قبول مسووليت در قبال خويشتن با اين فرض شروع ميشود كه من در نهايت مسوول شرايط وجودي خود هستم، اين بدان معناست كه كسي نيست در اينجا به من خدمت كند، از من مراقبت كند يا نيازهايم را برطرف سازد. اين در ضمن بدان معناست كه اگر من به همكاري ديگران نياز داشته باشم تا به هدفهايم برسم بايد به آن دلايلي معنيدار و منطقي بدهم كه سود و نيازهاي آنها را رعايت كند و خواستههاي من باري بر دوش ديگران نيستند.
مسووليت در قبال خود يعني بايد پاسخگوي انتخابها، تصميمات و رفتار خود باشم. من مسوول اعمال و رفتار خود هستم. مسوول نتايج اعمال خود هستم. وقتي اقدامي را انتخاب ميكنم كه بتوانم پيامدهاي آن را پيشبيني كنم، نتايج را هم انتخاب كردهام و اين حقيقت را ميپذيرم. اگر بدرستي رفتار كنم، مسووليت در قبال خود بدين معناست كه من پاسخگوي نقطهنظرها و ارزشهايي هستم كه از آنها در زندگي خود استفاده ميكنم.
شايد برخي افراد تصور كنند پذيرفتن مسووليت در قبال خود اين است كه همه نيازها و خواستههايمان را شخصا برآورده سازيم. بايد گفت پذيرفتن مسووليت در قبال خود با خودكفايي كامل و بيچون و چرا يكي نيست. ما در بسياري از موارد به يكديگر احتياج داريم و نميتوانيم اين نياز را منكر شويم. در واقع افراد همان طور كه بايد بدانند در قبال چه چيزي مسوول هستند اين را هم بايد بدانند كه در قبال چه چيزي مسوول نيستند.
انسانها مسوول انتخابها و اعمال خود هستند. اما مسوول انتخابها و اعمال ديگران نيستند.
همه ما در مواقعي تحت تاثير نيروهاي (سياسي، اقتصادي، محيطي و ژنتيكي) هستيم كه ما آنها را انتخاب نميكنيم و اين نيروها بر شرايط ما تاثيرگذارند، براي نمونه، در شرايط نامناسب اقتصادي نميتوانيم درباره اخراج خود از كار تصميم بگيريم، اما درباره اينكه بعد از اخراج چه ميخواهيم بكنيم امكان انتخابهاي فراوان داريم. ميتوانيم دنبال شغل ديگري بگرديم، ميتوانيم تلاش كنيم براي خودمان كار كنيم يا ميتوانيم تسليم ياس و نوميدي شويم و غيره. به همين شكل ميتوان تاكيد كرد كه گاه وقايعي براي اشخاص اتفاق ميافتد كه اشخاص بيآنكه تقصيري داشته باشند، آسيب ميبينند و متضرر ميشوند بنابراين نميتوان گفت من مسوول همه آن چيزهايي هستم كه تجربه ميكنم و اين درست نيست كه ادعا كنيم افراد داراي كنترل نامحدود درباره زندگيشان هستند.
مسوول در برابر تحقق خواستههاي خود
ما انسانها وقتي كمسن و سال هستيم، به طور طبيعي پدر و مادر را مسوول مراقبت از خود ميدانيم. ما خواستههاي خود را مطرح ميكنيم و اميد داريم پدر و مادرمان اين خواستهها را برآورده سازند. اما وقتي بالغ ميشويم، اغلب به اين نتيجه ميرسيم كه مسوول دستكم برخي از خواستهها و اميال خود هستيم. اغلب ما ميآموزيم اگر خواهان غذا، لباس يا حتي يك خودروي جديد هستيم بايد درآمدي كسب كنيم تا بتوانيم آن را خريداري كنيم. بالغي كه هرگز اين مطلب را نياموزد، در واقع نابالغ است زيرا قرار بر اين است. كه بزرگترها بتوانند خود را تامين كنند.
البته نميتوان منكر اين شد كه اغلب اوقات دستيابي به خواستههاي ما بستگي به همكاري و مشاركت ديگران دارد. براي مثال، فردي ممكن است بدون همكاري و مشاركت شريك زندگياش به نتايج دلخواه نرسد. در اينجا بايد به اين مهم توجه داشته باشيم كه اگر هدف ما لازمهاش مشاركت و همكاري ديگران باشد بايد به منافع و علايق آنها هم احترام بگذاريم.
بايد ارزشهايي را ارائه كنيم كه براي ديگران معنيدار و انگيزهدهنده باشد چرا كه كسي صرفا براي خدمت كردن به ما زندگي نميكند.
شايد بتوان گفت يكي از دلايل اصلي ناراحتي و ناخشنودي اشخاص اين است كه دنبال يك ناجي ميگردند تا مسائلشان را حل كند و خواستههاي آنان را برآورده سازد. ما بايد ياد بگيريم و به خود بقبولانيم كه كسي قرار نيست از راه برسد، كسي قرار نيست ما را نجات بدهد، كسي قرار نيست مسائل ما را حل كند و زندگي را مطابق ميل ما سازد. اگر ما كاري نكنيم، چيزي بهتر نميشود.
در واقع امتياز بزرگ اين مطلب كه كسي از راه نميرسد اين است كه قدرت را به ما باز ميگرداند. تا زماني كه ما به ديگران قدرت بيش از اندازه بدهيم و آنها را بزرگ كنيم و فرض را بر اين بگذاريم كه ديگران قادرند ما را نجات دهند، از قدرت و توانمندي خود كاستهايم و با اجتناب ورزيدن از قبول مسووليت در قبال خود، خود را در شرايط انفعالي و ياس و درماندگي قرار ميدهيم.
كاملا مشخص است كساني كه در قبال موفقيت خود مسووليت بيشتري به عهده ميگيرند ، زندگي بهتري پيدا ميكنند و از كساني كه مسووليتها را به گردن ديگران مياندازند به موفقيتهاي بيشتري دست پيدا ميكنند.
پس بايد بدانيم كه:
ما مسوول باورها و ارزشهاي خود هستيم: معناي اين جمله اين است كه قبل از هر چيز ما مالكيت باورها و ارزشهاي خود را ميپذيريم. به عبارت ديگر ميپذيريم كه آنها از آن ما هستند. بسياري از ما، از منطق واقع در پس اعمال خود بياطلاع هستيم.اگر فكر نكنيم، اگر افكارمان را وارسي نكنيم، نميتوانيم در سطح آگاهي مطلوب به سر ببريم، به همين سبب برايمان دشوار است كه براي باورها و ارزشهايمان قبول مسووليت كنيم و آنها را معين شده ارزيابي نماييم.
انسان مسوول در اين زمينه سعي ميكند باورها و ارزشهاي هوشمندانه داشته باشد به طوري كه بتواند درباره آنها فكر كند و در شرايط كنترلي بيشتري قرار بگيريد. پذيرفتن مسووليت درقبالخود با خودكفايي كامل و بيچون و چرا يكي نيست. ما در بسياري از موارد بهيكديگر احتياج داريم و نميتوانيم ايننياز را منكر شويم.
ما مسوول احساسات و عواطف خود هستيم: اصولا وقتي براساس احساسات و عواطف خود رفتار ميكنيم، اغلب معتقديم كاري كه كردهايم كموبيش از سر ناچاري بوده است و اين كه آن احساس و عاطفه رفتار ما را مشخص ميكند. ممكن است متوجه نباشيم يا نخواهيم بدانيم كه در اين جا هم با وجود احساسات و عواطف باز هم پاي يك انتخاب يا تصميمگيري در ميان بوده است. اگر بدانيم و متوجه باشيم يا بياموزيم كه ما در قبال اعمال و رفتار خود مسووليت داريم، اين امكان وجود دارد كه رفتار كمتر تكانهاي را به نمايش بگذاريم و بيشتر روي رفتارمان فكر كنيم؛ اما اگر بر اين باور باشيم كه صرفا براساس احساسات خود بايد رفتار كنيم، اگر براين باشيم كه بايد بدون داوري و انديشه مطابق احساسات خود رفتار كنيم، در اين صورت تبديل به يك انسان بدون توجه و تابع احساسات ميشويم.
ما مسوول رفتار با ديگران هستيم: در واقع ما بايد به ياد داشته باشيم كه مسوول رفتار عقلاني يا غيرعقلاني خود با ديگران هستيم، مسوول احترام گذاشتن يا بياحترامي كردن به ديگران هستيم، مسوول رفتار منصفانه يا غيرمنصفانه، مسوول مهرباني يا نامهرباني، مسوول ايستادن بر سر قول و قرار يا شكستن قول و قرارهاي خود با ديگران و مسوول سخاوت و خست خود در قبال ديگران هستيم. اگر ما از شأن و مقام فرزندمان حمايت ميكنيم يا به اين دليل كه از سروصداي فرزندمان كه در حال بازي است، خوشمان نميآيد، بر صورت او سيلي ميزنيم، مسووليتش به عهده خود ماست.
اگر در اين حالت بگوييم «او مرا وادار كرد چنين كاري بكنم» از زير بار مسووليت شانه خالي ميكنيم. در واقع اينها دروغهايي هستند كه اشخاص براي توجيه رفتار خود از آن استفاده ميكنند. ما به عنوان انسان بالغ در اغلب موارد درباره كاري كه ميكنيم و رفتاري كه با ديگران داريم، امكان انتخاب داريم و نميتوانيم براي توجيه رفتار خود مثلا بگوييم «او پا روي اعصاب من گذاشت» يا «تقصير او بود كه من...» اگر ما نخواهيم حق انتخاب خود را به رسميت بشناسيم، به خود و به ديگران اين پيام را ميدهيم كه مسوول نبوديم، اين كه امكان انتخاب نداشتيم و مجبور بوديم آن كار را بكنيم.
ما در قبال اولويتهاي زماني خود مسوول هستيم: شايد بتوان گفت مسووليت در برابر زمان، اصوليترين موضوع در زندگي ماست كه بيش از همه مورد سوءاستفاده قرار ميگيرد. گاه ما وسوسه ميشويم با زمان مانند يك دشمن رفتار كنيم و به اين نياز خود كه حق انتخاب داشتن است بهايي نميدهيم .حال آن كه در اين مورد مسووليت داريم. انتخابها و تصميمات ما مشخص ميكنند آيا زمان و انرژي ما منعكسكننده ارزشهاي مورد نظر ما هستند يا با آنها غيرهمخوان ميباشند. براي مثال ممكن است مادري بگويد فرزندانش براي او بسيار باارزشند، اما بخش اعظم وقت خود را صرف خريد با دوستانش بكند يا با آنها تفريح داشته باشد و تنها اندك زماني از فرصت خود را صرف فرزندانش بكند. اگر ما بروشني بدانيم كه اولويتبندي كردن زمان به انتخاب خود ماست و مسووليت خود ما به حساب ميآيد، بهتر ميتوانيم كشمكشها را اصلاح كنيم.
منبع : روزنامه جام جم- باتلخيص
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید