بزهکاري
بزهكارى نوجوانان و جوانان يكى از مقولههاى مهم در حوزه مسائل جوانان به شمار ميآيد كه در سطح ملى و بينالمللى توجه زيادى را به خود معطوف داشته است؛ چنان که پيشگيرى از بزهكارى و اصلاح بزهكاران جوان و نوجوان، يكى از محورهاى عمده سياست گزاريهاى ملى بسياري ازکشورها درمورد جوانان مي باشد. آمارها نشان ميدهند كه بيشتر مناطق جهان طى دهه گذشته با مشكل افزايش بزهكارى و جرائم در ميان جوانان مواجه بودهاند و اين امر در كشورهاى در حال گذار شدت بيشترى داشته است. در سطح بينالمللى نيز كنفرانسها، كنگرهها، همايشها و كارگاههاى علمى متعددى در خصوص اين موضوع به ويژه طى دو دهه اخير برگزار شده است و «برنامه عمل جهانى براى جوانان تا سال 2000 و پس از آن» نيز موضوع بزهكارى را به عنوان يكى از ده حوزه اولويتدار براى رسيدگى به امور جوانان تعيين كرده است. اين امر در مورد مراكز علمى و دانشگاهى نيز صادق ميباشد و هم اكنون در رشتههايى همچون : حقوق و روان شناسى، درس خاصى موسوم به بزهكارى نوجوانان يا اطفال به عنوان يكى از دروس اصلى دانشگاهى گنجانيده و ارائه مي گردد ـ علاوه بر آن كه در مراكز علمى مربوط به مطالبات جوانان نيز به اين مسئله به عنوان يك موضوع مهم تحقيقاتى نگاه ميكنند. ريشه اين توجه خاص به مسئله بزهكارى نوجوانان را ميتوان در اذعان عمومى به اين نكته جستجو كرد كه رفتارهاى خلاف قانون نوجوانان، ماهيتى متفاوت با جرائم بزرگسالان دارد و به همين دليل بايد به گونهاى متفاوت از بزرگسالان با آنان برخورد كرد. در اين زمينه، متخصصان رشتههاى مختلف علوم انسانى نقش ايفا كردهاند، اما نقش روانشناسى بويژه «روانشناسى رشد» از برجستگى خاصى برخوردار است؛ به گونهاى كه مى توان از سيطره روان شناسى بر بحث بزهكارى نوجوانان سخن گفت. در حال حاضر، بيشتر كتابهاى مربوط به اين حوزه با چنين نگرشى تأليف ميشود و حاصل جمع تخصص كارشناسان حقوق و روان شناسى به شمار ميآيد.
اعتماد به نفس
در ميان خصلت هاى انسانى و فضيلت هاى اخلاقى، برخى چنان با اهميت اند كه مى توان از آنها به «صفات سرنوشت ساز» يادكرد. خودباورى يا اعتماد به نفس، از شمار اين گونه فضايل روحى است. خودباورى، انواعى دارد كه آشنايى با آنها، براى همگانْ مفيد و بلكه لازم است، بدين قرار:
1. خودباورى انسانى،
2. خودباورى مذهبى،
3. خودباورى ملّى،
4. خودباورى شخصى.
نخستين نهاد خودباورى و اعتماد به نفس، باور به خودِ انسانى است و توجّه به ماهيتى كه فراتر از حيوان و عالى تر از ماشين است؛ انسان، موجودى است كه استعدادها، ظرفيت ها و زمينه هاى رشد بى كران دارد، خداوند متعال، او را تكريم كرده است، فرشتگان، بر آستان او سجده گزارده اند، با بهترين نظامْ آفريده شده است و مى تواند خداگونه شود و در درون خود، داراى جهانى بزرگ تر است.
اين خودباورى انسانى، در برابر خود باختگى ها و از خود بيگانگى هاى گوناگون، مطرح مى شود. هنگامى كه اين خود باورى انسانى از انسان، رخت بربندد و انسان به خوهاى حيوانى روآورد، هويت حيوانى پيدا مى كند؛ و اگر از عواطف انسانى تهى شود و از كشش ها و گرايش هاى متعالى دور گردد، خصلت هاى ماشينى پيدا مى كند، رايانه متحرّك و ماشين آدمْ نما مى شود و اين، همان «خودباختگى» يا «ديگر شدن )اِليناسيون( است.
خودباورىِ دينى
دين، هويّت ملّى و فردى ما را شكل داده و از ديرباز، با همه چيز ما عجين گشته است. عشق ها، آرمان ها، غم ها، شادى ها و خلاصه، نظام زندگى ما، همه برآمده از آموزه هاى كانون دين است.
دين، با درونْ مايه هاى غنى و زندگى سازى كه دارد و با الگوها، نمادها، شعائر، سنّت ها و ارزش هايش، آشناترين خانه زاد ماست.
ما بايد تمام تلاش هاى خويش را در بستر دين، سامان دهيم و باور داشته باشيم كه دين، بهترين بستر براى رشد و تعالى فردى و اجتماعى است.
مسلمانان در طول تاريخ، در همين بستر، قلّه هاى بلند فرهنگ و تمدّن را فتح كردند. اكنون اگر اين باورْ سست گردد و پذيرش انديشه ها و فرهنگ هاى بيگانه از دين يا مخالف آن گسترش يابد، به از خودبيگانگى دينى دچار خواهيم شد.
امروز، خودباورى دينى به اين معناست كه با عمق جان دريابيم كه «الإسْلامُ يَعْلُو وَ لا يُعْلى عليه.. اسلام، از هر مكتب و هر بينشى بالاتر و والاتر است و هيچ مكتبى بر آن، برترى ندارد» و باور داشته باشيم كه اسلام، تنها دين مورد قبول خداوند است. روشن است كه چنين باورى، تنها مى تواند با آگاهى و كسب معارف دينى و تجربه هاى معنوى به دست آيد.
خودباورى ملّى
ما به عنوان يك ملّت با پيشينه درخشان فرهنگى و نقش كار ساز در تمدّن اسلامى و بشرى و داراى سهم قابل توجّه در پيشبرد دانش جهانى، پيوسته در طول تاريخ، شايستگى هاى خويش را نشان داده ايم. اكنون نيز بايد با باور كردن ظرفيت ها، استعدادها و توانايى هاى ملّى، سرنوشت خود را در جهان كنونى، رقم بزنيم و حاكميت هاى فكرى و فرهنگى بيگانه را نپذيريم. خودباورى ملّى، در برابر از خود بيگانگى ملّى و در برابر خودباختگى نسبت به فرهنگ ها و تمدّن هاى بيگانه است.
پذيرش غيرآگاهانه و غير سود بخش نمادها، ارزش ها و سنّت هاى بيگانه، بدترين شكل سقوط خودباورى ملّى است. به همين جهت، علامه محمد اقبال (طرّاح «فلسفه خودى») همگان را دعوت مى كند كه با پاى خويش راه بروند و با بال خود، پرواز كنند:
همچو آيينه مشو محو جمال دِگران
از دل و ديده فروشوىْ خيال دگران
در جهان،بال و پَر خويش گشودن آموز
كه پريدن نتوان با پر و بال دگران
اگر خود باختگى ملّى در جامعه اى پديد آيد، نسبت به اصالت ها، سنّت ها و ارزش هاى ملّى، بى اعتماد مى شود و پيوسته، رو به بيگانه مى كند. داستان اين از خود بيگانگى ملّى را از زبان امام خمينى ـ كه مردم ايران، خودباورى ملّى خويش را سختْ مديون او هستند ـ بشنويد:
آن وقت كه در تركيه تبعيد بودم، مجسّمه آتاتورك را ديدم كه رو به غرب بود و دستش را بالا كرده بود، و آن جا به من گفتند كه اين، علامت اين است كه ما هر چه بايد انجام بدهيم، از غرب خواهد بود.
و چه زيبا متفكّر شرق، اقبال لاهورى، در اين باره داد سخن درداده كه:
قيمت شمشاد خود، نشناختى
سروِ ديگر را بلند انداختى
مثل نِى، خود را ز خود كردى تهى
بر نواى ديگران دل مى نهى
اى گداى ريزه خوار از خوان غير!
جنس خود مى جويى از دكّان ير؟
اين نوع از خود بيگانگى را در غرب فوئرباخ، هِگِل و ماركس، و در جوامع اسلامى، سيد جمال الدين اسدآبادى، محمّد عبدُه، محمد اقبال لاهورى، اميركبير، جلال آل احمد، شهيد مدرّس و حضرت امام(ره) مطرح ساختند. البته اين خود باورى ملّى، به معناى گرايش هاى ملّى گرايانه جدا شده از دين نيست. اسلام، اساس هويّت ملّى ماست و تفكّر تقابل ايران و اسلام، يك انديشه پوچ است؛ وگرنه، ملّيت ايرانى، بيش از هزار سال است كه با هويت اسلامى آميخته است و اكنون، تفكيك اسلام از هويّت ملّى ما ممكن نيست. اسلام، عاملِ وحدت ملّى ما در طول تاريخ بوده است. همه افتخارات ملّى ما در هزار سال گذشته، در بستر اسلام، آفريده شده اند و اكنون، تمدّن ملّى ما بخشى از تمدّن اسلامى است.
اهتمام شگفت كشورها به حفظ و حراست بناهاى كهن و بزرگداشت شخصيت هاى تاريخى خويش ونيز مشاركت فعّال آنها در مسابقات بين المللى علمى و ورزشى و هنرى، از عنايت آنها به خودباورى ملّى مايه مى گيرد. اين باور، مادام كه به پرستش ملّيت و قوم گرايى افراطى نينجامد، نه تنها همسو با تعاليم دينى است، بلكه از راه كارهاى دين براى پيراستن مردم و حاكمان مسلمان از آلودگى هاست؛ زيرا به حتم، مردمى كه خود را باور كنند و براى خود، پيشينه و اعتبار بسيار ببينند، ديرتر و سخت تر به گناه ها و خوارى ها تن مى دهند.
خودباورى شخصى
جدا از باورهاى زندگى ساز به خودِ انسانى، ملّى و دينى، هر كس در قلمرو شخصى و شخصيتى خويش ـ با تمام ويژگى هايى كه او را از ديگران جدا مى سازد ـ ، توانايى ها، استعدادها و ظرفيت هاى خاصّى دارد كه بايد آنها را بشناسد، استخراج كند و به كار گيرد و با باورمندى به عظمت آنها، ضعف ها، كمبودها و شكست هايش را جبران سازد. اين خودباورى، بايد ريشه نااميدى را بركَنَد، ناتوانى هاى خيالى را از پندار انسان برگيرد و نشاط و شور بيافريند.
اين خودباورى، بايد بنيان سست انديشى و وابستگى بى جهت به ديگران را از بين ببرد و شخص را به استقلال در انديشه و تلاش، وادارد و رهاوردهايى از اين دست دارد:
1. از اتّكاى بى جهت به اين و آن، جلوگيرى مى كند؛
2. يأس و نااميدى را مى زدايد؛
3.خودباختگى، خودناشناسى و خودكم بينى را از بين مى بَرد؛
4. اراده را توانمند مى سازد؛
5. به انسان، شجاعت اقدام هاى بزرگ مى دهد.
گفتنى است كه اين خودباورى، در طول اعتماد، توكّل وتفويض به خداوند متعال و جزئى از آن و از جنس آن است، نه در عرض آن و روياروى آن. در بينش اسلامى، نيروها و عظمت هاى شخصى، مستقل و قائم به ذات نيستند؛ بلكه برآمده از كانون قدرت آفرين الهى اند؛ حتّى اعتماد به خداوند و توكّل و تفويض، ممكن است براى بهره ورى بهينه از اين نيروهاى شخصى و گوهرهاى نهفته در جان آدمى باشند.
آفت هاى خودباورى شخصى
آفت هاى خودباورى شخصى بدين شرح اند:
1. خود كم بينى،
2. نقص هاى جسمى،
3. شكست ها،
4. پذيرفته نشدن،
5. كمداشت محبّت،
6. وابستگى افراطى،
7. تحقيرها،
8. فقر و تنگدستى.
اينك به ترتيب، هركدام از اين موارد را شرح مى دهيم:
خود كم بينى يا عقده حقارت، نگرش منفى نسبت به خويش و كم انگاشتن يا ناديده گرفتن توانايى ها و ارزش هاى خود است.
اسلام، مؤمن را عزيز و گران قدر مى پرورانَد و او را داراى شخصيت والايى مى داند:
وَلله العِزَّهُ وَلِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤمِنين
عزّت، براى خدا، رسول او ومؤمنان است.
اسلام، به هيچ مؤمنى اجازه نمى دهد كه خود را خوار سازد و شخصيت خود را ناديده انگارد.
بسيارى از كسانى كه دچار خَلأهاى روانى، ناهنجارى هاى اخلاقى و بزهكارى مى شوند، آنهايى هستند كه خود را خوار مى پندارند.
عزّت نفس، نقش عمده اى در رفتارهاى منطقى و بهنجار و يا رفتارهاى نابهنجار و ناسازگار و بزهكارى افراد دارد. چنان كه بر اساس تحقيقات انجام شده، عزّت نفس، مى تواند موجب پيشگيرى، تعديل و يا تشديد برخى از رفتارها گردد.
در كتاب روان شناسى اجتماعى مواردى از مطالعات و تحقيقات در اين زمينه، بيان شده است. از جمله، مؤلّف در مورد چگونگى احساس درونى افراد، پس از ارتكاب اعمال نامطلوب، چنين مى گويد:
وانگهى، همان طور كه انتظار مى رود، افرادى كه عزّت نفس دارند، اگر به نحوى ابلهانه و بى رحمانه رفتار كنند، بيشتر از ديگران، احساس ناهماهنگى مى كنند.
در مورد ديگر، نتيجه آزمايش انجام شده از دانشجويان، در خصوص ارتباط عزّت نفس با امكان ارتكاب به تقلّب، نشان مى دهد دانشجويانى كه قبلاً اطّلاعات مربوط به عزّت نفس پايين دريافت كرده بودند، خيلى بيشتر از آنهايى كه اطّلاعات مربوط به عزّت نفس بالا دريافت كرده بودند، مرتكب تقلّب شدند.
در روايت آمده است:
مَنْ هانَتْ عليه نَفْسُه فَلا تأمَنْ شَرّه.
كسى كه نفسش بر او خوار شده، از شرّش آسوده مباش.
و در روايت ديگرى آمده است:
مَنْ هانَتْ عليه نَفْسُه فَلا تَرْجَ خَيْرَه.
كسى كه نفس او برايش خوار شده، اميد خوبى از او نداشته باش.
نقص هاى جسمى
نقص عضو، بيمارى هاى مزمن، ناتوانى هاى جسمى، زشتى چهره، فلج بودن برخى از اعضا و...، از عواملى است كه برخى افراد را دچار چالش بى اعتمادى به خويش مى سازد. اين گونه افراد، بايد على رغم بعضى ضعف ها به توانايى هاى عظيم خويش باور داشته باشند و بكوشند با استفاده بهينه از ديگر توانايى ها و بسيج ظرفيَت ها در قلمرو ويژه، ناتوانى ها را جبران كنند.
بسيارى از نام آوران بزرگ تاريخ، دچار نقص عضو يا ناتوانى هاى خاصّ جسمانى بوده اند. در باره جاحظ، شخصيت ماندگار تاريخ، نوشته اند:
جاحظ، در لغت عرب، كسى را گويند كه چشم هايش برآمدگى داشته باشد. چون عمرو بن بحر نيز اين چنين بوده، به همين لقب (جاحظ) اشتهار يافته است، چنان كه او را به همين جهت، حَدَقى نيز گويند، كنايه از آن كه حدقه هاى [چشم] او بزرگ تر و برآمده بود.
و باز در توصيف او نگاشته اند:
جاحظ، بسيار زشت رو و بد صورت و زبانزد عموم مردم بود، به طورى كه پس از قرون متواليه كه ما در زمان، در هر عصر و اوان، اشخاص گوناگون در آغوش خود بپروريده باز هم زشتْ رويى او ضرب المثل است.
او با همين زشتْ رويى كم نظير، از دانشمندان نام آور جهان شد و نام خويش را در صف بزرگان تاريخ، جاودانه ساخت و كتاب هاى او هنوز مورد استفاده جهانيان است.
رودكى، شاعر بلندآوازه در تاريخ ادبيات فارسى، نابينا بود. ابو العلاى مَعَرّى، شاعر، اديب و نقّادِ عرب نيز از نعمت چشم، بهره اى نداشت. بتهووِن، موسيقيدان بزرگ جهان غرب، كَر بود. دكتر طاها حسين، نويسنده بنامِ عرب، از كودكى كور بود. ابو بصير، شاگرد فرزانه امام صادق عليه السّلام نيز نابينا بود.
زَمَخشَرى، مفسّر بزرگ قرآن كريم، يك پايش قطع شده بود وبا كمك
چوب، حركت مى كرد تيمور جهانگشا، لنگ بود و دو انگشت دست راستش نيز افتاده بود.
هِلِن كِلر، زن نابينا و كَر و لالى بود كه با استعداد خود، دنيا را به تحسين و اعجاب واداشت. او همه مراحل تحصيلى را با رنجى وصف ناشدنى پيمود و در بيست و چهار سالگى مدرك كارشناسى گرفت و سپس، در شمارِ نويسندگان معروف امريكا درآمد
بلال حبشى، هم غريب بود، هم سياه، و هم فقير؛ ليكن نردبان ترقّى معنوى را با پايدارى و پايمردى، تا اوجْ پيمود و از مردان جاودانه نامِ تاريخ گشت.
مكفوف، به معناى نابينا، در علم رجال، لقب: ابراهيم بن يزيد، جابر، جعفر بن احمد، حَكم بن مسكين، عبدالله بن محمّد، علاء بن يحيى، على بن حاتم، ليث مرادى، موسى بن ابى عمير، يحيى بن قاسم و بعضى از ديگر محدّثان و راويان حديث است.
اَعْرَج، به معناى لَنگ، لقب عبدالرحمان بن داوود، حافظ، قارى و اديب مشهورى است كه ادبيات عرب را در مدينه گسترش داد.
اَعوَره، به معناى يك چشم، لقب چند تن از بزرگان تاريخ اسلام است.
چه زيباست اين حكايت سعدى:
مَلِك زاده اى را شنيدم كه كوتاه بود و حقير، و ديگر برادرانش، بلند و خوبْ روى. بارى، پدر به كراهيت و استحقار در وى نظر مى كرد. پسر، به فراست و استبصار، به جاى آورد و گفت: اى پدر! كوتاهِ خردمند، بِهْ كه نادانِ بلند. نه هر چه به قامتْ مِهتر، به قيمتْ بهتر!
شكست ها
زندگى، سرشار از ناكامى ها و كاميابى هاست. روزگار، با شادى و غم، و شكست و پيروزى آميخته است.
امير مؤمنان، على عليه السّلام فرمود:
الدَّهْرُ يَومان: يَومٌ لَكَ وَيَومٌ عَلَيْكَ.
روزگار، دو روز است: روزى به سود توست و روزى به زيان تو.
خودباوران، از هر شكستى درس پيروزى مى گيرند؛ ولى برخى از مردم، با يك شكست
اجتماعى يا فردى، خويش را مى بازند، به انزوا مى گرايند و اعتماد به خود را از دست مى دهند. ما بايد هر شكستى را با تلاش و اعتماد به نفس، جبران سازيم.
مرحوم ملّا حسينقلى همدانى، از علما و عرفاى برجسته قرن چهاردهم هجرى بود كه در حكمت، از شاگردان فيلسوف بزرگ، ملّا هادى سبزوارى و در عرفان و سير و سلوك، از شاگردان مرحوم سيد على شوشترى بود. او بسيار كوشيد تا در مسير سير و سلوك، به مراد و مقصود برسد؛ ولى از اين كه به هدف نرسيده، پريشان بود. او خود مى گويد: در كنار مرقد شريف امام على عليه السّلام در نجف اشرف، در گوشه اى نشسته بودم. ديدم كبوترى بر زمين نشست و پاره نانى بسيار خشكيده را به منقار گرفت. هرچه به آن نوك مى زد، خُرد نمى شد. پرواز كرد و رفت. پس از ساعتى بازگشت و به سراغ آن تكّه نان رفت. باز چند بار به آن نوك زد. باز شكسته نشد. پس از چند بار رفت و آمد، سرانجام، آن تكّه نان را با منقارش خُرد كرد و خورد. همين همّت و استقامت آن كبوتر و به هدف رسيدن او، براى من درسى شد و گويى به من الهام شد كه در راه وصول به هدف، همّت بايد كرد. با اراده و همّت، دنبال سير و سلوك را گرفتم و به مقصود و مراد، رسيدم.
اسلام، با نااميدى مى ستيزد و چشم اندازهاى روشنى را پيش چشم شكست خوردگان مى اندازد. حضرت على عليه السّلام فرمود:
لا تَيْأسَ مِنَ الزَّمانِ إذا مَنَعَ.
از زمانه نااميد مشو، هنگامى كه از تو دريغ كند.
پذيرفته نشدن انسان، نياز به پذيرفتگى و مورد قبول ديگران واقع شدن دارد. برخى از جوانان، هنگامى كه مقبوليت خانوادگى يا اجتماعى خويش را از دست مى دهند، به خود، بى اعتماد مى شوند. يكى از پژوهشگران در اين زمينه مى نويسد:
نوجوانان و جوانان، گاهى به علّت داشتن نقايص بدنى و يا به علّت مسائل و دشوارى هاى خانوادگى، شكست ها، محروميت ها و ناكامى هاى دوران گذشته زندگى، تمسخر و استهزاى دوستان و همسالان، سرزنش هاى مكرّر معلّمان و هم كلاس ها، و يا به دليل طرد شدن ها و بى توجّهى ها و يا داشتن مسائل روانى ديگر، اعتماد به نفس خود را از دست داده، دچار احساس حقارت مى شوند و تصوّر مى كنند ديگران برترى هايى دارند كه آنها ندارند و در انجام امور، ناتوان تر از ديگران هستند و مسئوليت هيچ كارى را به تنهايى نمى توانند بپذيرند.
مكانيزمى (ساز و كارى) كه نوجوان به كار مى اندازد تا عليه [احساس] كهِترىِ خود مبارزه كند، همواره بر يك اصلْ متّكى است و آن، اصل جبران يا تلافى است
محقق ديگرى مى گويد:
جبران يا تلافى، به معناى زيستى كلمه، وسيله اى است كه طبيعت، براى سرپوش گذاردن بر روى نارسايى ها و كمبودهاى بدن به كار مى برد و از اين راه، تا حدّى تعادلى در وجود فرد برقرار مى سازد؛ تعادلى كه پيش از اين، وجود نداشته و يا بر هم خورده است... وقتى فردى كه از [احساس] كِهترى رنج مى برد، نمى تواند با كِهترى خود به مبارزه برخيزد و بر آن چيره شود و يا در خود، استعدادهايى را گسترش دهد كه آن كهترى را جبران كنند و تعادلى در وى به وجود آورند و زمانى كه فرد، آن قدرها دورانديش و گشاده نظر نيست و بينش فلسفى كافى ندارد كه قبول كند از ديگران كهتر است، سعى مى كند يا كتمان كردن كهترى خود، يا با پيش دستى در حمله كردن، اطرافيان خود را نسبت به نظرى كه در باره وى دارند، فريب دهد.
كمداشت محبّت
يكى از نيازهاى اصيل روانى، نياز به محبّت است. رشد يافتگان در خانواده هاى نابِهنجار و آشفته و كسانى كه در كانون خانواده، مدرسه و اجتماع، محبّت نديده اند، اعتماد به نفس كمترى دارند.
دينِ زندگى آموز اسلام، تلاش مى كند تا خانواده، چشمه سار محبّت باشد و ارتباط هاى درون خانوادگى، سرشار از صميميت و مهر گردد.
وابستگى افراطى
همان گونه كه ارضاى نياز به محبّت در حدّ مناسب، مى تواند مفيد و سازنده باشد، محبّت و حمايت افراطى والدين از فرزند نيز تأثيرات نامطلوبى خواهد داشت كه رشد وى را با خطرهايى مواجه ساخته، موجب اختلال در شخصيت و رفتارهاى وى خواهد شد. مثلاً كودكى كه دائم تحت مراقبت و محبّت مادر قرار دارد، تمام نيازهاى او بدون هيچ گونه تلاشى ارضا مى شود و در هر موردى، از قبيل: لباس پوشيدن، غدا خوردن و رفع ديگر نيازهاى خود، متّكى به مادر است؛ هر چه را كه بخواهد، بى وقفه دراختيارش قرار مى گيرد و حتّى در مقابل هر رفتار سوئى، مورد حمايت قرار مى گيرد. چنين كودكى، نوعاً از اعتماد به نفس لازم برخوردار نيست و در سنين نوجوانى و جوانى نيز توان مقابله با مشكلات زندگى و حلّ مسائل شخصىِ خود را ندارد و نمى تواند انسانى مسئول و مفيد باشد. چنين فردى (در عوضِ داشتن شخصيتى مستقل)، وابسته و فرمانبُردار است.
گفتنى است: بر اساس معارف اسلامى، سه گونه اعتماد، قابل پژوهش است:
1 . اعتماد به خدا،
2 . اعتماد به نفس،
3 . اعتماد به غير.
اعتماد به خداوند كه در معارف اسلامى با عناوين: الثِّقَه باللّه، تفويض، توكّل، تعويذ و... بدان اشاره شده، يكى از ارزش هاى دينى است و پيوسته، پويايى وشكوفايى مى آورد، نااميدى ها را مى زدايد و صلابت در شخصيت و جدّيت در تصميم را درپى دارد و انسان را با كانون قدرتِ بى كران الهى پيوند مى زند.
امّا اعتماد به نفس را مى توان دو گونه تفسير كرد:
1) نفس مدارى؛ يعنى اين كه انسان، پيرو گرايش هاى نفسانى و تمايلات شخصى گردد و خواهش هاى نفسانى را مدير زندگى خويش گرداند. بى ترديد، اين نوع اعتماد به نفس (نفس حيوانى)، زندگى سوز است و در روايت آمده است:
مَنْ وَثَقَ بِنَفْسِهِ خانَتْهُ.
كسى كه به نفس خويش اعتماد كند، نفسش به او خيانت مى كند.
2) خودباورى، خودشناسى، احساس عجز و واماندگى نكردن و ناديده نگرفتن استعدادها و....
بى شك، اين نوع تفسير از خودباورى، در برابر اعتماد به خداوند نيست؛ بلكه در برابر اعتماد به غير و در طول اعتماد به خداوند و از جنس آن است. اين اعتماد، ارزيابى واقع بينانه از توانايى هاى خويش است. در روايت آمده است:
خداى، رحمت كند كسى را كه اندازه و ارزش خويش را بشناسد و از قلمرو خود، تجاوز نكند.
امّا اعتماد به غير، يعنى دل بستگى و وابستگى به ديگران، اگر به شكل سربار بودن و بدون ضرورت هاى واقعى باشد، نكوهش شده است و با اعتماد به خويش و خودباورى، و از سوى ديگر، با اعتماد به خداوند متعال، منافات دارد و در معارف اسلامى، مقوله ارزشمند «الإستغناء عن الناس»، يعنى احساس بى نيازى از مردم، مطرح شده است.
تحقيرها
تهديدها، تحقيرها و تنبيه ها در خانه و مدرسه و اجتماع، در غالب موارد، نتيجه اى جز شكسته شدن صلابت شخصيت، از بين رفتن اعتماد به نفس و تضعيف احساس ارزشمندى و مفيد بودن و عزّت نفس در كودك، نوجوان و جوان، به همراه ندارد. به همين جهت، دينِ زندگى آموز اسلام، هرگونه تحقير و اهانت به شخصيت ديگران را ناروا مى شمُرَد.
معارف اسلامى، سرشار از سفارش ها دستورهايى براى پاسداشتِ حرمت و شخصيت ديگران است. به ذكر نمونه هايى از توصيه هاى اسلام در اين زمينه، بسنده مى كنيم:
1 . نام حقارت آميز براى فرزندانتان انتخاب نكنيد.
2 . يكديگر را مورد تمسخر، قرار ندهيد.
3 . با لقب هاى ناشايست، يكديگر را نخوانيد.
فقر و تنگدستى
فقر و بى نوايى با بازتاب هاى منفى اى كه دارد، مثل عدم مقبوليت اجتماعى، گاه زمينه ناخودباورى مى گردد. اميرالمؤمنين عليه السّلام مى فرمايد:
اِنّ الفَقْرَ مِذَلَّهٌ لِلنَّفسِ، مِدْهَشَهٌ لِلْعَقْلِ، جالِبٌ لِلْهُمُوم.
به درستى كه فقر، وسيله خوارى نفس و حيرانى عقل و به خود جلب كننده اندوه هاست.
سخن پايانى
خودباورى، كيميايى است كه ناتوان ترين انسان ها را، توفيق هاى بزرگ مى دهد و دشوارترين راه ها را براى آنان هموار مى كند. اين گوهر كمياب، انواعى دارد كه ما براى رسيدن به آمال و آرمان هاى خود، به همگى آنها نيازمنديم. همچنين براى «خود باورى» كه نهال ارزشمندى در بوستان زندگى است، آفات بسيارى شناسايى شده است كه مهم ترين آنها را بر شمرديم. اينك مى افزاييم كه نشانه خود باورى، آن است كه موزونِ خويش باشيم و ميزانِ خود. يعنى هماره درپى آن نباشيم كه خود را با ساز ديگران موزون كنيم و يا خويشتن را با كسانى كه شناخت عميقى از آنان نداريم، بسنجيم. آن كه خود و مذهب و مليت خود را باور كرده است، مساعدترين زمينه را براى شكوفايى استعدادهاى خويش فراهم آورده است، و آن كه به چنين باور ارزشمندى نرسيده، عمر گران مايه خود را صرف موزون كردن خود با ديگران، يعنى هيچ، كرده است.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید