نان حلال خيلي خيلي خوب است. من نان حلال را خيلي دوست دارم. ما بايد هميشه دنبال نان حلال باشيم. مثل آقا تقي. آقاتقي يك ماست بندي دارد. او هميشه پولِ آبِ مغازه را سر وقت مي دهد تا آبي كه در شيرها مي ريزد و ماست مي بندد حلال باشد. آقا تقي مي گويد: آدم بايد يك لقمه نان حلال به زن و بچه اش بدهد تا فردا كه سرش را گذاشت روي زمين و عمرش تمام شد، پشت سرش بد و بيراه نباشد.
دايي من كارمند يك شركت است. او مي گويد: تا مطمئن نشوم كه ارباب رجوع از ته دل راضي شده، از او رشوه نمي گيرم. آدم بايد دنبال نان حلال باشد. دايي ام مي گويد: من ارباب رجوع را مجبور مي كنم قسم بخورد كه راضي است و بعد رشوه مي گيرم!
عموي من يك غذاخوري دارد. عمو هميشه حواسش است كه غذاي خوبي به مردم بدهد. او مي گويد: در غذاخوري ما از گوشت حيوانات پير استفاده نمي شود و هر چه ذبح مي كنيم كره الاغ است كه گوشتش تُرد و تازه است و كبابش خوب در مي آيد. او حتماً چك مي كند كه كره الاغ ها سالم باشند وگرنه آن ها را ذبح نمي كند. عمويم مي گويد: ارزش يك لقمه نان حلال از همه ي پول هاي دنيا بيشتر است!! آدم بايد حلال و حروم نكند. عمو مي گويد: تا پول آدم حلال نباشد، بركت نمي كند. پول حرام بي بركت است.
من فكر مي كنم پدر من پولش حرام است؛ چون هيچ وقت بركت ندارد و هميشه وسط برج كم مي آورد. تازه يارانه ها را خرج مي كند و پول آب و برق و گاز را نداريم كه بدهيم. ماه قبل گاز ما را قطع كردند چون پولش را نداده بوديم. ديشب مي خواستم به پدرم بگويم: اگر دنبال يك لقمه نان حلال بودي، پول ما بركت مي كرد و هميشه پول داشتيم؛ اما جرأت نكردم. اي كاش پدر من هم آدم حلال خوري بود
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید