درمان افسردگي با «دوستي»
شايد باورتان نشود، ولي هيچ دارويي مؤثرتر از يک گفتگوي صميمانه نيست، تحقيقات نشان مي دهد که دوستي اثري شفابخش دارد. در يک تحقيق جديد، براي زناني که مدت ها از افسردگي رنج مي بردند، دوستاني در نظر گرفته شده. اين «دوستان»، نقش محرم راز را بازي مي کردند و به طور مداوم با آنها ملاقات داشتند. تأثيري که اين ارتباط بر افسردگي بود. اين بيماران، شروعي دوباره را تجربه کرده، احساس احترام به خويشتن را دوباره بازيافته و با افرادي که با آنها قطع ارتباط کرده بودند، دوباره تماس برقرار کردند.
کمتر تنها بمانيد!
روانشناسان دريافته اند که انسان نيازي اساسي به زندگي گروهي و ارتباطات صميمانه دارد. وقتي نيازهاي اساسي انسان برآورده مي شود با انگيزه بمانيم و با چالش هاي مختلف زندگي راحت تر روبرو شويم.
تأثير دوستي، هم جسمي و هم ذهني است. عدم روابط اجتماعي، ميزان هورمون استرس را در بدن افزايش مي دهد و باعث افزايش فشار خون و حتي کاهش يادگيري و تضعيف حافظه مي شود. نداشتن دوستان صميمي و همچنين روابط اجتماعي، احساس تنهايي و خالي بودن ايجاد مي کند و ممکن است فرد خود را جدا افتاده بيابد. اين احساسات سلامت عاطفي فرد را به خطر مي اندازند. تقريباً همه ما گاه احساس تنهايي مي کنيم که کاملاً طبيعي است؛ اما اگر اين احساس تنهايي در بزرگسالان به افسردگي مي انجامد و مشکلات جسماني ايجاد مي کند که اثرشان در دراز مدت آشکار مي شود. در ضمن مشخص شده که هر چه تعداد دوستان بيشتر باشد، مقاومت فرد در برابر بيماري بيشتر است.
بي حوصلگي مکانيسمي است که به کمک آن ذهن خالي مي شود و فرد مي تواند دوباره ذهنش را متمرکز کند.
کمي حوصله تان را سر ببريد!
افراد معمولا به دنبال اين هستند که کاري کنند حوصله شان سر نرود اما ظاهراً سر رفتن حوصله هم براي خودش مزايايي دارد. بي حوصلگي مکانيسمي است که به کمک آن ذهن خالي مي شود و فرد مي تواند دوباره ذهنش را متمرکز کند. اگر
بي حوصله باشيم، يعني اينکه هيچ کاري و هيچ کفري نمي کنيم. حتي ممکن است در حال قدم زدن يا شستن ظرف ها باشيم. در اين زمان که ذهن غير متمرکز است، فرصت استراحت ايجاد مي شود و در بازگشت به کاري که قبلاً در حال انجامش بوديم، با ديد بهتري به مساله نگاه مي کنيم. همه از بي حوصلگي فرار مي کنند شايد به اين دليل که اين حس، حاصل يک زندگي فاقد هيجان يا نتيجه انجام کارهايي است که به آنها علاقه اي ندارند.
به همين دليل پدر و مادرها هم از اينکه مي بينند فرزندانشان نمي دانند چه کاري بايد انجام دهند نگران مي شوند و فکر مي کنند بايد تا جايي که مي توانند آنها را مشغول نگه دارند. اما ما نمي توانيم بي حوصلگي افراد را برطرف کنيم. پس چه بايد کرد؟ شايد بهتر باشد فرزندان مان را با بي حوصلگي هايشان تنها بگذاريم. در اين صورت اين حس به آنها فشار مي آورد و آنها را به سمت منابع و قابليت هاي دروني شان راهنمايي مي کند و قوه تخيل شان تحريک مي شود. اگر به اندازه کافي حوصله تان سر برود، انگيزه عمل خواهيد داشت. البته اميدواريم که براي کارهاي خوب انگيزه پيدا کنيد!
به خودتان محبت کنيد!
محققان مي گويند به جاي سعي در تغيير نحوه ارزيابي افراد از خود، بايد آنها را تشويق کرد محبت بيشتري به خود داشته باشند. اين احساس محبت سه بخش دارد: مهرباني به خود، (به جاي انتقاد از خود)، در نظر داشتن اين مسأله که اين تجربه هم بخشي از زندگي است؛ و پذيرش آگاهانه (يعني به جاي ميدان دادن بيش از حد به افکار و احساسات منفي، آرامش داشته باشيم). حرف دلتان را به واژه تبديل کنيد. تبديل احساسات به کلمات و صحبت درباره آنها، تأثيري درماني دارد.
وقتي از احساس خود حرف مي زنيم، بخشي از مغز فعال مي شود و تأثيري مانند ترمز کردن دارد؛ به اين صورت که جلوي واکنش هاي احساسي گرفته مي شود و در نتيجه فرد، احساس خشم کمتري خواهد کرد. وقتي دوستي غمگين است مي توانيم با تشويق او به حرف زدن، از حجم احساساتش بکاهيم و کمک کنيم احساس بهتري داشته باشد.
تاثير اخبار منفي بر ذهن بيشتر است. تحقيقات نشان مي دهد که مغز به محرک هاي منفي پاسخ شديدتري مي دهد. بخشي از اين واکنش به اين دليل است که ما را از خطرات محافظت کند. از ابتداي خلقت چنين قابليتي براي تشخيص خطر و در نتيجه ادامه بقا لازم بوده است. اما اين جهت گيري در زندگي و در روابط عادي ما نيز ديده مي شود؛ به اين صورت که بين ميزان احساسات مثبت و منفي موازنه وجود ندارد. به همين دليل براي ازبين بردن احساسات منفي، پنج برابر رفتار مثبت لازم است. در زوج هايي که اين نسبت جادويي رعايت نمي شود، احتمال بروز طلاق هم بيشتر است.
وقتي از احساس خود حرف مي زنيم، بخشي از مغز فعال مي شود و تأثيري مانند ترمز کردن دارد؛ به اين صورت که جلوي واکنش هاي احساسي گرفته مي شود و در نتيجه فرد، احساس خشم کمتري خواهد کرد.
ارتباط معکوس مادي گرايي با عزت نفس!
تحقيقات جديد نشان مي دهد سطح مادي گرايي فرد با عزت نفس وي در ارتباط است. عوامل تشديد مادي گرايي در کودکان عبارتنداز: فشار همسالان، تبليغات و رفتار والدين. با ورود به سنين جواني، عزت نفس کودک کاهش پيدا مي کند و مادي گرايي افزايش مي يابد و بعدها در سنين پاياني جواني، وقتي عزت نفس باز مي گردد، مادي گرايي هم کاهش مي يابد. والديني که مايلند ارزش هاي مثبت را در فرزندان خود تقويت کند، لازم است حس ارزشمند بودن يا همان عزت نفس را در آنها پرورش دهند.
فرار از زندگي پرسرعت!
اگر شما هم جزء آن دسته افراد هستيد که هر لحظه نگران انجام شدن يا نشدن فهرست کارهاي يادداشت کرده تان مي باشيد، بايد گفت که بهاي اين نگراني را سلامت شما خواهد پرداخت، ميزان مرگ و مير ناشي از بيماري هاي قلبي در فرهنگ هايي که افراد به طور معمول سريع راه مي روند، سريع صحبت مي کنند، سريع کار مي کنند و از روي ساعت زندگي مي کنند، در مقايسه با محلي هايي که زندگي آرام تري دارند، بيشتراست. راه حل اين مساله اولويت بندي کارها و انجام فعاليت هايي است که تنش روزانه را کاهش مي دهند؛ مانند نقاشي، گوش دادن به موسيقي، و حتي خوردن شام با اعضاي خانواده بدون حضور تلويزيون.
افسردگي در کمين موفق ها
و اين هم آخرين خبر. آيا تا به حال شنيده بوديد موفقيت افسردگي بياورد؟! عوامل زيادي هست که دست به دست هم مي دهند و باعث مي شوند بخصوص مديران موفق دچار افسردگي شوند. دکتر استيون برگلاس مي گويد: متاسفانه براي بعضي آدم ها موفقيت پايان کار است. هنگامي که براي رسيدن به هدفي تلاش مي کنيم، بدن پاسخ هاي شيميايي توليد مي کند که شادي آور است و ما را نسبت به رنج مقاوم مي سازد. اما پس از رسيدن به هدف، ديگر از احساسي که در طول مسير موفقيت داشتيم، خبري نيست.
علاوه بر اين، فرد پس از موفقت، به هر چيزي به چشم «آنچه انجام شده» نگاه مي کند، نه «آنچه در حال انجام است». بعضي افراد براي ضربه رواني که در پي موفقيت وارد مي آيد، آماده نيستند. آنها فقط وقتي در حال تلاشند، راضي و خوشحالند. قرار گرفتن در مرز نهايي موفقيت، وضعيت عاطفي مغز را از مثبت به منفي تغيير مي دهد. ريل مي گويد: «در اين حالت زندگي ديگر براساس رسيدن نيست، بلکه حول محور از دست دادن مي چرخد. مهم نيست چه چيزي باعث موفقيت شده، به هر حال آنهاي که به قله مي رسند با ترس از دست دادن آنچه به دست آورده اند (مقام و موقعيت، ثروت، شهرت و...) زندگي مي کنند.» در اوج بودن، فرد را محافظه کار و خطرناپذير مي کند. اينکه از پايين به بالا صعود کنيم، بسيار آسان تر از اين است که در قله باقي بمانيم. پس از موفقيت، فرد وارد حالت دفاعي مي شود و احساس يأس مي کند.
انسان هاييکه به اوج مي رسند، تصور مي کنند احساس افسردگي شان به خاطر کمي هيجان در زندگي است و چون قدرت و منابع زيادي در اختيار دارند، براي رفع مشکل به کارهايي رو مي آورند که آنها را برانگيخته کند. البته مناسب ترين راه، ايجاد دوباره عزت نفس بر پايه هايي ارزشمندتر است. درک معناي واقعي زنده بودن و تلاش، مي تواند راهي براي جلوگيري از سقوط در افسردگي باشد.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید