1- هدف فاعل يا هدف فعل: يكي از مسائل اساسي كه هميشه براي بشر مطرح بوده است و هر انسان عاقل و متفكر پيوسته در انديشه پاسخ به آن است، هدف زندگي است يعني انسان براي چه آفريده شده است، براي چه زندگي ميكند. از كجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود به كجا ميروم آخر، ننمايي وطنم؟
نكته اي كه بايد به آن توجّه شود اين است كه سوال «هدف از خلقت چيست» يك وقت به اين معناست كه هدف خالق از خلقت چيست؟ يعني خالق چه انگيزهاي دارد و چه چيز عامل و باعث و محرّك اوست براي خلقت، اين چيزي است كه خلقت نميتواند باين معنا هدف داشته باشد اين مستلزم نقص و كمبود فاعل (خداوند) است. يعني اين گونه هدفداري تنها در فاعلهاي بالقوه و در مخلوقات صادق است، و در خالق هستي يعني خداوند، مورد و مصداق ندارد چون اينگونه هدف داشتنها برميگردد به استكمال يعني فاعل با كار خود ميخواهد به چيزي و كمالي كه ندارد برسد.ولي يك وقت هدف فعل مطرح است، زيرا هر كاري را كه در نظر بگيريم اين كار بسوي هدفي است و بسوي كمالي است و براي آن كمال آفريده شده است و اين فعل آفريده شده است كه به آن كمال برسد،[1] مانند گياهي كه از زمين ميرويد و شروع به رشد و فعاليت ميكند، به سوي كمال پيش ميرود اين غايت فعلي است. آنچه در اين پاسخ پيگيري ميشود همين معناي دوّم است :
من نكردم خلق تا سودي كنم.......... ليك تا بر بندگان جودي كنم
2- كمال انسان در چيست؟ غايت مندي خلقت انسان برميگردد به اين كه ماهيت انسان چيست؟ و در انسانها چه استعدادهايي نهفته است، و براي انسان چه كمالاتي امكان دارد؟ بشر به اين مقدار ميفهمد كه انسان براي اين آفريده شده كه به كمال برسد منتهي بحث اين است كه كمال انسان در چيست؟ برخي كمال انسان را در برخورداري هر چه بيشتر از لذايذ مادّي و برخورداري دسته جمعي از مواهب طبيعي ميدانند، و گروهي كمال انسان را در ترقيات معنوي و روحاني كه از راه رياضتها و مبارزه با لذايذ مادّي حاصل ميشود ميدانند، و عدهاي هم در ترقي عقلاني كه از راه علم و فلسفه حاصل ميشود.[2]
حال بايد سراغ عقل، اين حجت باطني و دروني خدا و قرآن اين كتاب الهي، و تأمينكنندة سعادت بشري رفت كه اين مسئله را چگونه مطرح نمودهاند، و هدف خلقت انسان، يعني كمال مطلوب انسان را در چه ميدانند؟
الف : هدف آفرينش از ديدگاه عقل
از نظر عقلي آفرينش نوعي احسان و فيض از جانب خداوند نسبت به موجودات ممكن است؛ يعني آنچه امكان خلق شدن دارد، خداوند از خلق كردن آن بخل نميورزد و دريغ نميكند، چنين آفرينشي «حُسن ذاتي دارد» و قيام به چنين فعلي كه ذاتاً پسنديده است، جز آن كه خود فعل زيبا باشد، به چيز ديگري نياز ندارد، زيرا نشانه جود و فضل اوست. خداوند متعال همان طور كه واجب بالذات است واجب من جميع الجهات است، و لذا محال است كه موجودي قابليت وجود پيدا كند و از ناحية او افاضه وجود نشود و امساك گردد.[3] از نظر عقلي هر موجودي كه امكان خلق شدن دارد، با زبان حال درخواست وجود و كمال ميكنند، آفرينش جهان در واقع پاسخ به اين امكان و درخواستهاي طبيعي و ذاتي اشياء است.خداوند وسايل كمال هر موجودي را در اختيار او ميگذارد و ارادة حكيمانه او بر اين قرار گرفته كه موجود بيجان به صورت طبيعي و جبري به سوي كمال خويش حركت كند، در حالي كه ارادة حكيمانه او دربارة موجودي چون انسان بر اين تعلق گرفته است كه از طريق اختيار و آزادي، كمالاتي را كسب نمايد.از نظرگاه عقل اساساً اصل آفرينش يك گام تكاملي عظيم است، زيرا چيزي را از عدم به وجود آوردن، و نيستي را هستي دادن، و صفر را به مرحلة عدد رساندن است، تمام برنامههاي ديني و الهي بعد از گام اول در ادامه و راستاي همين مسير، و پي نمودن راه تكامل ميباشد.[4]
ب: هدف آفرينش در قرآن
قرآن با بينشي عميق، سرنوشت نهايي و هدف از آفرينش انسان و حتّي جهان را مورد بررسي و كنكاش قرار داده و مقصد و مقصود مشخصي را براي آفرينش بيان نموده است. چرا كه آفرينش اين جهان بزرگ و خلقت موجود عظيمي به نام انسان، نميتواند بدون هدف و باطل باشد. قرآن كريم ميفرمايد:»أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لاتُرْجَعُونَ» آيا ميپنداريد كه شما را بيهوده آفريدهايم و به سوي ما باز نميگرديد؟[5]يا در جاي ديگر در ارتباط با كل نظام هستي ميفرمايد :«يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً». حال اين سؤال رخ مينمايد كه اين هدف از نظرگاه قرآن كريم چيست؟ قرآن كريم براي آفرينش انسان اهدافي را بيان نموده است كه برخي از آنها اصلي، برخي تبعي و ابزاري، و برخي به منزلة نتيجه ميباشد. در اين همه ميتوان به موارد زير اشاره نمود :
الف) آزمايش و ابتلاء :
در آياتي از قرآن كريم، هدف از آفرينش انسانها آزمايش و امتحان دانسته آن شده است، از جمله كه ميفرمايد: «الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً«[6] خداوند مرگ و حيات را آفريد تا شما را بيازمايد كه كدام يك از شما بهتر عمل ميكنيد و او شكستناپذير و بخشنده است. اين امتحان برميگردد به ظهور و بروز كمالات انساني كه در مقدّمه اشاره شد.
ب) علم توحيد:
در آية ديگر، هدف از آفرينش آدمي را علم به قدرت بيپايان الهي و آگاهي به يگانگي او ميداند، آن جا كه ميفرمايد: «اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ«[7] خداوندي كه هفت آسمان را آفريد و از زمين نيز همانند را، فرمان او پيوسته فرود آيد تا بدانيد خداوند (يگانه) و بر همه چيز توانا است.[8] معرفت خدا و علم توحيد زمينهساز بالاترين كمالات است براي انسان كه سودش به خود انسان برميگردد نه خداوند، چرا كه او غني مطلق ميباشد.
ج) عبادت :
در موردي ديگر، از عبادت به عنوان هدف آفرينش انسان و جن نام برده شده است: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ«[9] من جنس و انس را نيافريدم جز براي اينكه عبادتم كنند. (و بدينوسيله به قلّة كمالات راه يابد.)
د) رسيدن به رحمت الهي :
برخي از آيات قرآني، هدف از آفرينش انسان را رسيدن به رحمت بيپايان الهي ميداند و ميفرمايد :»وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ إِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ«[10] اگر پروردگارت ميخواست، همة مردم را يك امت قرار ميداد، ولي آنها همواره مختلفند، مگر كسي كه مورد رحمت الهي قرار گيرد، و براي همين (پذيرش رحمت) خداوند آنها را آفريد.آيات فوق، چهار هدف مهم و اساسي را براي آفرينش آدمي بيان نموده است كه برخي اصلي، برخي ابزاري و وسيلهاي است (براي رسيدن به هدف اصلي)، و برخي به منزلة نتيجه ميباشد :
آزمايش انسانها.
علم به قدرت بيپايان الهي.
عبوديت.
رسيدن به رحمت الهي.
در اين ميان، ميتوان گفت رسيدن به مقام عبوديت بالاترين هدف آفرينش است، چرا كه مراد از بندگي رسيدن به اوج كمال و قلّة سعادت بشري است و انسان كامل كسي است كه به جوار و آستان قرب الهي راه يافته و در نتيجه، از رحمت بيپايان او بهرهمند شده است. اين بهرهمندي از رحمت الهي، نتيجة عبوديت و رسيدن به مرتبة كمال انساني است. بنابراين، هدف اصلي از آفرينش انسان عبوديت است. امّا آزمايش بندگان از هدفهاي متوسط و ابزاري و براي رسيدن به آن هدف عالي يعني بندگي ميباشد. بهرهمندي از رحمت بيپايان الهي هم نتيجة عبوديت است .بنابراين، در يك جمله ميتوان گفت هدف از خلقت انسان عبوديت و رسيدن به مرتبة كمال و استفاده از رحمت بيپايان الهي است. دادن رحمت نيز، مقتضاي ذات الهي است؛ يعني ذات او اينگونه فياض است كه رحمت از او صادر ميشود و هر موجود را به كمال لائق خويش ميرساند.حُسن ختام بحث را حديثي از امام هفتم، موسي بن جعفر ـ عليه السّلام ـ قرار ميدهيم، آن جا كه از حضرتش در مورد سخن پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ كه فرمود: تا ميتوانيد عمل كنيد كه همه انسانها براي هدفي كه آفريده شدهاند آمادگي دارند.
سؤال شد ـ هدف آفرينش چيست؟ ـ حضرت فرمودند:»خداوند بزرگ جن و انسان را براي اين آفريد كه او را عبادت و اطاعت كنند، براي اين نيافريده است كه نافرمانيش نمايند و اين همان است كه ميفرمايد: «و ما جن و انسان را فقط براي عبادت و اطاعت آفريديم.» و چون آنها را براي اطاعت آفريده، راه را براي رسيدن به اين هدف براي آنان آسان و هموار ساخته است. پس واي به حال كساني كه چشم به هم گذارند و كوري و نابينايي را بر هدايت ترجيح دهند.
مسئله راز خلقت و هدف آفرینش جهان و انسان از جمله مسائلى است که همواره براى انسان مطرح بوده و براى دریافت پاسخ آن به مطالعه و تکاپو مىپردازد. طرح این سؤال و پاسخ آن مىتواند در چگونه زیستن انسان نقش فوق العادهاى داشته و در معنا بخشى زندگى انسان مؤثر باشد، و آدمى را از پوچى گرایى برهاند. انسانى که از پوچى زندگى رهایى یابد و زندگى او از معنا برخوردار باشد از آرامش بهرهمند بوده و از اضطراب و نگرانى مصون و محفوظ خواهد بود. بنابراین این مقاله در صدد طرح این مسئله و پاسخ آن و در ادامه به چگونگى تأثیر آن در زندگى مىپردازد.
روش شناسى شناخت راز خلقت
موجودات نظام هستى به دلیل این که از جهات گوناگونى برخوردار هستند، از نگاههاى متعدد قابل مطالعه و تحقیق و بررسى خواهند بود از باب مثال موجودات هم به لحاظ مادى و صورى داراى نظام درونى هستند و هم به لحاظ مبدأ فاعلى و غایى داراى نظام بیرونى هستند، از این رو برخى به مطالعه درونى نظام موجودات توجه مىکنند و آن را مورد بررسى قرار داده و تبیین مىکنند و برخى به نظام بیرونى آنها مىپردازند.کسانى که به تبیین علل مادى و چگونگى تحول پدیدهها و رشد و تکثیر آنها مىپردازند عمل مادى پدیدهها را موضوع مطالعه قرار مىدهند. علوم تجربى محور مطالعه آن علل مادى موجودات مادى و تحولات و تبیین آن هاست. از باب مثال اگر کسى درباره کیفیت پیدایش و پرورش و رشد گیاهان یا معادن یا حیوانات و جانوران مطالعه مىکند نظام داخلى آنها و علل مادى آن را بررسى مىکند. اما کسانى که علل فاعلى و غایى موجودات را بررسى و تحقیق مىکند نظام بیرونى اشیاء را بررسى و تحلیل کرده است.بر این اساس است که مطالعه و بررسى سره عالم و راز خلقت آن یعنى خداشناسى و فرجامشناسى در علوم تجربى مورد بررسى قرار نمىگیرد، زیرا نه خدا و نه غایت خلقت مادى نیستند تا در آن علوم مورد توجه قرار گیرد، بلکه علوم فلسفى و الهیات متکفّل مطالعه مبدأ فاعلى یعنى خداى سبحان و مبدأ غایى عالم یعنى هدف آفرینش و راز خلقت است از این رو باید در علوم الهى و فلسفى به تبیین و بررسى آنها بپردازد و به عبارت دیگر: رسالت هر علم را باید به دست آورد و از راه کشف رسالت آن علم به انتظار از آن علم پرداخت، یعنى انتظارى که از علم کلام و فلسفه و الهیات داریم به رسالت آن علم مربوط مىشود و انتظارى که از علوم تجربى داریم به رسالت آن علم ارتباط دارد.بنابراین کسانى که مىگویند: در دوران گذشته اندیشمندان به لحاظ این که به تبیین یک چیز یا یک امر با توسل به غایت آن اقدام مىکردند نه به تبیین چگونگى آن در حالى که در جهان جدید به تبیین توصیفى پدیدهها و چگونگى نشو و ارتقاء آن مىپردازند و به همین دلیل است که در جهان علوم پیشرفت کرده است چرا که تبیین هدف و علت غایى را کنار گذاشت و روش و مفهومى به کلى متفاوت در تبیین و تفسیر طبیعت به روى خود باز کرده است یعنى چگونگى پیدایش پدیدارها و تحولات و نشو و ارتقاء آن را بررسى و تبیین مىکند و در نتیجه روشى که در گذشته براى تبیین علوم استفاده مىشد روش قیاسى بوده است در حالى که در جهات جدید از روش استقراء استفاده مىکند، باید گفت این اشکال از توجه نکردن به رسالت هر علم و معرفت و انتظار نابجا داشتن از آن علم و معرفت است.توضیح آن که اگر فیلسوفان و الهى دانان در تبیین یک حقیقت به غایت و هدف آن توجه مىکنند نه به روند جزء به جزء و لحظه به لحظه آن و عالمان علوم تجربى تبیین جزء به جزء و توصیف و پیشى بینى و مهار یک پدیده و پدیدار مىپردازند در واقع انتظارى که از فلسفه و علم الهى مىرود تبیین مبدأ و غایت جهان و پدیدههاى درون آن است و انتظارى که از علوم تجربى مىرود، تبیین پدیدهها و رابطه آنها و چگونگى تحول در آن هاست.از این رو باید در پرتو رسالت هر علم به تأمین انتظار از آن پرداخت و براى این که انتظار برآورده شود به طور طبیعى باید روش هر علم و معرفت را که هماهنگ با آن رسالت است به کار گرفت در علوم فلسفى و الهى از روش استدلال و تعقل و با شکل قیاس استفاده مىشود و در علوم تجربى از روش مشاهده و آزمون و به بهره بردارى از استقراء مىگردد.
جهان بینى و راز خلقت
آدمیان به لحاظ برخوردارى از جهان بینى و چگونگى نگرش به جهان به دو دسته تقسیم مىشوند برخى جهان بینى آنها الهى است و بر این اساس اعتقاد دارند، جهان و انسان را خداى سبحان آفریده است و چون خدا حکیم است آنها را براى هدف و مقصدى آفریده است از این رو همه موجودات و مخلوقات به سوى هدف و مقصد در حرکتند و به دیگر سخن: انسان الهى هم براى جهان و انسان مبدئى قائل است که آن را آفریده است و هم معاد و هدفى قائل است که این موجودات تلاش مىکنند تا به آن هدف برسند. از این رو اگر کسى به خدا معتقد باشد ولى به معاد باور نداشته باشد نمىتواند از هدفدارى عالم و آدم سخن بگوید گرچه اگر انسان خدا را درست بشناسد نمىتواند معقتد به معاد نباشد یعنى اگر خدا را به عنوان کمال مطلق و داراى اسماء حسنى و صفات علیا بشناسد و او را هادى و حکیم بداند نمىتواند براى نظام هستى هدفى قائل نباشد.قرآن کریم مىگوید: کسانى که به هدفدارى عالم باور ندارند، جهان خلقت را باطل مىدانند و حال آن که خداى سبحان کار باطل نمىکند «ما خلقنا السماء و الارض و ما بینهما باطلا ذلک ظن الذین کفروا فویل للذین کفروا من النار» ما آسمان و زمین و آنچه در میان آن دوست باطل و یاوه و بیهوده نیافریدهایم. این گمان کافران است واى بر کافران از آتش دوزخ.بر اساس این آیه کسانى که جهان بینى آنها الحادى است به پوچى عالم اعتقاد داشته و خلقت را بیهوده مىدانند.انسان مادى به لحاظ این که حیات انسان را در محور طبیعت محدود مىکند، مدعى است که انسان با مرگ نابود مىشود و جهان نیز به تدریج به سوى نابودى و عدم پیش مىرود از این رو جهان و انسان هدفى ندارد. اما انسان الهى چون براى جهان و انسان زوال و نابودى قائل نیست و بر این باور است که هیچ موجودى موجود نمىشود بلکه موجودات در مسیر کمال در تلاش و کوشش است و انسان نیز در میان این موجودات نابود نمىشود بلکه با مرگ حیات جدیدى را آغاز مىکند و حیات جدید در عالم دیگرى تحقق پیدا مىکند که از آن به دارالقرار و عالم ثبات یاد مىشود از این رو جهان و انسان براى هدف و غایتى خلق شدهاند: و به عبارت دیگر: بر اساس جهان بینى مادى از آن جهت که زندگى آدمیان محدود به زندگى زیستى است و مانند دیگر حیوانات زندگى مىکند در این صورت تلاش براى درک راز خلقت براى او مطرح نیست اما اگر جهان بینى الهى باشد و براى انسان علاوه بر حیات زیستى به حیات معنوى نیز قائل باشد در این صورت تلاش مىکند تا راز خلقت خود را بداند و با دانستن آن خود را با آن راز هماهنگ سازد.
گرایش به جاودانگى فطرى انسان
در درون هر انسانى علاقه به حیات ابدى تعبیه شده است و هیچ انسانى پیدا نمىشود که مشتاق حیات جاوید و خواهان زندگى همیشگى نباشد در حقیقت هر انسانى در درون خود عطش جاوید ماندن را دارد.کسى که جهان بینى او مادى است به لحاظ این که از سویى به معاد و جهان ابد اعتقاد ندارد و از سوى دیگر در نهان و درون خود عطش حیات ابد را احساس مىکند، تلاش مىنماید تانمیرد. گاهى این خیال را با افسانه آب زندگانى تأمین مىکند و گاه تلاش مىکند تا جلوى مرگ را بگیرد. بر این اساس است که انسان از روزى که بیمارى را یافت به فکر درمان آن برآمد به این سمت حرکت کرد تا جلوى مرگ را بگیرد. اما افسانه آب زندگى چنانچه از نام آن پیداست، افسانهاى بیش نیست. زیرا هم تفکر عقلانى آن را محال مىداند و هم راه علوم تجربى به آن بسته است و هم وحى آسمانى آن را محال مىشمارد و اگر در ادبیات از آب زندگانى یاد مىشود. کنایه از معرفت کامل به معارف الهى است منطق قرآن کریم آن است که «کل نفس ذائقة الموت» هر کسى باید بمیرد و این مرگ از قضاء الهى است یعنى مرگ براى انسان به حکم قضاء الهى ضرورى است. گرچه به حکم قدر الهى ممکن است در سنین و شرائط مختلف انسانها بمیرند یکى در سنین کهولت و پیرى از دنیا برود و یکى در سنین میان سالى و یکى در سنین جوانى و نوجوانى و یکى در سنین کودکى. اما هرچه باشد اصل مرگ ضرورى است اما تفاوت در چگونگى یا در کوتاهى و درازى عمر است. یکى ممکن است در میدان نبرد حق و باطل به شهادت برسد و دیگرى در بستر بیمارى از دنیا برود و سومى با یک مرگ ناگهانى از عالم دنیا به عالم ابد رحلت کند.همچنین ممکن است انسان هایى با رعایت اصول بهداشت یا با دعا و اعطاء صدقه و انجام صله رحم با عمر طولانى زندگى کند و دیگرى بدون رعایت آنها زودتر بمیرد اما سرانجام همه انسانها باید طعم مرگ را بچشند.اما انسانى که جهان بینى او الهى است به لحاظ این که مىداند حیات ابد در عالم دنیا و طبیعت تأمین نمىشود اعتقاد دارد که جهان دیگرى وجود دارد که معاد انسان به آن است و آدمى در آن به زندگى ابدى خود ادامه مىدهد از این رو از آخرت به عنوان دارحیات نام برده مىشود: «وانّ الدار الآخرة لهى الحیوان».
راز نفى جاودانگى در دنیا
این که بر اساس جهان بینى الهى دنیا سراى جاوید آدمى نیست فروان است:
1- عالم ماده و طبیعت، عالم حرکت است. جهان طبیعت با همه پدیدههاى آسمانى و زمینى و موجودات حیوانى و انسانى از انسجام و هماهنگى ویژه برخوردار و تشکیل دهنده موجود واحد حقیقى است و این وحد حقیقى به سوى هدفى والا در حرکت است و هیچگونه سکون و آرامشى در آن به چشم نمىخورد و چون حرکت عبارت است از خارج شدن از قوه به فعل و بیرون آمدن از آمادگى و رسیدن به کمال بر این اساس حرکت هدفمند است و چون همه جهان درحرکت است و حرکت داراى هدف. پس مجموعه جهان به هدف مىرسد و با رسیدن به هدف آرام مىگیرد. قرآن مجید جایى که به عنوان محل آرامش جهان و قرارگاه دنیا و هدف آن معرفى کرده جهان آخرت است «و انّ الآخرة هى دارالقرار».
2- دنیا ابزار آزمون
یکى از دلایلى که براى نفى جاودانگى در دنیا مطرح مىشود آن است که دار دنیا، دارآزمون و ابتلاء است و به عبارتى: زندگى دنیوى همراه با امتحان است و ممکن است انسان دائماً در حال امتحان دادن باشد زیرا امتحان وسیلهاى براى دریافت نتیجه است، جهان آزمون با ابدیت منافات دارد از این جهت جهان دیگرى وجودش ضرورت دارد که مقصود و نتیجه آزمون تحقق پیدا کند و آدمى به آن نتیجه دست یابد.به طور خلاصه مىتوان گفت: محبت و عشق به هستى دائم و زندگى جاوید امرى وجودى است این امر وجودى رابطه میان محب و محبوب (هستى جاوید) است و بدون وجود خارجى محبوب چنین عشق و محبتى در نهاد انسان قرار نمىگیرد و به عبارت دیگر: وجود چنین عطش و عشقى در انسان دلیل بر آن است که متعلق آن محبت و عطش و عشق یعنى جهان جاوید وجود دارد که آدمیان با ورود به آن عطش جاودانگى خود را تأمین مىکنند. و با آن یافتن این حقیقت که جهان جاوید وجود دارد مىیابد که آب زندگانى در آن جاست.با توجه به مطالب گذشته روشن مىشود که اگر انسانى حقیقت جهان جاوید را یافت به طور طبیعى دنبال امورى که مىپندارد جاودانگى او را تأمین مىکند نمىرود چنان که قرآن مىگوید: عدهاى مىپندارند مال آنها را جاودانه مىکند از این رو به زر اندوزى مىپردازد «یحسب انّ ماله اخلده» یعنى انسان زر اندوز و مال پرست گمان مىکند اموالش سبب جاودانگى اوست. در حالى که این پندار غلطى است زیرا قارون اموال فراوانى در اختیار داشت که کلید گنج هایش را چندین مردان زورمند به زحمت بر مىداشت ولى به هنگام عذاب الهى نتوانستند مرگ او را ساعتى به تأخیر اندازند و خداوند او و گنجهایش را در یک لحظه به زمین فرو برد. «فخسفنا به وبداره الارض» ما او و خانه اش را در زمین فرو بردیم.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید