همان طوري كه در اين نوشته ها گفته ايم، تنها عاملي كه موجب تشكيل خانواده و بقا و تداوم زندگي خانوادگي است، محبت و در شكل رقيق تر و لطيف تر و والاتر، عشق است.
محبت و عشق خانوادگى، بخشي از عواطف قلبي ارزنده و مطلوب انسان هاست كه بايد درجاي خود به كار بيفتد.
همين نيروي عظيم و سرشار است كه وسيله جذب و انجذاب اعضاي خانواده و فاميل و دوستان به يكديگر مي شود و به حق، براي زندگي خانوادگي و اجتماعى، ضروري و لازم است و اگر از محيط زندگي رخت بربندد، زندگي هيچ و پوچ و عبث خواهد بود.
زندگي عاري از عشق و محبت، بي روح و خشك و نفرت آور و تلخ است، آنها كه زندگي را از راه سيطره ماشينيسم از عاطفه و محبت تهي مي سازند، بزرگ ترين لطمه را برپيكر انسانيت زده اند و خود نمي دانند!.
عشق و محبت، به انسان ها جهت مي دهد و نيروهاي عظيم و خفته آنها را بيدار ساخته و به كار مي اندازد.
عشق و محبت، سختي هاي حركت و تكاپو را بر انسان آسان و ناهمواري ها را هموار و تلخي ها را شيرين مي سازد.
به نيروي عشق و محبت است كه يك دختر تازه سال و جوان به مدت نه ماه سختي هاي دوران بارداري را تحمل مي كند و پس از فراغت، همه رنج هاي تربيت و حضانت طفل را بر عهده مي گيرد و دشواري و تلخي بي خوابي ها و شب زنده داري ها را به خاطر كودك محبوبش همچون شهد خوشگوار نوش جان مي كند و صميمانه حاضر است همه هستي خود را در راه هستي و سعادت جگرگوشه خويش قرباني نمايد.
به نيروي عشق و محبت است كه پسر جواني تمام هم و غم و انديشه و نيرويش متوجه تأمين زندگي و سعادت همسر و فرزند مي شود و دلخوش است كه اگر از كار و فعاليت روزانه خسته مي شود، اعضاي خانواده اش در آسايش و آرامش به سر مي برند و به داشتن سرپرست و تكيه گاه و نان آور ومربي دلسوزي به نام پدر و همسر، سرفراز و دلگرمند.
چنين عواطفى، پايه و مايه عواطف اجتماعي هم هست. احساس مسؤوليت را نه تنها در مورد اعضاي خانواده، بلكه در كل اجتماع، تقويت و اسباب امنيت و آسايش عمومي را نيز فراهم مي سازد.
كسي كه اين همه در قبال همسر و فرزند احساس دلبستگي مي كند و خود را در قبال سعادت آنها مسؤول مي شناسد، براي همسر و فرزند ديگران نيز ارزش قايل است و قطعاً خود را مسؤول سعادت آنها هم مي داند.
انساني كه وجودش سرشار از عشق و محبت خانوادگي است، انساني پويا و فعال و پرنشاط است. چنين انساني وجودش در جامعه، مفيد و سودمند است و مي تواند جامعه خود را به سوي خود كفايي و استقلال سوق دهد.
چگونه ممكن است كسي كه به حريم عشق و محبت خانوادگي پايبند است، به حريم خانوادگي ديگران تجاوز كند! قابل قبول نيست كه چنين انسانى، حريم خانوادگي ديگران را بشكند و مرتكب خيانت مالي و ناموسي بشود و جان و مال و ناموس ديگران را درمعرض تعدي و تجاوز قرار دهد!هرگز چنين انسان معتدل و والا مقامى، مرتكب حركتي كه پيوندي مقدس در محدوده يك واحد خانوادگي ديگر را سست يا گسسته سازد، نمي شود.
مگر نه زن يا مردي را از محدوده جذب و انجذاب خانوادگي خودشان خارج كردن و آنها را به خيانت واداشتن، عاملي براي سست شدن يا گسستن پيوند خانوادگي آنهاست!.
طفلي را از وجود پدر و مادر محروم كردن يا پدر و مادري را از فرزند دلبندشان بريدن، كار يك انسان سالم و معتدل نيست.
كساني كه مرتكب چنين اعمالي مي شوند، خود از نظر عواطف خانوادگي نارسايي دارند و اگر هم عاطفه اي دارند، عاطفه اي جهت دار و هدف دار و هدايت شده و ساخته شده نيست و اي بسا مرتكب اعمالي مي شوند كه به خيال خام خودشان، كاري درست انجام داده اند و حال آن كه در محك عقل و مسلماني و از لحاظ عواطف هدايت شده خانوادگى، كاري غلط و زشت و ناپسنديده مرتكب شده اند.
عشق و محبت، راه گشا و كارگشا و آسان كننده دشواري هاست و نيروها را به كار مي اندازد و زشتي ها را زيبا و تلخي ها را شيرين مي سازد.
عشق و محبت، به انسان جهت و هدف و مسؤوليت مي دهد و به همه ارزش ها و نهادهايي كه در جهت و هدف خود مي نگرد، احترام و قداست مي بخشد و حتي تحمل مرگ را نيز آسان و بلكه شيرين و لذت بخش مي سازد.
عشق و محبت، فاصله ها را كم وكشش ها را تقويت و بيگانگان را يگانه مي كند و به انسان ها صميميت و يكرنگي و يكدلي و همدردي و همفكري مي بخشد.
مولوي مي گويد:.
از محبّت، تلخ ها شيرين شود وز محبت، مس ها زرين شود. وزمحبت، درها صافي شود وزمحبت، دردها شافي شود. از محبت، خارها گل مي شود وز محبت، سركه ها مل مي شود. از محبت، دار تختي مي شود وزمحبت، بار بختي مي شود. از محبت، سجن گلش مي شود بي محبت، روضه گلخن مي شود. از محبت، نار نوري مي شود وزمحبت، ديو حوري مي شود. از محبت، سنگ روغن مي شود بي محبت، موم آهن مي شود. از محبت، حزن شادي مي شود وز محبت، غول هادي مي شود. از محبت، نيش نوشي مي شود وز محبت، شيرموشي مي شود. از محبت، سقم صحت مي شود وز محبت، قهر رحمت مي شود. از محبت، مرده زنده مي شود از محبت، شاه بنده مي شود. هرچه در ستايش و اهميت عشق و محبت خانوادگي سخن بگويم كم است. اين گوهر والا و پرارزش را نتوان به درّ بيان به سنجش در آورد. آنچه زبان حال است، كي به زبان قال در آيد! ترجمان عواطف پر شكوه خانوادگى، نگاه هاي لطف آميز و جذبه هاي مهرآلود و از خود گذشتگي هاي پرشكوه و يكدلي ها و يكرنگي هاي استوار و خلل ناپذير است.
آنها كه از اين جام، نشأه و سرمستند، خود مي دانند كه چه زيبا و پرمعناست! و آنها كه از بد روزگار وحيله گري ها و شيطنت هاي استضعاف گرانه استكبار و كج روي هاي جاهلانه و نابخردانه، از آن محرومند، نمي دانند كه در اين بهشت شكوهمند دنيايي چه زيبايي ها و صفاها و نوازش ها وجود دارد! براي آنها از اين مقوله سخن گفتن، همچون وصف زيبايي گل براي كوران و وصف دلربايي آهنگ بلبل، براي كران است!.
و من اينك كه مي بينم درختان، سر از خواب زمستاني برداشته و شكوفه ها و گل ها به طبيعت نشاط و خرمي مي بخشند، در اين انديشه ام كه چگونه به دست عمال استكبار جهانى، گل هاي نو شكفته خانواده هاي مسلمان ايرانى، در جبهه هاي جنگ تحميلي در حال پرپر شدن هستند و تند باد ظلم و ستم، نو نهالان مملكت را بر زمين مي افكند و سرپرست هاي خانواده ها به قعر خاك مي افتند و خانواده هاي بسيارى، قرباني موشك ها و توپ هاي دور زن و خمپاره ها و بمب هاي ناپالم مي شوند!.
و توخواننده پر مهر وعاطفه، خيلي بهتر از نگارنده اين سطور، در جريان اين مصايب بزرگ انساني و اسلامي هستي و مي داني كه بر عواطف پاك خانوادگي چه ها رفته است! چه كودكاني كه در آرزوي بازگشت پدر و چه مادراني كه در آرزوي ديدار فرزند و چه همسراني كه در آرزوي مراجعت شوهر و شريك زندگي و غم و شادى، شب ها را بيدار مانده و روزها چشم بر در و گوش به اخبار رسانه هاي گروهى، دقيقه شماري كرده و مي كنند!.
تو خوب مي داني كه بهار سال 61 براي هزاران خانواده خوزستاني كه مسكن و سرمايه و عزيزان خود را از دست داده اند و براي خانواده هايي كه عزيزانشان به افتخار شهادت، نايل شده اند، بهار نيست.
بهار آنها، زماني است كه وطن عزيز خود را آزاد و متجاوز را شكست خورده و استكبار را در هم شكسته، بنگرند.
و اكنون، تو خواننده اي كه طعم ملكوتي عواطف خانوادگي را چشيده و بلكه از چشمه زلال آن سيراب شده اى، تلاش مي كنى، جهاد و پيكار مي كني تا درخت شوم استكبار را از ريشه برآوري و خانواده هاي شهدا و رانده شدگان از خاك پاك وطن را به عواطف پاك خود نشاط و شادي بخشي و دمي با آنها باشى، يا آنها را ياد كنى، يا برتربت شهيدي لحظاتي بنشيني و سوره قرآني قرائت كني و بر آن همه ايثارگري ها آفرين بفرستي و عواطف پاك خود را به تجلي در آوري و نشان دهي كه از عواطفي جهت دار و هدايت شده و خدايي در حد اعلا بهره مند و برخوردارى.
و نكته مهم، همين است. عاطفه كور، عشق بي هدف و محبت منحرف از خدا، چه فايده دارد!.
اگر در كنار عقل، با آن همه شكوه و عظمتش عاطفه نبود، هيچ و پوچ بود. ايمان هم كه آن همه كارساز و به كيميايش هر مسي زرناب مي شود، بدون عشق و محبت بي ارزش است.
در اين جا حديثي بياورم و با گفتار نغز آن بزرگ پرچمدار توحيد، پيامبر خاتمْ تأييدي بي نظير بر آنچه تاكنون نگاشته ام، بيفزايم. حضرت در محفلي از ياران، به آنان فرمود: (كدام دستگيره ايمان، محكم تر است).
هر كسي به فراخور استعداد خود چيزي گفت، جالب اين بود كه نظريه ها متفاوت و مختلف بودند؛ نماز، روزه، زكات، حج، عمره و جهاد از چيزهايي بودند كه در جواب ها مطرح شدند، اما هيچ يك جواب سؤال آن رهبر بزرگوار نبود.
سرانجام بعد از تأييد ارزش آنها و اين كه هيچ يك پاسخ سؤال نيست، فرمود:.
إنَّ أوثَقَ عُرىَ الإيمانِ الحُبُّ فِى اللّهِ، والبُغضُ فِى اللّهِ، وَتُوالى وَلِىَّ اللّهِ، وَتُعادِى عَدُوَّ اللّهِ؛ (1).
محكم ترين دستگيره هاي ايمان، دوستي و دشمني در راه خدا و موالات دوست خدا و مخالفت و دشمني با دشمنان خداست.
وقتي كه عقل با همه شكوه و عظمتش، و ايمان با همه قداست و كرامتش، منهاي محبت - آن هم محبت در راه خدا - بي ارزش و بي دستگيره است، خانواده چطور!.
خانواده، يك نهاد است. نهادي كه هم مورد تأييد عقل و هم مورد امضاي ايمان است. وقتي امضا كننده بي نياز از عواطف پاك نيست خانواده چگونه بي نياز است!اما همان گونه كه آنها نيازمند عواطف جهت دار و هدف دار و خدايي هستند، خانواده نيز نيازمند عواطف جهت دار و هدف دار و خدايي است.
در حقيقت، عواطف بي هدف و بي جهت و غير خدايى، مضر است و اگر حمل برمبالغه نشود، مي گويم: عواطف نيست، بلكه سرابي است به جاي آب!.
قرآن كه خود تقويت كننده عواطف پاك انساني است و در مسأله خانواده، اهميت به سزايي براي نقش عواطف قايل است، همواره به پيروان خود توصيه مي كند كه مبادا گرفتار عواطف غيرخدايي و منحرف بشوند. به اين آيه كريمه قرآني توجه كنيم:.
يا أيُّهَا الَّذينَ ءامَنُوا كوُنُوا قَوّامينَ بِالقِسْطِ شُهَداءَ للّهِ وَلَوْ عَلي اَنْفُسِكُمْ أوِ الْوالِدَيْنِ وَالأقْرَبينَ إنْ يَكُنْ غَنِيّاً أوْ فَقيراً فاللّهُ اَوْلي بِهِما فَلاتَتَّبِعُوْا الهَوي أنْ تَعْدِلُوْا وَإنْ تَلْوُوا أوْ تُعْرِضُوْا فَإنَّ اللّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبيراً؛ (2).
اي كساني كه ايمان آورده ايد، به انصاف رفتار كنيد و براي خدا گواهي دهيد، اگر چه به زيان خودتان يا پدر و مادر و خويشاوندانتان باشد. اگر او ثروتمند يا فقير باشد، خداوند به رعايت حال او شايسته تر است.
بنابراين، پيرو هوا و هوس نشويد كه از عدالت باز مي مانيد و اگر شهادت را تحريف يا از شهادت دادن، اعراض كنيد، خداوند به كردار شما آگاه است.
انسان به خويشتن و پدر و مادر و بستگان دلبستگي دارد، اما اين دلبستگي نبايد عامل بازماندن از انصاف و عدالت شود و نبايد انسان را از شهادت براي خدا باز دارد.
خلاصه؛ عاطفه خانوادگي با همه اهميتي كه دارد، نبايد سد راه عدالت و راستگويي و انصاف شود، انسان حق ندارد به خاطر بستگان خانوادگي - غني يا فقير - ازراه خدا كه همان راه مستقيم عدالت و انصاف است، منحرف شود.
در روايتي آمده است كه امام صادق(ع) فرمود:.
مؤمن را بر مؤمن، هفت حق است و از همه واجب تر اين است كه انسان حق بگويد، اگر چه به زيان خود يا پدر و مادرش باشد و به خاطر آنها ازحق منحرف نشود.
سپس فرمود:.
فَلا تَتَّبِعُواْ الهَوي اَنْ تَعْدِلُوا...؛ (3).
از هواي نفس پيروي نكنيد و عدالت پيشه كنيد.
همان گونه كه عدالت نبايد فداي مهر و محبت بشود، فداي كين و عداوت هم نبايد بشود. بديهي است كه كين و عداوت، از اين جا پيدا مي شود كه كسي به شخص يا بستگانش ضرري برساند و بنابراين، كين و عداوت، برخاسته از مهر و محبت است و اگر مهر و محبت نبود، كين وعداوت هم نبود.
قرآن، باز مي فرمايد:.
يا أيُّهَا الَّذينَ ءامَنُوا كُوْنُوا قَوّامِينَ لِلّهِ شُهَداءَ بِالقِسطِ وَلا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَ آنُ قَوْمٍ عَلي أيتَعْدِلُوا اعْدِلُوْا هُوَ أقْرَبُ لِلتَّقْوي واتَّقُوا اللّهَ إنَّ اللّهَ خَبير بِما تَعْمَلُوْنَ؛ (4).
اي كساني كه ايمان آورده ايد، براي خدا پايدار باشيد و شهادت به عدل بدهيد، و دشمني قومى، شما را به بي عدالتي وادار نكند.عدالت كنيد كه به تقوا نزديك تر است و تقوا پيشه كنيد كه خداوند به كردارتان آگاه است.
در عين حال، قرآن مجيد ما را متوجه اين حقيقت مي كند كه مال و اولاد و همچنين علاقه و دلبستگي به آنها، زينت زندگي دنيا و زينت مردم است و چنين نيست كه انسان، بي نياز از آنها باشد.
قرآن كريم مي فرمايد:.
اَلمالُ وَالبَنُونَ زينَةُ الْحيوةِ الدُّنْيا؛ (5).
مال و اولاد، زينت زندگي اين جهان است.
مفهوم اين جمله، اين است كه زندگي كساني كه از مال و اولاد محرومند، فاقد زينت و آرايش است. اين زندگى، سرد و خموش و تلخ و ناگوار است. اگر نگويم: هيچ است!.
و در جاي ديگر مي فرمايد:.
زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَالبَنِينَ وَالقناطيرِ المُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالفِضَّةِ وَالخَيْلِ المُسوَّمَةِ وَالأنْعامِ وَالحَرْثِ ذلِكَ مَتاعُ الحَيوةِ الدُّنيا وَاللّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الم آبِ؛ (6).
دوستي و محبت خواسته ها، از قبيل زنان و فرزندان و كيسه هاي فراهم شده طلا و نقره و اسب هاي داغ شده و چارپايان ومزرعه، براي مردم، زينت داده شده است. اين است كالاي دنيا و جايگاه نيك پيش خداست.
چنين برخوردي با مسأله، به اندازه لازم، انسان را متوجه زرق و برق زندگي دنيا مي كند و ميل به رهبانيت و ترك دنيا و زن و فرزند را در وجود او مي كشد.
اما نكته مهم اين است كه: نبايد محبت و عشق به زن و فرزند و ثروت دنيا، بي هدف و بي جهت و كور باشد. اينها بايد هدايت شده به طرف خداوند و وسيله اي براي سعادت ابدي باشد. كسي كه تربيت شده مكتب قرآن است، دنيا و همسر و فرزند و مال و همه تعلقات را عزيز و محبوب مي شمارد، اما آخرت و مكتب و خدا را از همه آنها عزيزتر و محبوب تر مي داند. او همه اينها را براي خدا مي خواهد، نه خدا را براي اينها. حتي كار شخص مسلمان به جايي مي رسد كه بهشت و خانه آخرت را هم براي خدا بخواهد؛ او مي داند كه:.
إنَّ الَّذينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِىَ عَنْهُمْ اَمْوالُهُمْ ولااَوْلادُهُمْ مِنَ اللّهِ شَيْئاً وَأولئِكَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ؛ (7).
اموال واولاد كافران، آنها را از خداوند بي نياز نمي كند. آنها خودشان هيزم جهنمند.
اصولاً كساني كه مال و اولاد را محبوب تر از خدا مي دانند و خدا و معاد را فداي آنها مي كنند، مردمي بدبخت و فرومايه اند. اينهايند كه در اين جهان، منشأ بي نظمي ها و حق كشي ها و محروم از اخلاق و فضيلت و انسانيتند و نمي توان براي آنها ارزشي قايل شد.
به عنوان آخرين سخن، در اين گفتار، از اين سخن نغز آسماني بهره مي گيريم:.
قُلْ إنْ كانَ ءابِاؤكُمْ وَاَبْنِاؤكُمْ وَإخْوانُكُمْ وَأزْواجُكُمْ وَعَشيرتُكُمْ وَأمْوال اقْتَرَفْتُمُوها وَتِجارَة تَخْشَونَ كَسادَها وَمَساكِنُ تَرْضَوْنَها أحَبَّ إلَيْكُمْ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهادٍ في سَبيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّي يَأتِي اللّهُ بِأَمْرِهِ وَاللّهُ لايَهْدِي القَوْمَ الفاسِقِينَ؛ (8).
بگو: اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و خويشاوندانتان و اموالي كه به دست آورده ايد و تجارتي كه ازكساد آن مي ترسيد و خانه هايي كه به آنها دل خوش كرده ايد، پيش شما از خدا و پيامبر و جهاد در راه خدا محبوب تر است، منتظر باشيد تا خداوند، فرمان خود را بياورد و خداوند مردم فاسق را هدايت نمي كند.
با توجه به همه آيات و رواياتي كه در قرآن و منابع اسلامي وجود دارد، نتيجه اي كه بايد همواره در نظر باشد اين است كه: عواطف و علايق خانوادگي و به طور كلي هر عاطفه و علاقه اى، بايد در وجود انسان باشد و وجود آنها عبث و بيهوده نيست، به شرطي كه جهت دار و هدف دار و متوجه خدا باشد و هيچ جهت و هدفي نمي تواند جانشين خداوند گردد.
ظهار و فرزند خواندگي.
در دوره جاهليت (دوره قبل از ظهور اسلام) كودكي را به فرزندي مي پذيرفتند و همه آثار فرزند صلبي و بطني را - كه عبارت است از محرميت و ممنوعيت و وراثت - مترتب مي ساختند؛ همچنين با گفتن جمله اي به اين مضمون كه: (پشت تو، مانند پشت مادر من است) (9) همسر خود را ظهار مي كردند و براي هميشه، با قراردادن همسر به جاي مادر، او را بر خود حرام مي ساختند.
اين گونه كارها به منزله توسعه پيوندها و روابط خانوادگي است. پيوند خانوادگى، از راه زناشويي و ولادت و شيردادن، به وجود مي آمد، اين عوامل چنان قدرتي دارند كه گاه، هم منشأ محرميت و هم منشأ ممنوعيت و هم منشأ وراثت مي شوند و گاه، فقط منشأ بعضي از آنها مي گردند و ما همه را در بحث هاي گذشته توضيح داده ايم.
ظهار به معناي (مادر خواندگى) نسبت به همسر به كار مي رود و احياناً ممكن است به معناي (خواهر خواندگى) يا (دختر خواندگى) نيز به كار برود و آثاري نيز - شرعاً - بر آن مترتب است.
آنچه در اين جا لازم است براي خواننده گرامي روشن شود اين است كه آيا اسلام موافق توسعه پيوند خانوادگي از راه هايي جز زناشويي و ولادت و شيردادن هست يا نيست.
آيا اگر كسي طفلي را به فرزندي پذيرفت و او را فرزند خود خواند آثار فرزندي بر او مترتب مي شود يا نه.
آيا اگر كسي زن خود را از راه ظهار، به جاي مادر يا خواهر يا دختر قرارداد، حكم مادر و خواهر و دختر كه محرميت و ممنوعيت و وراثت است بر آن مترتب مي شود يا نه.
عرب جاهليت، اين گونه كارها را انجام مي داد، كودكي را به فرزندي مي پذيرفت و همه آثار فرزندي را مترتب مي كرد؛ يعني هم محرميت به وجود مي آمد و هم ممنوعيت و هم وراثت، همچنين ظهار مي كرد و همسر را به جاي مادر قرار مي داد و حداقل چيزي كه به وجود مي آمد، ممنوعيت بود؛ البته همه اينها به نظر خودش.
در دنياي امروز نيز كه هنوز بسياري از آداب و سنن جاهليت به قوت خود باقي است، برنامه (فرزند خواندگى) اجرا مي شود. خانواده هايي كه از نعمت فرزند، محرومند، طفلي را به فرزندي مي پذيرند و براي او شناسنامه مي گيرند و همه آثار فرزندي را نيز مترتب مي كنند.
البته، اين كار، تا آن جا كه مربوط به اخلاق و انسانيت و ايثار و احسان مي شود، نه تنها اشكالي ندارد، بلكه در خور تمجيد و تحسين است.
از نظر اسلام، اگر طفلي از صلب و بطن يك مرد و يك زن به دنيا بيايد و آميزش آنها از راه مشروع باشد، همه آثار فرزندي و پدري و مادري مترتب است و اگر طفلى، بر طبق شرايطي كه در كتب فقهي مدون است، از پستان زني شير بخورد، بعضي از آثار فرزندي و پدري و مادري (محرميت و ممنوعيت) مترتب است.
بنابراين، شرط برقرار شدن انتساب و خويشاوندى، ازدواج و ولادت يا ازدواج و رضاع است و به همين جهت اگر طفلي به طور نامشروع و از راه زنا، از زن و مردي به دنيا بيايد، آثار فرزندي بر آن مترتب نيست (10) و اگر زن و مردي اشتباهاً وبه اعتقاد اين كه همسر شرعي يكديگرند، با يكديگر در آميزند و از آنها فرزندي تولد شود، بر اين طفل آثار فرزندي مترتب است و همچنين، اگر طفل بيگانه اي از شير زني - كه آن شير، نتيجه ازدواج و ولادت است - بنوشد، بعضي از آثار فرزندي مترتب مي شود.
به صرف اين كه طفلي را به فرزندي بپذيرند و براي او شناسنامه بگيرند، پيوند خانوادگي به وجود نمي آيد و به صرف اين كه كسي ظهار كند و همسر خود را به جاي مادر قرار دهد، پيوند مادري و فرزندي برقرار نمي شود.
به طور كلي اين پيوندها معلول ازدواج شرعي و ولادت و رضاعند و هيچ كس نمي تواند در خارج از اين محدوده، پيوند خانوادگي ايجاد كند؛ همچنان كه پيوند زناشويي نيز بايد در دايره ازدواج باشد و هيچ زن و مردي حق ندارند در خارج از چارچوب قوانين شرعي با يكديگر آميزش و تماس و معاشرت داشته باشند.
قرآن مجيد در مورد ظهار مي فرمايد:.
وَما جَعَلَ أزْواجكُمُ الهئي تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ اُمَّهاتِكُمْ؛ (11).
خداوند همسران شما را كه به وسيله ظهار از آنها دوري مي جوييد مادران شما قرار نداده است.
و به دنبال آن، در مورد فرزند خواندگي مي فرمايد:.
وَما جَعَلَ أدْعِياءَكُمْ أبْناءَكُمْ؛ (12).
خداوند فرزند خواندگان شما را فرزندان شما قرار نداده است.
بدين ترتيب، قرآن مجيد مرزهاي خانواده را محكم مي كند تا آنهايي كه خارج از اين مرزند، به ميل و هوا و هوس اين و آن و به ناحق در اين حريم مقدس وارد نشوند و از فوايد و نتايج آن بهره نگيرند، نه كسي با يك لفظ، عضو خانواده اي مي شود و نه طرد مي گردد.
در پايان آيه فوق مي فرمايد:.
ذلِكُمْ قَوْلُكُمْ بِأفْواهِكُمْ وَاللّهُ يَقُوْلُ الحَقَّ وَهُوَ يَهْدِي السَّبيلَ؛.
اين حرف دهان شماست (و اثري بر آن مترتب نيست) و خداوند، حق مي گويد (و گفتارش مطابق واقع و بر حسب مصلحت و منشأ اثر است) و به راه حق، هدايت مي كند.
قرآن كريم طي آيه فوق، سنت غلطي كه مانند همه سنت هاي غلط ديگر، دست وپاگير مردم شده و بيهوده اسباب محدوديت و گرفتاري آنها را فراهم كرده بود، شكست؛ اما پرواضح است كه براي از بين رفتن يك سنت، مؤثرترين شيوه، شكستن عملي آن است و ما با تتبع در آيات قرآني ملاحظه مي كنيم كه در راه شكستن اين سنت ها، هم قولاً و هم عملاً اقدام شده است.
مبارزه با سنت فرزند خواندگي.
هنگامي كه پيامبر گرامي اسلامْ با حضرت خديجه ازدواج كرد، به بازار عكاظ آمد و ديد كه جواني به نام (زيد) در معرض فروش است. از آن جا كه زيد را جواني با هوش و استوار يافت، او را خريد و پيش خود نگاه داشت. پس از بعثت، زيد را دعوت به اسلام كرد و او پذيرفت و مسلمان شد. مدت ها گذشت و سرانجام حارثه، (پدر زيد) اطلاع يافت كه فرزندش در مكه نزد پيامبر گرامي اسلام و غلام اوست.
او به مكه آمد و نزد ابوطالب رفت و از او تقاضا كرد كه اسباب آزادي فرزندش را فراهم سازد. ابوطالب، مطلب را به اطلاع پيامبر رسانيد. پيامبر خدا فرمود: (او آزاد است و هر جا بخواهد مي تواند برود.).
حارثه خوشحال شد و دست فرزندش را گرفت و از او خواست كه به خانواده و قبيله خود بپيوندد و شرافت خانوادگي خود را حفظ كند! ولي زيد نپذيرفت و گفت: (من از پيامبر خدا جدا نمي شوم.).
حارثه، بعد از گفتگوي بسيار، خشمگين شد و گفت:.
شاهد باشيد كه من، خود را از او بري مي دانم و او فرزند من نيست.
پيامبر خداْ فرمود:.
شاهد باشيد كه زيد فرزند من است. من از او ارث مي برم و او از من.
از آن پس، مردم، زيد را فرزند محمدْ مي خواندند.
پس از مهاجرت به مدينه، عمه زاده خود (زينب دختر جحش) را كه دختري زيبا و صاحب كمال بود، به عقد زيد در آورد و بدين ترتيب جواني كه سابقه بردگي داشت، به بركت اسلام، با دختري آزاد و از خانواده اي ممتاز ازدواج كرد.
اما اين ازدواج دوامي نداشت و همواره زيد در صدد بود كه همسر خود را طلاق بدهد و پيامبر خدا به او مي فرمود:.
أمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَاتَّقِ اللّهَ؛ (13).
همسرت را نگاهداري كن و از خدا بترس.
سرانجام، كار زيد و زينب به جدايي كشيد، اما با جدا شدن آنها و پايان گرفتن عده، پيامبر خدا با دختر عمه خود زينب ازدواج كرد و يك سنت دست و پاگير و غلط و بي اساس، شكسته شد.
در اين هنگام منافقين به جو سازي پرداخته و گفتند:.
محمدْ به ما دستور مي دهد كه با عروس خود ازدواج نكنيم، ولي خودش با عروس، ازدواج مي كند. (14).
قرآن نيز در اين باره فرمود:.
فَلَمّا قَضي زَيْد مِنْها وَطَراً زوَّجْناكَها؛ (15).
همين كه زيد بهره خود را از زينب گرفت (و كار آنها به جدايي كشيد) زينب را به تزويج تو در آورديم.
معلوم مي شود كه اين ازدواج، به خواست و اراده پروردگار بود و علي رغم جوسازي هاي منافقين، حتماً بايد اين ازدواج صورت بگيرد تا مردم مسلمان توجه كنند كه (فرزند خواندگى) اثري ندارد و موجب پيوند خانوادگي نمي شود و چه بهتر كه در اين راه، رهبر مسلمين پيشقدم بشود!.
راز اين ازدواج را خود قرآن اين گونه بيان مي فرمايد:.
لِكَىْ لايَكُونَ عَلَي المُؤْمِنينَ حَرَج فِي أزواجِ أدْعِيائِهِمْ إذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَكانَ أمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً؛ (16).
تا مردم مؤمن، در مورد همسران فرزند خواندگان خويش (هنگامي كه بهره خود را از آنها گرفتند) گرفتار عسر و حرج نباشند و فرمان خدا انجام گرفتني است.
مبارزه با سنت مادرخواندگي.
علاوه بر اين كه در سوره مباركه احزاب تصريح شده است كه هيچ همسري با ظهار، مادر نمي شود و هيچ طفلي از راه فرزند خواندگى، فرزند نمي گردد، يك سوره ديگر (مجادله) در قرآن داريم كه چهار آيه آن اختصاص به مسأله ظهار دارد.
شأن نزول اين سوره زني است كه به وسيله شوهرش ظهار شده و در نيمه راه زندگي زناشويى، در خطر جدايي از شوهر و فرزندان قرار گرفته و نه تنها خودش از چنين پيش آمدي ناراحت است، بلكه شوهرش نيز - كه در حين عصبانيت، زن خود را ظهار كرده!- از كردار خود نادم و پشيمان است.
نام اين زن خوله (دختر خويلد يا ثعلبه) و نام شوهرش اوس (فرزند صامت) است.
قضيه، از اين قرار بود كه: روزي اوس، زن خود را در حال سجده ديد و تحت تأثير اندام زيباي او قرار گرفت. همين كه نماز خوله به پايان رسيد، خواست كه با او در آميزد، ولي خوله، عكس العمل منفي نشان داد و به راه (قنوت) نرفت. اوس نيز خشمگين شد و ظهار كرد و طولي نكشيد كه پشيمان شد، اما شرم مي كرد كه براي كسب تكليف، خدمت پيامبر برود.
ناچار، خوله خدمت پيامبر رفت و در حالي كه عايشه مشغول نظافت سر و موي پيامبر خدا بود، وارد شد و جريان واقعه را به عرض وي رسانيد. اما پيامبر، كه هرگز از پيش خود حكمي نمي داد، نمي توانست چيزي بگويد كه موجب خشنودي خوله شود و خوله همچنان التماس مي كرد و از پريشاني خود مي ناليد.
در اين وقت، عايشه متوجه تغييرحالت پيامبر شد و از خوله خواست كه سخن كوتاه كند، زيرا معلوم بود كه پيامبر خدا در ارتباط با مبدأ وحي قرار گرفته و در حال گرفتن حكم از خداوند است.
پس از لحظاتى، پيامبر به حالت عادي برگشت و آيات سوره مجادله را قرائت كرد. در آغاز سوره چنين آمده است:.
قَدْ سَمِعَ اللّهُ قَوْلَ الَّتي تُجادِلُكَ في زَوْجِها وَتَشْتَكي إلَي اللّهِ؛ (17).
خداوند، گفتار زني كه درباره شوهرش با تو مجادله مي كند و پيش خدا شكايت مي برد، شنيد.
سپس تأكيد مي كند كه ظهار، موجب برقراري رابطه فرزندي و مادري نمي شود و داشتن چنين انتظاري از ظهار، غلط است و در اين باره مي فرمايد:.
الّذينَ يُظاهِرُونَ مِنْكُمْ مِنْ نِسائِهِمْ ماهُنَّ اُمَّهِاتِهِمْ؛ (18).
آنهايي كه زنان خود را ظهار مي كنند (بايد بدانند) كه آنها مادرانشان نيستند.
اِنْ اُمَّهاتُهُمْ إلاَّ الهئي وَلَدْنَهُمْ؛ (19).
مادرانشان آنهايي هستند كه آنان را زاييده اند.
يعني آن نوعِ مادري كه همه آثار محرميت و ممنوعيت و وراثت بر آن مترتب است، از راه ولادت پديد مي آيد و خود اين ولادت نيز مشروط به ازدواج شرعي است.
در محدوده ازدواج و ولادت، اگر رضاع شرعي تحقق پيدا كند، تنها محرميت و ممنوعيت، حاصل مي شود.
كساني كه اين گونه حرف ها را مي زنند، بايد بدانند كه:.
إنَّهُمْ لَيَقُولُونَ مُنْكَراً مِنَ القَوْلِ وَزُوراً؛ (20).
قطعاً آنان سخن ناپسند و دروغ مي گويند.
اين درست است كه همسر از راه ظهار مادر نمي شود، اما اگر مردي در حضور دو عادل، همسر خود را ظهار كند، مادامي كه كفاره نداده است، حق آميزش باوي ندارد و اگر پيش از دادن كفاره، با او بياميزد، بايد دو كفاره بدهد. قرآن، در اين باره مي فرمايد:.
وَالَّذينَ يُظاهِرُونَ مِنْ نِسائِهِمْ ثُمَّ يَعُودُونَ لِما قالُوا فَتَحْريرُ رَقَبَةٍ مِنْ قَبْلِ أنْ يَتَماسّا؛ (21).
آنان كه زنان خود را ظهار مي كنند سپس از گفته خود باز مي گردند، بايد پيش از آميزش، بنده اي آزاد كنند.
در زمان ما موضوع اين حكم، منتفي است؛ يعني برده اي وجود ندارد كه كسي بخواهد او را آزاد كند و البته نظر اسلام هم الغاي تدريجي بردگي بود و به همين جهت، به دنبال آن مي فرمايد:.
فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ شَهْرَيْنِ مُتَتابِعَيْنِ مِنْ قَبْلِ أنْ يَتَماسّا؛ (22).
كسي كه بنده نمي يابد، دوماه پي در پي پيش از آميزش، روزه مي گيرد.
اما معلوم است كه اين هم براي همگان ممكن نيست. دوماه روزه پياپي گرفتن، كار ساده اي نيست. بسيارند كه توان جسمي ندارند و بسيارند كه با داشتن توان جسمى، به خاطرمسؤوليت هاي سنگين، از عهده آن بر نمي آيند. بدين لحاظ است كه قرآن مي فرمايد:.
فَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَإطْعامُ سِتِّينَ مِسْكِيناً؛ (23).
كساني كه استطاعت روزه گرفتن ندارند، بايد شصت مستمند را اطعام كنند.
اين كفارات كه مترتب بر يكديگرند، براي اين منظور است كه انسان، همسر را به جاي مادر - و احياناً خواهر و دختر - قرار ندهد.
شأن مادر و خواهر و دختر، برتر از اين است كه به جاي كسي قرار بگيرند كه انسان مي تواند با او آميزش جنسي داشته باشد. چنان كه شأن و مقام همسري نيز - از جهتي - بالاتر از اين است كه عنوان مادر و دختر وخواهر پيدا كند.
خلاصه، مردي و مردانگي و مسلماني اقتضا مي كند كه نه همسر از مقام والاي همسري تنزل كند و در مقام مادر و خواهر و دختر قرار گيرد و نه مادر و خواهر و دختر از مقام والاي خود تنزل كنند و به جاي همسر قرار گيرند. اينها هر كدام در مقام والاي خودشان، مورد تكريم و احترامند و نبايد مردي در زندگي زناشويى، اين مقامات را به بازي بگيرد و يكي را از جا و مقام خود بلغزاند و به لقلقه زبان - كه به گفته قرآن: چيزي جز منكر و زور و دروغ نيست - به جاي ديگري قرار دهد.
قرآن، علاوه بر اين كه ظهار كردن را (مُنْكر) و (زور) معرفي كرده است در مورد ظهار كنندگان مي فرمايد:.
إنَّ اللّهَ لَعَفّو غَفُور؛ (24).
خداوند، عفو كننده و آمرزگار است.
يعني آنهايي كه مرتكب ظهار مي شوند كار خوبي نمي كنند، ليكن اگر پشيمان شوند و در صورت طلاق ندادن و تمايل به آميزش، كفاره بدهند، مشمول عفو و مغفرت خداوند مي شوند.
نكته اي كه قابل ذكر است، اين است كه: اگر زن اعتراضي نسبت به عدم آميزش شوهر با او ندارد، بحثي نيست، ولي اگر اعتراض دارد و شوهر كفاره نمي دهد، مي تواند شكايت او را به محكمه شرعي ببرد. محكمه او را ميان طلاق و دادن كفاره، مخير مي كند؛ در صورتي كه كفاره داد يا همسر خود را مطلقه ساخت، بحثي نيست؛ اما اگر هيچ كدام را نپذيرفت، سه ماه به او مهلت مي دهد و پس از سه ماه، اگر هيچ كدام را نپذيرفت، او را به زندان مي افكند و در خوردن و آشاميدن بر او سختگيري مي كند، تا يكي از آن دو را انجام دهد، اما محكمه نمي تواند او را اجبار كند كه يكي از آن دو را - تعييناً - انجام دهد، چنان كه محكمه نمي تواند - رأساً - اقدام به طلاق كند.
مبارزه با سنّت ظهار، نشانگر ارزش و اهميتي است كه اسلام براي هريك از پيوندهاي خانوادگي قايل است و علاوه بر اين كه مي خواهد اين پيوند ها اختلاط و امتزاج پيدا نكنند، سعي در تثبيت و تحكيم و ادامه پيوند مقدس زناشويي نيز دارد. .
ايلاء.
در روابط زناشويى، فراز و نشيب هايي هست كه از نظر علاقه اي كه اسلام به استحكام و دوام آن دارد، همه را مورد توجه قرار داده است.
افراد مسلمان، گاهي از راه نذر و عهد و قسم، چيزهايي را كه از لحاظ شرعي واجب يا حرام نيستند، بر خود واجب يا حرام مي كنند.
اگر كسي سوگند ياد كند كه واجب يا مستحبي را انجام دهد، يا اين كه حرام يا مكروهي را ترك نمايد، وظيفه دارد كه به سوگند خود وفا كند و اگر مخالفت كرد، بايد كفاره بدهد.
در مورد مباحات نيز - كه فعل و ترك آنها مساوي است - گفته اند: اگر سوگند بر فعل يا ترك آنها بخورد، بايد وفا كند، به خصوص اگر آن امر مباح از لحاظ اغراض عقلايى، در فعل يا تركش منفعتي باشد.
ايلاء، نوعي سوگند يادكردن بر ترك آميزش با همسر به مدتي بيشتر از چهارماه، به منظور ضرر زدن و ناراحت كردن اوست.
در همه جا شرط صحت سوگند، رجحان آن چيزي است كه بر فعل يا ترك آن سوگند مي خورند، مانند اين كه: شخص سوگند ياد كند كه نمازهاي واجبش را در مسجد بخواند - كه اين كار مستحب است و به وسيله قسم واجب مي شود - يا قسم بخورد كه در قبرستان نماز نخواند - كه اين كار، مكروه است و به وسيله قسم، حرام مي شود - اما اگر قسم بخورد كه نمازش را در مسجد نخواند يا در قبرستان بخواند، قسمش صحيح نيست و مخالفت با آن، اثري ندارد.
تنها در مسأله ايلاء است كه: شرط فوق وجود ندارد و به همين جهت است كه وقتي شوهر قسم مي خورد كه آميزش با همسر را ترك كند، قسمش صحيح است و مخالفت با آن، منشأ اثر است؛ يعني سبب وجوب كفاره مي شود.
آميزش با همسر از مستحبات است و در صورتي كه چهار ماه بگذرد واجب مي شود. با اين حال، شخص مي تواند سوگند بخورد كه اين امر مستحب يا واجب را ترك كند.
پس يكي از تفاوتهاي ايلاء، با سوگندهاي ديگر معلوم شد.
تفاوت ديگري نيز هست و آن اين است كه: در سوگندهاي ديگر مخالفت حرام است، ولي در ايلاء، مخالفت جايز و احياناً واجب است.
جايز است در صورتي كه چهارماه نگذشته باشد و واجب است در صورتي كه چهارماه بگذرد و همسر، حق خود را بخواهد.
بنابراين، اگر چهارماه بگذرد و زن مطالبه حق خود نكند، مخالفت سوگند واجب نيست، بلكه همچنان برجواز خود باقي است.
تنها شباهت ميان ايلاء و سوگندهاي ديگر، از لحاظ وجوب كفاره است كه اگر مخالفت شد، بايد كفاره را - آن چنان كه خواهيم گفت - داد.
قرآن مجيد، به پيروان خود دستور مي دهد كه:.
وَلاتَجْعَلُوا اللّهَ عُرْضَةً لأيْمانِكُمْ أنْ تَبَرُّوا وَتَتَّقُوْا وَتُصْلِحُوا بَيْنَ النَّاسِ؛ (25).
خداوند را در معرض سوگندهاي خود قرار ندهيد كه ترك نيكي و تقوا كنيد و ميان مردم اصلاح نكنيد.
از اين دستور قرآني استفاده مي شود كه قسم خوردن بايد براي نيكي و تقوا و اصلاح باشد، نه براي زير پا گذاشتن و ترك آنها.
با اين حال مي فرمايد:.
لايُؤاخِذُكُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ في أيْمانِكُمْ وَلكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ؛ (26).
خداوند، شما را به سوگندهاي لغوي كه ياد مي كنيد و اثري بر آنها مترتب نيست، مؤاخذه نمي كند، بلكه شما را به آنچه دل هاي شما كسب مي كنند مؤاخذه مي كند.
بنابراين، سوگندي كه بر ترك يا فعل چيزي نيست، سوگند لغو است و مؤاخذه ندارد (27) و اما سوگندي كه بر ترك يا فعل چيزي است، در صورتي كه هدف آن ترك نيكي و تقوا و اصلاح نباشد، لغو نيست و مخالفت آن گناه ومؤاخذه و كفاره دارد.
به دنبال آيات فوق، به ذكر مسأله (ايلاء) پرداخته و مي فرمايد:.
لِلَّذينَ يُؤْلُونَ مِنْ نِسائِهِمْ تَرَبُّصُ أرْبَعَةِ أشْهُرٍ؛ (28).
آنان كه نسبت به زنان خود ايلاء مي كنند، حق دارند چهار ماه منتظر بمانند.
انتظار چهار ماه به خاطر اين است كه: آميزش با همسر، چهار ماهي يك بار واجب است، اما با گذشت چهارماه و مطالبه زوجه، بايد تكليف را روشن كنند. به همين جهت است كه قرآن مي فرمايد:.
فَإنْ فاؤُا فَإنَّ اللّهَ غَفُور رَحيم؛ (29).
اگر برگردند (و كفاره بدهند) خداوند آمرزگار و رحيم است.
وَإنْ عَزَمُوا الطَّلاقَ فَإنَّ اللّهَ سَميع عَليم؛ (30).
و اگر تصميم بر طلاق بگيرند (و طلاق بدهند) خداوند شنوا و داناست.
بنابراين، بعد از گذشتن چهارماه و مطالبه زوجه، مرد موظف است كه به طور حتم، يكي از دو كار را انجام دهد:.
1. مخالفت با قسم و دادن كفاره.
2. طلاق.
محاكم شرعي نيز وظيفه دارند كه در صورت امتناع مرد از مخالفت با قسم يا طلاق، او را زنداني كنند و بر او در خوردن و نوشيدن سخت بگيرند، تا يكي از آنها را اختيار كند و البته حق اجبار او بر يكي از آنها را ندارند، بلكه تعيين آن به دست خود مرد است.
پس عنايت اسلام به اين است كه زندگي خانوادگي از حالت بِلاتكليفي خارج شود و مرد در صورت ايلاء، به وسيله كفاره دادن يا طلاق، مسير را روشن و مشخص گرداند. حال ببينيم قرآن در مورد كفاره مخالفت با سوگند - كه ايلاء را هم شامل مي شود - چه مي فرمايد در اين باره، مجدداً خاطرنشان مي كند كه:.
لايُؤاخِذُكُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ في أيْمانِكُمْ وَلكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما عَقَّدْتُمُ الأيْمانَ؛ (31).
خداوند، شما را به سوگندهاي لغوي كه ياد مي كنيد، مؤاخذه نمي كند، ولي شما را نسبت به مخالفت با آنچه بر آن سوگند ياد كرده ايد، مؤاخذه مي كند.
نه تنها سوگندهايي كه بدون تعلق به فعل يا ترك، بر زبان جاري مي گردد لغو شمرده مي شود، بلكه قسم هايي كه شرعاً اثري ندارند - مانند سوگند بر ترك واجب يا فعل حرام - نيز لغو شمرده مي شوند و كفاره ندارند.
سپس درباره كفاره مخالفت با قسم مي فرمايد:.
فَكَفّارَتُهُ إطْعامُ عَشَرةِ مَساكِينَ مِنْ أوْسَطِ ماتُطْعِمُونَ أهْليكُمْ أوْ كِسْوَتُهُمْ؛ (32).
كفاره آن، اطعام ده مستمند است از متوسط آنچه به بستگان خود مي دهيد يا پوشيدن آنها.
ممكن است به جاي آن يك بنده آزاد كرد، كه در اين باره قرآن كريم مي فرمايد:.
أوْ تَحْريرُ رَقَبَةٍ؛ (33).
يا آزاد كردن يك بنده.
و به دنبال آن مي فرمايد:.
فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أيّامٍ؛ (34).
اگر كسي آنها را نيافت، سه روز (پي در پى) روزه بگيرد.
سپس توصيه مي فرمايد كه بايد سوگند را حفظ كرد:.
ذلِكَ كَفّارَةُ أيْمانِكُمْ إذا حَلَفْتُمْ وَاحْفَظُوا أيْمانَكُمْ؛ (35).
اين است كفاره سوگند شما، در صورتي كه سوگند ياد كنيد و بايد سوگندهاي خود را محافظت نماييد.
و اينك به نقل دو روايتي مي پردازيم كه دركتاب كافي از امام باقر و امام صادقي نقل شده اند:.
هر گاه مردى، زن خود را ايلاء كند، تا مدت چهارماه، آن زن نمي تواند حرفي بزند و حقي ندارد و گناهي بر آن مرد در اين مدت كه خود را از وي دور نگاه مي دارد نيست، اگر چهار ماه گذشت و زن ساكت و راضي شد، مرد در گشايش و حلاليت است و اگر شكايت كرد، به مرد گفته مي شود كه: از سوگند خود رجوع كند و با او درآميزد، يا او را طلاق بدهد و عزم بر طلاق اين است كه او را رها سازد. هنگامي كه حائض و طاهر شد، طلاقش مي دهد و هنگامي كه سه طهر نگذشته، مرد به رجوع كردن، سزاوارتر است. ايلائي كه خداوند در كتاب خود نازل كرده و رسول خدا، آن را سنت قرار داده، همين است. (36).
و نيز در كتاب كافي از قول امام صادق(ع) نقل شده است كه فرمود:.
الإيلاءُ أنْ يَقُولَ: وَاللّهِ لا أُجامِعُكِ كَذا وَكذا...؛.
ايلاء اين است كه مرد بگويد: به خدا سوگند، با تو آميزش نمي كنم.... (37).
در مجموع مي توان گفت: ايلاء نوعي تاكتيك است براي مرداني كه با همسر خود تفاهم ندارند و مي خواهند از اين رهگذر، گوشمال و تنبيهي بدهند.
آيين مقدس اسلام نيز ضمن اين كه جلو چنين تنبيهي را نگرفته و راه را تا آن جا به روي مرد بازگذاشته كه شرط عمومي سوگند را - كه رجحان فعل يا ترك است - كنار گذاشته، مع الوصف، مرد را هم از راه كفاره قسم يا طلاق تنبيه كرده است تا بلكه زندگي مشترك دو همسر و دو رفيق زندگى، اگر قابل ترميم است، ترميم شود و اگر قابل ترميم نيست، به وسيله طلاق، متلاشي گردد، تا هم مرد و هم زن، آزادتر باشند و براي ادامه زندگي خود بتوانند تصميمي بهتر و عاقلانه تر بگيرند.
حتي ديديم كه در روايت، نه تنها بعد از ايلاء راه آشتي باز گذاشته شده، بلكه بعد از طلاق نيز راه آشتي باز است، تا كانوني كه بايد محيط جذب و انجذاب و وحدت باشد، محيط دفع و اندفاع و كثرت نشود و دو انسان يگانه از يكديگر بيگانه نشوند.
اين نكته نيز مسلم است كه: در دوره تربص و انتظار بعد از ايلاء و در ايام عده، طرفين فرصت پيدا مي كنند كه درباره مزاياي زندگي مشترك و امتيازات يكديگر، قدري بيشتر فكر كنند و اشكالات و محاسن و معايب را با هم بسنجند، تا معلوم شود كه آيا حسن ها آن قدر برازندگي دارند كه عيب ها را بپوشانند يا نه آيا غلبه با معايب است يا با محاسن آيا نقطه ضعف ها آن قدر زياد است كه جايي براي تفاهم و توافق باقي نمي گذارد يا به عكس.
روي اين حساب، چه جالب است كه اسلام هم راه ظهار را - البته نه به مفهوم جاهليت - بازگذاشته و هم راه ايلاء و هم راه طلاق را! اما اين راه ها، راه هاي بي بازگشت نيستند؛ راه هايي است كه هم مي شود رفت و هم مي شود بعد از رفتن ادامه داد، يا بازگشت.
هنگامي كه انسان در اين راه ها گام مي نهد و چند قدمي از رفيق زندگي خود فاصله مي گيرد، در يك شرايط تازه كه گرد و غبار احساسات فرو نشسته و چشم خرد، بهتر مي تواند پشت سر و جلو و آينده و گذشته را بنگرد، قرار مي گيرد. به قول سعدى:.
حقيقت سرايي است آراسته! هوا و هوس، گرد برخاسته!. نبيني كه هرجا كه برخاست گرد! نبيند نظر گرچه بيناست مرد!. اين جاست كه اگر مردِ عقل و تدبير باشد، درست مي انديشد و همه چيز را زير و رو مي كند و ارزيابي ها را به حد كمال مي رساند و آن گاه تصميم مي گيرد كه مثلاً باكفاره اي ظهار و ايلاء را بشكند يا طلاق بگويد و اگر طلاق گفته، هنوز هم فرصت باقي است كه با يك تصميم عاقلانه، بگذارد تا عده طلاق تمام شود و كار به جدايى، منجر شود يا با يك رجوع، اين قهر دراز، به آشتي طولاني و نفرت به الفت و شقاق به وفاق و جدايي به وصل، مبدل شود.
براي دو انسان، هيچ چيز بهتر از توجه به جنبه هاي يگانگي و چشم پوشي از خطاها وضعف ها نيست. زندگي اجتماعي نياز به تحمل و گذشت و تسامح دارد. سختگيري و شدت، ايجاد نفرت و گريز مي كند و تسامح و گذشت، ايجاد الفت و كشش مي كند.
زندگي خانوادگى، بيشتر به تسامح و گذشت و تحمل نياز دارد؛ زيرا به مراتب، اجتماعي تر از زندگي معمولي اجتماعي است.
اسلام، ضمن اين كه در زندگي خانوادگى، راه گريز و جدايي را بازگذاشته، حتي بعد از گريز هم راه بازگشت، را باز گذاشته است تا عقده اي در دل ها باقي نماند و تصميم گيري ها عجولانه و سبك سرانه نباشد.
در اديان ديگر، اين همه امكانات وجود ندارد. در مسيحيت، حتي راه طلاق هم باز نيست، ولي در اسلام، راه طلاق و ظهار و ايلاء و لعان، همه باز است و به استثناي لعان كه راه بازگشت ندارد، در بقيه، راه بازگشت باز است و گويي در اين زندگي مشترك، نوعي جنگ و گريز و آمد وشد و فراز و قرار، حاكم است تا در كشاكش فرار و قرار و جنگ و گريز و آمد و شد، عاطفه هاي جذب و دفع و آگاهي ها و انديشه ها خوب و خوب تر به كار افتد و در اين فعل و انفعالات، از كمترين ميل تركيبي زن و مرد استفاده شود و از آن بيشترين بهره، براي وحدت آنها به دست آيد.
چقدر دشوار است كه زن و مردي فكر كنند كه ناچارند با همه ناسازگاري ها عمري در كنار هم با هم بسوزند و بسازند و زجر بكشند!.
و چقدر آسان است كه زن و مردي بر اين باور باشند كه اگر هم با يكديگر ناسازگاري دارند، راه جدايي به روي آنها باز است، منتها از روي عقل و كرامت، يكديگر را تحمل مي كنند و ضعف ها و عيب ها را ناديده مي گيرند!.
مسيحيت نارساي امروزي به راه اول رفته و اسلام مترقي و پويا به راه دوم و همين است رمز جاودانگي اسلام.
آيا زناشويي قابل فسخ است.
براي اين كه دو انسان مجذوب و مكمل يكديگر شوند و بتوانند با تفاهم و توافق و همفكري و همدردى، عمري را در كنار يكديگر بگذرانند و براي خود و فرزندان، اسباب سعادت و سلامت فراهم سازند، شرط اصلي و اساسى، علاقه و دلبستگي آنها به يكديگر است.
شرط علاقه و دلبستگي آنها به يكديگر اين است كه در هيچ يك از طرفين، عللي كه موجب نفرت و عدم اتحاد مي شود، وجود نداشته باشد. بنابراين، براي اين كه زن و شوهر، بتوانند از بيگانگي به يگانگي برسند، عشق و علاقه لازم است و براي اين كه عشق و علاقه، پيدا شود، لازم است كه علاوه بر داشتن محاسن و مزاياي روحي و جسمى، هيچ كدام آنها داراي عيوبي كه اسباب نفرت و گريز آنها از يكديگر مي شود، نباشند و همچنين تدليس و نيرنگي در كار نباشد.
به همين جهت است كه مرد مي تواند به زن يا دختري كه تصميم دارد او را به همسري بگيرد، نگاه كند و آن گونه محدوديت هايي كه در مورد زن هاي ديگر وجود دارد، در مورد اينان وجود ندارد.
مرحوم محقق دركتاب بسيار ارزنده خود شرايع الاسلام مي نويسد:.
جايز است كه انسان به صورت زني كه مي خواهد با او ازدواج نمايد نگاه كند، اگر چه از او اذن نگيرد و جواز، اختصاص به صورت و كفين دارد و مي تواند نظر را تكرار كند و در حال ايستادن و راه رفتن به او بنگرد و روايت شده است كه نگاه كردن به مو و محاسن و جسد او از روي لباس جايز است.
اما امام المحققين مرحوم شيخ محمد حسن نجفي صاحب جواهر الكلام در ذيل بيانات فوق مي گويد:.
نظر محقق اين است: روايتي كه دلالت برجواز نظر به مو و محاسن و جسد دارد، ضعيف است و بسا علت ضعف را مرسله بودن و مجهول بودن و چيزهاي ديگر ذكر كرده اند و تو دانستي روايتي كه به انواع دلالت، دال بر اين مطلب است، هم موثق و هم صحيح و هم حسن و هم غير از اينهاست، بلكه دلالت برجواز نظر به بدن عريان او نيز دارد. چيزي كه هست، در روايت صحيح دستور داده شده است كه لباس نازكي بر تن داشته باشد و از آن جا كه به وسيله لباس نازك هم غرض حاصل مي شود، اشكالي ندارد. (38).
سپس مي گويد:.
نگاه كردن زن به مرد نيز - از نظر حكم - به نگاه كردن مرد به زن ملحق شده است، زيرا هر دو اشتراك در علت دارند، بلكه اين علت، در مورد زن كامل تر است.
به ملاحظه اين كه اختيار طلاق به دست مرد است، نه زن.
ولي ذهن جوال و خروشان اين فقيه بزرگ، مطلب فوق را نمي پسندد و به دنبال آن مي گويد:.
از آن جا كه در بعضي از روايات در تعليل و توجيه جواز نظر كردن مرد به زني كه مي خواهد با او ازدواج كند، آمده است كه براي ايجاد مودت و الفت مفيدتر است، مي توان حكم را تعميم داد و نگاه كردن زن را نيز به مرد مورد نظر تجويز كرد تا زمينه مودت و الفت، به طور كامل فراهم گردد.
اما اين دليل نيز او را قانع نمي كند و بنابراين، همان طوري كه بعضي از فقها تجويز كرده اند، فقط بايد به نگاه كردن به صورت و كفين مرد مورد نظر خود اكتفا كند و اطلاعات بيشتر را از ديگران كسب نمايد.
البته بايد توجه داشت كه همه احكام فوق، مشروط و محدود به اين است كه شخص از اين نگاه كردن ها قصد تلذذ نداشته و فقط منظورش انتخاب باشد.
اين گونه گشايش ها در مسأله زناشويي براي اين است كه انتخاب از روي بينش و آگاهي باشد و پيوندي مستحكم ميان دو عضو اصلي خانواده پديد آيد و آنها بتوانند تمام عمر را در كنار يكديگر به خوشي و شادكامي بگذرانند و تا آن جا كه ممكن است، ايدآل و مطلوب يكديگر باشند.
با اين حال، پاره اي از نقايص و عيوب هستند كه اگر قبل از ازدواج از چشم زن يا شوهر مخفي مانند و بعد آشكار شوند، به آنها حق فسخ ازدواج مي دهند و نيازي به طلاق و تشريفات آن نيست.
حتي بعضي از عيوب و پديده ها هستند كه بعد از ازدواج و در نيمه راه زندگي نيز به زوجين حق فسخ مي دهد، تا آنها ناچار نباشند همسري را كه اكنون حالت ايدآل بودن و سنخيت خود را از دست داده، تا آخر عمر تحمل كنند.
عيوب موجب حق فسخ.
عيوبي كه به آنها حق فسخ مي دهد، بر دو دسته اند: بعضي از آنها مختص زن يا شوهر و بعضي مشترك است.
عيب مشترك، ديوانگي است. مقصود از ديوانگى، فساد و آشفتگي عقل در جميع اوقات يا بعض اوقات است.
اگر بعد از عقد زناشويي بر يكي از زوجين معلوم شود كه ديگري ديوانه بود، حق فسخ دارد.
همچنين اگر بعد از عقد و حتي بعد از آميزش، مرد ديوانه شود، زن مي تواند ازدواج را فسخ كند، ولي اگر زن بعد از آميزش ديوانه شود، مرد حق فسخ ندارد. در مورد اين كه اگر زن بعد از عقد و قبل از آميزش، ديوانه شود، ترديد كرده اند كه آيا مرد حق فسخ دارد، يا ندارددر اين مورد هم گفته اند: حق فسخ ندارد، زيرا اصل، لزوم عقد است و به علاوه در صحيح ابوعبيده (39)، حق فسخ را در مورد مرد مشروط به اين ساخته است كه زن تدليس كرده باشد و چون قبل از عقد، زن از لحاظ عقلي سالم بوده و حالت جنون بعداً عارض شده و زن مرتكب تدليس و نيرنگ نشده است، مرد حق فسخ ندارد، اعم از اين كه آميزش شده باشد يإ؛ه ه نشده باشد.
اما عيوب مخصوص مرد، عبارتند از: خصي بودن و عنين بودن ومقطوع بودن آلت تناسلى.
اين گونه عيوب، اگر مربوط به قبل از عقد زناشويي باشد و بعد معلوم شود، موجب حق فسخ مي شود و زن در صورتي كه بخواهد مي تواند عقد را به هم بزند ولي اگر بعد از عقد باشد، دليلي بر اين كه بتواند عقد را به هم بزند نداريم، مگر در مورد عنين بودن كه اگر بعد از عقد پيدا شود و مرد با همسر خود نياميخته باشد و قدرت آميزش با هيچ زني را نداشته باشد، زن حق فسخ دارد.
اما عيوب مخصوص زن، عبارتند از: خوره، پيسى، كورى، زمين گيرى، قرن و افضا (40).
لنگي زن را نيز جزءِ عيوب شمرده اند، زيرا امام صادقژدر مورد زني كه كور يا پيس يالنگ است فرمود:.
تُرَدُّ عَلي وَلِيّها، وَيَكُونُ المَهْرُ عَلي وَلِيّها، وَإنْ كانَ بِها زَمانَة لايَراها الرجالُ اُجيزَ شَهِادَةُ النِّساءِ عَلَيْهِا؛ (41).
چنين زني به ولىّ خود برگردانده مي شود و مهر بر عهده ولي اوست و اگر گرفتار زمين گيري اي باشد كه مردها نبينند، اجازه داده مي شود كه زن ها بر او شهادت دهند.
اين عيوب، در صورتي به مرد حق فسخ مي دهند كه قبل از عقد باشند و مرد عالم به آنها نباشد، اما اگر بعد از عقد پيدا شوند، يا قبل از عقد موجود بوده و مرد به آنها علم داشته است، موجب فسخ نيستند.
نكته اي كه بايد حتماً مورد توجه باشد، اين است كه: حق فسخ، فوري است؛ يعني به مجردي كه زن يا مرد متوجه عيب ديگري شد بايد فسخ كند و اگر با علم به عيب، فسخ را به تأخير اندازد، حق فسخش ساقط مي شود.
اما اگر جاهل به حق فسخ يا جاهل به فوريت آن باشد، چطور.
از آن جا كه حق فسخ به خاطر اين است كه هيچ يك از زن و مرد، به خاطر معيوب بودن ديگري گرفتار ضرر و زيان نشوند و بتوانند شريكي مطلوب و ايدآل براي زندگي خود به دست آورند، لازم است حق آنها در صورت جهل به اين كه مي توانند فسخ كنند يا جهل آنها به اين كه بايد فوراً فسخ كنند، محفوظ بماند تا از رهگذر جهل، نيز گرفتار ضرر و زيان نشوند و بنابراين، آنها به سبب جهل، معذورند و به اصطلاح: جهل، در اين جا عذر است. (42).
نيرنگ و تدليس.
عيوبي كه در زن، موجب حق فسخ براي مرد مي شود، اگر به واسطه تدليس و نيرنگ خود زن باشد، سبب مي شود كه هيچ گونه حقي نسبت به مهر براي زن نباشد؛ يعني نه قبل از آميزش، حق نصف مهريه دارد و نه بعد از آميزش، حق تمام مهريه را. ولي اگر به واسطه تدليس و نيرنگ ديگري باشد و آميزش صورت بگيرد، مرد بايد تمام مهريه را به زن بدهد، ليكن مبلغ مهريه را از آن كسي كه تدليس كرده است مي گيرد تا از اين رهگذر، ضرر و زياني دامنگيرش نشود.
اما دايره تدليس و نيرنگ از اين هم وسيع تر است. در مورد عيوب نامبرده، اگر تدليس از ناحيه غير صورت گيرد اين اثر را دارد كه مرد، بعد از آميزش، مهريه را مي دهد، سپس به تدليس كننده رجوع مي كند و مهريه را مي گيرد، ليكن به هر حال، حق فسخ براي مرد، ثابت و محرز است، اعم از اين كه در تدليس، غيري دخالت داشته باشد يا نداشته باشد و اعم از اين كه شرط سلامت از عيوب مذكور شده باشد يا نشده باشد.
ليكن ممكن است مردي زني را به شرط اين كه واجد بعضي از كمالات يا فاقد بعضي از نقايص و عيوب - غير از عيوب موجب حق فسخ - باشد به همسري بگيرد، يعني در عقد ازدواج شرط شود كه مثلاً باكره باشد يا بي سواد نباشد، يا اين كه اصولاً در ضمن صيغه عقد، او را به باكره بودن يا بي سواد نبودن توصيف كنند، يا اين كه قبل از اجراي صيغه عقد، بنا را بر اين بگذارند كه واجد كمالي يا فاقد نقصي باشد و بر سر آنها گفت وگو كنند و بعد معلوم شود كه شرايط و اوصاف، مورد گفت وگو را ندارد، باز هم تدليس محقق مي شود.
توضيح مطلب اين است كه اگر مردي با زني ازدواج كند و هيچ گفت وگو يا شرط يا توصيفي درباره وجدان كمالات و فقدان نقايصي كه موجب حق فسخ نيستند نشود و بعد معلوم شود كه باكره نيست، يا بي سواد است، يا چشمان او لوچ است، يا موي سر ندارد، يا حالت غشوه دارد و چيزهايي از اين قبيل، در اين موارد، حق فسخ براي مرد نيست، چنان كه اگر مرد نيز فاقد كمالات و واجد عيوبي باشد كه موجب حق فسخ نمي شود براي زن حق فسخ نيست.
اما اگر شرط كنند كه زن باكره باشد، يا او را به باكره بودن توصيف كنند - اعم از اين كه شرط يا توصيف، قبل از عقد يا ضمن عقد باشد - براي مرد حق فسخ ثابت است. همچنان كه اگر شرط شود كه مثلاً مرد، داراي فلان شغل يا داراي سواد يا... باشد يا او را توصيف به صفات كماليه اي بكنند - چه در ضمن عقد و چه قبل از عقد - و بعد معلوم شود كه فاقد آنهاست، تدليس محقق مي شود و زن حق فسخ دارد.
در اين موارد نيز اگر تدليس كننده خود زن باشد، حتي بعد از آميزش، در صورت فسخ مرد، حق مهريه ندارد و اگر تدليس كننده ديگري باشد و مرد بعد از آميزش فسخ كند، بايد مهريه را به زن بدهد و از تدليس كننده بگيرد.
در اين موارد نيز حق فسخ فوري است و بنابراين، با علم به حق فسخ و علم به فوريت آن، اگر فسخ نكردند، حق فسخ ساقط مي شود.
كفر و ارتداد و تغيير دين.
قبلاً درباره سنخيت زن و شوهر، از لحاظ ديانت و ايمان بحث كرده ايم و در اين جا لازم است به مناسبت اين بحث، اضافه كنيم كه فقهاي ما مي گويند:.
اگر زن و شوهري از لحاظ ديني با يكديگر اختلاف پيدا كردند و يكي از آنها تغيير دين داد، مطابق توضيحاتي كه خواهيم داد، ازدواج آنها فسخ مي شود و نيازي به طلاق ندارند.
1. اگر شوهر زني كه اهل كتاب است، مسلمان شود، ازدواج آنها به قوت خود باقي است و اگر زني كه شوهرش اهل كتاب است، مسلمان شود، در صورتي كه قبل از آميزش باشد، ازدواج آنها فسخ مي شود و در صورتي كه بعد از آميزش باشد، بايد تا انقضاي عده صبر كنند، اگر در اين مدت، شوهر نيز مسلمان شود، پيوند زناشويي آنها باقي مي ماند و اگر مسلمان نشود، زن و شوهر از يكديگر جدا مي شوند.
2. اگر مرد مسلماني مرتد شود؛ يعني از دين اسلام خارج گردد، در صورتي كه بر فطرت اسلامي تولد شده باشد، همسرش - چه مدخوله باشد و چه مدخوله نباشد - از او جدا مي شود؛ اما اگر سابقه كفر دارد؛ يعني در خانواده غير مسلمان به دنيا آمده است، همسرش تا انقضاي عده صبر مي كند، اگر در اين مدت، شوهر به اسلام برگشت، ازدواج آنها فسخ نمي شود و اگر برنگشت، فسخ مي شود.
زن نيز اگر از اسلام خارج شود، در صورت اول، ازدواج فسخ مي شود و در صورت دوم، تا انقضاي مدت عده صبر مي كنند، اگر به اسلام برگشت، ازدواج آنها باقي است و اگر برنگشت، ازدواج آنها فسخ مي شود. (43).
3. اگر مردي مسلمان بشود و همسر او بت پرست باشد، تا انقضاي عده صبر مي كند، اگر زن مسلمان شد، ازدواج آنها باقي است و اگر تا انقضاي عده، زن مسلمان نشد، ازدواج آنها فسخ مي شود.
البته در دو صورت اخير اگر آميزش صورت نگرفته باشد، به صرف اين كه يكي از آنها دين خود را تغيير دهد، از يكديگر جدا مي شوند و فسخ متحقق مي شود، زيرا در اين فرض عده اي وجود ندارد كه بخواهند تا انقضاي عده صبر كنند.
4. عده اي كه در اين موارد گفته مي شود، يا عده طلاق يا عده وفات است. در صورتي كه مرد مرتد شود و سابقه كفر نداشته باشد، همسر او بايد عده وفات (چهارماه و ده روز) نگاه دارد و در بقيه موارد، عده اي كه زن نگاه مي دارد، عده طلاق (سه ماه يا سه طهر) است. (44).
5. زن و مرد مسلمان، اگر يكي از آنها شيعه و ديگري سني باشد، مي توانند با يكديگر ازدواج كنند و اگر بعد از ازدواج ، يكي از آنها مذهب خود را به تشيع و يا تسنن تغيير دهد، موجب فسخ نكاح نمي شود؛ اما نكته قابل ذكر اين است كه ازدواج با زن يا مرد به اصطلاح مسلماني كه عداوت خود را نسبت به اهل بيت پيامبره آشكار مي سازد، يا احياناً درباره اهل بيت، غلو مي كند و آنان را از مقام امامت بالاتر مي برد و داراي مقام پيامبري يا الوهيت مي داند، جايز نيست و اگر زن يا شوهر مسلماني در دوره زناشويي به عداوت يا غلو روي آورد، همان حكم مرتد را پيدا مي كند و بايد مطابق احكامي كه در صورت هاي قبل بيان كرديم، عمل شود.
در خاتمه يادآور مي شويم كه آنچه راجع به فسخ نكاح در زمينه عيوب و تدليس و تغيير دين گفتيم، به اين خاطر بود كه معلوم شود در اين گونه موارد، نيازي به طلاق نيست و فسخ، احكام طلاق را ندارد. بنابراين، رعايت شرايط طلاق نمي شود؛ تنها چيزي كه بايد به آن توجه داشته باشيم اين است كه اگر فسخ نكاح، قبل از آميزش باشد، نياز به نگاه داشتن عده نيست و اگر بعد از دخول باشد، بايد عده طلاق نگاه دارند، مگر اين كه مرد مرتد فطري بشود، كه در اين صورت، زن عده وفات نگاه مي دارد.
1.بحارالانوار، ج 27،ص 57.
2.نساء (4) آيه 135.
3.إنَّ لِلْمُؤمِنَ عَلىَ المُؤمِنِ سَبْعَ حُقُوقٍ فأوْجَبُها أنْ يَقُوْلَ الرَجُلُ حَقّاً وَلَوْ عَلي نَفْسِهِ أَوْ عَلي والِدَيْهِ فَلا يَميلُ لَهُمْ عِنْ الحَقِّ. (تفسير الميزان، ج 5، ص 115 (به نقل از: تفسير قمى).).
4.مائده (5) آيه 8.
5.كهف (18) آيه 46.
6.آل عمران (3) آيه 14.
7.همان، آيه 10.
8.توبه (9) آيه 24.
9.صيغه ظهار عبارتند از: (اَنْتِ عَلَىَّ كَظَهر اُمّى) يا (ظَهْرُكِ كَظَهْرِ اُمّى) يا (أنْتِ عَلىَّ كَظَهْرِ اُخْتى) يا (اَنْتِ عَلَىَّ كَظَهْرِ ابْنَتى).
راجع به صيغه ظهار و احكام آن، دركتب فقهي به تفصيل بحث شده است و طالبان به آنها رجوع كنند.
10.مقصود ازعدم ترتب آثار فرزندى، عدم ترتب وراثت و محرميت است، اما ممنوعيت از ازدواج را بايد مترتب كرد؛ زيرا اگر چه اين طفل، تشريعاً فرزند آن زن و مرد نيست، ولي تكويناً فرزند آنهاست.
11.احزاب (33) آيه 4.
12.احزاب (33) آيه 4.
13.احزاب (33) آيه 37.
14.ر.ك: تفسير الميزان، ج 16، ص 296 و 297.
15.احزاب (33) آيه 37.
16.احزاب (33) آيه 37.
17.مجادله (58) آيه 1.
18.همان، آيه 2.
19.همان، آيه 2.
20.همان، آيه 2.
21.همان، آيه 3.
22.همان، آيه 3 - 4.
23.همان، آيه 3 - 4.
فقهاي ما مي گويند: كسي كه مي خواهد روزه كفاره بگيرد، بايد 31 روز آن را پي درپي بگيرد و اگر بقيه آن پي درپي نباشد اشكالي ندارد.
24.همان، آيه 2.
25.بقره (2) آيه 224.
26.همان، آيه 225.
27.مؤاخذه نداشتن سوگند لغو، دليل اين نيست كه انسان نسبت به آن محدوديتي نداشته باشد، زيرا قرآن، در وصف مؤمنان مي فرمايد:.
وَالَّذينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ؛.
و آنان كه از چيزهاي لغو و بيهوده دوري مي كنند. (مؤمنون (23 ) آيه 3.).
28.بقره (2) آيه 226.
29.بقره (2) آيه 226.
30.همان، آيه 227.
31.مائده (5) آيه 89.
32.مائده (5) آيه 89.
33.مائده (5) آيه 89.
34.مائده (5) آيه 89.
35.مائده (5) آيه 89.
36.تفسير الميزان، ج 2، ص 237 و 238.
37.تفسير الميزان، ج 2، ص 237 و 238.
38.جواهر الكلام، ج 29، ص 67 و 68.
39.صحيح ابوعبيده از امام باقر(ع) است درمورد مردي كه زني را از ولي او خواستگاري مي كند و او را به عقد خود در مي آورد حضرت فرمود:.
إذا دلّستِ العفلاءُ والبرصاءُ والمجنونةُ والمفضاةُ ومَنْ كانَ بها زَمانة ظاهرة فإنَّها تُرَدُّ عَلي أهلها منْ غيرِ طلاقٍ...؛.
زني كه در مجراي تناسلي اش گوشت يا استخوان باشد و گرفتار پيسي و ديوانگي و افضا و زمين گيري باشد، اگر تدليس كند، بدون طلاق به خانواده اش بازگردانده مي شود.( روضة المتقين، ج 8، ص 330.).
40.مقصود از قرن اين است كه در مجراي تناسلي گوشت يا استخواني باشد كه مانع آميزش شود و مقصود از افضا اين است كه مجراي تناسلي و مجراي ادرار يكي شده باشد.
41.روضة المتقين، ج 8، ص 330.
42.در مورد عنين بودن مرد، اگر ثابت شد و زن مراجعه به محكمه كرد، يك سال به مرد مهلت مي دهند. اگر در اين يك سال توانست با زني آميزش كند، حق فسخ زن ساقط مي شود و اگر نتوانست، زن مي تواند فسخ كند و نصف مهريه را بگيرد. در مورد عيوب ديگر مرد نيز در صورتي كه آميزش نكرده باشد، زن حق مهر ندارد و در صورتي كه آميزش كرده باشد، حق تمام مهر را دارد.
43.به نظر بعضي از علما، در مورد ارتداد زن، تفصيلي وجود ندارد؛ يعني خواه مرتد فطري باشد و خواه مرتد ملى، بايد تا انقضاي عده صبر كند، اگر درمدت انقضاي عده توبه كرد، ازدواج آنها فسخ نمي شود.
44.اين كه مي گوييم عده وفات چهارماه و ده روز وعده طلاق، سه ماه يا سه طهر است، در صورتي است كه زن باردار نباشد كه در صورت اول، بايد اگر ديرتر وضع حمل مي كند، تا وضع حمل صبر كند و اگر ديرتر عده تمام مي شود، بايد تا انقضاي عده صبركند و در صورت دوم، ملاك وضع حمل است
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید