براي بسياري از ما پيش آمده كه در دوراني از زندگي خود دچار ضعفهايي ميشويم كه از آن جمله ميتوانيم از وابستگي به چيزهاي مختلف (اعم از ماديات مانند پول، خانه، وسايل شخصي، ماشين، شخص مورد علاقه و...) نام ببريم.
وابستگي ريشه بسياري از مشكلات ما- اعم از مشكلات رفتاري و ارتباطي- است اما قطع وابستگي گاهي بهترين راهي است كه بايد برگزينيم. در واقع ما با قطع وابستگي و تعلقاتمان، اسباب رشد و تعالي بيشتر خود را فراهم ميآوريم. قطع وابستگي يعني اينكه هر فرد مسئول اعمال خويش است و اينكه ما قادر به حل مشكلات ديگران نيستيم و نبايد از اين بابت نگراني بهخود راه دهيم زيرا هيچ كمكي به حل مشكل نميكند.
قطع وابستگي به مفهوم پذيرش واقعيتها و حقايق است و مستلزم ايمان به خود، به ديگران، به خداوند و به حقانيت و ناگزيري هر لحظه از زندگي است. قطع كردن وابستگي بدين معنا نيست كه ما به مسائل زندگي خود بياعتنا هستيم بلكه بهمعناي يادگيري روش صحيح و به دور از افراط در توجه، دوستداشتن و همچنين پايان بخشيدن به هرجومرجي است كه در ذهن و محيط خود بهوجود آوردهايم.
ما ميتوانيم نحوه زندگي متفاوتي را بياموزيم. معمولا ما انسانها خواستار زندگي سالم و بهتري هستيم. اما بسياري از ما نميدانيم كه تغيير نحوه زندگي عملي بسيار مفيد است.
اگرچه فرد وابستهاي ممكن است درباره تعريف وابستگي با ديگري اختلافنظر داشته باشد اما آنها درخصوص اعمال خود نظير افكار، احساسات و گفتارشان با هم عقايدي مشترك دارند كه اين خود از ويژگيهاي وابستگي است.
دلايل و مشكلات و سازوكار سازش يا واكنشهاي آنان ازجمله نكاتي هستند كه بيشترين معاني را دربردارند.قبل از اينكه به فهرست كارهايي كه افراد وابسته انجام ميدهند بپردازيم، بايد به نكتهاي مهم اشاره كنيم؛ داشتن اينگونه مشكلات به معناي اين نيست كه ما افرادي با كمبود و عقده حقارت هستيم. بعضي از ما اينگونه رفتارها را از كودكي آموختهايم و بخشي ديگر را بعدها و در طول زندگي. شايد رفتار ما ناشي از تعاليممان در خانواده باشد. اما اكثر ما براي حمايت از خود و برآوردهشدن نيازهايمان دست به اينگونه رفتارها ميزنيم.
گاهي اوقات ما براي حمايت از خود دست به اعمالي ميزنيم كه بهجاي كمك، باعث آزارمان ميشوند و درواقع جنبه فرسايشي پيدا ميكنند. بسياري از افراد وابسته زندگي را بهسختي ميگذرانند. اما آيا ميتوانيم خود را تغيير دهيم و رفتارهاي سالمتري را بياموزيم؟
ما ميتوانيم نحوه زندگي متفاوتي را بياموزيم. معمولا ما انسانها خواستار زندگي سالم و بهتري هستيم. اما بسياري از ما نميدانيم كه تغيير نحوه زندگي عملي بسيار مفيد است.
نخستين گام بهسوي تحول يافتن، آگاهي و گام بعدي پذيرش است.
خيلي از ما حتي نميدانيم چه كردهايم كه زندگي بر وفق مرادمان نشده است و عدهاي از ما آنقدر سرگرم برآوردن نيازهاي ديگران بودهايم كه فرصتي براي شناخت و رفع مشكلات خود بهدست نياوردهايم.
اغلب دستاندركاران بر اين باورند كه نخستين گام بهسوي تحول يافتن، آگاهي و گام بعدي پذيرش است.
بيشتر افرادي كه شخصيتي وابسته دارند داراي خصوصياتي مشابه هستند كه ميتوان به اين موارد اشاره كرد:
- در قبال ديگران احساس مسئوليت ميكنند. آنها احساسات، افكار، اعمال، خواستهها و سرنوشت خود را صرف ديگران ميكنند.
- زماني كه ديگران دچار مشكل ميشوند، احساس تأسف، گناه و نگراني وجودشان را فراميگيرد.
- اگر نتوانند به ديگران كمك كنند ناراحت و عصباني ميشوند.
- هميشه عجله دارند و تحت فشار هستند.
- بهخاطر انجام كار ديگران، كارهاي روزمره و ضروري خود را تعطيل ميكنند.
- معمولا غمگين و ناراحت هستند زيرا تمام زندگي خود را صرف كمك به ديگران كردهاند اما در مقابل بهرهاي از آن نبردهاند و متقابلا كمكي دريافت نكردهاند.
- دوست دارند ديگران را كنترل كنند و ميترسند به ديگران اجازه دهند كه خودشان باشند.
- فكر ميكنند خودشان بهتر از بقيه ميدانند كه مسائل و مشكلات چگونه حل ميشوند.
وابستگي
وابستگي انواع مختلفي دارد. وقتي شخص وابسته ميگويد «بهنظرم دارم كمكم به تو وابسته ميشوم» مراقب باشيد. او احتمالا حقيقت را ميگويد.
بسياري از افراد با شخصيتي وابسته به مردم و مشكلات آنها وابسته ميشوند. البته منظور از وابستگي، ابراز احساسات ساده و معمولي به ديگران و توجه به مشكلات و احساسات مربوط به مسائل روزمره نيست بلكه به معناي درگيرشدن كامل و گاهي اوقات غرقشدن در مسائل و مشكلات مردم است.
گاهي ما خود را بيش از حد گرفتار يا نگران مشكل يا فردي ميكنيم يا دچار وسواس ، كنترل افراد و مشكلات پيرامون خود ميشويم؛ يعني گاهي بهجاي واكنشي معقول در برابر خواستههاي خويش، واكنشهايي بروز ميدهيم كه در آن نيروي فكري، روحي و عاطفي ما وابسته ميشود.
درگير شدن بيش از حد با مسائل ديگران ميتواند ما و اطرافيانمان را در حالت بينظمي و آشفتگي قرار دهد. اگر ما تمام نيروي خود را صرف مردم و حل مشكلات آنها كنيم، براي حل مشكلات و مسائل زندگي خودمان وقتي باقي نميماند.
اگر هم بخواهيم تمام مسئوليتها را برعهده بگيريم، مسئوليتي براي ديگران باقي نميماند و اين عمل نه مشكلي از دوش ديگران برميدارد و نه كمكي به ما و حل مشكلاتمان ميكند؛ فقط نيرويمان به هدر ميرود. شايد بسياري از ما حتي متوجه نباشيم كه تا چه حد خود را در مسائل و مشكلات ديگران غرق كردهايم، بنابراين فكر ميكنيم راهحلي وجود ندارد اما قطع وابستگي بهترين راه است. البته ممكن است ابتدا كمي ترسناك بهنظر برسد ولي در نهايت به نفع همه خواهد بود.
قطع وابستگي
قطع وابستگي بهمفهوم درلحظه حال زندگيكردن است؛ يعني ما بهجاي آنكه به خود فشار بياوريم و زندگي را تحت تسلط خود درآوريم، اجازه ميدهيم تا زندگي روال طبيعي خود را طي كند. از تأسف براي گذشته و ترس از آينده فاصله ميگيريم و از لحظات زندگي حداكثر استفاده را ميبريم.
ما خود را از بار مسئوليت و توجهات بيش از حد رها ميكنيم و با وجود مشكلات حلنشدني، از زندگي خود حداكثر بهره را ميگيريم و با وجود ناملايمات زندگي اين باور را در خود بهوجود ميآوريم كه همه چيز درست ميشود و ايمان ميآوريم كه نيرويي برتر از ما حاكم بر همه وقايع زندگي ماست و آن نيروي برتر به همه چيز آگاه است و به سرنوشت ما توجه دارد و ميدانيم بيش از هر كسي، قادر به حل مشكلات ماست، بنابراين خود را به او ميسپاريم.در واقع قطع وابستگي به معناي پاياندادن به آشفتگيهايي است كه در ذهن و محيط ما وجود دارد.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید