آنچه از قرآن كريم در خصوص اين داستان استفاده مى شود اين است كه پيامبر گرامى خود را مخاطب مى سازد كه ((با مردم درباره اين داستان مجادله مكن مگر مجادله اى ظاهرى و يا روشن )) و از احدى از ايشان حقيقت مطلب را مپرس . اصحاب كهف و رقيم جوانمردانى بودند كه در جامعه اى مشرك كه جز بتها را نمى پرستيدند، نشو و نما نمودند. چيزى نمى گذرد كه دين توحيد محرمانه در آن جامعه راه پيدا مى كند، و اين جوانمردان بدان ايمان مى آورند. مردم آنها را به باد انكار و اعتراض مى گيرند، و در مقام تشديد و تضييق بر ايشان و فتنه و عذاب آنان بر مى آيند، و بر عبادت بتها و ترك دين توحيد مجبورشان مى كنند. و هر كه به ملت آنان مى گرويد از او دست بر مى داشتند و هر كه بر دين توحيد و مخالفت كيش ايشان اصرار مى ورزيد او را به بدترين وجهى به قتل مى رساندند. ...
أَمْ حَسِبْت أَنَّ أَصحَب الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ ءَايَتِنَا عجَباً(9)
إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلى الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا ءَاتِنَا مِن لَّدُنك رَحْمَةً وَ هَيىْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشداً(10)
فَضرَبْنَا عَلى ءَاذَانِهِمْ فى الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً(11)
ثُمَّ بَعَثْنَهُمْ لِنَعْلَمَ أَى الحِْزْبَينِ أَحْصى لِمَا لَبِثُوا أَمَداً(12)
نحْنُ نَقُص عَلَيْك نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنهُمْ فِتْيَةٌ ءَامَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْنَهُمْ هُدًى (13)
وَ رَبَطنَا عَلى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَب السمَوَتِ وَ الاَرْضِ لَن نَّدْعُوَا مِن دُونِهِ إِلَهاً لَّقَدْ قُلْنَا إِذاً شططاً(14)
هَؤُلاءِ قَوْمُنَا اتخَذُوا مِن دُونِهِ ءَالِهَةً لَّوْ لا يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسلْطنِ بَينٍ فَمَنْ أَظلَمُ مِمَّنِ افْترَى عَلى اللَّهِ كَذِباً(15)
وَ إِذِ اعْتزَلْتُمُوهُمْ وَ مَا يَعْبُدُونَ إِلا اللَّهَ فَأْوُا إِلى الْكَهْفِ يَنشرْ لَكمْ رَبُّكُم مِّن رَّحْمَتِهِ وَ يُهَيىْ لَكم مِّنْ أَمْرِكم مِّرْفَقاً(16)
وَ تَرَى الشمْس إِذَا طلَعَت تَّزَوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَات الْيَمِينِ وَ إِذَا غَرَبَت تَّقْرِضهُمْ ذَات الشمَالِ وَ هُمْ فى فَجْوَةٍ مِّنْهُ ذَلِك مِنْ ءَايَتِ اللَّهِ مَن يهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَن يُضلِلْ فَلَن تجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُّرْشِداً(17)
وَ تحْسبهُمْ أَيْقَاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذَات الْيَمِينِ وَ ذَات الشمَالِ وَ كلْبُهُم بَسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ لَوِ اطلَعْت عَلَيهِمْ لَوَلَّيْت مِنْهُمْ فِرَاراً وَ لَمُلِئْت مِنهُمْ رُعْباً(18)
وَ كذَلِك بَعَثْنَهُمْ لِيَتَساءَلُوا بَيْنهُمْ قَالَ قَائلٌ مِّنهُمْ كمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْض يَوْمٍ قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكم بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ إِلى الْمَدِينَةِ فَلْيَنظرْ أَيهَا أَزْكى طعَاماً فَلْيَأْتِكم بِرِزْقٍ مِّنْهُ وَ لْيَتَلَطف وَ لا يُشعِرَنَّ بِكمْ أَحَداً(19)
إِنهُمْ إِن يَظهَرُوا عَلَيْكمْ يَرْجُمُوكمْ أَوْ يُعِيدُوكمْ فى مِلَّتِهِمْ وَ لَن تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً(20)
وَ كذَلِك أَعْثرْنَا عَلَيهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقُّ وَ أَنَّ الساعَةَ لا رَيْب فِيهَا إِذْ يَتَنَزَعُونَ بَيْنهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيهِم بُنْيَناً رَّبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيهِم مَّسجِداً(21)
سيَقُولُونَ ثَلَثَةٌ رَّابِعُهُمْ كلْبُهُمْ وَ يَقُولُونَ خَمْسةٌ سادِسهُمْ كلْبهُمْ رَجْمَا بِالْغَيْبِ وَ يَقُولُونَ سبْعَةٌ وَ ثَامِنهُمْ كلْبهُمْ قُل رَّبى أَعْلَمُ بِعِدَّتهِم مَّا يَعْلَمُهُمْ إِلا قَلِيلٌ فَلا تُمَارِ فِيهِمْ إِلا مِرَاءً ظهِراً وَ لا تَستَفْتِ فِيهِم مِّنْهُمْ أَحَداً(22)
وَ لا تَقُولَنَّ لِشاى ءٍ إِنى فَاعِلٌ ذَلِك غَداً(23)
إِلا أَن يَشاءَ اللَّهُ وَ اذْكُر رَّبَّك إِذَا نَسِيت وَ قُلْ عَسى أَن يهْدِيَنِ رَبى لاَقْرَب مِنْ هَذَا رَشداً(24)
وَ لَبِثُوا فى كَهْفِهِمْ ثَلَث مِائَةٍ سِنِينَ وَ ازْدَادُوا تِسعاً(25)
قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا لَهُ غَيْب السمَوَتِ وَ الاَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسمِعْ مَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَلىٍّ وَ لا يُشرِك فى حُكْمِهِ أَحَداً(26)
9. مگر پنداشته اى از ميان آيه هاى ما اهل كهف و رقيم شگفت انگيز بوده اند؟
10. وقتى آن جوانان به غار رفتند و گفتند: پروردگارا، ما را از نزد خويش رحمتى عطا كن و براى ما در كارمان صوابى مهيا فرما.
11. پس در آن غار سالهاى معدود به خوابشان برديم .
12. آنگاه بيدارشان كرديم تا بدانيم كدام يك از دو دسته مدتى را كه درنگ كرده اند، بهتر مى شمارند.
13. ما داستانشان را براى تو حق مى خوانيم . ايشان جوانانى بودند كه به پروردگارشان ايمان داشتند و ما بر هدايتشان افزوديم .
14. و دلهايشان را قوى كرده بوديم كه به پا خاستند و گفتند: پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمين است و ما هرگز جز او پروردگارى نمى خوانيم ، و گرنه باطلى گفته باشيم .
15. اينان ، قوم ما، كه غير خدا خدايان گرفته اند، چرا در مورد آنها دليلى روشنى نمى آورند؟ راستى ستمگرتر از آن كس كه دروغى درباره خدا ساخته باشد، كيست ؟
16. اگر از آنها و از آن خدايان غير خدا را كه مى پرستند گوشه گيرى و دورى مى كنيد، پس سوى غار برويد تا پروردگارتان رحمت خويش را بر شما بگسترد و براى شما در كارتان گشايشى فراهم كند.
17. و خورشيد را بينى كه چون برآيد، از غارشان به طرف راست مايل شود و چون فرو رود، به جانب چپ بگردد. و ايشان در فراخنا و قسمت بلندى غارند. اين از آيه هاى خداست . هر كه را خدا هدايت كند، او هدايت يافته است و هر كه را خدا گمراه كند، ديگر دوستدار و دلسوز و رهبرى برايش نخواهى يافت .
18. چنان بودند كه بيدارشان پنداشتى ولى خفتگان بودند. به پهلوى چپ و راستشان همى گردانديم ، و سگشان بر آستانه دستهاى خويش را گشوده بود. اگر ايشان را مى ديدى ، به فرار از آنها روى مى گرداندى و از ترسشان آكنده مى شدى .
19. چنين بود كه بيدارشان كرديم تا از همديگر پرسش كنند. يكى از آنها گفت : چقدر خوابيديد؟ گفتند: روزى يا قسمتى از روز خوابيده ايم . گفتند: پروردگارتان بهتر داند كه چه مدت خواب بوده ايد. يكيتان را با اين پولتان به شهر بفرستيد تا بنگرد طعام كدام يكيشان پاكيزه تر است و خوردنيى از آنجا براى شما بياورد، و بايد سخت دقت كند كه كسى از كار شما آگاه نشود.
20. زيرا محققا اگر بر شما آگهى و ظفر يابند، شما را يا سنگسار خواهند كرد و يا به آيين خودشان بر مى گردانند، و هرگز روى رستگارى نخواهند ديد.
21. بدين سان كسانى را از آنها مطلع كرديم تا بدانند كه وعده خدا حق است و در رستاخيز ترديدى نيست . وقتى كه ميان خويش در كار آنها مناقشه مى كردند، گفتند: بر غار آنها بنايى بسازيد - پروردگار به كارشان داناتر است - و كسانى كه در مورد ايشان غلبه يافته بودند، گفتند: بر غار آنها عبادتگاهى خواهيم ساخت .
22. خواهند گفت : سه تن بودند، چهارميشان سگشان بود. و گويند پنج تن بودند، ششم آنها سگشان بوده . اما بدون دليل و در مثل رجم به غيب مى كنند. و گويند هفت تن بودند، هشتمى آنها سگشان بوده . بگو پروردگارم شمارشان را بهتر مى داند و جز اندكى شماره ايشان را ندانند. در مورد آنها مجادله مكن مگر مجادله اى بظاهر، و درباره ايشان از هيچ يك از اهل كتاب نظر مخواه .
23. درباره هيچ چيز مگو كه فردا چنين كنم ،
24. مگر آنكه خدا بخواهد. و چون دچار فراموشى شدى ، پروردگارت را ياد كن و بگو شايد پروردگارم مرا به چيزى كه به صواب نزديك تر از اين باشد، هدايت كند.
25. و در غارشان سيصد سال بسر بردند و نه سال بر آن افزودند.
26. بگو خدا بهتر داند چه مدت بسر بردند. دانستن غيب آسمانها و زمين خاص اوست ؛ چه ، او بينا و شنواست . جز او دوستى ندارند و هيچ كس را در فرمان دادن خود شريك نمى كند.
(از سوره مباركه كهف )
داستان اصحاب كهف از نظر قرآن و تاريخ
آنچه از قرآن كريم در خصوص اين داستان استفاده مى شود اين است كه پيامبر گرامى خود را مخاطب مى سازد كه ((با مردم درباره اين داستان مجادله مكن مگر مجادله اى ظاهرى و يا روشن )) و از احدى از ايشان حقيقت مطلب را مپرس . اصحاب كهف و رقيم جوانمردانى بودند كه در جامعه اى مشرك كه جز بتها را نمى پرستيدند، نشو و نما نمودند. چيزى نمى گذرد كه دين توحيد محرمانه در آن جامعه راه پيدا مى كند، و اين جوانمردان بدان ايمان مى آورند. مردم آنها را به باد انكار و اعتراض مى گيرند، و در مقام تشديد و تضييق بر ايشان و فتنه و عذاب آنان بر مى آيند، و بر عبادت بتها و ترك دين توحيد مجبورشان مى كنند. و هر كه به ملت آنان مى گرويد از او دست بر مى داشتند و هر كه بر دين توحيد و مخالفت كيش ايشان اصرار مى ورزيد او را به بدترين وجهى به قتل مى رساندند.
قهرمانان اين داستان افرادى بودند كه با بصيرت به خدا ايمان آوردند، خدا هم هدايتشان را زيادتر كرد، و معرفت و حكمت بر آنان افاضه فرمود، و با آن نورى كه به ايشان داده بود پيش پايشان را روشن نمود، و ايمان را با دلهاى آنان گره زد، در نتيجه جز از خدا از هيچ چيز ديگرى باك نداشتند. و از آينده حساب شده اى كه هر كس ديگرى را به وحشت مى انداخت نهراسيدند، لذا آنچه صلاح خود ديدند بدون هيچ واهمه اى انجام دادند. آنان فكر كردند اگر در ميان اجتماع بمانند جز اين چاره اى نخواهند داشت كه با سيره اهل شهر سلوك نموده حتى يك كلمه از حق به زبان نياورند. و از اينكه مذهب شرك باطل است چيزى نگويند، و به شريعت حق نگروند. و تشخيص دادند كه بايد بر دين توحيد بمانند و عليه شرك قيام نموده از مردم كناره گيرى كنند، زيرا اگر چنين كنند و به غارى پناهنده شوند بالاخره خدا راه نجاتى پيش پايشان مى گذارد. با چنين يقينى قيام نموده در رد گفته هاى قوم و اقتراح و تحكمشان گفتند: ((ربنا رب السموات و الارض لن ندعو من دونه الها لقد قلنا اذا شططا هولاء قومنا اتخذو امن دونه الهة لو لا ياتون عليهم بسلطان بين فمن اظلم ممن افترى على اللّه كذبا)) آنگاه پيشنهاد پناه بردن به غار را پيش كشيده گفتند: ((و اذ اعتزلتموهم و ما يعبدون الا اللّه فاووا الى الكهف ينشر لكم ربكم من رحمتة و يهيى ء لكم من امركم مرفقا)).
آنگاه داخل شده ، در گوشه اى از آن قرار گرفتند، در حالى كه سگشان دو دست خود را دم در غار گسترده بود. و چون به فراست فهميده بودند كه خدا نجاتشان خواهد داد اين چنين عرض كردند: ((بار الها تو در حق ما به لطف خاص خود رحمتى عطا فرما و براى ما وسيله رشد و هدايت كامل مهيا ساز)).
پس خداوند دعايشان را مستجاب نمود و سالهايى چند خواب را بر آنها مسلط كرد، در حالى كه سگشان نيز همراهشان بود. ((آنها در غار سيصد سال و نه سال زيادتر درنگ كردند. و گردش آفتاب را چنان مشاهده كنى كه هنگام طلوع از سمت راست غار آنها بر كنار و هنگام غروب نيز از جانب چپ ايشان به دور مى گرديد و آنها كاملا از حرارت خورشيد در آسايش بودند و آنها را بيدار پنداشتى و حال آنكه در خواب بودند و ما آنها را به پهلوى راست و چپ مى گردانيديم و سگ آنها دو دست بر در آن غار گسترده داشت و اگر كسى بر حال ايشان مطلع مى شد از آنها مى گريخت و از هيبت و عظمت آنان بسيار هراسان مى گرديد.
پس از آن روزگارى طولانى كه سيصد و نه سال باشد دو باره ايشان را سر جاى خودشان در غار زنده كرد تا بفهماند چگونه مى تواند از دشمنان محفوظشان بدارد، لاجرم همگى از خواب برخاسته به محضى كه چشمشان را باز كردند آفتاب را ديدند كه جايش تغيير كرده بود، مثلا اگر در هنگام خواب از فلان طرف غار مى تابيد حالا از طرف ديگرش مى تابد، البته اين در نظر ابتدائى بود كه هنوز از خستگى خواب اثرى در بدنها و ديدگان باقى بود. يكى از ايشان پرسيد: رفقا چقدر خواب يديد؟ گفتند: يك روز يا بعضى از يك روز. و اين را از همان عوض شدن جاى خورشيد حدس زدند. ترديدشان هم از اين جهت بود كه از عوض شدن تابش خورشيد نتوانستند يك طرف تعيين كنند. عده اى ديگر گفتند: ((ربكم اعلم بما لبثتم )) و سپس اضافه كرد ((فابعثوا احدكم بورقكم هذه الى المدينة فلينظر ايها ازكى طعاما فلياتكم برزق منه )) كه بسيار گرسنه ايد، ((و ليتلطف )) رعايت كنيد شخصى كه مى فرستيد در رفتن و برگشتن و خريدن طعام كمال لطف و احتياط را به خرج دهد كه احدى از سرنوشت شما خبردار نگردد، زيرا ((انهم ان يظهروا عليكم يرجموكم )) اگر بفهمند كجائيد سنگسارتان مى كنند ((او يعيدوكم فى ملتهم و لن تفلحوا اذا ابدا)).
اين جريان آغاز صحنه اى است كه بايد به فهميدن مردم از سرنوشت آنان منتهى گردد، زيرا آن مردمى كه اين اصحاب كهف از ميان آنان گريخته به غار پناهنده شدند به كلى منقرض گشته اند و ديگر اثرى از آنان نيست . خودشان و ملك و ملتشان نابود شده ، و الان مردم ديگرى در اين شهر زندگى مى كنند كه دين توحيد دارند و سلطنت و قدرت توحيد بر قدرت ساير اديان برترى دارد. اهل توحيد و غير اهل توحيد با هم اختلافى به راه انداختند كه چگونه آن را توجيه كنند. اهل توحيد كه معتقد به معاد بودند ايمانشان به معاد محكم تر شد، و مشركين كه منكر معاد بودند با ديدن اين صحنه مشكل معاد برايشان حل شد، غرض خداى تعالى از برون انداختن راز اصحاب كهف هم همين بود.
آرى ، وقتى فرستاده اصحاب كهف از ميان رفقايش بيرون آمد و داخل شهر شد تا به خيال خود از همشهرى هاى خود كه ديروز از ميان آنان بيرون شده بود غذائى بخرد شهر ديگرى ديد كه به كلى وضعش با شهر خودش متفاوت بود، و در همه عمرش چنين وضعى نديده بود، علاوه مردمى را هم كه ديد غير همشهرى هايش بودند. اوضاع و احوال نيز غير آن اوضاعى بود كه ديروز ديده بود. هر لحظه به حيرتش افزوده مى شود، تا آنكه جلو دكانى رفت تا طعامى بخرد پول خود را به او داد كه اين را به من طعام بده - و اين پول در اين شهر پول رايج سيصد سال قبل بود - گفتگو و مشاجره بين دكاندار و خريدار در گرفت و مردم جمع شدند، و هر لحظه قضيه ، روشن تر از پرده بيرون مى افتاد، و مى فهميدند كه اين جوان از مردم سيصد سال قبل بوده و يكى از همان گمشده هاى آن عصر است كه مردمى موحد بودند، و در جامعه مشرك زندگى مى كردند، و به خاطر حفظ ايمان خود از وطن خود هجرت و از مردم خود گوشه گيرى كردند، و در غارى رفته آنجا به خواب فرو رفتند، و گويا در اين روزها خدا بيدارشان كرده و الان منتظر آن شخصند كه برايشان طعام ببرد.
قضيه در شهر منتشر شد جمعيت انبوهى جمع شده به طرف غار هجوم بردند. جوان را هم همراه خود برده در آنجا بقيه نفرات را به چشم خود ديدند، و فهميدند كه اين شخص راست مى گفته ، و اين قضيه معجزه اى بوده كه از ناحيه خدا صورت گرفته است .
اصحاب كهف پس از بيدار شدنشان زياد زندگى نكردند، بلكه پس از كشف معجزه از دنيا رفتند و اينجا بود كه اختلاف بين مردم در گرفت ، موحدين با مشركين شهر به جدال برخاستند. مشركين گفتند: بايد بالاى غار ايشان بنيانى بسازيم و به اين مساءله كه چقدر خواب بوده اند كارى نداشته باشيم . و موحدين گفتند بالاى غارشان مسجدى مى سازيم .
داستان از نظر غير مسلمانان
بيشتر روايات و سندهاى تاريخى برآنند كه قصه اصحاب كهف در دوران فترت ما بين عيسى و رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلم ) اتفاق افتاده است ، به دليل اينكه اگر قبل از عهد مسيح بود قطعا در انجيل مى آمد و اگر قبل از دوران موسى (عليه السلام ) بود در تورات مى آمد، و حال آنكه مى بينيم يهود آن را معتبر نمى دانند. هر چند در تعدادى از روايات دارد كه قريش آن را از يهود تلقى كرده و گرفته اند. و ليكن مى دانيم يهود آن را از نصارى گرفته چون نصارى به آن اهتمام زيادى داشته آنچه كه از نصارى حكايت شده قريب المضمون با روايتى است كه ثعلبى در عرائس از ابن عباس نقل كرده . چيزى كه هست روايات نصارى در امورى با روايات مسلمين اختلاف دارد:
اول اينكه مصادر سريانى داستان مى گويد: عدد اصحاب كهف هشت نفر بوده اند، و حال آنكه روايات مسلمين و مصادر يونانى و غربى داستان آنان را هفت نفر دانسته اند.
دوم اينكه داستان اصحاب كهف در روايات ايشان از سگ ايشان هيچ اسمى نبرده است .
سوم اينكه مدت مكث اصحاب كهف را در غار دويست سال و يا كمتر دانسته و حال آنكه معظم علماى اسلام آن را سيصد و نه سال يعنى همان رقمى كه از ظاهر قرآن برمى آيد دانسته اند. و علت اين اختلاف و تحديد مدت مكث آنان به دويست سال اين است كه گفته اند آن پادشاه جبار كه اين عده را مجبور به بت پرستى مى كرده و اينان از شر او فرار كرده اند اسمش دقيوس بوده كه در حدود سالهاى 249 - 251 م زندگى مى كرده ، و اين را هم مى دانيم كه اصحاب كهف به طورى كه گفته اند در سال 425 و يا سال 437 و يا 439 از خواب بيدار شده اند پس براى مدت لبث در كهف بيش از دويست سال يا كمتر باقى نمى ماند، و اولين كسى كه از مورخين ايشان اين مطالب را ذكر كرده به طورى كه گفته است جيمز ساروغى سريانى بوده كه متولد 451 م و متوفاى 521 م بوده و ديگران همه تاريخ خود را از او گرفته اند، و به زودى تتمه اى براى اين كلام از نظر خواننده خواهد گذشت .
غار اصحاب كهف كجاست ؟
در نواحى مختلف زمين به تعدادى از غارها برخورد شده كه در ديوارهاى آن تمثالهايى چهار نفرى و پنج نفرى و هفت نفرى كه تمثال سگى هم با ايشان است كشيده اند. و در بعضى از آن غارها تمثال قربانيى هم جلو آن تمثالها هست كه مى خواهند قربانيش كنند. انسان مطلع وقتى اين تصويرها را آن هم در غارى مشاهده مى كند فورا به ياد اصحاب كهف مى افتد، و چنين به نظر مى رسد كه اين نقشه ها و تمثالها اشاره به قصه آنان دارد و آن را كشيده اند تا رهبانان و آنها كه خود را جهت عبادت متجرد كرده اند و در اين غار براى عبادت منزل مى كنند با ديدن آن به ياد اصحاب كهف بيفتند، پس صرف يادگارى است كه در اين غارها كشيده شده نه اينكه علامت باشد براى اينكه اينجا غار اصحاب كهف است .
غار اصحاب كهف كه در آنجا پناهنده شدند و اصحاب در آنجا از نظرها غايب گشتند، مورد اختلاف شديد است كه چند جا را ادعا كرده اند:
غار اول : كهف افسوس . افسوس به كسر همزه و نيز كسر فاء - و بنا به ضبط كتاب مراصد الاطلاع كه مرتكب اشتباه شده به ضمه همره و سكون فاء - شهر مخروبه اى است در تركيه كه در هفتاد و سه كيلومترى شهر بزرگ ازمير قرار دارد، و اين غار در يك كيلومترى - و يا كمتر - شهر افسوس نزديك قريه اى به نام ((اياصولوك )) و در دامنه كوهى به نام ((ينايرداغ )) قرار گرفته است .
و اين غار، غار وسيعى است كه در آن به طورى كه مى گويند صدها قبر كه با آجر ساخته شده هست . خود اين غار هم در سينه كوه و رو به جهت شمال شرقى است ، و هيچ اثرى از مسجد و يا صومعه و يا كليسا و خلاصه هيچ معبد ديگرى بر بالاى آن ديده نمى شود. اين غار در نزد مسيحيان نصارى از هر جاى ديگرى معروف تر است ، و نامش در بسيارى از روايات مسلمين نيز آمده .
و اين غار على رغم شهرت مهمى كه دارد به هيچ وجه با آن مشخصاتى كه در قرآن كريم راجع به آن غار آمده تطبيق نمى كند.
اولا براى اينكه خداى تعالى درباره اينكه در چه جهت از شمال و جنوب مشرق و مغرب قرار گرفته مى فرمايد آفتاب وقتى طلوع مى كند از طرف راست غار به درون آن مى تابد و وقتى غروب مى كند از طرف چپ غار، و لازمه اين حرف اين است كه درب غار به طرف جنوب باشد، و غار افسوس به طرف شمال شرقى است (كه اصلا آفتاب گير نيست مگر مختصرى ). و همين ناجورى مطلب باعث شده كه مراد از راست و چپ را راست و چپ كسى بگيرند كه مى خواهد وارد غار شود نه از طرف دست راست كسى كه مى خواهد از غار بيرون شود، و حال آنكه قبلا هم گفتيم معروف از راست و چپ هر چيزى راست و چپ خود آن چيز است نه كسى كه به طرف آن مى رود.
بيضاوى در تفسير خود گفته : در غار در مقابل ستارگان بنات النعش قرار دارد، و نزديك ترين مشرق و مغربى كه محاذى آن است مشرق و مغرب راءس السرطان است و وقتى كه مدار آفتاب با مدار آن يكى باشد آفتاب به طور مائل و مقابل در طرف چپ غار مى تابد و شعاعش به طرف مغرب كشيده مى شود، و در هنگام غروب از طرف محاذى صبح مى تابد و شعاع طرف عصرش به جاى تابش طرف صبح كشيده مى شود، و عفونت غار را از بين برده هواى آن را تعديل مى كند، و در عين حال بر بدن آنان نمى تابد و با تابش خود اذيتشان نمى كند و لباسهايشان را نمى پوساند. اين بود كلام بيضاوى . غير او نيز نظير اين حرف را زده اند.
علاوه بر اشكال گذشته مقابله در غار با شمال شرقى با مقابل بودن آن با بنات النعش كه در جهت قطب شمالى قرار دارد سازگار نيست ، از اين هم كه بگذريم گردش آفتاب آنطور كه ايشان گفته اند با شمال شرقى بودن در غار نمى سازد، زيرا بنائى كه در جهت شمال شرقى قرار دارد و در طرف صبح ، آفتاب به جانب غربى اش مى تابد ولى در موقع غروب در ساختمان و حتى پيش خان آن در زير سايه فرو مى رود، نه تنها در هنگام غروب ، بلكه بعد از زوال ظهر آفتاب رفته و سايه گسترده مى شود. مگر آنكه كسى ادعا كند كه مقصود از جمله ((و اذا غربت تقرضهم ذات الشمال )) اين است كه آفتاب به ايشان نمى تابد، و يا آفتاب در پشت ايشان قرار مى گيرد (دقت فرمائيد).
و اما ثانيا براى اينكه جمله ((و هم فى فجوه منه )) مى گويد اصحاب كهف در بلندى غار قرار دارند، و غار افسوس به طورى كه گفته اند بلندى ندارد، البته اين در صورتى است كه ((فجوة )) به معناى مكان مرتفع باشد، ولى مسلم نيست ، و قبلا گذشت كه ((فجوة )) به معناى ساحت و درگاه است . پس اين اشكال وارد نيست .
و اما ثالثا براى اينكه جمله ((قال الّذين غلبوا على امرهم لنتخذن عليهم مسجدا)) ظاهر در اين است كه مردم شهر مسجدى بر بالاى آن غار بنا كردند، و در غار افسوس اثرى حتى خرابه اى از آن به چشم نمى خورد، نه اثر مسجد نه اثر صومعه و نه مانند آن . و نزديك ترين بناى دينى كه در آن ديار به چشم مى خورد كليسايى است كه تقريبا در سه كيلومترى غار قرار دارد، و هيچ جهتى به ذهن نمى رسد كه آن را به غار مرتبط سازد.
از اين هم كه بگذريم در غار افسوس اثرى از رقيم و نوشته ديده نشده كه دلالت كند يك يا چند تا از آن قبور، قبور اصحاب كهف است ، و يا شهادت دهد و لو تا حدى كه چند نفر از اين مدفونين مدتى به خواب رفته بودند، پس از سالها خدا بيدارشان كرده و دو باره قبض روحشان نموده است .
غار دوم : دومين غارى كه احتمال داده اند كهف اصحاب كهف باشد غار رجيب است كه در هشت كيلومترى شهر عمان پايتخت اردن هاشمى نزديك دهى به نام ((رجيب )) قرار دارد. غارى است در سينه جنوبى كوهى پوشيده از صخره ، اطراف آن از دو طرف يعنى از طرف مشرق و مغرب باز است كه آفتاب به داخل آن مى تابد، در غار در طرف جنوب قرار دارد، و در داخل غار طاقنمائى كوچك است به مساحت 5/32 متر در يك سكوئى به مساحت تقريبا 33 و در اين غار نيز چند قبر هست به شكل قبور باستانى روم و گويا عدد آنها هشت و يا هفت است .
بر ديوار اين غار نقشه ها و خطوطى به خط يونانى قديم و به خط ثموديان ديده مى شود كه چون محو شده خوب خوانده نمى شود، البته بر ديوار عكس سگى هم كه با رنگ قرمز و زينت هاى ديگرى آراسته شده ديده مى شود.
و بر بالاى غار آثار صومعه ((بيزانس )) هست كه از گنجينه ها و آثار ديگرى است كه در آنجا كشف گرديده است و معلوم مى شود بناى اين صومعه در عهد سلطنت ((جوستينوس )) اول يعنى در حدود 418 - 427 ساخته شده و آثار ديگرى كه دلالت مى كند كه اين صومعه يك بار ديگر تجديد بنا يافته است و مسلمانان آن را پس از استيلا بر آن ديار مسجدى قرار داده اند. چون مى بينيم كه اين صومعه محراب و ماءذنه و وضوخانه دارد، و در ساحت و فضاى جلو در اين غار آثار مسجد ديگرى است كه پيداست مسلمين آن را در صدر اسلام بنا نهاده و هر چندى يك بار مرمت كرده اند و پيداست كه اين مسجد بر روى خرابه هاى كليسايى قديمى از روميان ساخته شده ، و اين غار على رغم اهتمامى كه مردم بدان داشته و عنايتى كه به حفظش نشان مى دادند و آثار موجود در آن از اين اهتمام و عنايت حكايت مى كند غارى متروك و فراموش شده بوده ، و به مرور زمان خراب و ويران گشته تا آنكه اداره باستان شناسى اردن هاشمى اخيرا در صدد برآمده كه در آن حفارى كند و نقب بزند و آن را پس از قرنها خفاء از زير خاك دوباره ظاهر سازد.
در آثارى كه از آنجا استخراج كردند شواهدى يافت شده كه دلالت مى كند كه اين غار همان غار اصحاب كهف است كه داستانش در قرآن كريم آمده .
در تعدادى از روايات مسلمين همچنانكه بدان اشاره شد نيز همين معنا آمده است كه غار اصحاب كهف در اردن واقع شده . و ياقوت آنها را در معجم البلدان خود آورده است . و رقيم هم اسم دهى است نزديك به شهر عمان كه قصر يزيد بن عبدالملك در آنجا بوده است . البته قصر ديگرى هم در قريه اى ديگر نزديك به آن دارد كه نامش موقر است
اَصْحابِ كَهْف
در قصص قرآنى نام گروهى از مؤمنان كه از ستم پادشاهى مشرك به غاري پناه بردند و ساليانى دراز به خوابى عميق درافتادند. بر پاية روايات، اين پادشاه مشرك، دقيانوس، و محل واقعه اِفِسوس دانسته شده است.
داستان اين گروه، با اشاراتى كوتاه در اوايل سورة مكى كهف مسطور است كه در آن سخن از يكتاپرستانى است كه براي گريز از پرستش خدايان دروغين به غاري پناه بردند تا از گزند ستمكاران بتپرست برهند. خوابى كه آنان را در غار درربود، به فرمان پروردگار ساليانى به طول انجاميد و در اين مدت، چنان هيبتى داشتند كه كس را ياراي نزديك شدن به آنان نبود و نگرنده آنان را بيدار مىپنداشت. اين خفتگان ساليانى چند (بر پاية آيات قرآنى: 309 سال) را در همان حال گذراندند و چون به خواست الهى از خواب برخاستند، چنان گمان بردند كه تنها روزي يا كمى بيشتر از روز در خواب بودهاند. چون يكى از ايشان براي فراهم آوردن غذا به شهر درآمد، مردم از حال شگفتانگيزشان آگاهى يافتند و برآن شدند تا بر در غار آنان مسجدي به پا سازند. در اين آيات به سگى همراه اصحاب كهف اشاره شده است كه بر در غار، خفته، و با هيبتى شگفت، دو دست خود بر زمين گسترانيده بود (نك: كهف/18/9-22).
همچون بسياري ديگر از قصص قرآنى، داستان اصحاب كهف در ميان صاحبان اديان آسمانى، پيشينه دارد و اساساً داستانى مشهور در ميان مسيحيان شرق و غرب بوده است. قرآن كريم بدون اينكه به صاحبان ديانت بخصوصى تصريح نموده باشد، به تعبير «يقولون» به شهرت و تداول اين داستان در ميان پيشينيان، و حتى اختلافى در جزئيات داستان ميان بازگو كنندگان اشاره دارد (همانجا). در ميان مسيحيان، اصحاب كهف نه به لحاظ پناه بردنشان به غار، بلكه از جهت به خواب رفتنشان شهرت يافتهاند و با عنايت به اينكه شمار آنان 7 نفر انگاشته شده است، در غالب منابع، به خصوص در منابع مسيحيت غربى به «7 خفتگان1» شناخته شدهاند.
اين انديشه كه داستان مسيحى 7 خفتگان، خود در داستانهايى قديمتر ريشه داشته باشد، در برخى از پژوهشها مطرح شده است و شماري از محققان، برخى عناصر داستان را با داستانهاي مشابه در منابع يهودي، يونانى و جز آن جستوجو كردهاند. از جمله بايد به داستان اُنياس (حونى) اشاره كرد كه در كتاب «تعانيت»، از بخشهاي تلمود، از آن ياد گرديده، و به خواب 70 سالة او اشاره شده است. همچنين برخى به مقايسة داستان با حكايت هلنىِ 9 خفتگانِ ساردينيا اشاره كردهاند كه ارسطو از آن ياد كرده است (براي اين مقايسهها، نك: گوئيدي، 430 -429 ؛ دِي، 140 ؛ نيز نك: «تعانيت2»، a .(23
به هر تقدير، در متون مسيحى كهن، داستان اصحاب كهف با مضامينى كاملاً قابل مقايسه با مضامين اسلامى ديده مىشود، بدانگونه كه نه تنها مىتوان خطوط كلى داستان قرآنى را در پرداختهاي مسيحى بازيافت، بلكه بخش تفصيلات داستان در روايات و تفاسير اسلامى نيز، با پرداختهاي مسيحى قابل مقايسه است. در اين مقايسهها، همگونى ميان برخى پرداختهاي روايى اسلامى با نمونههاي مسيحى كاملاً مشهود است؛ چنانكه روايت ابنحميد از ابناسحاق، و به خصوص ضبط نامها در اين روايت،از نمونههايبرجستةهمگونى با پرداختهاي مسيحى است (نك: ادامة مقاله). نقل اين داستان نزد مسيحيان با روايت يعقوب سروگى (451-521م)، اسقف سريانى كه مدتى پس از تئودُسيوس دوم مىزيسته، و نيز دستهاي روايات ادبى صورت گرفته است. اين پرداختهاي مسيحى در نسخههايى به زبانهاي سريانى، قبطى، عربى، حبشى و ارمنى از سدة 6م به بعد باقى مانده است (براي پرداختهاي گوناگون داستان، نك: گيبن، ؛ I/544-545 ماسينيون، چ 1954م، 103 بهبعد؛ گوئيدي،429 -428 ؛ .(I/512-513,II/502ٹéگ¤ً
دقيانوس و نيز ثاودوسيوس (تيذوسيوس) كه نام آنها در داستان اصحاب كهف آمده است،دو تن از امپراتورانتاريخى روم هستند كه نخستين از اين دو تن در تواريخ با نام دكيوس يا دكيانوس (حك 249-251م) شناخته مىشود و دومين نفر نيز با تئودسيوس دوم (حك 408-450م)، امپراتور روم شرقى، تطبيقپذير است. شهر افسوس شهري باستانى در غرب آسياي صغير، نزديك ساحل اژه است كه در دورة رومى، مركز شرقى امپراتوري روم بوده است (نيز نك: ه د، اياسلوق).
اصحاب كهف اسلامى و مقايسة آن با نمونههاي مسيحى، و همچنين تطبيق آن با برخى دانستههاي تاريخى، توجه خاورشناسان را به خود جلب كرده است، چنانكه از زواياي مختلف دربارة اين موضوع به تحقيق پرداختهاند. براي نمونه ماسينيون با نگاهى بر روايات اسلامى و مسيحى به بررسى جايگاه اصحاب كهف در ميان گروههاي قومى گوناگون به ويژه از نظر تصويرنگاري ايشان عنايت داشته، و طى يك سلسله مقالات به تفصيل به اين مطلب پرداخته است (نك: ماسينيون در همين مآخذ). از سويى ديگر يونگ با مقايسة داستان اصحاب كهف و داستان خضر نبى، به موضوع تجديد حيات و عمر دوباره يافتن نظر داشته است (نك: ص 135 به بعد؛ جرويس، .(75 همچنين واي با نگاهى به قصص الانبياء ربغوزي به بررسى اين داستان نزد اقوام ترك پرداخته (نك: ص 289 به بعد)، و سيدرسكى با اختصاص دادن بخشى از اثر خود به قصص اصحاب كهف، به مقايسه ميان روايات اسلامى و مسيحى، و يافتن نمونهاي از تلمود در آثار يهودي پرداخته است (ص .(153
اصحاب كهف و پرداختهاي روايى: بيان داستان اصحاب كهف در قرآن كريم، مانند بسياري ديگر از قصص پيشينيان به اجمال، و در روايات و نقل قُصّاص، به تفصيل آمده است؛ مفسران نيز به مناسبت تفسير سورة كهف، با ذكر روايات گوناگون به شرح قصص مربوط به اصحاب كهف پرداختهاند.
در نگاه به اين پرداختهاي روايى، نخست بايد به روايت طبري از طريق ابنحميد از ابناسحاق اشاره كرد كه از نزديكترين نمونههاي همخوان با روايت مسيحى نيز هست. در اين روايت گفته مىشود كه پس از حضرت عيسى (ع)، مسيحيان از ايمان خويش بازگشته، با تشويق پادشاه زمان دقينوس (= دقيانوس) به بت پرستى روي نهادند؛ با سختگيري پادشاه، موحدان يا مثله و كشته مىشدند، يا همچون اصحاب كهف كه از اشرافزادگان بودهاند، روي به سوي پروردگار آورده، به تضرع، راه رهايى مىجستهاند ( تفسير، 15/133؛ نيز بغوي، 3/541 به بعد). به اين روايت، بايد يادداشتهايى ديگر از روايات طبري را افزود، مبنى بر اينكه اصحاب كهف در يكى از غيبتهاي كوتاه دقيانوس از تختگاه، گريخته، به غاري در كوه بنجلوس (قس: ثعلبى، 416؛ طوسى، محمد بن حسن، التبيان، 7/12؛ ابنكثير، 4/368) پناه بردند؛ اما به زودي پناهگاه آنان شناخته شد. دقيانوس با همراهان به در غار آمد و به تصور اينكه، با بستن غار، جوانان خفته در آن، زنده به گور خواهند شد، دستور به بستن دهانة غار داد. در اين ميان دو تن از ياران دقيانوس به نامهاي بيدروس و روناس كه ايمان خويش پنهان مىداشتند، داستان اصحاب كهف را بر لوحى نوشته، در جعبهاي در نزديكى دهانة غار نهادند تا مگر آيندگان از اخبار آنان آگاه گردند (طبري، همان، 15/133- 135؛ نيز قس: شريف رضى، 140-141).
در بخش ديگر داستان، روايتى به نقل قتاده از عكرمه شايان توجه است كه به وقايع پس از بيداري اصحاب كهف مربوط مىشود. در اين روايت، اشاره مىشود كه دير زمانى پس از به خواب رفتن اصحاب كهف، تغييرات بسياري در شهر آنان، افسوس، پديد آمده، و فرمانروايىِ آن ديار به پادشاه صالحى از نسل دقيانوس، به نام تيذوسيس رسيده بود (براي اختلاف در ضبط نام وي، نك: طبرسى، 6/709-710؛ سورآبادي، 217). از سوي ديگر مردم شهر در مسألة رستاخيز و برانگيخته شدن جسد در آخرت، معتقدات مختلفى پيدا كرده، و به دو گروه اصلى مخالفان و موافقان معاد جسمانى تقسيم شده بودند و پادشاه ديندار در حل اين مشكل فرومانده، رو به پروردگار آورده بود. در همين زمان خداوند حجت خود را نماياند و جوانان اصحاب كهف را از خواب طولانى بيدار كرد. پس از بيداري، يمليخا براي تهية غذا به شهر رفت و با نشانههايى از ايمان در آن ديار روبهرو شد و با عرضة سكة خويش به فروشندگان، مردم به وي شك كرده، پنداشتند كه گنجى يافته است. پس از بيان داستان توسط يمليخا، گروهى او را ديوانه، و كسانى وي را رازپوشِ جاي گنج دانسته، نزد دو بزرگِ شهر خويش به نامهاي اريوس و اسطيوس بردند. سرانجام مردم با قبول برخى سخنان او به درِ غار رفتند و در آنجا جعبهاي حاوي دو لوح يافتند كه داستان كامل اصحاب كهف بر آن نوشته شده بوده است. پس همگان آنچه گذشته بود، باور كردند و به عنوان نشانهاي بر حقانيت رستاخيز جسمانى پذيرفتند. بىدرنگ پادشاه نيز به اِفِسوس، به ديدار آن جوانان رفت و شكر خدا به جاي آورد؛ در اين حال خداوند جان از كالبد آنان بازگرفت. پس اجساد به همان حال در غار نهاده شد و مسجدي در كنار آن غار بنا گرديد (نك: طبري، همان، 15/143-147؛ بغوي، 3/546 -552؛ ابناثير، 1/357- 359؛ قرطبى، 10/378-379؛ براي پرداختهاي مشابه مسيحى، قس: گوئيدي، .(428
در روايتى ديگر از طبري از وهب بن منبه آمده است كه يكى از حواريان عيسى مسيح (ع) چون قصد ورود به شهر اصحاب كهف را داشته، درمىيابد كه براي ورود ملزم به سجدة بتى در دروازة شهر است، پس به حمامى در نزديكى شهر مىرود و ضمن مزدوري در آنجا، پنهانى گرمابهبان و ديگران را به راه راست هدايت مىكند. روزي پسر پادشاه به علت ارتكاب فحشا در همان حمام، به غضب الهى گرفتار شده، هلاك مىشود و پادشاه دستور به قتل صاحب حمام مىدهد. صاحب حمام با آگاه شدن از اين دستور همراه با گروهى ديگر از مؤمنان، از آن شهر مىگريزند. در راه با شبانى كه سگى همراه داشت، همراه مىشوند و به غاري پناه مىبرند. بخش پسين روايت كه به پيگرد آنان توسط دقيانوس و بستن در غار مربوط است، با روايت پيشين همانندي دارد (طبري، تاريخ، 1/778-781، تفسير، 15/136-137، 142-143؛ مجلسى، 14/433- 437؛ دميري، 2/270-271؛ قرطبى، 10/359-360؛ ابناثير، 1/355-357).
در كنار روايات اصلى داستان، گاه حكايت اصحاب كهف با پرداختى متفاوت در منابع روايى نقل شده است؛ از آن جمله، در روايت پاسخگويى امام على (ع) به پرسش برخى احبار يهود، با وجود عناصري مشترك با پرداخت مشهور داستان، اشاره شده است كه رويآوردن جوانان به توحيد، زمانى آغاز شده است كه آنان به سبب وقوع حادثهاي، وحشت را در چهرة دقيانوسِ مدعى الوهيت، مشاهده كردند و از آنجا كه براي خداوند ترس و وحشت بىمعناست، به مخلوق بودن پادشاه پى برده، به يكتاپرستى و گريختن از بارگاه دقيانوس روي آوردند. در اين روايت جايگاه سگ اصحاب كهف نيز موضوعيتى ويژه يافته، و بخشى از داستان به سخنگويى آن حيوان با پناهندگان به غار اختصاص يافته است (براي توضيحات بيشتر، نك: ثعلبى، 413 به بعد؛ مجلسى، 14/411-419؛ قس: نيشابوري، 343 به بعد؛ نيز دربارة روايتى از امام صادق (ع)، نك: قمى، 2/32-33). روايت ضحاك بن مزاحم از ابنعباس نيز ديگر نمونة ويژه است كه در آن عنصر قصهپردازي تا حد بسياري وارد شده، و مسير اسطورهاي داستان، آن را از ديگر روايات اسلامى ممتاز ساخته است (نك: ص 93).
به عنوان نكتهاي عمومى در باب روايات، نزديكى برخى اسامى خاص در روايات مسيحى و اسلامى است كه نشان دهندة رابطهاي ويژه ميان آنهاست. براي نمونه به نام كوهِ آنخلوس در روايت مسيحى بايد عنايت كرد كه در روايات اسلامى نيز به صورتهايى همچون بنجلوس آمده است. همچنين در روايتى از وهب بن منبه از درآمدن چوپانى به غار نيز سخن رفته، و نام او، اولياس آمده است، در حالى كه در روايات مسيحى، مالكِ زمينى كه غار در آن قرار گرفته بوده، شخصى به نام اداليس بوده است. طبري نيز در شمارش اصحاب كهف، روايتى آورده كه در آن، از 8 تن به نامهاي مكسملينا، محسملينا، يمليخا، مرطوس، كسوطونس، بيرونس، دينموس و قالوس نام آمده است و اين نامها با ضبط منابع مسيحى قابل مقايسه است (نك: مقدسى، مطهر، 3/128؛ طبري، تاريخ، 1/777؛ مسعودي، مروج...، 1/323؛ قس: گيبن، I/544 545 ؛ گوئيدي، 428 ؛ ماسينيون، چ 1954م، 105 )؛ البته با توجه به ناآشنا بودن نامها و ويژگيهاي خط عربى، اين نامها درمنابع ديگر روايى، با ضبطهايى گوناگون و با تصحيفاتى قابل انتظار ثبت شدهاند (در اين باره، نك: يعقوبى، 1/154؛ طبرسى، 6/710؛ ياقوت، 2/805؛ ابناثير، 1/359؛ ضحاك بن مزاحم، 79).
اختلاف در جزئيات داستان: اختلافات موجود در روايات اسلامى، دربارة زمان و مكان وقوع داستان و تفاوت در اسامى خاص، و برخى مفاهيم، خود بخشى از موضوعات مربوط به تفسير سورة كهف و روايات اصحاب كهف را در منابع كهن به خود اختصاص داده كه از آن جمله تعبير قرآنى «فِتية» است. بيشتر مفسران با توجه به معناي لغوي واژة «فتية» در آية 10 اين سوره، اصحاب كهف را گروهى از جوانان دانستهاند؛ ولى در برخى روايات، كاربرد اين صفت را نه براي نشان دادن سنِ ايشان، بلكه براي ارج نهادن به مقام معنوي آنان تلقى كردهاند. در اين دسته از روايات، به ويژه در روايتى از امام جعفر صادق(ع)، آنها پيرمردانى دانسته شدهاند كه به سبب ايمان و اجتناب از محارم و پيشدستى در مكارم اخلاقى، به اين صفت متصف شدهاند (نك: عياشى، 2/323؛ كلينى، 8/395؛ قرطبى، 10/364).
همسان با آيات الهى كه آشكارا از اختلاف مردمان در باب شمار اصحاب كهف سخن به ميان آورده است (كهف/18/22)، در روايات و تفاسير نيز در شمار آنان اختلاف، و بيشترين عدد ياد شده به 9 رسيده است (براي اختلافات، نك: طبري، همان، 1/776؛ قرطبى، 10/382- 383). گويند چنين تفاوتهايى در ميان مسيحيان نيز بوده است، چنانكه يعقوبيه شمار آنان را 3 تن، و نسطوريان 5 تن مىدانستهاند (نك: بغوي، 3/559؛ قرطبى، 10/382). در اين ميان، مفسران مسلمان، به عنوان نتيجة طبيعى انتقاد قرآن كريم از اختلاف در شمار اصحاب كهف، خود را از درگير ساختن در نظير چنين اختلافى به دور داشتهاند، اما در منابع تفسيري، گاه يادآور شدهاند كه شايد بتوان از آية 22 سورة كهف چنين دريافت كه عدد 7 از سوي قرآن مورد تأييد قرار گرفته است؛ چه در آية شريفه، اين قول برخلاف اقوال ديگر به تعبير «رجماً بالغيب» متصف نشده است.
زمان زيست اصحاب كهف، در بيشتر روايات، پيش از برانگيخته شدن حضرت عيسى(ع)، و زمان بيداري ايشان پس از آن حضرت دانسته شده است (مثلا نك: طبري، همان، 1/778؛ ابنقتيبه، 54؛ ابناثير، 1/355؛ براي نظر مخالف، نك: ابنكثير، 4/370). همچنين پادشاهانى كه در دو دورة زيست ايشان حكومت مىكردهاند، به ترتيب با نامهاي دقيانوس (دسيوس) و ثاودوسيوس (تيدوسيس) معرفى گشتهاند (نك: يعقوبى، همانجا؛ مسعودي، التنبيه...، 147؛ طبرسى، 6/698؛ قرطبى، 10/390؛ ابنعبري، 85).
مكان غار نيز جداي از روايات اصلى كه اشاره به شهر افسوس دارند (نك: مقدسى، محمد، 152-153؛ بيرونى، 290؛ بغوي، 3/557؛ قزوينى، آثار...، 498)، موضوع اختلافاتى است كه شايد علت آن، جذابيت داستان براي اقوام گوناگون بوده است. در برخى روايات آمده كه در قريهاي به نام لوشه در غرناطه، غاري ديده شده است كه اجسادي با سگشان در آن وجود دارند و مردم آنان را اصحاب كهف مىپندارند. در كنار آن غار مسجدي است و در نزديكى مسجد، قصري بهنام رقيم، و در قسمت شمالى غرناطه شهري قديم به نام دقيوس وجود دارد (قرطبى، 10/358؛ قلقشندي، 5/215). ياقوت نيز از باورِ مردم عمان ياد مىكند كه كهف و رقيم را در عمان مىجستهاند (2/806، 3/719). ماسينيون در سلسله مقالاتى دربارة اصحاب كهف، با بذل توجه به موضوع اخير، به طرح اين داستان در ميان مردم گوناگون پرداخته، و آثار بسياري را كه در آن شهرها به اصحاب كهف منتسب مىشود، را مورد بررسى قرار داده است (براي برخى روايات پراكنده، نك: طبري، تاريخ، 1/776؛ ياقوت، 2/806).
كاوش در پى اصحاب كهف: جايگاه داستان اصحاب كهف نزد مسلمانان و وجود اين باور كه هنوز مىتوان نشانى از غار اصحاب كهف را بازجست، موجب آن شده تا در طول تاريخ، بارها چنين كاوشهايى به عمل آيد. به طبع شهرت اينكه اصحاب كهف در بلاد روم سكنى داشتهاند، انگيزهاي بوده است تا اين جويندگان، در پى يافتن اطلاعاتى جديد و موثق دربارة اصحاب كهف، بيشتر به جانب روم توجه نمايند.
در روايتى از زبان عبادة بن صامت صحابى، چنين آمده كه ابوبكر وي را به سفارت به روم فرستاد و او در قسطنطنيه كوه سرخى ديد كه در آن غاري با دري آهنين، و در داخل آن 13 جسد وجود داشته است. بر پاية اين نقل، اهالى منطقه را رسم بر آن بوده تا همه ساله به آن غار وارد شوند و در بزرگداشت آنان، مراسمى برپاي دارند، و هم ايشان باور داشتهاند كه اين مردگان، اصحاب كهف و پيغامبرانى بودهاند كه 400 سال پيش از حضرت عيسى (ع) مىزيستهاند (نك: طوسى، محمد بن محمود، 348-349؛ ياقوت، 2/806 -807؛ قزوينى، عجائب، 161؛ قس: بيرونى، همانجا؛ نيز براي روايتى مشابه از ابنعباس، نك: قزوينى، آثار، 498-499؛ ادريسى، 2/802 -803).
از ديگر اخبار رسيده در اين باره، نقل شخصى است به نام مجاهد بن يزيد كه در حدود 102ق در سفري به ناحية طرسوس (در جنوب شرقى تركيه كنونى) به شهر عموريه رسيده، و در آنجا، بر فراز كوهى، 13 جسد را ديده است كه در درون غاري آرميدهاند، و مردم آن منطقه را هر ساله عيدي بوده كه براي بزرگداشت نزد اين اجساد گرد مىآمده، و آنها را حرمت مىنهادهاند. مجاهد مىافزايد كه شايد اينان، همان اصحاب كهف بوده باشند (نك: مقدسى، محمد، 153-154).
همچنين در حكايات تاريخى نقل شده است كه خليفة عباسى، الواثق بالله براي يافتن اطلاع از اصحاب كهف و رقيم، محمد بن موسى منجم را به ديار روم فرستاد و در بازگشت، محمد بن موسى او را از ديدار مردگانى در شكاف كوهى خبر داد كه كافوراندود در پلاسى پيچيده شده بودهاند. وي كه مدعى است آن اجساد را لمس كرده، يادآور شده است كه حتى موي بدن آنها سالم مانده بوده است؛ اما او خود در اينكه آنان ممكن است همان اصحاب كهف بوده باشند، ترديد كرده است (نك: ابنخردادبه، 106-107؛ بيرونى، 290؛ طوسى، محمد بن محمود، 349؛ مسعودي، مروج، 1/ 314- 315؛ براي نقد اينگونه روايات، نك: بيرونى، همانجا؛ ياقوت، 2/806).
نكتة اشاره شده در برخى از اين حكايات، مبنى بر وجود سالگردي براي بزرگداشت اصحاب كهف ميان مسيحيان، در منابع مسيحيت شرقى و غربى نيز تأييد مىگردد؛ چنين مراسمى در تقويم مذهبى كليساي رم در 27 ژوئيه، و در تقويم كليساي يونانى در 2 يا 4 اوت كاملاً شناخته شده است.
اصحاب كهف و اصحاب رقيم: از آنجا كه در قرآن كريم، در بيان داستان اصحاب كهف، واژة «رقيم» به «كهف» عطف شده است (كهف/18/9)، در برخى پرداختهاي روايى داستان اصحاب كهف به فراخور مضمون مختلف، اصحاب رقيم با اصحاب كهف گروهى واحد تلقى شدهاند. در اين منابع، براي رقيم معانى گوناگونى ذكر شده است تا ميان آن و داستان اصحاب كهف الفتى ايجاد شود؛ ولى در مقابل رواياتى نيز وجود دارند كه اين دو را از يكديگر جدا دانسته، داستانى مستقل دربارة اصحاب رقيم آوردهاند. در اين ميان، ديدگاه نخست از شهرت بيشتري برخوردار بوده، و اين ويژگى سبب گشته است تا عملاً داستان اصحاب كهف و اصحاب رقيم در كنار يكديگر گنجانيده شود.
در آن دسته از روايات كه دو داستان را مستقل انگاشتهاند، اصحاب رقيم اشاره به 3 جوان است كه به غاري درآمدند و بر اثر بسته شدن دهانة غار، در آن محبوس گشتند؛ پس از استغاثههاي فراوان بر آن شدند تا هر يك به بيان يكى از اعمال نيك خود بپردازند، تا مگر خداي تعالى رحمت آورد و درِ غار گشوده گردد؛ پس چنين كردند و بدينترتيب از غار رهايى يافتند (نك: طوسى، محمد بن حسن، امالى، 408-409؛ مجلسى، 14/426-427؛ سورآبادي، 211-213؛ نيز نك: مسعودي، مروج، 1/314).
در مقابل، در آن دسته از روايات كه از شهرت بيشتري برخوردارند، رقيم مفاهيم گوناگونى در ارتباط با اصحاب كهف، يافته است. در بيشتر اين منابع، با لحاظ كردن ريشة لغوي «رقيم» آن را به معنى «نوشته»، يا به طور دقيقتر همان دو لوحى دانستهاند كه داستان اصحاب كهف بر روي آن نوشته شده، و بر درِ غار نهاده شده بوده است (نك: ابنهشام، 1/324؛ بخاري، 4/147، 5/229؛ قمى، 2/31؛ طبرسى، 6/697؛ ابندريد، 2/405؛ ابوعبدالرحمان، 223). در اين ميان برخى رقيم را نامى براي يك وادي كه غار اصحاب كهف در آن واقع بوده، ذكر كردهاند و در رواياتى نيز، مكان آن را در نزديكى ايله گفتهاند (نك: ابوعبيده، 394؛ طبري، تفسير، 15/131؛ طبرسى، همانجا؛ ابنكثير، 4/368). در نقلى از ضحاك بن مزاحم، رقيم شهري در روم معرفى شده است كه در آن غاري است و 21 جسد به هيأت اصحاب كهف كه گويى به خوابى عميق فرو رفتهاند، در آن غار وجود دارد و ديدار آنان، يادآور داستان اصحاب كهف است (قرطبى، 10/357- 358؛ براي ديگر روايت، نك: فخرالدين، 21/82؛ قرطبى، 10/356- 358؛ ابنمنظور، 12/250؛ زمخشري، 4/704- 705).
اصحاب كهف نزد مذاهب گوناگون اسلامى: در ميان اخبار نقل شده دربارة ديدار اصحاب كهف از سوي مسلمانان، روايتى شيعى وجود دارد با اين مضمون كه حضرت رسول (ص) به منظور اثبات حقانيت امام على (ع)، آن حضرت را با برخى از سران اصحاب به سوي جايگاه اصحاب كهف گسيل داشت؛ هر يك از همراهان از سوي پيامبر (ص) مأمور بودند تا اصحاب كهف را سلام گويند، اما هيچيك را از درون غار پاسخى نيامد؛ چون حضرت على (ع) آنان را سلام گفت، پاسخ دررسيد و همراهان با شگفتى علت را پرسان شدند و در طى گفت و گويى ميان ايشان و اصحاب كهف، كهفيان حضرت على(ع) را وصى پيامبر (ص) معرفى كردند (راوندي، 1/189-190؛ مجلسى، 14/420).
در پيوندي ديگر ميان انديشة شيعى و داستان اصحاب كهف، بايد به آن دسته از روايات شيعى اشاره كرد كه كتمان ايمان از سوي ابوطالب را به كتمان اصحاب كهف مثل زدهاند و در اين همسانسازي، بر اهميت تقيه تأكيد ورزيدهاند (نك: الاختصاص، 241؛ عياشى، 2/323؛ كلينى، 1/488، 2/218؛ راوندي، 2/942-943؛ نيز يعقوبى، 2/212).
اين نكته نيز در تفسير پيشة اصحاب كهف - كه در منابع به عنوان صراف معرفى شدهاند - قابل يادكرد است كه در روايتى از امام جعفر صادق (ع) در مدح ايشان، اصحاب كهف نه صراف درهم و دينار، كه صراف كلام حق در مقابل باطل شناسانده شدهاند (نك: عياشى، 2/322؛ ابنبابويه، 3/96-97).
اصحاب كهف در ميان فرق مختلف اسلامى داراي جايگاهى ويژهاند؛ چنانكه براي مثال در ميان اسماعيليه، برخى از مشايخ آنان، در مسأله امامت و وصايت از اين داستان بهره برده، و مثلاً با اصل قرار دادن روايتى كه اين جوانان را 7 تن معرفى كرده است، سعى در همسو كردن اين عدد با شمار امامان هفتگانة اسماعيلى داشتهاند (مثلاً نك: ماسينيون، چ 1955م، 13 )، و نيز با تأويلى، 309 سال در غار خفتن آنها را با 300 ناطق و 9 نبى و وصى اسماعيلى متناظر ساختهاند (براي پيوند با موضوعاتى چون سلسلة وصايا و ظهور مهدي نزد اسماعيليان، نك: همان، .(72-73
همچنين جايگاه والايى براي اصحاب كهف در تصوف وجود دارد كه به ويژه در مسأله فتوت و جوانمردي و نيز كرامات اولياء از اين داستان بهرهها برده شده است (براي تصوف، مثلاً نك: قشيري، 634- 635؛ ماسينيون، چ 1995م، 71 به بعد). داستان اين جوانان در ادب فارسى نيز بازتابى گسترده يافته، و تقريباً بيشتر شعراي پارسىگوي از جمله سنايى، سعدي، مولوي و عطار يادي از ايشان در آثار خود داشتهاند. در اين ميان سگ اصحاب كهف كه مظهر طلب و سلوك در مسير حقيقت قلمداد شده، و به عنوان موجودي كه به واسطة يافتن گوهر حقيقت از مرتبة حيوانى به درجة راه يافتگانِ حق رسيده، بسيار حائز اهميت است (نك: ياحقى، 94).
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید