مقدمه
زندگی کوتاه و مبارک فاطمه زهرا سراسر درس است و آموزنده. لذا ما باید تمام زوایای آنرا دقیقا بررسی کنیم. از جمله امور مهم و پرماجرایی که باید همیشه برای ما یک تابلوی زنده و حیاتی باشد جریان ازدواج آن مخدره است که اینک به بیان نسبتا مختصری از آن میپردازیم.
خواستگاری اشراف قریش از فاطمه سلاماللهعلیه و جواب پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم
خواستگاری: چون فاطمه (علیهاسلام) به سن ازدواج رسیدند، اکابر و اشراف قریش که دارای فضل و شرافتی بودند و در اسلام سابقه داشتند برای خواستگاری آن دختر گرامی اقدام میکردند ولی رسول خدا به هیچ کدام آنها جواب مثبت نمی داد بلکه از آنها صورت برمی گرداند بطوری که خیال میکردند رسول خدا از آنها غضبناک است.
یک بار ابوبکر نزد رسول خدا آمد و از فاطمه خواستگاری کرد رسول خدا فرمود امر فاطمه با پروردگار اوست بعد از ابوبکر، عمر به خواستگاری آمد رسول خدا همان جواب را دادند.
یک روز ابوبکر و عمر در مسجد رسول خدا نشسته بودند، صحبت از ازدواج فاطمه (علیهاسلام) پیش آمد. ابوبکر گفت اشراف قریش از فاطمه خواستگاری کرده اند و رسول خدا نپذیرفته اما علی بن ابیطالب هنوز از او خواستگاری نکرده و من گمان میکنم به علت اینست که دستش از مال دنیا خالی است و به نظر من خداوند و پیامبرش فاطمه را برای علی بن ابیطالب نگه داشته اند گفتند برویم و به علی علیه السلام پیشنهاد بدهیم، از مسجد خارج شدند و نزد امیرالمومنین رسیدند.
ابوبکر گفت: ای علی چرا از فاطمه خواستگاری نمیکنی؟ فرمود به خدا قسم فاطمه در موضع رغبت و میل من است ولی من چیزی از مال دنیا ندارم. به هرحال آنها امیرالمؤمنین را راضی کردند امیرالمؤمنین به خانه آمد و نعلین خود را پوشید و به سوی رسول خدا رفت.
خواستگاری امیرالمؤمنین علیه السلام از فاطمه سلاماللهعلیه
رسول خدا در منزل ام سلمه بود. امیرالمؤمنین آمد و در زد و رسول خدا فرمود ای ام سلمه بلند شو و در را باز کن، کوبنده در کسی است که او را خدا و رسولش دوست دارند و او خدا و رسولش را دوست دارد. ام سلمه گفت: ای رسول خدا او را که هنوز ندیده ای! رسول خدا فرمود ساکت باش ای ام سلمه او برادر و پسر عم من علی (علیه السلام) است، او نه سست رأی است و نه سبک مغز او محبوب ترین خلق است در نزد من.
ام سلمه میگوید: فوراً بلند شدم و در را باز کردم، دیدم علی بن ابیطالب است ولی به خدا قسم علی صبر کرد تا من در محل مستور و پوشیده ای رفتم بعد داخل شد.
امیرالمومنین به محض داخل شدن سلام کرد و رسول خدا پاسخ او را داده فرمود بنشین. امیرالمومنین نشست اما جلالت و عظمت رسول خدا مانع است که حرفی بزند، سر خود را پائین انداخته گویی برای حاجتی آمده است اما از اظهار آن حیا میکند.
رسول خدا فرمود گویا برای حاجتی آمده ای هر چه می خواهی بگو امیرالمومنین عرضه داشت پدر و مادرم فدایت باد از کوچکی در دامان پر مهر شما بزرگ شده ام شما مرا غذا دادید و مرا ادب نمودید و از پدر و مادرم بر من مهربانتر بودید و بالاتر از همه خدای تعالی مرا بدست مبارک شما هدایت فرمود و از حیرت و شک بیرون آورد و شما ای رسول خدا بخدا قسم ذخیره من هستید در دنیا و آخرت. . .
ای رسول خدا من دوست دارم خانه ای داشته باشم و زوجه ای انتخاب کنم تا موجب آرامش من باشد و اینک من آمده ام تا از دختر گرامی ات فاطمه خواستگاری کنم.
رضایت خدا و رسولش و فاطمه بر این وصلت
ام سلمه میگوید من بصورت رسول خدا نگاه کردم دیدم از شدت خرسندی و شادمانی میدرخشد، فرمود علی جان قبل از تو افراد زیادی از فاطمه خواستگاری کرده اند ولی من در صورت فاطمه گرفتگی و کراهت میدیدم کمی صبر کن تا برگردم رسول خدا بلند شدند و رفتند نزد فاطمه (علیهاسلام) و فرمودند فاطمه جان من از خدای تعالی خواسته ام که بهترین خلقش با تو ازدواج کند و اینک علی بن ابیطالب که تو سابقه فضل و اسلامش را میدانی آمده و صحبتی کرده است.
فاطمه (علیهاسلام) که یک دنیا حیا و عفت بود سکوت کرد رسول خدا فرمود الله اکبر سکوت او دلیل بر رضایت اوست در این هنگام جبرئیل نازل شد و عرضه داشت ای محمد فاطمه را به ازدواج علی بن ابیطالب درآور که خداوند به این ازدواج راضی و خشنود است
رسول خدا برگشت و خبر رضایت را به امیرالمومنین داد
منابع:
• بحارالانوار، ج 43، ص 124، ح 32.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید