کاريکلماتور
به قلم سامان فيروزي
وقتي دلم آشوب مي شود، نيروهاي خودسر را به قلب خود مي فرستم.
بلوايي که ايجاد کرد، به خوردن حلواي ختمش ختم شد.
«اتوبان»، شخصي است که از اتو محافظت مي کند.
رختخواب، باوفاترين همخوابه ي دنياست.
در راهپيمايي ميوه ها، پياز به ميوه هاي معترض گاز اشک آور شليک مي کرد.
معتقد بود کچل نيست بلکه موهايش نامرئي هستند.
پاييز فصل کوچ عمودي برگ هاست.
اشکال دل هايي که مثل آينه صافند اين است که نور را جذب نمي کنند.
علف، مجازات هرزگي باغچه است.
اشک هاي فرهاد، شيرين بود.
قبله نماي من هميشه جاي تو را نشان مي دهد.
شير بهايش را يارانه اي حساب کردند.
حيوانات جمهوري خواه، شير را از جنگل بيرون کردند.
هيچ داروي خواب آوري حريف ياد تو نيست.
کوي معشوق، مسلخ عشاق است.
چون ماشين زندگي اش دنده ي خوشبختي نداشت آن را خلاص کرد.
فيلم «روز جدايي» به صورت شبانه روزي در مغزم اکران مي شود.
وصيت کرده بود کفنش را از لباس عروس معشوقه اش بدوزند.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید