تحقيقات نشان مي دهد كه از هر ده نفر تقريباً يك نفر از افسردگي رنج مي برد و زنان دو برابر مردان به اين بيماري مبتلا مي شوند
بحث افسردگي با توجه به شرايط خاص جامعه ما ظرفيت اين را دارد كه از قالب بحث در مورد يك بيماري رواني در حيطه پزشكي ، به جامعه شناسي پزشكي و يك بحث اجتماعي وارد شود..
شرايط خاص جامعه ما به عنوان يك كشور جهان سومي و در حال گذار همراه با گذراندن پروسه اجتماعي و سياسي انقلاب و جنگ و تحولات متأثر از ارتباط با جهان خارج ، به حتم تأثيرات خاصي در جامعه پديد مي آورد كه حجم بالاي جمعيت جوان كشور ما به شكل بارزي در معرض آن قرار مي گيرد.
اين مطلب مي كوشد تا به زواياي مختلف افسردگي در افراد جامعه بپردازد.
افسردگي، خانواده، جامعه
فرد افسرده با تجربه ذهني ناراحتي شديد، فقدان احساس كنترل بر خلق و عواطف و تغيير در سطح فعاليت ، عدم علاقه و احساس گناه، افت در عملكرد شغلي و روابط اجتماعي را تجربه مي كند. تحقيقات دال بر اين امرند كه از هر ده نفر تقريباً يك نفر از افسردگي رنج مي برد و زنان دو برابر مردان به اين بيماري مبتلا مي شوند.شيوع افسردگي در زنان جوان بيشتر است و با افزايش سن كاهش مي يابد، در حالي كه شيوع آن در مردان جوان كمتر است و افزايش آن با سن نسبت مستقيم دارد.
گرچه ابعاد مضر بيماري افسردگي، اكثراً متوجه زندگي قرباني و خانواده اوست لذا با توجه به پيامدهاي سوء طلاق، خودكشي، الكيسم، اعتياد به مواد مخدر، بيكاري و ...، اقتضا مي كند كه اين معضل را در زمينه مشكلات اجتماعي به شمار آورده و براي كاهش ميزان آن كوشيده و براي رفع آن برنامه اي عاقلانه بينديشيم.
به اعتقاد اكثر روان شناسان و جامعه شناسان ريشه اصلي افسردگي به خانواده برمي گردد. چرا كه خانواده به عنوان نهادي كه زمينه و بستر آموزش و رشد رواني – اجتماعي فرزندان را فراهم مي سازد، نقش به سزايي در وضعيت رواني فرزندان دارد. خانواده به عنوان مجموعه اي كه قوانين و رسوم عملكردي خود را دارد ، از اعضايي تشكيل شده كه به گونه اي پويا با يكديگر مرتبط اند و به همين دليل نيز رفتارشان به صورت كاملاً مجزا از كل سيستم خانواده قابل بررسي نيست. خود اين سيستم نيز به نوبه خود با نيروها و مجموعه هاي گسترده اجتماع مرتبط است و ارتباط متقابل دارد.
نگرش و عقايد والدين در جريان اجتماعي شدن و رشد شخصيت كودك سهم به سزايي دارد. اين نگرش ها گاه زيان آور و آسيب رسان است و مي تواند در ناسازگاري هاي بعدي در زندگي تأثير گذار باشد.
چنان كه آلفرد آدلر در اين باره مي گويد:
" افسردگي از احساسات تحقيرآميز كه در دوران كودكي به واسطه حمايت شديد يا طرد شكل مي گيرد، ناشي مي شود" كارن هورناي نيز مي گويد:
" اختلال در روابط والدين- فرزند باعث افسردگي و ناراحتي طولاني مدت در زندگي حال و آينده او مي شود."
كيفيت تعامل والدين و كودك از مهمترين عواملي است كه مي تواند به شخصيت و روند رشد فرزندان تعالي ببخشد و به استقلال دوران بلوغ و رشد، احساس مسئوليت، اعتماد به نفس، سازگاري و انطباق فرزندان منجر شود. به طوري كه آنان با ديدي مثبت به خويش بنگرند تعاملات مطلوبي با اطرافيان داشته باشند. اين افراد قادرند با استرس و بحران بهتر تطبيق يابند و در دوران بلوغ و بزرگسالي كمتر دچار اشتباه و انحراف و افسردگي شوند.
به طور معمول دعواهاي خانوادگي و تنش ها، قواعد انطباقي شديد، بدخلقي و بكن و نكن ها موجبات احساس ناامني در فرزندان مي شود. اين وضعيت مخاطرات رواني اعضاي خانواده بالاخص فرزندان را فراهم مي سازد. به همين دليل اعضا براي دستيابي مجدد به تعامل حياتي مي توانند به انواع رفتارهاي نامطلوب رواني- اجتماعي متوسل شوند و يا سوق يابند.
همچنين تحقيقات نشان مي دهد طلاق و جدايي والدين، بيماري هاي بلندمدت، غيبت و عدم حضور در خانه، مشكلات مالي، بيكاري و نيز انحرافاتي مانند اعتياد، انحرافات جنسي ، و دزدي از عوامل خاص ديگري است كه در ايجاد مشكل افسردگي فرزندان در محيط خانواده مؤثر است.
از سويي، همانطور كه مي دانيم خانواده به عنوان نهادي اجتماعي در خلاء واقع نشده و با ساير نهادها و بخش هاي جامعه در ارتباط است و متأثر از تأثيرات آنهاست. بنابراين در هر بخشي از اجتماع و نهادهاي آن، تصميمات و تعاريف صورت گرفته در آن خواه ناخواه خانواده را متأثر مي نمايد و باعث مي شود كه به محيط خانواده كشيده شود و در صورت منفي بودن، جو و محيط خانواده را به تشنج بكشاند و به مخاطرات و تنش هاي رواني اعضاي آن منتهي شود.
بي عدالتي هاي اقتصادي و اجتماعي، تجمل دوستي و پول پرستي، تضاد ارزش هاي خانواده با جامعه، بيكاري، مفاسد اجتماعي، معضلات اشتغال و تنش هاي شغلي، تضادها و بحران هاي فرهنگي، كمبود امكانات مسكن و درآمد پايين ، نقش تعيين كننده هاي در وضعيت اجتماعي، اقتصادي، و فرهنگي خانواده و نهايتاً اعضاي خانواده و وضعيت روحي – رواني آنها ايفا مي كند.
تحقيقات به وضوح نشانگر اين مطلبند كه در اغلب جوامع، زماني كه فشار و نابهنجاري هاي اجتماعي از قبيل وضع نابسامان اقتصادي، بيكاري، تورم، جنگ و حوادث سخت طبيعي و اجتماعي بيشتر مي شود طلاق و نابساماني هاي خانوادگي افزايش مي يابد و بالطبع افسردگي و نااميدي در ميان اعضاي خانواده – و در نتيجه اعضاي جامعه - افزايش مي يابد.
رهيافت كاركرد گرايي بيان مي دارد:
بيماري رواني از جمله افسردگي مربوط به نابساماني هاي سيستم هاي اجتماعي است تا اين كه مربوط به يك مورد بيماري زا در فرد باشد. تحقيقي كه در اين زمينه صورت پذيرفته ، نشانگر اين امر است كه اعضاي خانواده هاي در معرض مشكلات اقتصادي، تنش هاي فرهنگي و معضلات اجتماعي، بيشتر مستعد بيماري افسردگي و تبعات ناشي از آن هستند.
به همين دليل درصد بالاي افسردگي در هر جامعه اي منعكس كننده مسائل و مشكلات اجتماعي است. بنابراين نگرش به بيماري افسردگي به عنوان يك موضوع اجتماعي روشنگراين موارد است:
1- فرد در اجتماع واقع شده و متأثر از نيروهاي اجتماعي، نهادها و سازمان هاي واقع در آن است.
2- افسردگي در صورتي كه مزمن شود ممكن است فرد را از كار انداخته و معلول سازد كه نتيجه اين مسئله به جامعه بر مي گردد.
3- افسردگي نه تنها از نقطه نظر گسستگي هاي خانوادگي و يا رنجي كه در اثر آن افراد متحمل مي شوند بلكه از نظر اقتصادي و اجتماعي نيز بسيار گران و سنگين تمام مي شود و هزينه زيادي را بر جامعه تحميل مي كند.
4- علامت شناسي در روان پزشكي به وسيله عوامل اجتماعي مانند رشد جمعيت، صنعت، فقر و تبعيض، بي عدالتي، بحران هاي اجتماعي و فرهنگي، كشمكش هاي نژادي و روابط بين انساني تحت تأثير قرار مي گيرد.بايد توجه داشت كه تك تك اعضاي جامعه براي ادامه زندگي به مأمن خانوادگي كه آسايش و آرامش روحي – رواني آنان تأمين شود نياز دارند. از سوي ديگر، نهاد خانواده به بستر مناسب اجتماعي نيازمند است كه بتواند در اين بستر به گونه اي پويا و مرتبط روابط خانوادگي را تداوم ببخشد. بنابراين مهمترين اقدام ، از ميان برداشتن عوامل استرس زاي غير ضروري در خانواده است كه اين امر به نوبه خود مستلزم اقداماتي در سطح كل جامعه است كه توجه دست اندركاران و برنامه ريزان مملكتي را به طور همه جانبه مي طلبد.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید