خدا بعد از این که آدم رو خلق کرد، دستشو زد به کمرش و یه نگاه حسابی به آدم کرد، بعد گفت: حتماً بهتر از اینم میتونم خلق کنم... بعدش حوا رو خلق کرد!!!
قاضی رو به متهم می کنه و می پرسه: خانم! شما چند سالتونه؟
خانم می گه: 25 سال آقای قاضی!
قاضی می گه: خوب، حالا بفرمایید چند ساله که 25 سالتونه؟
از حیف نون می پرسن: نظرت راجع به مار چیه؟
می گه: حیوون خیلی خوبیه! اما حیف که همش دُمه!!
حیف نون قبل از مرگش وصیت می کنه قبر منو با آب و صابون بشویید، تا هر کس رد می شه بخوره زمین، بخندم روحم شاد شه!
حیف نون پری دریایی می بینه می گه: وای تو چقدر خوشگلی. زن من می شی؟ پری می گه: من که آدم نیستم. حیف نون می گه: فکر کردی من هستم؟
حیف نون می خواسته از همسایه شون نردبون قرض بگیره. با خودش فکر می کنه، می گه: الان اگه برم بگم نردبونتون رو بدین، شاید همسایه بگه نردبون ما کوتاهه، یا بگه نردبون ما شکسته، یا بگه نردبون رو به یکی دیگه قرض دادیم. خلاصه می ره دم خونه همسایه در می زنه، همسایه میاد دم در می گه: بله بفرمایید... حیف نون می گه: برو بابا شما هم با این نردبونتون!
زن اولی: این مردها واقعاً خیلی لجوج و یک دنده هستند!
زن دومی: چی شده؟
زن اولی: مثلاً این شوهر من، دیروز درست چهار ساعت براش توضیح دادم، آخرش هم قبول نکرد که نکرد.
زن دومی: خوب چی رو داشتی براش توضیح میدادی؟
زن اولی: این که من آدم پر حرفی نیستم!!!
دیوانه اولی: من وقتی روی سرم می ایستم، خون توی سرم جمع می شه، ولی وقتی روی پاهام می ایستم، خون توی پاهام جمع نمی شه، می دونی چرا این جوریه؟
دیوانه دومی: خوب معلومه دیگه، چون پاهات مثل کلهات تو خالی نیستند!
به حیف نون می گن آرزوت چیه؟ می گه دکتر بشم، از اتاق عمل بیام بیرون، بگم متأسفم!.
معلم فلسفه یک صندلی می ذاره وسط کلاس و به شاگردانش می گه: شما باید یک مقاله بنویسید و در آن ثابت کنید که این صندلی وجود ندارد! یکی از شاگردان دو کلمه می نویسه و ورقه شو می ذاره رو میزش و بعد از اینکه معلم ورقه ها را تصحیح می کنه اون بهترین نمره رو می گیره! می دونید چی نوشته بوده؟
...
...
...
نوشته بوده: کدوم صندلی؟
حیف نون یه رستوران باز می کنه، ولی هر روز ظهر خودش می رفته بیرون غذا می خورده. بهش می گن چرا همین جا غذا نمی خوری؟ می گه: آخه پدرسوخته خیلی گرون می ده!
اقدس به غضنفر: مرد! پاشو برو سر کار. چرا تا لنگ ظهر خوابیدی؟
حیف نون: زن! به من الهام شده که خدا نمیخواد من برم سر کار!
اقدس: مرد! این مزخرفها چیه؟ پاشو برو.
حیف نون: نگاه کن ببین ماشین پنچره، نگفتم حتماً خدا نمیخواد برم سر کار؟
اقدس: مرد! چرا حرف بی خود می زنی؟ این ماشین الآن یک ماهه که پنچره، تو هم هر روز همینو می گی!
زن به شوهر: آخ نمی دونی دیشب چه خواب خوبی دیدم!
شوهر: چی خواب دیدی؟
زن: خواب دیدم تو بهشت هستم، همه چیز عالی و زیبا و...
شوهر: خوب چرا همون جا نموندی؟!
حیف نون تو قسمت کامپیوتر استخدام می شه. در پایان روز اول، رئیس ازش می پرسه: خوب، امروز چه کار کردی؟ حیف نون می گه: هیچی، کلیدهای کیبورد نامرتب بودن، به ترتیب الفبا مرتبشون کردم!
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید