اگر به نظر مي رسد كه خانواده ي همسرتان، تقاضاهايي بيش از سهم واقعي شان در مورد تصميم گيري، توجّه يا پول دارند يا احترامي را كه حق شماست به شما نمي گذارند و با اين كار دارند ازدواج شما را خراب مي كنند، مؤثرترين استراتژي اين است كه از ميدان مبارزه عقب نشيني كنيد.
احترام به والدين همسرتان در جشن هاي تولّد و تعطيلات، امري ضروري است امّا شما ناچار نيستيد آنها را دوست داشته باشيد و يا تحسينشان كنيد يا با آنها رقابت كنيد. اگر دوست داريد وقت بيشتري را با همسرتان بگذرانيد، اين موضوع را به او بگوييد امّا حرفي راجع به زماني كه او آزادانه با برادرش مي گذراند نزنيد. اگر از دست پدرشوهر عيب جوي خود عصبي هستيد، از او فاصله بگيريد امّا اصرار نداشته باشيد كه شوهرتان طرف شما را بگيرد. اگر برادر شوهرتان بي خبر به خانه ي شما مي آيد به او بگوييد لازم است قبل از آمدن تلفن بزند امّا از شوهرتان نخواهيد كه عذري از جانب شما بياورد.
آيا به خانواده ي همسرتان برمي خورد اگر از همراهي با برنامه ريزي هاي آنها خودداري كنيد؟ امّا اين شما هستيد كه بايد بين رنجاندن آنها يا احساس اينكه نظرشان را به شما تحميل كرده اند، يكي را انتخاب كنيد. حتّي اگر همسرتان از نوع برخورد شما با خانواده اش حمايت نمي كند، او نمي تواند اين روابط را براي شما به شكلي حسنه درآورد، او بايد مراقب بهبود بخشيدن به روابط خودش با خانواده ي شما باشد.
اين به نفع شماست كه بگذاريد همسرتان خودش مسايلش را با خانواده اش حل كند، زيرا مشكلات حل نشده ي خانوادگي مي توانند به سرعت به ازدواج شما راه يابند و هر زمان كه به نظر مي رسد خانواده هاي شما بر سر راه روابط شما قرار گرفته اند؛ اين نكته را به خاطر بسپاريد: جدا از هر كاري كه آنها انجام مي دهند كه مشكلي در ازدواج شما ايجاد مي كند، هديه اي هم به شما مي دهند كه ازدواجتان را ممكن مي سازد. آ‹ها با شما ياد داده اند كه چگونه عشق بورزيد.
شايد عميق ترين تأثير خانواده ما بر روي ازدواجمان، در مورد انتخاب همسرمان باشد. فرويد و ديگران در مورد نقش خودآگاه بر عشق و ازدواج بسيار نوشته اند، امّا شايد امروزه مفيدترين بحث در اين مورد را دكتر هارويل هندريكس مطرح كرده باشد، بر طبق تئوري تصوير او، هر يك از ما تصوّري نيمه هوشيار از يك همسر ايده آل در ذهن داريم كه طرح آن از خصوصيات منفي و مثبت والدين ما نشأت گرفته است. اين مطلب توضيحي است براي اينكه چرا شما همان خلق و خوي انفجاري كه در پدرتان وجود داشت و شما از آن فراري بوديد و مي ترسيديد، در شوهرتان هم وجود دارد، يا اينكه چرا ترفيع شما احساس تنها ماندن را در شوهرتان بيدار مي كند، درست همان احساسي را كه زماني كه مادرش سركار برگشت و او را به يك پرستار سپرده داشت.
مواردي اين چنيني از كودكي ما مي تواند عامل جدال زناشويي امروز ما باشد. اگرچه معمولاً ما آنرا درك نمي كنيم ، سعي كنيد در مورد رفتارهايي كه در والدين تان مورد تحسين يا نفرت شما بود فكر كنيد، اگر هر دوي شما از صدمات روحي دوران كودكي خود آگاه شويد و در مورد آنها با هم صحبت كنيد، بهتر مي توانيد همسر خود را درك كنيد و قدر او را بفهميد.
طلاق در بسياري از موارد ضروري است و زوجين ناگزير به قبول اين امر هستند. ولي در اغلب موارد جداييها در نتيجه ي توقّعات بيجاي احساسي، اقتصادي و عاطفي زوجين از ديگر، سوءِ ظن و بدبيني بي مورد، نداشتن صبر و گذشت در زندگي، حسادت بيش از حد زن و شوهر، پرخاشگري و تند خويي زن يا مرد و غرور و خودخواهي بي مورد صورت مي گيرد. بديهي است درگيريهاي خانوادگي و مشاجره هاي پدر و مادر در حضور فرزندان تأثيرات روحي شديدي بر كودكان و نوجوانان ناظر بر صحنه مي گذارد و در رفتارهاي پرخاشگرانة كودكان و نوجوانان اثر مزمن بر جاي خواهد گذاشت.
آنچه از پژوهش ها در امر طلاق بر مي آيد اين است كه دختران خانواده هاي تك سرپرست يعني آنها كه فقط با پدر يا مادر به سر مي برند در معرض عوارض نامطلوبي چون انحرافات، ازدواج زودرس، فرار از خانه و ترك تحصيل قرار دارند. اين امر در مورد گروه هاي اجتماعي و طبقاتي نيز صدق مي كند.
اكثر قربانيان طلاق كه همان كودكان و نوجوانان هستند به مادران خود بيشتر نزديك هستند تا پدر. زيرا پدر جدا شده از مادر با بچّه هاي خود مثل يك خويشاوند رفتار مي كند تا فرزند. حال آنكه مادر هرگز از كودكش فاصله نمي گيرد و مهر و محبت و احساس مادري را زير پا نمي گذارد. البته وقتي پاي نامادري و ناپدري به ميان مي آيد تحوّل و پيچيدگي خاصي در زندگي كودكان و نوجوانان به وجود مي آيد.
آشنايي كودك و نوجوان با بستگان جديد، خواهرها، برادرها، دايي ها و عموهاي ناتني گرچه گستره اي از دنياي تازه و متفاوت به وجود مي آورد ولي اغلب فرزندان در جوار ناپدري و نامادري احساس شادماني و خوشبختي نمي كنند، گرچه ممكن است زن يا شوهر با همسر جديد خود كاملاً خوشبخت باشند.
در كشور ما بيشتر بچه هاي فراري و نوجوانان ساكن در كانون اصلاح و تربيت را قربانيان طلاق تشكيل مي دهند. بهتر است براي ساماندهي به وضعيت زندگي كودكان و نوجوانان تك سرپرست كه ناگزيرند زير نظر پدر يا مادر خود زندگي كنند «واحد مددكاران ويژة طلاق» تشكيل شود تا قبل از صدور حكم، پدران و مادران را در اعمال و رفتاري كه بايد بعد از طلاق با فرزندان خود داشته باشند توجيه كنند. به پدران و مادران بايستي آموزش داده شود كه از بدگويي و بازگويي عيوب و نقايص يكديگر پيش فرزندان خود (بعد از اجراي حكم طلاق) احتزاز نموده و مظلوم نمايي نكنند، چون فرزند بايد واقعيت جدايي پدر و مادر را به عنوان يك الزام و ضرورت زندگي پذيرا باشد و جايگاه حركت متقابل پدر و مادر را حفظ كند.
تداوم ارتباط و تماس مددكاران ويژة طلاق با خانوادة فرزندان تك سرپرست براي بررسي و حل مشكلات رواني- اجتماعي در سالهاي بعد از طلاق ضرورت ديگري است كه از معضلات و نارساييهاي كودكان جلوگيري مي كند.
بديهي است گروه مددكاران ويژة طلاق بايد دوره هاي كوتاه مدّت روان شناسي كودك، روانشناسي خانواده و روانشناسي اجتماعي را بگذرانند و با مسائل بزهكاري و ناهنجاريهاي كودكان و نوجوانان آشنا شوند. (شمس مستوفي، 1376، صص 98-101).
انسان به خاطر اين زاده نشده است كه سعادتمند باشد؛ آمده است تا ديگران را خوشبخت سازد. خودخواهي همسري را كه براي آسودگي خود مايل به انحلال خانواده است، تكليف او در تأمين سعادت همسر و فرزندان محدود مي كند.
در برابر حقّي كه او براي تأمين آسايش خود دارد، فرزندان او نيز حق دارند كه آسوده به سر برند. مسئول زندگي و تأمين سعادت كودكان و خانواده او است و اين تكليف بايد بر هوس ها مقدّم داشته شود.
كودكي كه به خاطر جدايي پدر و مادر ناچار است تا يكي از اين دو محبّت را از دل بيرون كند، در واقع نيمي از دنياي خود را تمام شده مي داند. بيشتر اين كودكان از داشتن مربّي دلسوز محروم مي مانند و آمار نشان مي دهد كه پدر و مادر 70 درصد از جوانان مجرم از هم جدا شده بودند. كدورتهاي خانوادگي، اگر ناپايدار و به قصد برهم زدن پيوند زناشويي نباشد، هميشه قابل جبران است ولي انحلال خانواده دري است كه به هيچ دارويي درمان نمي شود.
پيش بيني طلاق، نه تنها از روابط آزاد زن و مرد نمي كاهد، آنرا ترويج نيز مي كند. زيرا همسري كه با ديگري رابطه دارد هميشه اميدوار است كه روزي هوس خويش را به لباس قانوني و مشرووع درآورد و با عاشق خود خانواده ي ديگري تشكيل دهد. پس در تصميم خود استوارتر مي شود، به عشق ناپاك دامن مي زند و براي اينكه مانعي در سر راه نداشته باشد، از بچّه دار شدن نيز مي گريزد، يعني اخلاق عمومي را به فساد و تباهي مي كشد و با محدود كردن نسل، از اقتدار ملّي و اقتصادي كشور نيز جلوگيري مي كند.
براي نتيجه گيري از اين بحث، بايد دانست كه دليل هر دو دسته با پاره اي از حقيقت همراه است ولي هيچكدام قاطع به نظر نمي رسد. انسان ها از حيث عواطف با هم برابر نيستند و روابط اجتماعي چندان پيچيده و مبهم است كه هيچگاه نمي توان به عدالت مطلق رسيد. بنابراين، قانون عمومي و نوعي هر اندازه كه متكي بر حقيقت باشد، هميشه عدالت را حفظ نمي كند.
بايد به اخلاق روي آورد و تمهيدي انديشيد كه مردم اعتبار و اهميت خانواده را در دل احساس كنند؛ زن و مرد در روابط خود جانب انصاف بدارند و همه ي نيكي ها را براي خود نخواهند.
قانون نيز در راه رسيدن به اين مقصود مؤثر است. بايد در استقرار خانواده كوشيد، ولي حفظ سلّول فاسد نيز ثمري براي جامعه ندارد. پيش بيني طلاق به عنوان امري مكروه ولي لازم مفيد است امّا بايد موارد آن در چهارچوب اخلاق و باورهاي عمومي، محدود باشد.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید