شايد شما هم اين ضربالمثل را شنيده باشيد كه ميگويد: «اگر شريك خوب بود، خدا يكي براي خودش انتخاب ميكرد.»
حالا اگر از اين نكته بگذريم كه اين ضربالمثل، احتمالا تنها براي توجيه تكرويهاي رايج در جامعه ما ساخته شده است، اما وجود چنين جملات قديمي و متداول در ميان مردم، قرينه واضحي است كه نشان ميدهد مردم ايران از ديرباز هم با كار اشتراكي ميانه خوبي نداشتهاند.
مثلا جالب است كه در ورزش كشور نيز ميتوانيد نشانههاي فقر كارگروهي را ملاحظه كنيد؛ طوري كه معمولا موفقيت رشتههاي انفرادي مثل كشتي از موفقيت تيمهاي ورزشي چند نفره بيشتر است.
نهتنها در ورزش كه در بسياري از گروههاي فرهنگي، اجتماعي و مجموعههاي اقتصادي خرد و كلان كشور نيز ميتوانيد ردپاي بيميلي به «كارجمعي» را بين ايرانيها ببينيد.
كارشناسان علوم اجتماعي بر اين باورند كه مهمترين عامل توسعه در هر كشوري، ابزار، فناوري و پول نيست، بلكه شاخصترين محور توسعه در هر سرزميني، نيروي انساني است كه اتحاد و همكاري اين نيروها ميتواند موانع پيشرفت و آباداني را سريعتر و با زحمت كمتري از سر راه بردارد، اما در جامعه ما همچنان به كارگروهي با ديده شك و ترديد نگاه ميشود.
همه ميخواهند رئيس باشند
در ايران نه در يك كارخانه بزرگ و پولساز، بلكه حتي در يك انجمن فرهنگي كوچك هم ميتوانيد رقابت بر سر رياست را مشاهده كنيد.
ابراهيم رحمتپناه، كارشناس علوم اجتماعي در همين رابطه به «جامجم» ميگويد: تب مديرشدن در ايران خيلي بالاست، طوري كه خيلي از گروههاي اجتماعي و اقتصادي به همين دليل از هم ميپاشد.
وي ميافزايد: نبايد فراموش كنيم جامعه ايراني هزاران سال با سيستم پادشاهي و رياستي خو گرفته و هنوز هم نگاه بالا به پايين در بسياري از گروههاي اجتماعي ما وجود دارد؛ درواقع وجود چنين طرز تفكري باعث شده تا تلاش براي رياست گروه، همواره به يك پاشنه آشيل احتمالي در به هم خوردن كارگروهي در ايران تبديل شود.
رحمتپناه با بيان اينكه حذف رئيس بازي، نخستين گام در گسترش كارجمعي است، تاكيد ميكند: بايد به مردم آموزش داد كه ميتوان خيلي از كارهاي گروهي را انجام داد، بدون آنكه رئيسي وجود داشته باشد و حتي ميتوانيم گروهي جديد تاسيس كنيم، ولي براي گروهمان هيچ رئيسي انتخاب نكنيم.
بازي خوب، بازي برنده ـ برنده
كارگروهي، هميشه به معناي مشاركت انسانهاي همفكر نيست، بلكه ميتوان با گروهي غيرهمفكر نيز براي به دستآوردن يك هدف مشترك همكاري كرد، اما اين همكاري شرط و شروطهاي خودش را دارد.
رحمتپناه ميگويد: شرط اساسي براي كارگروهي اين است كه هر دو طرف معامله، با همديگر برنده ـ برنده بازي كنند تا به يك هدف مشترك برسند، اما متاسفانه در جامعه ايراني باب شده وقتي دو گروه ميخواهند با يكديگر همكاري كنند، بيشتر به اين فكر هستند كه چگونه ميتوانند طرف مقابل را گول بزنند و سود بيشتري ببرند.
اين محقق علوم اجتماعي خاطر نشان ميكند: براي ما ايرانيها سخت است كه در كارگروهي برنده ـ برنده كار كنيم و معمولا هم به ما ياد دادهاند كه در هر معامله و اشتراكي، يك نفر برنده است و يك نفر بازنده، اما در صورتي كه بتوانيم اين برداشت غلط را اصلاح كنيم، ميزان كارگروهي با بالا رفتن منافع مشترك افزايش پيدا ميكند.
خيلي به همديگر اعتماد نداريم
بديهي است كه شرط اول همكاري، اعتماد است. يعني شما تا به طرف مقابلتان اعتماد نكنيد، هرگز با او يك شركت تجاري مشترك تاسيس نميكنيد.
شايد به همين دليل است كه اغلب پدرها ترجيح ميدهند اگر قرار است فرد جديدي را در كارشان شريك كنند، آن فرد، فرزند يا از اقوام نزديك باشد تا حداقل به صاحب كار خيانت نكند.
رحمتپناه بر اين باور است تا وقتي دايره اعتماد مردم از خانواده به جامعه گسترش نيابد، نميتوان به بارورشدن فرهنگ كارجمعي در ايران اميد داشت.
نكته: بايد بپذيريم يك كارجمعي و اشتراكي زماني به بار مينشيند كه هر فردي در گروه، حاضر باشد براي رسيدن به اهداف مورد نظرفداكاري كند و اين فداكاري ميتواند شامل كار بيشتري باشد
وي ميگويد: معمولا ايرانيها حاضرند با برادر و خواهر خود وارد يك فعاليت اقتصادي مشترك شوند، اما حاضر نيستند اين دايره اعتماد را به ديگر افراد جامعه بسط دهند، حتي بارها پيش ميآيد فردي از كارگروهي با نـــزديكترين فرد خـانوادهاش ضربه مالي و روحي ميخورد، اما باز هم حاضر ميشود به اين خطا تن دهد، در صورتي كه شايد اگر همين فرد با شخص آگاهي، خارج از دايره اقوامش مشاركت ميكرد، سود بيشتري نصيبش ميشد.
اين كارشناس علوم اجتماعي با اشاره به رابطه اعتمادسازي و بالا رفتن فرهنگ مشاركت، اظهار ميكند: مردم بايد با نمونههاي موفق همكاري آشنا شوند و در واقع اين اعتمادسازي را بين اقشار مختلف جامعه ايجاد كنيم كه فرهنگ كارگروهي به آنها ضربه نميزند.
وي يادآور ميشود: اگر به رفتارهاي مردم با ديد دقيقتري نگاه كنيم، متوجه ميشويم گونهاي حس ناامني، ترديد و حتي ترس از آغاز فعاليت مشترك با يك فرد ناشناس در بين ايرانيها وجود دارد؛ البته اين ترس از همكاري با يك فرد غريبه تا حدي طبيعي است، اما وقتي اين ترس به شكل افراطگونه درآيد و در كار شراكت به عالم و آدم شك كنيم، در آن صورت اين حس منفي اجازه نخواهد داد كه از پتانسيلها و تواناييهاي ساير افراد بهره ببريم.
فداكاري؛ الزامي حياتي در كارگروهي
چه بخواهيم و چه نخواهيم، در يك كارگروهي خيلي كم پيش ميآيد كه همه افراد به يك اندازه كار كنند و معمولا با توجه به تخصص افراد و ميزان توانايي هر فرد، به طور ناخواسته يك عده بيشتر از عدهاي ديگر درگير كار ميشوند.
رحمتپناه معتقد است افراد يك گروه در صورتي كه اين مساله را در كارگروهي هضم كنند، ميتوان به ادامه آن كارجمعي اميدوار بود و در غير اين صورت خيلي سخت است كه بخواهيم الفباي كار دستهجمعي را آموزش دهيم.
وي با اشاره به حادثه زلزله اخير ژاپن خاطر نشان ميكند: براي ما ايرانيها، الگوي همكاري، نظم و فداكاري در كارهاي گروهي ژاپنيها، نمونه بسيار خوبي از يك همكاري تنگاتنگ و منظم است؛ حتي شما در زلزله ژاپن شاهد بوديد وقتي انفجار در نيروگاههاي هستهاي اين كشور به مرز يك فاجعه انساني پيش ميرفت، گروهي متخصص ژاپني با تركنكردن رآكتورها و به خطر انداختن جانشان، نمايشي فداكارانه از كارگروهي را به جهانيان اثبات كردند.
اين كارشناس علوم اجتماعي ميگويد: بايد بپذيريم يك كارجمعي و اشتراكي زماني به بار مينشيند كه هر فردي در گروه، حاضر باشد براي رسيدن به اهداف مورد نظر، فداكاري كند و اين فداكاري ميتواند شامل كار بيشتري باشد كه البته در ازاي آن توقع دستمزد بيشتري نداشته باشد، اما در كارهاي گروهي جامعه ما معمولا اگر موقعيتي پيش بيايد كه فردي از همكارش بيشتر كار كند، بلافاصله انتظار دستمزد و پاداش دارد.
تنها در شرايط اضطرار همكاري ميكنيم
تيم فوتبالي را در نظر بگيريد كه همه اعضاي آن به تكروي علاقهمند هستند، اما چون تيمشان نتيجه را واگذار كرده است، بنا به اضطرار و مصلحت به پاسكاري و كار گروهي براي تغيير نتيجه روي ميآورند. حال شايد بيربط نباشد اگر بگوييم كار گروهي در ايران مثال همين تيم فوتبال است.
البته رحمتپناه، اسم اين رفتار رايج ميان ايرانيها را همكاري نميگذارد و اظهار ميكند: معمولا تا وقتي كارد به استخوان نرسد و احساس نكنيم به تنهايي از پس كاري بر نميآييم به كار گروهي متوسل نميشويم، اما معتقدم كار دستهجمعي در شرايط اضطراري كه مجبور به انجام آن شويم، اسمش سوءاستفاده از گروه و جمع است.وي عنوان ميكند: به گروه ملحقشدن در موقعيتهاي اضطراري، به نهادينهشدن فرهنگ كار دستهجمعي در ايران كمكي نميكند، زيرا زمان اينگونه همكاريها بسيار كوتاه است و فرد به محض اينكه احساس كند ديگر خطري تهديدش نميكند، با گروه و كار گروهي خداحافظي ميكند. اما با وجود موانعي كه بر سر راه نهادينهشدن فرهنگ كار دستهجمعي در ايران وجود دارد، سرمايهگذاري در حوزههاي آموزش و فرهنگسازي ميتواند بستري را در جامعه فراهم آورد كه كارگروهي به يك ضرورت ملي تبديل شود، ضرورتي كه هم به رشد همهجانبه ايران شتاب ميبخشد و هم فرهنگ كار دستهجمعي را براي آيندگان به ميراث خواهد گذاشت.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید