چه هنوز بخشهايي از بيهاوريسم (رفتارگرايي) مي تواند سودمند و پذيرفتني باشد. امروز ديگر روان كاوي فرويد تنها ميدان دار عرصه روان درماني نيست كه انسانها را موجوداتي داراي چند عقدة رواني بداند و تقريباً همه انسانها را داراي درجاتي از بيماري رواني بپندارد و عقده جنسي اساس نظريه او در تلقي عامه قرار گيرد، اگر چه كشف فرويد درباره « ناخودآگاه » هنوز كشفي مهم تلقي مي شود. اما پيروان او به تدريج اصلاحاتي را دربارة عناصر رواني و بيماري ها و سلامتي رواني اعمال كردند، و آدلر و يونگ اولين كساني بودند كه راه خود را از تفكر محدود فرويد جدا كردند، روان كاوي و روان درماني امروز به افقهاي گسترده تري دست يافته و از آن ديدگاه محدود و نوميد كنندة فرويد دربارة انسان رها شده است.
دربارة ناخودآگاه نيز يونگ، فروم، فرانكل و ديگران ديدگاههاي جالبي مطرح كرده اند و يكي از مهمترين سخنان دربارة « ناخودآگاه » سخن دكتر ويكتور فرانكل اتريشي است كه معتقد است در انسان علاوه بر ناخودآگاه رواني (غريزي) (Instinctual Uonscious) « ناخودآگاهي روحي » روحاني (Spiritual Unconscious) نيز وجود دارد.
او معتقد است با سركوب چيزي كه در سطح ضمير آگاه قرار دارد، آن چيز ناخودآگاه رانده مي شود، و بر عكس، با برداشتن سركوب، آن چيز كه در ناخودآگاه است به سطح آگاه مي رسد. اما او با اشاره به نظر فرويد درباره « ناخودآگاه» مي نويسد:
« او (فرويد) همزمان با ناديده گرفتن ب عد روحي در ناخودآگاه و غريزي ديدن از « ناخودآگاه » را بدنام كرد. »
وقتي كه دو نوع « ناخوداگاه» وجود داشته باشد، طبيعي است كه دو نوع سركوب هم وجود دارد.
« تحليل وجودي با كشف ناخودآگاهي روحي از مخاطره اي كه روان كاوي در آن در غلتيده بود، يعني « ايده » سازي ناخودآگاه، اجتناب ورزيد. معني درماني و اساس تحليل وجودي با تكيه بر مفهوم ناخودآگاه روحي، از هر نوع روشنفكرگري و خردگرايي يك جانبه در نظريه اش نسبت به انسان پرهيز نمود . . . حال در مرحله سوم توسعه، تحليل وجودي، از دينداري ناخودآگاه در درون ناخودآگاه روحي پرده برداشته است. اين دينداري ناخودآگاه كه با تحليل پديدار شناسنامه ما آشكار گرديد، بايد به عنوان يك رابطه پنهان با تعالي، كه فطري انسان است فهميده شود. اگر كسي ترجيح مي دهد مي تواند اين رابطه را در چهارچوب روابط بين «خودذاتي» يا «فطري» (Immenent Self) و يك «تو» ي متعالي درك نمايد. اما اگر كسي بخواهد آن را قاعده مند كند، ما با چيزي رو به رو مي شويم كه من دوست دارم آن را «ناخودآگاه متعالي» به عنوان بخشي و قسمتي در ناخودآگاه روحي بخوانم. اين مفهوم، معنايي جز اين ندارد كه انسان هميشه براي ارتباط ارادي يا تعمدي با متعالي، حتي اگر فقط در سطح ناخودآگاه باشد، ايستاده است.
اگر كسي مرجع مختار يك چنين رابطه ناخودآگاه را «خدا» بخواند، مناسب است كه از يك « خداي ناخودآگاه» ] يعني خدا در ناخودآگاه [ سخن بگويد. اما اين هيچ وجه به اين معني نيست كه خدا براي خودش نيز ناخودآگاه است، بلكه به اين معني است كه خدا ممكن است براي بشر ناخودآگاه باشد، و اينكه روابط بشر با خدا ممكن است ناخودآگاه باشد. »
البته او تكيه مي كند كه « ناخودآگاه روحي و حتي بيشتر از آن، موضوعات مذهبي آن، يعني آنچه را كه ما ناخودآگاه متعالي خوانده ايم، يك عامل وجودي است، و نه يك فاكتور غريزي. اين چنين واقعيتي به وجود روحي تعلق دارد، نه به واقعيت روان-فيزيكي. »
و اين مي رساند كه فرانكل چقدر به نظرية قرآني فطري بودن اعتقاد به خدا و دين نزديك است، و اين كشف روان كاوانة او مي تواند حتي به درك ما از عالم « الست » كمك كند، كه خداجويي در وجود انسان است . . . .
اكنون با پذيرش ناخودآگاه روحي، و وجود در ناخودآگاه روحي كساني كه حس دينداري را در خود سركوب كرده اند، با ديگران اين حس را در آنها سركوب كرده اند- زيرا براي كساني كه خداوند را مي پذيرند و دينداري در خودآگاهشان وجود دارد، ديگر حس دينداري به ناخودآگاه رانده نمي شود- چه اتفاق مي افتد؟ اين همان نقطه مهم در نظريه فرانكل است كه مطلوب گذشته را براي درك اين قسمت نقل كرديم.
او مي نويسد:
« بنابراين، هر آنچه كه در مورد ناخودآگاه به طور عام درست است (كه شخص با راندن امور غريزي با سركوب، به ناخودآگاه روان رنجوري پيدا مي كند) در مورد دينداري ناخودآگاه نيز به طور خاص صدق مي كند؛ يعني سركوب به روان رنجوري مي انجامد. »
او با نقل و نقد نظريه فرويد دربارة روان رنجوري عملي مي نويسد:
« روان رنجوري (عملي) ممكن است يك دينداري وجودي بيمار شده باشد. در واقع، شواهد باليني حاكي است كه ضعيف و سست شدن و تحليل رفتن احساس مذهبي در انسان موجب اختلال در ادراكات مذهبي او مي گردد.
يا بي بياني كمتر باليني، به محض اينكه فرشته درون سركوب مي گردد تبديل به يك ديو مي شود؛ حتي در سطح اجتماعي- فرهنگي ما مشابه آن را داريم؛ در بسياري از مواقع ما ديده ايم و شاهد بوده ايم كه چگونه مذهب سركوب شده به خرافات مذهبي تغيير و تحول پيدا مي كند. در قرن ما خدا شدن خرد و عقل و فن آوري خود بزرگ بين، ابزارهاي سركوب گري هستند كه در پاي آنها احساس مذهبي شده است. اين واقعيت بخش عمده اي از وضعيت كنوني بشر را شرح مي دهد، در واقع تجسم همان گفته فرويد است كه مذهب روان رنجوري وسواسي (عملي) جهان شمول بشريت است.
- بيشترين شمول بشريت است.
- بيشترين وضعيت كنوني بشر؟
- بله . . . با يك استثناء : مذهب. »
و نتيجه گيري مي كند كه:
« در جمع بندي اين فصل ممكن است به خود جرأت بدهيم و بگوييم خدا در واقع يك خداي منتقم است، زيرا وجود روان رنجورانه در بعضي موارد به نظر مي رسد كه خراج يا جريمه اي است كه بشر به خاطر روابط فلج شده اش با تعالي مي پردازد. »
او اين بيماري را همان گونه كه خوانديم، معلول « احساس مذهبي سركوب شده ناخودآگاه مي داند و مي نويسد:
« ما ديده ايم كه نه تنها ليبدو يا انرژي جنسي ناخودآگاه و سركوب شده وجود دارد كه فرويد آن را مطرح كرده، بلكه (احساس) مذهب سركوب شده نيز وجود دارد. »
توجه داشته باشيد كه آنچه نقل شد نظر يك عالم ديني، روحاني يا كشيش نيست نظريه يك روان درمانگر معروف اروپايي است كه خود بنياي گذار نظريه اي نوين و روان كاوي يعني (لوگوتراپي- Logtherapy- (معني درماني) است و طرفداراني بسيار دارد كه به طور تجربي و مطالعه باليني بيماران رواني و آمارهاي متعدد اين ديدگاه را تأييد كرده اند.
اكنون بنگريد كه قرآن اين حقيقت را چگونه روشن و موجز بيان كرده است. قرآن كريم در آيه اي فراموش كردن خدا را سبب خود فراموشي مي داند- كه يكي از مهمترين انواع بيماري رواني است-:
« ولاتكونوا كالذين نسوا الله فأنفساهم أنفسهم ... » حشر/19
در آيه اي ديگر فراموش كردن ياد خدا را سبب زندگي سخت و دشوار مي داند:
« و من أعرض عن ذكري فإن له معيشه ضنكاً و نحشره يوم القيامه أعمي. قال ربّ حشرتني أعمي و قد كنت بصيراً. قال كذلك أتتك آياتنا فنسيتها و كذلك اليوم تنسي»طه/124-126
در آيه اول، فراموش كردن خدا، و در آيه دوم فراموش كردن آيات الهي (و دين) مطرح است. خودفراموشي و زندگي سخت و دشوار كه پيامد روان رنجوري شديد است از « فراموش » كردن خدا و اعراض از ياد او ريشه مي گيرد. اين زندگي سخت و دشوار به معناي زندگي در فقر و تنگدستي نيست، وگرنه هيچ غيرمؤمني در رفاه مادي نمي بود، بلكه منظور همان روان رنجوري و احساس تهي بودن است كه شخص ممكن است در عين رفاه كامل مادي و داشتن ثروت، خانه، زن زيبا، تحصيلات عالي و حتي سلامت جسمي دچار آن شود.
راه درمان خلأ روحي
فرانكل راه درمان اين بيماري را مانند بيماريهاي رواني مي داند، يعني آنچه را كه به وسيله سركوب از سطح خودآگاه به سطح ناخودآگاه رانده شده، بار ديگر به خودآگاه شخص بياوريم:
« تحليل وجودي حتي از اين هم جلوتر و تا وراي نظر فرويد دربارة مذهب پيش رفته است. ديگر تأمل و غور دربارة « آيندة يك توهم » (نام كتابي است از فرويد دربارة مذهب) ضروري نيست، اما افكار ما پيرامون ظاهراً بي زماني يك واقعيت، در اطراف اين واقعيت هميشه حاضر، كه دينداري دروني انسان، بودن خود را آشكار ساخته است دور مي زند.
اين يك واقعيت به معناي دقيق تجربه گرايي پديدار شناختي مي باشد. تأكيد مي شود كه اين واقعيتي است كه مي تواند يا مجدداً ناخودآگاه بشود، يا فرونشانده و سركوب گردد. دقيقاً در چنين مواردي وظيفه معني درماني (يا لوگوتراپي؛ نام مكتب يا روش پيشنهادي فرانكل) اين است كه بيمار، دينداري ناخودآگاهش را يادآور شود، و اين يعني كه بگذارد اين (دينداري) بار ديگر به ذهن آگاهش برگردد. بعد از همه اينها اين وظيفه و نقش معني درماني بر اساس تحليل وجودي است كه وجه روان رنجوري بايد در يك كمبود ديده شود، در اينكه ارتباط شخص با تعالي فرونشان و سركوب شده است، نمايان مي گردد و خود را به صورت يك « نا آرامي قلب » نشان مي دهد.
بنگريد كه تا چه اندازه اين تعبير با تعبير قرآن شباهت دارد:
معيشه ضنكاً= زندگي سخت، دشوار و غير قابل تحمل
گمان مي كنم قرآن نيز براي به سطح خودآگاه آوردن خدا از سطح ناخودآگاه روحي مشركان بود كه از آنها به گونه اي پرسش مي كرد كه آ نان ناگزير از اعتراف به وجود خدا و خالق بودن او مي شوند.
قرآن كريم درباره كساني كه به كتب الهي كفر مي ورزيدند و بر تقليد از پدران خويش اصرار داشتند و در شرك و كفر غوطه ور بودند، مي فرمايد:
« ولئن سألتهم من خلق السموات و الأرض ليقولنّ الله قل الحمدلله بل اكثرهم لايعلمون» لقمان/5
و اگر از آنها بپرسي: چه كسي آسمانها و زمين را آفريده است؟ هر آينه خواهد گفت: « خدا » بگو: « ستايش از آن خداست»، ولي بيشترشات نمي دانند.
در اصل هدف انبيا نيز همين بود كه آن ميثاق فطري انسانها را به يادشان بياورند و به تعبير روان درماني از ناخودآگاه روحي شان به سطح خودآگاه بياورند.
امام علي (ع) درباره هدف دعوت انبياء و روش كاري آنان مي فرمايد:
« فبعث فيهم رسله، و واتر اليهم انبياءه، ليستأدوهم ميثاق فطرته، و يذكّروهم منسيّ نعمته.»
پس پيامبران را به ميان ايشان فرستاد و آنان را به سوي ايشان روانه كرد، تا از مردم بخواهند كه آن پيمان را كه خلقتشان بر آن سرشته به جاي آرند و نعمت او را از ياد برده اند فراياد آورند . . .
بايد دانست « فطرت » همان بخش ناخودآگاه روحي يا روحاني كه فرانكل مطرح مي كند نيست؛ فطرت قسمت مهمي از سرشت انسان است كه خودخواهي و خداجويي در آن نهاده شده است، كه هر گاه خواسته او برآورده نشود و سركوب شود، به ناخودآگاه روحي فرستاده مي شود، يعني فطرت چيزي است كه مي تواند خواسته اش در سطح خودآگاه روحي ارضا شود، و يا سركوب شود و در سطح ناخودآگاه پناه گيرد. بنابراين فطرت شامل هر دو بخش خودآگاه و ناخودآگاه روحي مي شود.
در صورت سركوب حس مذهبي و خداجويي اين نياز فطرت به ناخودآگاه سپرده شده و شخص دچار بيماري مي شود، قرآن نيز راه درمان آن را به يادآوردن ميثاق فطرت و به خودآگاه آوردن اعتقاد و رابطه با آفريدگار هستي مي داند، و چنين كساني را از بيم و هراس و نوميدي و خلأ وجودي رها و آزاد مي داند:
« ان الذين قالوا ربّنا الله ثمّ استقاموا فلاخوف عليهم و لاهم يحزنون» احقاف/ 13
به تحقيق كساني كه گفتند: « پروردگار كا خداست» سپس ]در اين راه[ ايستادگي كردند، بيمي بر آنان نيست و غمگين نخواهند شد.
آيه 5/فاطر __ محبت تفسير : الميزان و نمونه عوامل سرگرم كننده و زرق و برقهاي دلفريب اين جهان مي خواهند تمام شما را بركنند و از آن وعده بزرگ الهي غافل سازد شياطين جن و انس با وسائل گوناگون فريبكاري به طور مداوم به وسوسه هاي آنها مؤثر افتد تمام زندگي شما تباه و آرزوي سعادتان نقشي بر آب مي شد مراتب آن نيز باشيد راه نفوذ گناه در انسان دو راه است 21 مظاهر فريبنده دنيا، جاه و جلال و مال و مقام و انواع شهوات 2- معزور شدن به عنود اكرم الهي و در اينجاست كه شيطان از يكسو زرق و برق اين جهان را در نظر انسان زينت مي دهد و آن را متاعي نقد و بر جاذبه و دوست داشتني و بر ارزش معرفي مي كند و از سوي ديگر هر گاه انسان بخواهد با ياد قيامت و دادگاه عظيم پوردگار خود را در برابر فريبندگي و جاذبه شديد دنيا كنترل كند و او را به عضو الهي وسعت رحمتش مغرور مي سازد و در نتيجه به گناه و طغيان دعوتش مي كند. غافل از اينكه خداوند همانگونه كه در همانگونه كه در موضع رحمت ارحم الراحمين است در موضع مجازات و كيفر اشدالمعاقبين است.
غرور ( بر وزن جسور) صيغه مبالغه و به معني موجودي است فوق العاده فريبكار و منظور از آن در اينجا ممكن است هر عامل فريبكاري باشد همانگونه كه مكن است منظور خصوص شيطان باشد و معني دوم مناسبتر است.
تضاد رواني انسان از نظر شخصيت داراي يك سلسله خصوصيات حيواني است كه در نيازهاي جسماني متبلور هستند و اين نيازها به خاطر حفظ ذات و بقاي نوع بايد ارضا شوند. او همچنين داراي صفاتي ملكوتي است كه در اشتباهات روحي نسبت به شناخت خداوند متعال و ايمان به او و عبادت و تقديس و تنزيه باري تعالي متبلور است گاهي اين دو نوع خصوصيات شخصيتي در تعارضند كه قرآن به حالت نزاع ميان جنبه هاي جسماني و رواني اشاره مي كند (فامّامن طغي و اثر الحيوه الدنيا فان الحجيم هي المأوي و اما من خاف مقام ربه و نهي النص عن الهوي فان الجنه هي المأوي. ساختمان وجودي انسان فطرهً هم استعداد انجام كارهاي زشت پيروي از هواي نفس و شهوات جسماني غرق شدن در لذتهاي ملموس و تمايلات دنيوي را دارد و هم آمادگي ارتقاء به اوج فضيلت و تقوا و اخلاقيات عالي طبيعي است كه فطرت انسان در تضاد بين خير و شر است و آزمايش واقعي انسان در اين دنيا همين گرايش اراده و موضع انتخاب او است آيا راه خير و اطاعت از خدا را خواهد كرد و يا راه شر و نافرماني را؟ آيا از هواها و شهوات پيروي مي كند و از ياد خدا غافل مي ماند روز قيامت را فراموش خواهد كرد يا بر هواها حاكم خواهد بود و ميان خواسته و تمايل تعادل خواهد داشت چنين كسي از عقل خود به خوبي استفاده مي كند و شخصيت او در اصل داراي بهداشت رواني است.
محبت اهميت زيادي در زندگي انسان دارد زيرا پايه زندگي زناشويي و تشكيل خانواده و سرپرستي فرزندان و ريشه پيوند همبستگي ميان مردم و تشكيل روابط گرم و انساني است. دوستي و محبت ريسمان محكمي است كه انسان را به خدا پيوند مي دهد و باعث اخلاص در عبادت و پيروي از راه و روش الهي و تمسك و پايبندي به دين و شريعت مي شود.
حب ذات: در رابطه اي بسيار نزديك با انگيزه حفظ ذات قراردارد انسان از هر چيزي كه مانع زندگي و رشد و تحقق شخصيت اوست متنفر است.
نوع دوستي: انسان براي اينكه بتواند خود را با ديگران هماهنگ كند و در حال مسالمت بسر برد شايسته است كه دامنه حب ذات و خودخواهي رامحدود كند و در ايجاد موازنه ميان خود دوستي و نوعدوستي و همكاري با مردم و دراز كردن دست ياري به سوي آنان بكوشد.
محبت جنسي: مسأله محبت باعث ادامه پيوند و هماهنگ و همكاري زن و شوهر مي شود به همين دليل براي تداوم زندگي خانوادگي كاملاً ضرورت دارد.
محبت پدري: انگيزه پدري انگيزه اي رواني است كه در محبت او نسبت به فرزندان تجلي مي يابد زيرا فرزندان براي پدران مايه لذت شاديو منشأ قدرت و مقام و عامل مهمي در ادامه نقش آنها در زندگي و نيز يادگار آنها پس از مرگشان هستند.
محبت خدا: اين محبت نه تنها در نماز و دعا و ذكر خدا بلكه در هر كاري كه انسان انجام مي دهد و هر رفتاري كه از او سر مي زند تجلي مي يابد.
حسد: حسد نوعي حالت انفعالي است كه انسان در آن حالت احساس مي كند سخت مايل است در جاي شخص ديگري كه داراي نعمتي است قرار گيرد و آرزو مي كند كه آن نعمت از او ؟ زوال يابد تا خود صاحب آن شود.
اندوه: حالت انفعالي ضد شادي و سرور است و وقتي پيش مي آيد كه انسان شخص عزيز يا چند چيز گرانبهايي را از دست بدهد يا حادثه اي برايش رخ دهد و يا اين كه در انجام كارهاي مهم دچار شكست شود.
پشيماني (ندامت): حالت انفعالي است كه از احساس گناه و تأسف از ارتكاب آن و ملامت نفس بر آنچه كه انسان انجام داده و آرزو بر اين كه اي كاش آن كار را انجام نمي داد فاش مي شود.
روان درماني در قرآن ص 382 .
1) ايمان به توحيد 2) تقوا 3) عبادات 4) صبر 5) ذكر 6) توبه
ترس: ترس يكي از عواطف مهم انفعالي در زندگي انسان به شمار مي آيد زيرا اين حالت فرد را به دور شدن از خطراتي كه تهديدش مي كنند كمك مي كند و اين نيز به نوبة خود انسان را در حفظ زندگي و بقاي نسل ياري مي كنند.
خشم: يكياز عواطف مهم انفعالي است كه كار با اهميتي براي انسان انجام مي دهند يعني به او در حفظ و نگهداري خويش كمك مي كند زيرا وقتي انسان خشمگين مي شود نيرويش براي انجام كارهاي سخت عضلاني افزايش مي دهد و اين حالت او را براي دفاع از خود يا غلبه بر مشكلاتي كه مانع تحقق اهدافش مي شوند قادر مي سازد.
محبن پيامبر (ص): پس از عشق به خداي متعال از نظر والايي و پاكيزگي و معنويت محبت به پيامبر اكرم قرار دارد كه خدا او را به عنوان رحتمي براي جهانيان مبعوث كرد تا آنها را هدايت و تزكيه كند.
شادي: انسان هرگاه به خواسته خود برسد و به چيزهاي مورد علاقة خودش مانند مال قدرت نفوذ موفقيت و علم و يا ايمان و تقوا نايل آيد در خود حالتي از شادي و سرور احساس مي كند بنابراين شادي امري نسبي و مبتني بر اهداف انسان در زندگي است.
نفرت': نوعي حالت ضد محبت مي باشد عبارت از احساس عدم تمايل و پذيرش يا احساس تنفر و تمايل به دوري از عواملي كه اين احساس را بر مي انگيزاند اعم از آن كه اين عوامل اشخاصي يا اشياء يا اعمال و رفتار باشند.
غيرت: انفعالي است همراه با بعضي و كينه و تيرگي دل انسان معمولاً زماني احساسش مي كند كه احساس كند فرد محبوب وي توجه يا محبتش را معطوف شخص ديگري كرده است __ يوسف 9 و 8
انفعالهاي ديگر __ شرم- ننگ- غرور يا تكبر
انفعالي مركب است كه عناصري از شرم و ترس در آن يافت مي شود و زماني به انسان دست مي دهد كه بترسد مردم رفتارهايي را از او مشاهده كنند كه تا در عيب گيري يا نكوهش هستند و پسنديده است و انسان پرهيز مي كند از اعمال زشت.
ننگ: در واقع همان شرم همراه با احساس خواري و ذلت و رسوايي و عار است در قرآن از ننگ مشركان و منافقان در دنيا توصيف مي شود. __ بقره 114- مائده 13- فصلت 12
خودپسندي:حالت پيچيده اي است كه در بعضي از مردم مشاهده مي شود اين حالت همان خودخواهي و غرور و خودبزرگ بيني و تكبر است گاهي خودپسندي در برخي از مردم به نوعي نشانة رفتاري مبدل مي گردد كه شخصيتشان با آن مشخص مي شود.
اسراء 37- لقمان 18- منافقون 5-
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید