1- عقیده باطل كه از لوازم نقص ادراك است.
2- عمل و سنت باطل كه هم از لوازم نقص ادراك و هم از لوازم نقص عواطف و احساسات است.
3- شخص یا شیى ء باطل كه بطلان آن از لوازم نقص در وجود امكانى است، چرا كه وجود عارى از نقص، منحصر در وجود وجوبى است و سایر وجودات بر حسب قرب و بعد از مبدء، گرفتار نقایص و فقدانند.
در منطق قرآن، خداوند نه تنها حق محض و حق مستقل است، بلكه او مبدء و منشا و فاعل حق نیز هست و آنچه از او صادر مى شود، جز حق نیست. چنان كه مى فرماید: «الحق من ربك فلاتكن من الممترین ؛حق از جانب پروردگار توست و تو از شك كنندگان نباش» (آل عمران/60). باطل از آن جهت كه باطل است، مستند به خداوند نیست. هر چند كه باطل از لوازم هستى امكانى و وجودات غیر وجوبى است. در زمینه نفى باطل از فعل خداوند و این كه باطل، بالذات استناد به خداوند متعال ندارد، در قرآن كریم آیات متعددى داریم كه مطالعه و تدبر در باره آنها لازم و مفید است:
1. «و ما خلقنا السماء و الارض و بینهما باطلا ذلك ظن الذین كفروا فویل للذین كفروا من النار؛ ما آسمان و زمین و آنچه را که میان این دو است به باطل نیافریده ایم. این، گمان كافران است. واى بر كافران از آتش دوزخ!» (ص/27). مطابق این آیه، مخلوق خداوند از حیث این كه مخلوق اوست، باطل نیست. نظام آفرینش زمین و آسمان، حق است نه باطل، خیر است نه شر، صلاح است نه فساد.
2. «انزل من السماء ماء فسالت اودیة بقدرها فاحتمل السیل زبدا رابیا و مما یوقدون علیه فی النار ابتغاء حلیة او متاع زبد مثله كذلك یضرب الله الحق و الباطل فاما الزبد فیذهب جفاء و اما ما ینفع الناس فیمكث فی الارض كذلك یضرب الله الامثال؛ از آسمان آبی فرو فرستاد، پس دره ها و مسیل ها به وسعت خود جاری شدند، و سیلاب، کف بالا آمده ای برداشت، و از آنچه (از فلزات) بر آتش ذوب می کنند تا زیور و کالایی سازند نیز مانند آن کفی است. خداوند حق و باطل را چنین مثل می زند. اما کف به کنار می رود، ولی آنچه به مردم سود می دهد در زمین می ماند. خداوند این گونه مثل ها می زند» (رعد/17).
مطابق این آیه، باطل خواه در اعتقادات و خواه در سنن و آداب و خواه در نظام آفرینش به سان كفى است كه بر آب یا بر فلزات مذاب، فراهم مى شود. باطل رفتنى و حق ماندنى است. همان طورى كه آب، هر چند كه مى خشكد، ولى معدوم نمى شود بلكه یا در اعماق زمین فرو مى رود یا تبخیر مى شود و منشا ابر و باران و صدها خیر و بركت دیگر مى گردد. فلزاتى كه در دستگاههاى ذوب فراهم مى شوند و به صورت وسایل زینتى زنان و احیانا مردان زن صفت یا به صورت ابزار زندگى مورد استفاده قرار مى گیرند، مى مانند، ولى كفهاى روى آنها رفتنى است. آنچه برا ى زندگى مردم در این جهان مفید است، آب و فلزات است كه ماندنى است و آنچه براى مردم مضر یا بى فایده است، كف است كه جافى و رفتنى و فنا پذیر است. مردم باید بدانند كه آنچه ماندنى است و در عین ماندن مفید است حق، و آنچه رفتنى است و بر ماندنش چیزى جز ضرر و زیان مترتب نیست، باطل است و بنابراین، جانبدارى و دفاع از حق، دفاع از امور مفید به حال بشریت و جانبدارى و دفاع از باطل، دفاع از امور مضر به حال انسانیت است. تازه آن مقدارى كه دولت باطل، جولان دارد، به طفیل حق است و اگر حق نبود، باطل هم نبود، اگر درست نبود، دروغ بى معنى بود.
تا نباشد راست كى باشد دروغ *** آن دروغ از راست مى گیرد فروغ
3. «وما خلقنا السماء و الارض و ما بینهما لاعبین * لو اردنا ان نتخذ لهوا لاتخذناه من لدنا ان كنا فاعلین؛ ما آسمانها و زمین و آنچه میان آنهاست را به بازى نیافریده ایم. اگر مى خواستیم براى خود سرگرمى بگیریم، از جانب خود مى گرفتیم، اگر اهل سرگرمى و لهو بودیم» (انبیاء/16و17). در این دو آیه، از دو واژه لهو و لعب، استفاده شده و حجتى قوى و محكم، بر اثبات معاد و به تبع آن، اثبات نبوت، آمده است چرا كه اگر دعوت حقه انبیا نباشد، مردم به سوى اعتقاد به معاد كه با لهو و لعب و باطل ناسازگار و خود از مظاهر حق و جلوه گاه حقیقت و محو و امحاى باطل است، سوق داده نمى شوند. در عرصه ى قیامت است كه نیك و بد از هم جدا مى شوند و صحیح و سقیم از یكدیگر ممتاز مى گردند و به طور كامل، باطل از چهره ى حق زدوده مى شود. اینها همه مبتنى بر این است كه نظام آفرینش نظام لهو و لعب نباشد. اگر نظام، نظام لعب باشد، هدف عقلانى ندارد و به دور از حكمت است. همچون بازى كودكان و نوجوانان كه كارهایى است منظم یا نامنظم و معلل به اغراض خیالى و سودها و زیانهاى بى هدف كه مى سازند و خراب مى كنند و به هیچ فایده ى عقلانى نمى رسند. این نظر واقع بینانه قرآنى درست نقطه مقابل رباعى زیر است كه از رباعیات منسوب به خیام است:
جامى است كه دهر آفرین مى زندش *** صد بوسه ى مهر بر جبین مى زندش
این كوزه گر دهر چنین جام لطیف *** مى سازد و باز بر زمین مى زندش
نسبت میان لهو و لعب، عموم و خصوص مطلق است. هر لعبى لهو است ولى هر لهوى لعب نیست. لهو سرگرمى است، اعم از این كه لعب و بازى باشد یا نباشد به همین جهت است كه در آیه نخست مى گوید: خلقت آسمانها و زمین و اشیاى ما بین آنها از سنخ بازى كودكان و غیر كودكان نیست. بلكه كارى است حكیمانه و داراى هدف. سپس در آیه بعد، از ساحت خود نفى اتخاذ لهو مى كند چرا كه لهو شایسته ذات او نیست. لهو شایسته موجودى است كه در ذات خود نقصان و كمبودى داشته باشد و بخواهد از طریق لهو، رفع نقصان یا حاجتى كند. پس لهو، مؤثر در لاهى و لاهى متاثر از لهو است و طبیعى است كه باید مؤثر و متاثر، دو چیز باشند، نه یكى. اگر خداوند لاهى باشد، باید از غیر خود متاثر باشد و غیر او باید مؤثر در او باشد. بدیهى است كه غیر او هر چه هست، معلول و اثر اوست، نه علت او و نه كفو و قرین و همتاى او. بنابراین، هیچ چیزى كه بتواند او را لاهى كند، در نظام آفرینش تحقق ندارد. وانگهى او جهت نقص هم ندارد و بدین لحاظ هم متاثر از غیر نیست اعم از این كه غیر، معلول او باشد یا نباشد.
با این بیان، لهو براى خدا محال است. مخلوقات نه بازیچه اویند و نه وسیله سرگرمى او. به همین جهت است كه براى او در مرتبه فعل، وسیله سرگرمى و بازیچه اى نیست. در غیر مرتبه فعل هم چیزى و كسى نیست كه وسیله سرگرمى او باشد. به این ترتیب، در آیه نخست، نفى لعب از فعل خداوند شد چرا كه نه ذات او نقصان دارد و نه اثر در مؤثر و فعل در فاعل و معلول در علت، مؤثر واقع مى شود. لازمه ى این بیان نه تنها نفى معناى اخص لهو كه همان لعب است بلكه نفى معناى اعم آن نیز هست، پس در مرتبه فعل او، لهو و لعب نیست. باقى مى ماند این كه در مرتبه ذات او لهو باشد. این معنى را در آیه ى بعد نفى كرده است چرا كه اگر در مرتبه ذات او لهو باشد، لازم است كه ذات او مركب از دو چیز باشد: یكى احتیاج و نقصان در مرتبه ذات و دیگر چیزى كه خود در مرتبه ذات باشد و آن نقص را برطرف و آن حاجت را برآورده سازد. قرآن، این معناى ممتنع را با كلمه «لو» بیان كرده و نشان داده است كه وجود وسیله اى براى سرگرمى در مرتبه ذات نیز محال است. در پایان نیز با جمله ى «ان كنا فاعلین » آن را تاكید كرده است.
باطل به اذن خداست نه فعل خدا :
اگر باطل و شر و فساد، از امور وجودى بودند، هر چند وجود آنها به تبع نظام حق باشد، منسوب به خدایند، حال آن كه از آیات نفى بطلان و نفى لهو و لعب، استفاده مى شود كه باطل و لهو و لعبى در فعل خداوند نیست. بنابر این، شر و باطل و فساد از امور عدمیند و موجود بالذات نیستند. بلكه اگر وجودى به آنها نسبت داده شود، بالعرض است نه بالذات و به واسطه در عروض است نه واسطه در ثبوت.
آب مخلوق خداست ولى كف روى آب موجود بالعرضى است كه لازمه ى تحقق وجود آب است و البته همین تحقق بالعرض آن نیز به اذن پروردگار است. وجود آب، فعل خدا و حق است و كف، لازمه ى وجود آب و باطل است و منسوب به خدا نیست. هر چند به اذن اوست. آنچه بر روى فلزات مذاب جمع مى شود، موجود بالعرض است نه بالذات و آنچه موجود بالذات است، همان فلزات است. مواد كدر و بى فایده كه بر روى فلز جمع مى شوند، از لوازم وجود فلزات مذابند. اینها، باطل و به اذن خدایند، نه به فعل خدا. پس وجود بالعرض باطل و شر، وجودى است كف مانند و سراب كه به فعل خدا نیست. در قرآن، این گونه امور اسناد به خدا ندارند و به عنوان این كه از جانب او و مخلوق او باشند، معرفى نشده اند. اگر فاعلى به این گونه افعال روى آورد چه به جد و چه به لهو و لعب و هزل فاعلى ناقص است و به همین جهت است كه باطل به طور عام، یعنى به جد و هزل و لهو و لعب از او مسلوب است ولى بدون اذن او هم هیچ چیز تحقق ندارد اعم از تحقق بالذات و تحقق بالعرض.
اگر تیغ عالم بجنبد ز جاى *** نبرد رگى تا نخواهد خداى
فعل هر فاعلى و اثر هر مؤثرى و علیت و سببیت هر علت و سببى باید به اذن او باشد اعم از این كه خیر باشد یا شر، حق باشد یا باطل، عدل باشد یا ظلم، سعد باشد یا نحس. در این باره آیات متعددى از قرآن، گویا و ناطق است از جمله:
1. «من ذا الذی یشفع عنده الا باذنه؛ چه كسى نزد او بدون اذن او شفاعت مى كند؟» (بقره/255).
2. «و البلد الطیب یخرج نباته باذن ربه و الذی خبث لا یخرج الا نكدا؛ سرزمین پاك، گیاهش به اذن پروردگارش خارج مى شود و از آن كه پلید است، جز گیاه اندك و كم ثمر خارج نگردد» (اعراف/58).
3. «انی اخلق لكم من الطین كهیئة الطیر فانفخ فیه فیكون طیرا باذن الله و ابرى الاكمه و الابرص و احی الموتى باذن الله؛ (عیسى به بنى اسرائیل مى گوید:) من از گل، مانند شكل مرغ مى سازم و در آن مى دمم و به اذن خداوند مرغ مى شود و كور مادرزاد و پیس را شفا مى دهم و مردگان را به اذن خدا زنده مى كنم» (آل عمران/49).
4. «و ما اصابكم یوم التقى الجمعان فباذن الله و لیعلم المؤمنین؛ آنچه در روز برخورد دو گروه (در جنگ احد) به شما رسید، به اذن خداوند بود و براى این كه معلوم شود مؤمن ثابت قدم كیست؟» (آل عمران/166).
5. «ان یكن منكم مائة صابرة یغلبوا مائتین و ان یكن منكم الف یغلبوا الفین باذن الله؛ اگر از شما صد نفر با استقامت باشند بر دویست نفر پیروز می گردند، و اگر از شما هزار نفر باشند به خواست خدا بر دو هزار غلبه می کنند»(انفال/66).
6. «ما كان لنفس ان تؤمن الا باذن الله؛ براى هیچ كس نیست كه ایمان بیاورد، مگر به اذن خداوند» (یونس/100).
7. «و ما كان لنفس ان تموت الا باذن الله كتابا مؤجلا ؛ و هیچ کس را نرسد که بی اذن خدا بمیرد که این سرنوشتی مدت دار و معین است» (آل عمران/145).
8. «و من الجن من یعمل بین یدیه باذن ربه؛ و برخى از افراد جن، در خدمت سلیمان به اذن پروردگارش كار مى كردند» (سبا/12).
9. «فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخیرات باذن الله؛ برخى از بندگان ستم كننده به خویشتن و برخى میانه رو و برخى پیشى گیرنده ى به خیراتند، به اذن خداوند» (فاطر/32).
10. «انما النجوى من الشیطان لیحزن الذین آمنوا و لیس بضارهم شیئا الا باذن الله؛ جز این نیست كه نجوا از شیطان است تا مؤمنان را غمگین كنند و جز به اذن خدا به آنها ضرر نمى زند(مجادله/10).
11. «ما اصاب من مصیبة الا باذن الله؛ هر مصیبتى اصابت كند، فقط به اذن خداست» (تغابن/11).
12.«ما قطعتم من لینة او تركتموها قآئمة على اصولها فباذن الله؛ آنچه از درختهاى خرما را قطع كردید یا بر سر پا گذاشتید، به اذن خدا بود» (حشر/5).
13.«فیتعلمون منهما ما یفرقون به بین المرءو زوجه وما هم بضارین به من احد الا باذن الله؛ پس یهودیان از آن دو فرشته چیزهایى از سحر مى آموختند كه به وسیله ى آنها میان شوهر و زن جدایى مى انداختند و به وسیله ى آن، جز به اذن خداوند به هیچ كس ضرر و زیانى وارد نمى كردند» (بقره/102).
در این آیات، شفاعت شافعان و روییدن گیاهان زمین و معجزه عیسى و به همان ملاك، معجزه ى سایر انبیا و جراحت و شهادت و شكست ظاهرى مجاهدان راه خدا و پیروزى یاران قلیل حق بر یاران كثیر باطل و ایمان و موت نفوس و عمل جنیان در محضر سلیمان و ظلم و میانه روى و سبقت نفوس به سوى خیرات و ضرر شیطان به اهل ایمان و رسیدن مصیبتها و بریدن و ابقاى درختان خرما و تاثیر عمل سحر در جدایى انداختن میان زنها و شوهرها همه به اذن خداوند است و چنین نیست كه تاثیر علتهاى نیك و بد و آثار خیر و شرى كه بر آنها مترتب مى شود، خارج از اذن و فرمان او باشد. حتى مقدراتى كه در شبهاى قدر، توسط روح و فرشتگان نازل مى شود، به اذن اوست. چنان كه فرمود: «تنزل الملائكة والروح فیها باذن ربهم من كل امر؛ فرود آیند فرشتگان و روح در شب قدر، به اذن پروردگارشان با هر كارى كه تقدیر خداوند در امور است» (قدر/4).
اگر در زمین شوره زار و در ظهر تابستان، سراب به جاى آب دیده مى شود و آدم تشنه كام را به دنبال آب سرگردان مى سازد، از همان نمونه هاست كه به اذن خداوند باطلى در سایه حق نمود كرده و انسان تشنه اى را با نمود خود حیران و دربدر ساخته است. هرچند وجود زمین و نور خورشید و آب كه همه حقند از جانب خدا و منسوب به اوست ولى نمود سراب كه نتیجه اش حیرت آدم تشنه كام است، فعل خدا نیست (نور/39). اینها موجود بالذات نیستند، بلكه موجود بالعرضند و خلاصه این كه شر و بطلان آنها یا از امور عدمى یا از امور نسبى است و امور عدمى یا نسبى مخلوق بالذات نیستند و لازم است كه به پیروى از قرآن، بگوییم: به اذن پروردگارند.
حق ماندنى و باطل رفتنى است :
نكته مهم در جهان بینى قرآنى این است كه دولت حق، دولتى پایدار و دولت باطل، دولتى ناپایدار است و جالب این كه ناپایدارى دولت باطل، بدین لحاظ است كه شكست و زوال و اندماغ آن به دست تواناى حق است. آرى حق، آمدنى و باطل، رفتنى است. «و قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا؛ بگو: حق آمد و باطل محو گردید. به طور حتم، باطل، محو شدنى است» (اسراء/81). از آن جا كه در آیه قبل از این آیه، تعلیم داده است كه انسان از خدا بخواهد كه او را صادقانه وارد كارها كند و صادقانه خارج نماید و از سوى خود برایش سلطان و یاورى قرار دهد، در این آیه امیدوار مى كند كه آنچه ماندنى و پیروز است، صدق و توكل از مصادیق حق و آنچه شكست پذیر است، كذب و عدم توكل از مصادیق باطل است. در آیه دیگر فرمود: «بل نقذف بالحق على الباطل فیدمغه فاذا هو زاهق و لكم الویل مما تصفون؛ بلكه ما حق را بر سر باطل مى كوبیم، تا آن را هلاك سازد. از این رو است كه باطل، ناگهان محو و نابود مى شود و واى بر شما از توصیفتان! (انبیاء/18). از این آیه شریفه، چند نكته استفاده مى شود:
1. اضراب و اعراض از مطلب پیش است كه نفى لهو و لعب كرد و در اینجا مطلبى بالاتر مطرح مى كند و آن این كه علاوه بر آن كه نظام، نظام باطل و لهو و لعب نیست و باطلها از امور عدمى و نسبى و به اذن پروردگارند، در خود نظام، خصیصه ى دفع و طرد و قذف و بمباران باطل به وسیله حق، به ودیعت گذارده شده و عمل بمباران و قذف باطل به وسیله ى حق، فعل خداست و این، برتر و بالاتر از این است كه به اذن او باشد.
2. كلمه «نقذف » كه به صورت فعل مضارع آمده، استمرار را مى رساند و دلالت بر این دارد كه باطل را در زیر ضربات مهلك حق قرار دادن، سنت جاریه و همیشگى خداوند است.
3. كلمه «یدمغه » نیز كه به صورت فعل مضارع است، دلالت دارد بر این كه همیشه پیروزى از آن حق و شكست از آن باطل است هرچند كه باطل، مدت مدیدى مهلت یابد و دوام كند و آن چنان اقتدار یابد كه بخواهد به خیال خود حق را از بین ببرد، سرانجام گرفتار مى شود و به دست تواناى حق، نابود مى گردد. به همین جهت است كه حق در همه ابعاد اعتقادى و عملى و تكوینى و تشریعى هرگز از زمین ریشه كن نمى شود هر چند كه به ظاهر، ضعیف و مخالفانش زیاد شوند.
4. كلمه «اذا» كه دلالت بر مفاجات و وقوع امر ناگهانى دارد، بیانگر این معنى است كه زوال باطل به طور ناگهانى صورت مى گیرد. یعنى همان وقتى كه امیدى به پیروزى حق و شكست باطل نمانده، حق به طور ناگهانى بر سر باطل مى كوبد و پیروز مى شود و قلب شكسته اهل حق، شاد و مسرور مى گردد. آیه ظهور در اطلاق دارد، نه تنها عقیده حق بر سر عقیده باطل مى خورد كه بر سر سنتهاى باطله نیز و نه تنها اینها بلكه بطلان در خلقت هم رفتنى و محو شدنى است.
* * *
منبع :
فصلنامه كلام اسلامى، شماره 23، مقاله: حق محض و امحاى باطل، نوشته: دكتر احمد بهشتى
مجله كیان، شماره 36، ص12، نهضتهاى اسلامى در صد ساله اخیر
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید