سازندگى، حماسه آفرينى، خداجويى، ازدواج براساس معيارهاي اسلامى، توجه به كودكان يتيم و بيوگان و ارشاد آنها درجهت بهتر زيستن و برآوردن مشروع نيازها از امور مثبت است. فساد اخلاق، روابط نامشروع جنسى، اعتياد و متزلزل بودن وضع مالي و خانوادگى، از امور منفي است. اولي بايد جذب و دومي بايد دفع شود.
هشدار مي دهيم كه وجود بيوگي درجامعه ما - به هر علت و سبب كه باشد - از امور منفي است و اينك وقت آن رسيده كه اين امر منفي با قدرت هر چه بيشتر دفع شود.
فراهم كردن اسباب ازدواج بيوگان، آن هم به گونه اي كه همسر جديد، خود را وقف سعادت خانواده خود كند و براي كودكان بي سرپرست، پدري مهربان و براي همسر خود، شوهري وفادار و مهربان باشد، از امور مثبتي است كه فوق هر عبادتي وسيله تقرب به خداست.
كدام موقعيت، براي جذب اين امر مثبت، از حالا بهتر و كدام شرايط، از شرايط كنوني مناسب تر است.
در روايت آمده است:.
خَيرُ بُيُوتِكُم بَيْت فيهِ يَتيم يُحسَنُ إليهِ وَشَرُّ بُيُوتِكُم بَيْت فيهِ يَتيم يُساءُ إليهِ؛ (30).
بهترين خانه هاي شما خانه اي است كه در آن يتيمي مورد احسان قرار گيرد و بدترين خانه هاي شما خانه اي است كه در آن، يتيمي مورد بي مهري و بدخلقي واقع شود.
در آن جا - چنان كه بايد و شايد - پرده از چهره زيباي اين حديث بر نگرفتيم و بيشتر، روي اين مطلب تكيه كرديم كه شخصي يتيمي را به خانه برد و مورد نوازش قرار دهد كه البته اين كار، به خودي خود، مطلوب و محبوب است.
اما سؤال اين است كه: چگونه مي شود كودكي را به خانه برد و مورد احسان يا بي مهري قرار داد! آيا غير از اين است كه راه عملي آن، ازدواج با بيوگان و مادران يتيم دار است!.
از اين راه مي شود بهترين خانه و خانواده را به وجود آورد و مي شود بدترين آن را درست كرد.
بهتر اين است كه انسان، بهترينش را بر سرپاي آورد، آرى، خانه اي كه مأمن يتيم و مأوا و پناهگاه بيوه زن و نقطه اميد انسان هاي دل مرده و دل افسرده باشد و آنان را از يأس به اميد و از افسردگي به نشاط و از ركود و خمود، به تحرك برساند، بهترين خانه است.
اين جاست كه پايه هاي اخلاقي جامعه تحكيم مي يابد و رابطه بندگان با خدا استوار مي شود؛ زيرا اخلاق پسنديده، انسان را به خدا نزديك مي سازد و چه اخلاقي از اين پسنديده تر!.
على(ع) به فرزند بزرگوارش فرمود:.
إنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ جَعَلَ مَحاسِنَ الأخْلاقِ وُصْلَةً بَيْنَهُ وَبَيْنَ عِبادِهِ؛ (31).
خداوند، اخلاق پسنديده را وسيله پيوند و اتصال خود و بندگانش قرار داده است.
با توجه به نكته لطيف و ظريفي كه در اين گفتار حكيمانه نهفته است، انسان مي تواند از راه توجه و خدمت به بيوگان و يتيمان، بهترين وسيله قرب به خدا را به دست آورد و انساني والا و سعادتمند در دنيا و آخرت شود.
با اين حال، انسان بايد متوجه وساوس نفساني خود باشد و چنين كاري را به گونه اي انجام ندهد كه براي يتيمان و بيوه زنان، احساس يا عقده حقارت پيدا شود و خود گرفتار غرور و خودپسندي گردد، كه بي شك، آثار معنوي عملش را از دست مي دهد و اثر اجتماعي خدمتش نيز خنثي مي شود، زيرا مردم مسلمان، به اخلاص شخص مي نگرند نه به ظاهر اعمال او.
توجه مي دهيم كه اگر انسان، در راه خدمت به انسان هاي محروم هيچ كاري نتواند بكند، بلكه سخني نيكو و خداپسندانه بگويد، بزرگ ترين اثر را در زندگي او دارد.
امام سجاد(ع) فرمود:.
القَوْلُ الحَسَنُ يُثْرِى المالَ، وَيُنْمى الرِزْقَ، وَيُنْسِئُ فِى الأجَلِ، وَيُحَبِّبُ إلَي الأهلِ، وَيُدْخِلُ الجَنَّةَ؛ (32).
سخن نيكو، مال را افزايش مي دهد و روزي را رشد مي دهد و اجل را به تأخير مي اندازد و آدمي را نزد خانواده اش محبوب مي سازد و او را به بهشت مي برد.
اگر اثر سخن نيكو و خداپسندانه، اين است، اثر عمل نيكو چيست! تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.
والحمد للّه أوّلاً وآخراً وصلّي اللّه علي محمّد وآله الطاهرين.
1..... مِا منْ شي ءٍ أحبُّ إلي اللّهِ منْ بيتٍ يعمرُ بالنكاحِ، وما مِنْ شي ءٍ أبغضُ إلي اللّهِ منْ بيتٍ يخرَبُ فِى الإسلامِ بالفُرقةِ، يعنى الطلاقَ.( وسائل الشيعه، ج 16، ص 266 و 267.).
2.أن اللّهَ يُحِبُّ البَيتَ الذى فيهِ العرسُ، ويبغضُ البيتَ الذى فيه الطلاقُ، وما من شي ءٍ أبغضُ إلي اللّهِ من الطلاقِ. (همان جا.).
3.ما مِنْ شي ءٍ ممّا أحلّهُ اللّهُ أبغضُ إليهِ منَ الطلاقِ، وإنّ اللّهَ يبغضُ المطلاقَ الذوّاقَ.( همان جا).
4.تزوّجُوا ولا تطلِّقُوا فإنّ الطلاقَ يهتزُّ منهُ العرشُ.(همان، ص 268.).
5.إنّ طلاق اُمِّ أيوبَ لحوب .(همان، ص 267.).
6.همان جا.
7.همان، ص 268.
8.همان، ص 267.
9.همان، ص 270.
10.همان، ص 271.
11.بقره (2) آيه 229.
12.همان، آيه 231.
13.همان، آيه 228.
14.عروة الوثقى، كتاب النكاح.
15.عروة الوثقى، كتاب النكاح.
16.عنكبوت (29) آيه 29.
17.قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إلاّ إحْدي الحُسْنَيَيْنِ؛.
بگو: آيا به جز يكي از دو امر نيكو (پيروزي يا شهادت) براي ما انتظار داريد(توبه (9) آيه 52.).
18.انفال (8) آيه 61.
19.حج (22) آيه 39.
20.همان، آيه 40.
21.نساء (4) آيه 77.
22.خواري از ما دور است.
23.انفال (8) آيه 60.
24.ر.ك: نهج البلاغه، فرمان مالك اشتر.
25.وَاَزْواجُهُ اُمَّهاتُهُمْ. (احزاب (33) آيه 6.).
26.نساء (4) آيه 69.
27.بنا به نقل ارشاد شيخ مفيد ،ج 1، ص 186 و 187 و نيز ج 11 از مصنفات الشيخ المفيد، نشر كنگره مفيد. اين شعر را ابوطالب در مدح پيامبرْ سروده بود. وقتي پيامبر متوجه ناراحتي دختر خود شد به او فرمود: بالين سر من شعرمخوان. اين آيه قرآن را بخوان: (وَما مُحَمَّد إلاّ رَسُول قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُسُُلَ أفَإنْ ماتَ أوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلي أعْقابِكُمْ... (آل عمران (3) آيه 144.).
28.لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللّهِ اُسْوَة حَسَنَة.(احزاب (33) آيه 21.).
29.نهج البلاغه، نامه 35.
30.اصول كافى، ج 1، ص 126.
31.مستدرك الوسائل، ج 2، ص 283.
32.امالي صدوق، ص 3.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید