بي شک هر کدام از ما در طول زندگي روزمره خويش در شرايطي قرار مي گيريم که ممکن است کنترل اعصاب و رفتار خود را از دست بدهيم و به گونه اي غير طبيعي عمل کنيم . زماني که به شدت عصباني شده ايم و تمام اعضاي بدن ما آماده پرخاشگري است. وقتي که ترسيده ايم و ترس تمام وجود ما را پر کرده است و جز منبع ترس و فرار از آن ، هيچ چيز ديگر را نمي توانيم احساس و ادراک کنيم. آن گاه که به خاطر از دست دادن يک موقعيت يا هر چيز ارزشمند ديگر کاملاً افسرده شده ايم . هنگامي که به لحاظ يک اشتباه مورد تمسخر و مضحکه ديگران قرار مي گيريم و از شرم تا بناگوش سرخ مي شويم يا آن موقعي که در مواجه با درخواست اطرافيان دوستان و همکاران ، توان دادن پاسخ منفي از ما سلب شده است. موقعيت ها و شرايطي اند که ما را رنج مي دهند هر يک از ما براي رهايي از چنين وضعيت هايي حتماً مکانيزم هايي را به کار برده ايم شايد رفتارهاي خاصي را به صورت قالبي فرا گرفته ايم و در مقابل هر نوع محرکي پاسخ هاي يکسان ارائه مي دهيم . ممکن است در برخي موارد احساس کرده باشيم که پاسخ ما به يکي از چنين موقعيت هاي رنج آوري قانع کننده يا ارضا کننده نبوده است. آيا به راستي همه واکنش هاي لازم را براي رويارويي با همه موقعيت ها فرا گرفته ايم؟ آنها کدام اند ؟
در بسياري از موارد گفتار نغز و بذله گويي بهترين پاسخ به شرايط ناگوار و رنج دهنده است. تجربه به اثبات رسانده است که شرايط ناراحت کننده دائمي نيستند و بعد از اندک مدتي خاصيت رنج آور بودن خود را از دست مي دهند. شايد اين امر بدان علت باشد که حوادث اتفاق افتاده واقعاً به اندازه اي که فکر مي کرديم آزار دهنده نبوده اند بلکه تفسير ما در آن لحظه چنين بوده است. برخي از روان شناسان اعتقاد دارند که به جاي اتفاقات بيروني ، انديشه هاي ما ايجاد نگراني و رنج مي کنند نه آن چه در بيرون اتفاق افتاده است.
به طور کلي بسياري از مسائل و مشکلات زندگي ، ظاهراً مهم و تعيين کننده اند ، در حالي که واقعاً اين طور نيست و نبايد آن قدر وجود و ذهن فرد را در کنترل خود بگيرند تا جايي که همه اعمال و رفتار وي را تحت الشعاع قرار داده ، فرصتي براي انديشيدن به مطالب و مسائل ديگر زندگي نباشد.
بعضي از مردم جدي بودن و جدي گرفتن يک امر را با غوطه ور شدن در آن اشتباه مي گيرند. فرو رفتن در يک انديشه عمل يا هر امر ديگري با جديت متفاوت است. جدي بودن ، يعني مشغول بودن به يک امر و در عين حال امور ديگر را از نظر دور نداشتن.
به نيکي مي دانيم که بسياري از پديده ها و اتفاقات زندگي روزمره جزيي و زودگذرند. اما براي لحظاتي آن چنان تمام فضاي شخصيت ما را در خود مي کشند و پوشش مي دهند که هر آن چه را آموخته ايم فراموش مي کنيم . به عنوان مثال وقتي معلم هستيم و دانش آموزي ما را عصباني مي کند و با رفتارش موجب رنجش ما مي شود براي دقايقي آن چنان منقلب مي شويم که گويي بدترين حوادث روي داده است.
هر پديده اي را مي توان از نگاه و زاويه اي ديگر نيز مشاهده کرد. اگر ذهن ما تنها روي احساس يا رفتاري خاص تمرکز کند و تنها همان را ببيند و توان ارزيابي، تحليل و نقد آن را نداشته باشد نتيجه اي جز تلخ کامي نخواهد داشت.
اغلب اتفاقات و حوادث پريشان کننده زندگي را مي توان با روح شوخي و بذله گويي به اموري قابل تحمل تبديل کرد. اين روحيه که فرد بتواند هنگام خشم ، عصبانيت يا هر موقعيت عاطفي و رنج آور ديگر، لحظه اي توقف کند و با خود شوخي کند يا به خود رفتار و نگرش هاي خود بخندد يک مهارت است مهارتي که بايد آموخته شود.
در مثال فوق نيز اگر از منظري ديگر حادثه را ببينيم يعني باور داشته باشيم که نوجوانان نادانسته رفتارهايي انجام مي دهند که بزرگسالان را مي رنجاند و اگر چنين نبود اصولاً تربيت معني پيدا نمي کرد ، با رفتار ناخوشايند يک نوجوان مي توانيم راحت تر کنار بياييم .
همچنين زماني که در کلاس درس در مقابل جمعيت و هر جاي ديگري به خاطر يک اشتباه مورد تمسخر و خنده حضار قرار مي گيريم نبايد موقعيت را آن قدر آزار دهنده و شرم آور بدانيم که گويي همه آبرو و حيثيت ما در گرو همين اشتباه بوده و لاغير. آيا ما به اشتباهات ديگران نخنديده ايم ؟ خيام مي گويد:
آيا همه آن چيزهايي که ما را به خنده واداشته يا رنج داده اند. امروز فراموش نشده اند ؟ پاسخ حتماً مثبت است آيا آن چه ما را به خنديدن به ديگران واداشته واقعاً خيلي شرم آور بوده و آن چه به نظر ما رنج آور بوده است واقعاً ارزش آن همه رنجيدگي را داشته است ؟ به يقين پاسخ منفي است مسائلي از اين قبيل آن اندازه مهم و ماندگار نيستند تا همه افکار ما را به خود مشغول بدارند . به گفته آدلر ، اعمال هر شخص از زاويه انتخاب شيوه زندگي او نگريسته مي شود شيوه اي که مردم به طور خلاق خود را سازمان مي دهند و اين کار عمدتاً تعيين کننده پاسخ آنها به جهان خارج است نتيجه عملي اين فرض اين است که ما انسان ها بيشتر تحت تأثير تفسيرمان از واقعيات قرار مي گيريم تا خود آن واقعيات. از آنجا که ما انسان ها موجودات خودآگاهي هستيم اتفاقات و پريشاني هاييکه براي ما به وجود مي آيند براي هر فرد قابل مشاهده و ديدن است و همين مشاهده ما را دوباره پريشان و مختل مي کند پريشاني اوليه ايجاد آشفتگي مي کند و معمولاً به نوعي خاتمه مي يابد و محدود به مجموعه اي از شرايط است ليکن آشفتگي هاي بعدي غالباً فراگير مي شوند و ممکن است تمام زندگي فرد را مختل سازند . آن چه در اين بحث اهميت دارد اين است که پريشاني دوم عملي غير منطقي است. پريشاني اوليه واقعيتي بوده است که اتفاق افتاده و نمي شود آن را انکار کرد اما رغبت به تداوم و بازگو کردن ذهني آن باعث اسير شدن در دام افکار غيرمنطقي و گسترش احساس خشم ، خصومت ، ترس و اضطراب بي دليل مي شود که نه لازم است و نه ضروري و برعکس سبب رنج و تلخکامي بيشتر خواهد بود .
يک لحظه شادي مانند نورافکني در تاريکي ، فضاي تاريک و خسته روح را روشن مي کند و باعث مي شود حتي براي يک زمان کوتاه انفکاکي بين حالات عاطفي نامطلوب و روان انسان به وجود بيايد و در پرتو همين روشنايي و جدايي ميان حالات نامطلوب و روان انسان ، فرد بتواند خود را دريابد و پريشاني را از خويشتن دور کند.
تداوم تفکر درباره حوادث و پريشان ها گردابي ايجاد مي کند که هر لحظه عمق آن بيشتر شده ، شخصيت فرد را در کام خود مي کشد. به حدي که همه شخصيت در آن غرق مي شود و مشاهده دنياي بيرون از آن گرداب غيرممکن مي گردد اين حالت از ضعف هاي انسان است. اين همان گرايش فطري انسان براي تخريب خود است که آلبرت اليس به آن اشاره کرده است. ليکن همه وجود انسان نبايستي در خدمت اين گرايش باشد چون انسان صاحب اراده و عقل و شعوري است که مي تواند منطقي هم باشد و عقلاني عمل کند. اگر با ضعف ها و شکست هاي مان حتي در مواقعي که تا حدودي موجب تحقير، پريشاني ، خشم ، شرم و ترس ما مي شوند با روحيه اي آسان گير مواجه شويم و اگر بتوانيم مسئله را با کمي بذله گويي و شوخي توأم کنيم بعدها نسبت به شکست ها و ضعف ها خيلي حساس نخواهيم شد هميشه بايد به ياد داشته باشيم که همه ي انسان ها در رسيدن به بعضي از هدف هايشان شکست مي خورند خصوصاً اگر هدف هاي بلند پروازانه اي انتخاب کرده باشند.
اغلب اتفاقات و حوادث پريشان کننده زندگي را مي توان با روح شوخي و بذله گويي به اموري قابل تحمل تبديل کرد. اين روحيه که فرد بتواند هنگام خشم ، عصبانيت يا هر موقعيت عاطفي و رنج آور ديگر، لحظه اي توقف کند و با خود شوخي کند يا به خود رفتار و نگرش هاي خود بخندد يک مهارت است مهارتي که بايد آموخته شود.
روان شناسان معروف به روان شناسان کمال گرا در توصيف شخصيت افراد خود شکوفا بر اين باورند که يکي از ويژگي هاي انسان هاي خود شکوفا توان بذله گويي است. دکتر ويکتور فرانکل صاحب مکتب لوگوتراپي در کتاب انسان در جست و جوي معني ( ص 30 ) در آنجا که شرايط سخت و طاقت فرساي اسارت گاه هاي نازي ها که خود يکي از اسيران آن بوده است شرح مي دهد مي گويد:
اگر بودن چيزي به عنوان هنر در زندان شگفت آور باشد شوخي و مزاح است گو اين که به ندرت صورت مي گيرد شوخي يکي ديگر از سلاح هاي روح است براي حفظ نفس و به خوبي پيداست که بيش از هر چيز ديگر بر کناري لازم را به شخص خواهد داد و حتي اگر به مدت کوتاهي نيز باشد بر هر وضعي چيره مي شود.
از ديگر ويژگي هاي افراد خودشکوفا خوش بيني و مثبت انديشي است خوشبيني ، شوخي و خنده انسان را براي مبارزه با منفي گرايي و منفي بيني آماده مي سازد انسان هايي که در زندگي و در مقابله با مسائل و مشکلات مربوط به آن موفق بوده اند آنهايي اند که روش زندگي شاد و خوش بينانه را در پيش گرفته اند شوخي و بذله گويي با خود و ديگران نه تنها خوشايند است و روابط بين فردي را بهبود مي بخشد بلکه انسان را در برابر فشارهاي رواني مختلف مقاوم مي سازد .
شادي ، خوش بيني و نغزگويي نيرويي است که وجود شخص را از انرژي پر مي کند و هيچ جايي براي احساسات و افکار منفي باقي نمي گذارد به گفته مولانانار خندان باغ را خندان کند .
بذله گويي مهارتي است که در شمار مهمترين مهارت هاي زندگي بايد قرار بگيرد .
يک لحظه شادي مانند نورافکني در تاريکي ، فضاي تاريک و خسته روح را روشن مي کند و باعث مي شود حتي براي يک زمان کوتاه انفکاکي بين حالات عاطفي نامطلوب و روان انسان به وجود بيايد و در پرتو همين روشنايي و جدايي ميان حالات نامطلوب و روان انسان ، فرد بتواند خود را دريابد و پريشاني را از خويشتن دور کند. دکتر فرانکل در يک تمثيل زيبا روح انسان را به اتاقي تشبيه مي کند و مي گويد اگر شير گاز را در يک اتاق باز کنيم همه فضاي اتاق به يک اندازه تحت تأثير گاز قرار مي گيرد در واقع گاز همه اتاق را به يک اندازه پر مي کند روح نيز اين چنين است يک اتفاق همه فضاي شخصيت انسان را در بر مي گيرد که اگر بخواهيم مي توانيم در يک لحظه با يک شوخي با خود و گفتن يک جمله خنده دار اين فضا را پر از شادي کنيم و مولوي مي گويد :
گر تو خواهي آتش آب خوش شود ورنخواهي آب هم آتش شود
يک جمله کوتاه نغز واقعاً مي تواند روح انسان را پر از شادي کند و همين لحظه کوتاه فرصتي است تا دنياي پيرامون را به گونه اي ديگر ببينيم و همه روح و ذهن تحت تأثير عوامل نامطلوب و مخرب قرار نگيرد.
همان گونه که اشاره شد روحيه بذله گويي مهارتي است که بايد آموخته شود. همچنين کوشش در برانگيختن قريحه بذله گويي و ديدن وقايع در پرتو نوري از مزاح ، حيله اي است استادانه در فن زندگي و زنده ماندن ، بذله گويي مهارتي است که در شمار مهمترين مهارت هاي زندگي بايد قرار بگيرد .
سلامت رواني افراد ، همبستگي مثبت با ميزان به کارگيري مهارت هاي زندگي به طور منطقي دارد آلبورت مي گويد.
بيمار نوروتيکي که توانست به خود و کار خود بخندد و سر و ساماني به وضع خود داده و حتي به راه درمان افتاده است. وقتي يک بيمار بتواند به چنين مهارتي دست پيدا کند دور از واقعيت نيست که باور کنيم انسان هاي طبيعي و سالم در فراگيري اين مهارت قادرتر و تواناترند کافي است باور کنيم که ما انسان ها بيشتر تحت تأثير تفسيرمان از واقعيات قرار مي گيريم تا خود واقعيات باور کنيم که انسان داراي قابليت هاي فراوان است که هر کدام از آنها را مي توان کشف ، بارور و شکوفا نمود و يک زندگي سالم و شاد را براي خود و اطرافيان فراهم آورد. آري انسان مي تواند با شوخي خود را از خود جدا کند نيرويي پنهاني وجود ندارد که نتوان آن را کشف کرد و شکوفا ساخت کافي است بدانيم که مي توانيم به گفته فردوسي حکيم
مده دل به غم تا نکاهد روان به شادي همي دار تن را جوان
منابع
- نظريه هاي مشاوره و روان درماني تأليف : عبدالله شفيع آبادي
- نظريه هاي مشاوره – تأليف خديجه آرين
- انسان در جستجوي معني – تآليف اکبر معارفي
- رشد و شخصيت – سيما نظيري
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید