نه كه در روزگاراني پيش ، همين ديروز و امروز بود و زني به مردي كه جهان اش بود دل باخته بود . چنان دوست اش مي داشت که گمان مي کرد به روياهايش دست يافته است . براي او همه کار مي کرد . حتي کارهائي که خودش حين انجام آن حيرت زده مي شد . به ازاي هر كلمه كه از او مي شنيد، شعفي توام با درد را در جانش حس مي کرد و اين برايش، سخت غريب و شگفت بود. قند توي دل ا ش آب مي شد و اما هرگز اين شيريني را رودخانه اي خروشان نمي ديد . نيازي خفته در ضميرش ، قد مي كشيد و اما مرد انگار كه بداند زن در پي کدام جمله اي تن و جان مقدسش را بر خاک و خل مي کشاند ، در تکرار آن امساك داشت . شايد هم غافل كه كيمياي سعادت را بايد در كلام هم مي جستند . تقابل دو ميل و وجد دوجنس ، در گرو اين واژه ها بود و زن مي خواست بشنود و مرد مانده بود كه آيا به زيباترين وجه ممکن ، جمله اي راكه دوست دارد ، مي تواند بگويد ياكه نه ؟ آخرسر، اين ترديد پاييد و زن انگاركه هيچ نشنيده بود و مرد انگار زن را به خواب ديده بود . هردو در وهم و گمان به سر مي بردند و پاي هيچ کدام برزمين نبود . پنداري دو قلم جادويي، يکي از آسمان و ديگري از ژرف اقيانوس ، در حال کشيدن نقاشي هاي دلخواه خود باشند . تا كه بادي آمد و نقاشي هارا پاره – پاره باخود برد . باران ، خميرشان كرد و آفتاب ، خاطره ي آنها را به پوست اندوهگين خاک چسباند. اين شد كه دنيا پرشد از صورتكهاي بي دل ، بي باورِ مهر و با رازهاي نهان درعمق. شعبده ، بازار يافت و خرگوش ها از کلاه ها بيرون پريدند وشدند طوقي و كفتر. دانه جستند و بي مهر، بال برزدند . چون مرغكاني در قفس يك فال بين. از آن روزگاران نه كه زياد ،همه اش چند گاهي گذشت و ناگهان در مفصل يك صبحگاهِ پر شبنم ، اين بار نه زن ، بلكه آن مرد به شيدايي ، زن را به نام خواند. زن گفت ، تبار شمايان مهر را بر باد داد و اما تو چه خواهي كرد ؟ مرد در سكوت ، ژرفايي جست و تا وفاي آبشاران دويد . تطهير خيال گرديد وبعدِ تگرگي سخت ، نوري ديد و زني كه در چشمان اش ، خورشيد را ارمغان داشت .مرد ، دست و پايش را گم مي كرد كه زن او را جهان اش خواند و برق لبخندي ، چراغ آبي شان را روشن كرد . مهرشان مي سوخت ، اگر نگاهشان ، رويا را هم نمي زد.
سايه هاشان ، هيچ هم ،كم طول و عرضي نداشت. چرا كه فكرشان در فرداها ، همه به جا پاي امروز بود كه حالا روزگاراني شده و هنوز، اصلي به نام انسان ، ميان خطوط و کلمه ها شان راه مي رود و حالا بگيريم كه چشمانشان با تابش چشمان هم نيز روشن نشده است .
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید