«فلاسفه و حکيمان اسلامي دامنه الهيات را از حد تعقل يوناني گذرانده اند» برخي از دانشمندان انديشه هاي عارفانه ي فلاسفه شرق و غرب، قديم و جديد را در تشابه و باهمي تا حدود زياد هم سنخ مي دانند و به مکتب هاي فلسفي مختلف تقسيم بندي کرده اند که مهمترين آن عبارتند از :
حکمت اشراقي(تصوف)
حکمت وحدت وجود و يگانه جويان
حکمت سوفسطايي و شکاکان
حکمت مثاني و معتقدان به براهين لمي ذاتي
حکمت عيني و معرفت مادي و طبيعي
حکمت التقاطي
جوهر عقايد اصحاب هر کدام را انديشيده بيان مي کند
« به گمان ماني دوعالم از هم جدا و در هر يک ازين عالم دو خداوند فرمانرواست . يکي عالم ظلماني ... اين خلقت به اين صورتي که مي بينيم شيطاني و ظلماني است، و بايد آن را بر انداخت تا روح آسماني به وطن اصلي خود که عالم نور است پرواز کند .»
« پلوتينوس بر اين باور بود که مراد حقيقي"روح" دريافت روشنائي و نظاره زيبايي حقيقت است که با نور خويشتن روشن شده و نور اوست که سبب ديدار مي شود . اما چگونه مي توان به ديدار زيبايي خدا رسيد؟ - به وسيله قطع علاقه از همه چيز.»
« تفکرات و مفاهيم فلسفي راجع مي شوند به "تصور معني وجود و عدم" اعم از اين که در ماده اعتبار شوند مانند نور، حرارت، برودت، حرکت، سکون، وحدت، کثرت، حسن، قبح،جذب و دفع يا خارج از ماده تصور گردد يعني در نشأ ذهن مانند کلي، جزي، اثبات، حدوث، قدوم، علم، جهل، جوهر، عرض، علت، معلول، کمال و نقص»
فلسفه عرفاني از جهان مادي به جهان معنوي مي رسد، سقراط گفته است هرگاه خودت را شناختي خدايت را شناخته يي، «خداشناسي طبيعي استدلال خدا شناسي دروني نيز است » و به عقيده کانت، « در آسمان پرستاره بالاي سر و قانون اخلاقي در دل هستي خدا را ثابت مي کند .»
اصول علمي حکمت به ما حکم مي کند که غرض فهميدن بيشتر مسايل بايد به وجود و عدم بفهميم .
« وجود» منبع کل شرافات و کمالات است و «عدم» منشأ کل نقايص تمام کمالات به وجود مي رسد مانند: علم، وحدت، قدرت، حيات، حيات، حرکت، حرارت و شعاع . و تمام نقايص به «اعدام» بر مي گردد .
مانند : جهل، سکون، ظلمت، عرضيت، حدوث، و غيره، تمام ممکنات مرکب اند از «جهات وجوديه» و «جهات عدميه» .
« وجود مطلق و عدم مطلق را به کنه تصور نمودن
محال است و تصور بالوجه هر يک عين تصديق به ديگري است و همه مشاهدات ما وجود مخلوط به عدم است ونور آميخته با تاريکي چنانکه از مرگ زندگي، و از صغر مطلق اعظم مطلق پديدار مي گردد .
وحدت مرادف وجود است و منشأ انتزاع هر دو يکي است . و همين حالت موجود است ميان نور و ادراک، و کمال بقا و ثبوت و حيات و مانند آن ها .»
علاوه بر فلاسفه و متفکرين جهان «برخي از روانشناسان معروف جهان مانند: ويليام جيمس امريکايي در اثر مشهور خود به نام «اشکال آزمايش ديني» محلي براي نيروي عرفاني و روحاني قائل شده .»
همچنان «ليوبا» در اثر به نام «روانشناسي عرفاني ديني» مسائل عرفاني را زير بحث قرار داده است و عرفان را تعامل و تداعي متفکره و واهمه خوانده است .
غزل هاي شاعران دوره ساماني نوع از اشعار غنايي دل انگيز است که در وصف زيبايي هاي معشوق مجازي و يا هم توصيف مناظر و رنگيني طبيعت سروده اند .
شاعران اين دوره در باره ي ديدار يار و رنج هجران دوست، شراب و کباب غزل سروده اند و بعداً برخي از شاعران در هر دو سبک، سبک عراقي و سبک خراساني غزل هاي عرفاني سروده اند و به غزلهاي عشق مجازي رنگ و سوز، تصوف داده اند
(کلمه عرفان MYSTIFICATION از معرفت و شناسايي گرفته شده يعني شناختن آن چه که مرموز است و «پي بردن به رموزات فوق علوم اکتسابي و به واسطه ي رياضت و امساک جسماني و روحي رسيدن به مرحله اي که ذهن انساني به مقام کشف معنوي ارتقا مي جويد و از علم کسبي به علم شهودي يا حضوري مي رسد»
و آن چه که در تلاش آن است او را در مي يابد و راز آفرينش بر او مشهود مي گردد، در همه کائنات به جز معني چيزي نمي يابد و هر چه است اوست، او اي که منبع الهام اوست، چنانچه فيلسوف عالم بزرگ کشور ما بوعلي سينا در کتاب (اسرارالتوحيد في مقامات شيخ ابو سعيد ابي الخير 457-440 ه.ق)
درباره ابوسعيد ابي الخير گفته :
« آن چه من مي دانم او مي بينيد » همچنان ابو سعيد درباره علي سينا گويد: (آن چه او مي داند من ميبينم )، دانستن عالم و ديدن عارف را در عرفان، دانش و بينش گويند و به قول عطار :
عالم گرد جهان مي گردد و عارف درون جان و بيرون از جهان :
چه گوهري تو که در عرصه دو کون نگنجي
همه جهان ز تو پر گشت و تو بيرون ز جهاني »
و يا :
من چرا گرد جهان گردم چو دوست
در ميـان جـان شـيرين مـن اوسـت
« افکار طاليس و فيساغورث که از پيشروان فلسفه اند صرف کتاب خلقت بود، سپس نظر هوشمندان به ماهيت و ذات خود افتاد و عالم وجود را در نفس خويش مرتسم يافت .»
در بين عارفان شرقي و غربي مخصوصاً عارف قرن هفدهم انگلستان نيز اشتراک هاي ذهني يافته مي توانيم .
گروهي در سمبوليزم تصوف مي بيند و اثر از عرفان پيشين شرق و غرب ميابد
در بين سمبوليزم صوفيانه شرق و غرب و سورئاليسم شاعران شرق و سورئاليسم شاعران غرب شباهتي نزديک وجود دارد و گاهي يکسان اند، نقطه مشترک عرفان شرق و غرب همانا کشف حقيقت و باور داشتن به وحدت وجود است و قدرت مافوق طبيعت که خلق کننده و آفريننده تمام جهان هستي مي باشد .
« عرفان شرقي از يک منشأ واحد ذهني و فلسفي پيروي مي کند و در وجوه افتراق ديد عرفاني شرقيان در سرزمين هاي مختلف پيوند هاي اشتراکي و همفکري ديده و احساس مي شود» و اگر از اختلافات جزئي در بين آن ها بگذريم در کل و حوزه عمومي طرز فکر عارف شرقي با اختلافات مذهبي اختلافات عمومي و کلي را در مسأله عرفان نپذيرفته اند و در جستجوي حقايق و کشف معنويت راز آفرينش در خود فرو مي روند و آن چه عالم در جهان ميبيند عارفان شرق آن را در جان مي يابند و به واسطه رياضت به آن وصل مي گردند و گاهي بغرض دريافتن او که در درون عارف نهفته است تلاش دارند .
از قول کرشنا :
خدايي که بس لطيف است به دانش و انديشه در نگنجد، کسي که دورتر و نزديکتر از نزديک به موجودات است، با کساني که او ار شناخته است نزديک است و از کسانيکه او را نه شناخته اند دور است .
در بين تصوفmysticism و عرفان تفاوت جزئي وجود دارد و از نظر مفهوم کلي با هم فرق ندارد، صوفي و عارف هر دو در جستجوي معشوق حقيقي اند و آن را در ذرات وجود حس مي کنند و در خود مي بينند و گاهي جمال مطلق را در صور مقيدات يابند و از عشق مجازي به عشق حقيقي مي رسند .
در تصوف و عرفان نقطه عطف را واحد و راه هاي رسيدن به نقطه هدف را متعدد مي دانند و گمراه بودن را نفي مي کنند و هيچ يک حق و باطل به زبان نمي آورند، چنانچه شاعري گويد :
روي هفتاد و دو ملت جز به آن درگاه نيست
عالمي سرگشته اند و هيچکس گمراه نيست
اين مطلب را در شعر خليلي جامع تر و مقبول تر مييابيم که گويد :
اين جهان لوح ز الواح خداست
مشق باطل در کتاب حق خطاست
و يا :
دير و حرم دو مظهر انوار ايزديست
از هر دو نور حق روشنگر آفتاب
و صائب اين مطلب را با الفاظ روشن و کاملاً آشکار چنين بيان کرده است :
گفتگوي کفر و دين آخر به يک جا مي کشد
خواب يک خواب است اما مختلف تعبيرها
اقبال لاهوري اين مطلب را چنين آورده است :
در حقيقت نسب عاشق و معشوق يکيست
بوالفضلان صنم و برهمني ساخته اند
يک چراغ است در اين خانه و از پرتو آن
هر کجا مي نگرم انجمني ساخته اند
ضياالدين نخشبي در «سلک السلوک» حالت رواني سالکان را از نظر تصوف گوناگون بيان نموده و به نام هاي ذيل ياد کرده اند :
بسط، قبض، سکر، صحو، حزن، طرب، رجا، تلوين، غيب، حضور، تکوين و غيره .
در حالت سکر و بيخودي گاهي سخناني از زبان سالکان و صوفيان شنيده مي شود که به نام طامه(طامات) ياد مي گردد .
کلمه طامات به حالتي اطلاق مي شود که معارف صوفي در سير مراتب سلوک به حد اعلي خود برسد چنانچه حکيم سنايي غزنوي صوفي نامدار کشورمان گفته است :
چون دوست نموده راه طامات مرا
از ره نبرد رنگ عبادات مرا
چون سجده همي نمايد افات مرا
محراب ترا باد و خرابات مرا
خواجه عبدالله انصاري(ملقب به پير هرات) صوفي بزرگ جهاني اسلام در «محبت نامه» رساله معروف خويش درباره«طامات» چنين نگاشته است :
« طامات سخني باشد نامفهوم؛ يا کنايتي نامعلوم و عبارت از داشتي و يا نشان از پنداشتي است، که خلق از فهم آن عاجز باشند و عقل در آن معجز باشد، و فواد در آن متفکر گردد و تفکر در آن متحير گردد. يا سخني باشد از عيان، بي شرح و بيان، بشناسد آن که با راه باشد؛ يا از آن معني آگاه باشد. و سخني باشد که از وجد صادر شود و گوينده نه حاضر باشد. علم شريعت آيات است و علم طريقت با برکات است و علم حقيقت طامات، و شريعت و طريقت را درجات. يکي نفي و ديگر اثبات است . تا مرد در صورت حيات است، و در بند صفات، آن که در عين ممات است در وي چه بشارت است؟
و اين اشارت است آن جا که صفات محققان است؛ هر چه غيرت است، حق آن است، گوينده حق است، چه جاي طامات است .
ما قبله ي يار خويشتن بودستيم
از سجده آن بت، بر آسودستيم
از بهر نظاره يي خطا بينان را
خورشيد به طامات براندودستيم
طامات در عرف عام سخن نامفهوم است اما د رتصوف نشاني از حقيقت مطلق است که هر کس آن را درک کرده و فهميده نمي تواند .
در فلسفه تصوف، عارف و صوفي در هنگام الهام به حالت نشه و وجد در مي آيد و از خود بي خود مي گردد و اغلب حالت خلسه و بي خبري (ECSTASY) به او دست مي دهد که اين حالت را کشف اسرار و پيوستن به حقيقت الحايق گويند، ضمير معاني صوفي از کثرت به وحدت مي رود که وحدت و يگانگي عالم و جوهر انسانيت از يک مبدا آغاز مي يابد و به يک نقطه مي انجامد و آن نقطه ي آغاز و انجام خداي واحد است، که يک است و دو نمي شود .
(الواحد لا يصدرمنه الا واحد) .
که در ابيات کهن هندوها«تت توم اسهي» آمده است. يعني آن چه هست تويي .
و به قول فردوسي :
سخن هيچ بهتر ز توحيد نيست
بنا گفتن و گفتن ايزد يکيست
و يا گويد:
جهان را بلندي و پستي تواي
ندانم چه اي هر چه هستي تواي
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید