روح
روح معانی بسیار گستردهای دارد که اگر دقتی در آن به عمل آید متوجه خواهیم شد کلمه «روح» همان طوری که در واژه نامه معرفی شده به معنای مبدأ حیات است که قدرت و شعور از آن ناشی میشود. و جانداران به وسیلهی آن قادر بر احساس و حرکت و آزادی میشوند. و نیز آنچه که به معنای مصطلح آن آمده عبارت از: از جان و روان و وحی و فرشته میباشد و گاهی هم به معنی قرآن آمده
تعریف لغوی روح
روح به «ضم راء» عبارت است از آنجه حیات جانداران وابستـﮥ به آن است و قوام هر جانداری بدان است. روح در لغت به معنی نفس آمده است: با این تفاوت که لفظ روح مذکّر و نفس مؤنث در نزد عرب استعمال میگردد.
«الرﱡوحُ بالضـﱠمِ»: اَلنـﱠفـسُ، قالَ ابوبکربنُ الانَباریٌ: الروحُ و النفس واحدٌ، غَیـرَ انﱠ الروح مذکـﱠرٌ و النفسَ عند العرب»
گرچه در تعرف فوق روح و نفس را یکی میتوان دانست، و از جهت مرتبـﮥ وجودی تفاوتی بین آن دو قائل نیست ولی نزد علما بالأخص حکما، نفس در مرتبه وجودی پایینتر از روح قرار دارد، و نفس را جزء روح میدانند همانطوری که در منطق حیوان جنس و انسان نوع میباشد، روح را میتوان جنس و نفس را نوع دانست.
پس وقتی گاهی اوقات به انسان هم حیوان گفته میشود، بنابراین به نفس هم روح اطلاق میگردد.
الرﱡوحُ و الرﱡوحُ فی الـصلِ واحِدٌ، و جُعِلَ الرﱡوحُ اِسـماً لنَفسِ: قالَ السـاعرفی صِفَةِ النّارِفَقُلـتُ لَهُ ارفعها اِلیک و اَحـیِها بروحک و اجعلها لها قیتةًقدرا
رَوح را در اصل یکی دانسته و روح را اسمی برای نفس قرار داده است، برای اثبات سخن خود استفاده میکند. شاید، سبب اینکه راعب رُوح ورَوح را در اصل یکی دانسته باشد که روح موجب حیات است و رَوح را هم که به تنفس معنی کرده است، موجب راحتی دانسته است.
و الرﱠوحُ التنفس و قداَ راحَ الـلاُنسانُ ادا تنفس
پس رُوح و رَوح در قوام حیات جانداران از جهتی نقش واحدی دارند.
مفسّرین در تفسیر آیه شریفه:
و کذلِکَ اَوحَیـنا اِلَیـکَ روحاً من امـرِنـ̍ا..
منظور از روح را قرآن دانستهاند. زیرا قرآن هم موجب حیات طیّبه در دنیا و آخرت است، و آخرت به تمام معنا حیات است. سوره عنکبوت در آیه 64:
و اِنﱠ الّدارَ الآخِرَةَ لهی الحَیَوانُ
و به طور قطع اگر مردم بدانند آخرت دار حیات و زندگانی حقیقی است.
در اصول کافی از محمّدبن مسلم که از امام صادق از آیه « نفحت فیه من روحی » پرسیده، چنین آمده است:
کیف هذا النـﱠفـخُ؟ فقالَ: اِنﱠ الرﱡوحَ مُتحَرِکُ کالّرَیحِ. و انﱠما سَعّیَ روحاً لأَنّهُ اشـتقُ اسمُهُ من الرّیحِ و انّما اخـرَجَهُ عن لنظ الرّیح لانﱠ الارواحَ مجانسةٌ لِلّریحِ1
امام صادق در پاسخ محّمدبن مسلم درباره نفح روح فرمود: روح مانند باد«ریح» متحرک است. و چون روح مشتق از ریح است روح نامیده شده و چون ارواح هم جنس باد میباشند،لذاآن را از ریح بیرون آورد.
در آیه شریفه نَفَخـتُ فیه من روحی خداوند روح را به خود نسبت داده که اضافه روح به خداوند از باب تشریف است.
اِنـﱠما اِضافَةُاِلـ̍ی نفسِهِ لِاَنـﱠهُ اصطَفـ̍اهُ عَلـ̍ی سائرِ الـارواحِ،کما قالَ: لِبَیـتٍمن البُیُوت«بیتی» و لرﱠسُل«خلیلی»
خداوند روح را به خود اضافه کرده، زیرا آن را بر سایر ارواح برگزید، و همانطوری به خانهای از میان خانهها «خانه من» و به پیامبری از
میان پیامبران«خلیل و دوست من» گفته شده است. پس به روحی از میان ارواح هم«روح من» گفته شده است.
روح موجب حیات است، و خداوند متعال احدی از بندگانش را از حقیقت آن با خبر نساخته، و علم آن را به هیچ کس عطا نفرموده، و در عین حال کسی را از تحقیق در این مورد منع نفرموده است.
روح در تمام بدن ساری و جاری است، و در کیفیت این حلول و جریان آن در عالم و اجساد نظرها
روح در لغت2: جان،روان، خود، مایه یا زبده هر چیز، جمع آن ارواح و مؤنث است
ابوعلیسینا گوید: خداوند مردم را از گرد آمدن سه چیز آفرید؛1- تن که او را به نازی بدن یا جسد خوانند. و دیگری جان که او را روح خوانند و سوم روان که او را نفس خوانند (رساله نبض بوعلی) که یکی جان و دیگری را روان نامند. ولی در عربی تنها روح است که نخستین را روح حیوانی یا بخاری و دوّم را روح انسانی یا نفس ناطقه خوانند و آن همان است که هر کس آن را من یا خودم تغییر میکنند و آن خود انسان است.
و روح بخاری یا حیوانی که حیات حیوانی بدانست از متعلقات و از لوازم بقاء او در این نشأة میباشد مانند بدن و اعضا آن و این روح به فنای جسد فانی نگردد وآن جوهر است نه عرض غزّالی در کتاب اربعین اشاره میکند: روح همان خود تو و حقیقت تو میباشد، همان چیزی که از هر چیز بر تو پنهانتر و تو به آن ناآگاهتری! روح تو همان بعد ویژه انسانی است که منسوب و مضاف به خداند است چنان که فرمود:قل الروح من امر ربی
فرمود:قل فی من روحی
روح فناپذیر و مردنی نیست بلکه به مرگ بدن حال او به حال دیگر تبدیل میشود بیآنکه جایش عوض شود. قبر درباره او یا باغی از باغهای بهشت است یا گودالی از گودالهای دوزخ.
امام صادق ع فرمود:
روح را نمیتوان به سنگینی و سبکی توصیف نمود روح جسمی رقیق است که قابی
تیره بر آن پوشانیده شده، عرض شد آیا روح پس از آنکه از بدن جدا گشت متلاشیمیشود یا باقی میماند.
خیر، باقی است تا گاهی که در صدر دمیده شود و نیز فرمود: روح آمیخته به بدن
نمیباشد بلکه پوششی است که بدن آن را احاطه نمود.
و فرمود: خداوند ارواح را دو هزار سال پیش از اجسام بیافرید.
1. تعریف اصطلاحی روح
پس از آمیزش مرد با زن، نطفهای از انسان در رحم زن تشکیل میشود و این نطفه در داخل جنین، با ارتزاق از خون مادر و تحت کنترل بدن او؛ در مسیر رشد قرار میگیرد و در حدود بیست روز از زمان باروری که کبد در جنین آماده شد و به کار افتاد؛ روح شهوت یا اشتها در کبد جنین میرود، و این اولین روح یا نیرویی است از جانب خداوند به انسان یا حیوان، که تمام سوخت و ساز بدن یا سیر رشد و تناوری، از جمله اخذ از خون مادر و رساندن غذا و اکسیژن به تمامی اجزای بدن و دفع فضولات از طریق رحم مادر را تحت کنترل خود میگیرد، و ضربان قلب بچه در جنین به وسیله این روح گیاهی یا نباتی( که نیرویی به نام نیروی گیاهی اوست) به کار میافتد و پس از 120 روز طی مراحل رشد کالبد در جنین، از جانب خداوند روح حیوانی( قابل ارتقاء و تبدیل به روح انسانی) بر قلب جنین دمیده میشود و این دومین روح است که روح زندگی و حرکت نام دارد. ( روح حیوانی را بخار متصاعده از قلب به تمام جوارح نیز گفتهاند) در این حال جنین علاوه از روح نباتی که نیرو یا اشتها و توان بلع و هضم و جذب و دفع یا تأمین سوخت و ساز و تناوری است دارای روح حیوانی یا نیروی حیات و حرکت گردیده و از این لحظه جنبش بچه در شکم مادر محسوس است، و این دو روح نباتی و حیوانی، تا موقعی که کالبد، جهت تکامل در شکم مادر به سر میبرد با بهرهگیری از خون مادر، و پس از متولد شدن، با نوشیدنیها و خوردنیها، یا کلاً بلع و هضم و جذب و دفع فضولات و انجام تنفس و تبدیل کردن غذای بلع شده به خون و پالایش آن با کارایی ششها و کلیهها به وسیله جذب اکسیژن از هوای سالم و خارج کردن کربن و رساندن خون گرم همراه با اکسیژن از طریق قلب به رگها و روی رگها در تغذیه همه سلولهای بدن، سلامت و استقامت و زندگی و تلاش وجود انسان را برقرار میسازد. پس معلوم شد که روح نیروی محرک جسم است و نیز نبض ربّانی و نغمهای غیبی میباشد که به امر خداوند تبارک متعالـ̍ی یه کالبد انسان عطا میشود و اصل و جان انسان است. چنان که یک اتومبیل بدون موتور برق، جسم مردهای بیش نیست و هیچ گونه کارایی ندارد، جسم انسان نیز بدون جان همین حالت را داراست و هیچ نوعی تحرک و خاصیتی نمیتواند داشته باشد.
روح انسان حقیقتی است ماوراء بدن، و احکام آن با احکام بدن و سایر مرکبّات مادّی تفاوت کلی دارد.
در این روح یک لوح اتحاد با بدن دارد و آن را به وسیله اراده و شعور و سایر صفات ادراکی اداره میکند و شخصیت انسان به بدن نیست که با مرگ از بین میرود و با تجزیه و پراکنده شدن اجزاء ترکیبی جسم،فانی گردد، بلکه حقیقت و شخصیت انسان پس از مرگ باقی میماند و دوحیات جاویدان یا شقاوت ابدی به سر میبرد، و سعادت و شقاوت او در آن حال بستگی به ملکات انسانی و اعمال او در این جهان دارد نه به جهات جسمی و خصوصیات اجماعی
نویسنده:زهرایوسفی مصری
____________
1- شیخ یعقوب کلینی، اصول کافی، ترجمه سید جواد مصطفوی1381، ج1،ص181
2- سید مصطفی، حسینی دشتی، معارف و معاریف، دایرةالمعارف اسلامی. ج 5
3-محمّد حسین، طباطبایی، تفسیرالمیزان، ترجمـﮥ محمّد باقر موسوی همدانی، دفتر انتشارات اسلامی- تهران- ج1 ص 4
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید