يکي از نگرانيهاي مردم درباره درمانهاي روانپزشکي مربوط به داروهاي اعصاب و روان است که فکر ميکنند اعتيادآورند و يا عوارض زيادي به همراه دارند؟
بايد تعريف ما از اعتياد مشخص شود. مثلا اگر فردي قرص قند يا قرص فشار خون مصرف کند و وقتي يک روز آن را نخورد، قند يا فشار خون او بالا برود، بايد بگوييم به قرص قند يا فشار خون اعتياد دارد؟ اگر اعتياد اين است، پس بيشتر درمانهاي پزشکي اعتياد هستند. در اين صورت بايد بگوييم اعتياد چيز خوبي است، ولي اينطور نيست.
به نظر من، داروهاي اعصاب و روان هم مثل بيماران اعصاب و روان، مظلوم واقع شدهاند. زماني ما ميگوييم فردي اعتياد پيدا کرده است که شايد فرد اصلاً مشکلي نداشته و براي مثال از سر کنجکاوي اقدام به سوء مصرف مواد کرده و پس از آن به دارو وابسته شده و هر روز به ميزان مصرف او اضافه و متقابلا از کارايي او کاسته شده است.
ولي وقتي که ما يک داروي اعصاب و روان تجويز ميکنيم، فرد با علايم و مشکلات يک بيماري اعصاب و روان مواجه بوده، طوري که موجب افت کاري او شده و با مصرف اين داروها انتظار مي رود کارايي او افزايش پيدا کند و در غير اين صورت درمان صحيح انجام نشده است و پس از مدتي از ميزان دارو کاسته ميشود.
فرد معتاد هر روز که مواد خود را مصرف ميکند، به فکر مصرف فرداي خود نيز هست، ولي فردي که تحت درمان است، به اين فکر است که چه زماني داروهاي خود را قطع خواهد کرد.
متاسفانه در بيشتر درمانها، دير مراجعه کردن بيمار و يا مداخله او در چگونگي مصرف داروها و يا تجويز ناصحيح دارو از سوي بعضي از همکاران پزشک موجب ميشود، بيمار به سريع الاثرترين دارو از خانواده بنزوديازپينها مانند لورازپام، آلپروزولام، ديازپام، کلروديازپوکسايد، اگزاپام و... که جزو داروهاي فرعي ما هستند وابستگي پيدا کند، وگرنه به طور قاطع ميگويم که داروهاي اصلي روانپزشکي اعتياد آور نبوده و عوارض آنها نيز از ديگر داروهاي پزشکي بيشتر نيست.
علت بيماريهاي اعصاب و روان چيست؟ خود مردم چه قدر ميتوانند در پيشگيري و درمان بيماري خود دخالت داشته باشند؟
سه عامل اصلي در بروز يک بيماري اعصاب و روان دخالت دارد:
بيولوژيک بدن:
يعني تغييراتي که در سطح هورمونها، سلولها و مواد بيوشيميايي بدن اتفاق ميافتد و يا وجود يک ژن خاص ميتواند موجب ظهور يک بيماري شود.
روان فرد:
طرز تفکر يک فرد، شناخت او از اتفاقات و افراد پيرامون خود، چگونگي بروز هيجانات و کنترل آن، نوع قضاوت کردنهاي او، چگونگي سازشپذيري، کنترل استرس و ... در بروز يک اختلال ميتوانند نقش داشته باشند.
مسايل اجتماعي:
مسايل اجتماعي ناشي از حضور فرد در يک محيط و يا ارتباط او با ديگر افراد ايجاد ميشود. حوادث ناگوار، خبرهاي بد، ديدن صحنههاي ناخوشايند، فشارها، استرسهاي شغلي و محيطي نمونههايي از مسايل اجتماعي هستند.
به جز در بعضي موارد، هر سه عامل فوق در اين بيماريها سهم دارند و شايد به همين دليل است که در مفهوم عام، پيشگيري اوليه کار پيچيده اي است و بايد از کودکي روي افراد کار کرد تا ميزان به خطر افتادن بهداشت روان آنها را کم کرد.
امروزه ثابت شده است که ورزش کردن، آموزش راههاي کنترل استرس، کمتر در معرض استرس بودن، مثبت نگري و اعتقادات ديني و گاهي حتي بي اطلاعي از بعضي خبرها ميتواند در کاهش خطر بروز اختلال نقش داشته باشد که ما در توصيههاي خود به بيماران يا خانواده آنها، اين موارد را تذکر ميدهيم.
همين جا بايد اين نکته را يادآور شوم که، همچنان که براي يک بيمار ديابتي يا قلبي، پزشک توصيههايي را براي بهبود حالش بيان مي کند، ولي اگر علايم بيماري او آنقدر شديد باشد که با توصيههاي غير دارويي رفع نشود، اقدام به تجويز دارو ميکند، در زمينه بيماري هاي اعصاب و روان نيز همين گونه است و گاهي اين توصيه ها تا يک سطحي از درمان موثرند و بعضي مواقع مجبور به تجويز دارو هستيم.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید