مردها با زن ها فرق دارند، آن ها آنقدر با هم تفاوت دارند كه گاه مي توان گفت اهل دو سياره متفاوت هستند! اگر همين موضوع ساده را به خاطر داشته باشيم، از سرزنش كردن همسر خود دست مي كشيم و براي درك نيازها و خواستههاي او وقت كافي صرف مي كنيم. به جاي اين كه اعمال و رفتار و واكنش هاي همسر خود را به حساب نقطه ضعف يا مشكلات رواني نيازمند اصلاح و درمان بگذاريم، مي توانيم او را به همان شكلي كه هست دوست بداريم.
مردها وغارهايشان
بدون ترديد مهمترين و مفيدترين اطلاعات درباره مريخي ها، براي ونوسي ها، درك كردن مردها و غارهاي آنهاست؛ اين آگاهي كه ممكن است مردي زنش را دوست داشته باشد و با اين حال در مواقعي نخواهد با او وقت بگذراند، براي بسياري از زن ها حيرتانگيز است و معمولاً با طبيعت آنان بيگانه است. وقتي مردي به زن خود عشق مي ورزد، زن مي خواهد با شوهرش صرف وقت كند و احساساتش را با او در ميان بگذارد. حتي اگر زن مضطرب و در فشار باشد، نياز دارد جزئيات روزش را با مردي كه او را دوست دارد در ميان بگذارد. براي او صحبت كردن و در ميان گذاشتن احساساتش بسيار مفيد است، زيرا اين كار ناراحتي ها و فشار كارهاي روزانه را از روي دوش او برمي دارد؛ ايجاد صميميت مي كند و سببي است تا به احساس بهتر برسد.
براي زن، ارتباط برقرار كردن با همسر و برخوردارشدن از حمايت هاي او، يكي از امتيازات مهم در روابط زناشويي است. احساس بسيار خوبي است كه بدانيد كسي كه از شما حمايت مي كند، مي داند كه شما چه حالي داريد و در چه شرايطي به سر مي بريد. هرچه يك ونوسي شوهرش را بيشتر دوست داشته باشد، بيشتر مي خواهد احساساتش را با او در ميان بگذارد. براي زن دلسرد كننده و غم انگيز است كه مريخي معبود او به خانه بيايد و حرفي براي گفتن نداشته باشد. گاه زن از شوهرش مي پرسد كه آيا از چيزي ناراحت است، و او جواب مي دهد: چيز مهمي نيست. زن متوجه نيست كه شوهرش به غار خود پناه برده و در واقع مي گويد: مي خواهم لحظه اي تنها باشم. ترجيح مي دهم حالا حرف نزنم. بعداً از غار بيرون مي آيم.
زن ها درك نمي کنند كه مردها از سياره مريخ آمدهاند و نمي توانند موضوع را شخصي قلمداد نكنند. زن به اشتباه گمان مي كند كه شوهرش او را دوست ندارد و به همين دليل است كه احساسات خود را با او در ميان نمي گذارد.
درك كردن و پذيرفتن زمان غار مرد براي هر زني كه با مردي زندگي مي كند يا روزي قصد ازدواج با او را دارد، ضروري است. شايد اين به نظر كاري دشوار برسد، اما نمونههاي زير احتمالاً به سادهترشدن مسئله كمك مي كند.
لورا به بينشي عالي دست يافته بود: پذيرفتن اين كه همسرم به اقامت در غار نياز دارد، نه تنها آرامشي به زندگي ما بخشيده، بلكه سبب شده كه به نكته مهمي درباره خودم پي ببرم. وقتي به او اجازه دادم كه در آن مواقع به خودش بپردازد، اين به من هم امكان داد كه به خودم برسم. حالا وقتي از سر كار به خانه مي آيم، به جاي اينكه با عجله به سراغ كارهاي خانه بروم تا در نقش همسري مهربان ظاهر شوم، وقتي را صرف خودم مي كنم. با خود گفتم اگر او مي تواند چنين كاري بكند، چرا من نتوانم؟
گرچه غار من با غار او فرق دارد، ولي اين زماني است كه ويژه من است و از آن ِ هيچ کس ديگري نيست. در حالي كه او مجله مي خواند يا تلويزيون تماشا مي كند، من ترجيح مي دهم كمي قدم بزنم يا به گل هاي باغچه رسيدگي كنم. اين هم غار من است. در واقع وقتي به او امكان دادم كه در غارش با خود خلوت كند، به تدريج آنچه را هميشه احتياج داشتم و به آن نمي رسيدم، ارزاني خود كردم.
... اما من هنوز يك ونوسي هستم. وقتي از غار بيرون مي آيم، دوست دارم كه حرف بزنم و او حالا به حرف هايم گوش مي دهد.
بازگشتاز غار
تام مي گفت: سي و شش سال است كه ازدواج كردهام. هميشه فكر ميكردم اشكالي در كار من وجود دارد. وقتي فهميدم كه ساير مردها هم براي خود غاري دارند، گريه ام گرفت. فكر كرده بودم هرگز نمي توانم زني را دوست داشته باشم. هميشه از اين نظر در برخورد با زنم نااميد بودم. سعي مي كردم همسري با توجه و علاقه مند باشم، اما در درون چنين احساسي نداشتم؛ هيچكس به من نگفته بود كه مي توانم در مواقعي به درون غار خود بروم و اين اشكالي ندارد.
حالا وقتي احساس گرما و صميميت نمي كنم، دست از تلاش برمي دارم، و به جاي آن به كاري كه دوست دارم مي پردازم. بسياري از اوقات صرفاً چرتي مي زنم يا با يكي از دوستانم به سينما مي روم. روز بعد طلسم مي شكند و من دوباره دوستدار و علاقه مند همسرم مي شوم. وقتي گوشه عزلت مي گيرم، او احساس ناراحتي نمي كند. اين خيال مرا آسوده مي كند.
بسيار خوشحالم، با آنكه زنم به غار رفتن مرا دوست ندارد، مرا درك مي كند. پس از آنكه مدتي به درون غار رفتم، مي دانم كه پس از مراجعت، لازم است كار خاصي براي همسرم انجام دهم و به او محبت كنم. اگر چند روزي در غار باقي مانده باشم، برايش شاخه گلي مي آورم يا آشپزخانه را تميز مي كنم. انجام دادن كارهاي ساده و كوچك تفاوت بزرگي ايجاد مي كند و او مي فهمد كه من هنوز هم دوستش دارم.
غارهاي پرنده
لي نت مي گفت: سابقاً وقتي كريس به سر كارش مي رفت، ناراحت مي شدم. تعطيل آخر هفته خوبي را با هم مي گذرانديم ولي او صبح روز اول هفته مي گذاشت و مي رفت! از آن جهت دلگير بودم، زيرا گمان مي كردم كارش را بيش از من دوست دارد. هنوز نرفته، دلم برايش تنگ مي شد. من اندوهگين بودم، اما او خوشحال بود. نمي دانستم كه چرا نمي خواهد وقت بيشتري را با من صرف كند.
وقتي آموختم كه مريخي ها نياز دارند كه با خودشان تنها و مستقل باشند و ماجراجويي كنند، فهميدم كه پروازش با هواپيما، در واقع راهي براي رفتن به درون غار بود، به غاري پرنده. حالا هر وقت از ترك كردن من خوشحال مي شود، مي دانم خوشحاليش به دليل ترك من نيست. از آن است كه تن به ماجراجويي مي دهد؛ و من به جاي اين كه وقتي دو- سه روزي در خانه نيست، ناراحت باشم، خوشحال مي شوم كه دوران درون غارش را مي گذراند تا مجدداً با تمام وجود در اختيار من باشد.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید