من فريد آهنگر همسر شهيد محمدرضا كياني هستم. ايشان سال 1330 به دنيا آمدند. خدمتشان در نيروي هوايي بود و در سال 71 در اثر سقوط هواپيما نزديك ساوه به شهادت رسيدند. زمان جنگ در قسمت ترابري آذوقه مي بردند و از طرف ديگر هم شهدا را حمل مي كردند.
خاطراتي كه ايشان از انتقال شهدا نقل مي كردند را بفرماييد؟
خاطرات خوبي نبوده. يك سري ميگفتند كه وقتي جنازه ها را مي آورديم اين اجساد حالت يخ زده داشتند و بعد از آب شدن ، خون آنها در هواپيما راه مي افتاد كه اين موضوع جالبي نبوده و خودشان اظهار ناراحتي مي كردند.
از ويژگي هاي اخلاقي؟
بايد بگويم كه ايشان تك بود و فكر نمي كنم كه محمدرضا كياني ديگري بوجود بيايد. يعني فكر مي كنم از نظر اخلاقي در دنيا تك بودند. ايشان به فرزندانشان زياد نرسيدند چونكه بزرگترين آنها در آن موقع 10 ساله بود و كوچكترين آنها هم 5/4 سال داشت. پدرشان را قبل از ازدواج ما از دست داده بودند ولي نسبت به خواهر و مادرشان كه تك بودند(تنها يك خواهر داشتند،وظيفه شان را خوب انجام مي دادند و طوري بود كه هيچ حقي را پايمال نمي كرد. نه نسبت به ما كم مي گذاشت و نه از حق آنها.
خير جماران نرفته بودند. ولي اويل انقلاب بود كه براي ديدن امام رفته بودند.
خاطره از آخرين ديدار؟
نمي توانم بگويم كه خاطره بود. ايشان صبح بلند شدند رفتند سر كار و ظهر هم برنگشتند.
از طريق ساير همكارانشان و يكسري هم از تلوزيون. البته اول باور نمي كردم كه ايشان شهيد شده باشند ولي چون من مي دانستم كه ايشان قرار است به ماهشهر بروند و وقتي متوجه شدم كه هواپيمايي در ماهشهر سقوط كرده است فهميدم كه خودشان هستند.
خيلي. همين برنامه امروز شما. يعني من ديروز مي خواستم به يك طريقي بهشت زهرا( س) بيايم و اين برايم غيرمنتظره بود كه از طرف مسجد دعوت بشوم براي بهشت زهرا( س) . هر وقت ايشان در ذهن من آمده به يك طريقي از من خواسته اند كه بيايم بهشت زهرا( س) .
آيا تا به حال خوابي از شهيد ديده ايد؟
بيشتر خوابهاي معمول بوده است كه ايشان مي خواستند به بنده چيزهايي را اطلاع بدهند. از نظر فكري خيلي توانستند به من كمك كنند يعني وقتهايي كه در فكر ايشان هستم مشكلاتم خيلي آسانتر حل مي شود.
مشكل جوانان . مخصوصا بيكاري آنها. چون پسر ايشان هم الان بيكار هستند و فكر مي كنم كه دغدغه اصلي شان جوانان باشد.
خيلي از آن كارهايي كه ما انتظار داريم خود بسيجيان انجام مي دهند. مثلا كنترل اوضاع و احوال كنوني جامعه و اين بي بندو باري ها. من مي بينم كه بسيجي ها خيلي خوب دارند اين كار را انجام مي دهند.
خاطره خاصي از ايشان نداريد؟
زماني كه ايشان در خارج از كشور دوره مي ديدند مي گفت كه زماني پيش آمد كه هواپيمايشان در حال سقوط بود. در همان زمان يك يا ابالفضل كه مي گويند انگار كه يك دستي هواپيما را همان طور راحت پايين آورد و روي زمين نشاند. حالا من نمي دانم حتما اين سفر آخر مجال اين را پيدا نكرده بود كه بگويد ياابالفضل. چون مطمئنا حضرت ابالفضل نجاتشان مي داد.
حرف آخر، توصيه ، حرفي با شهيد
از ايشان مي خواهم كه طوري بيايند و در امورات بچه ها كمكم كنند. از شماها هم واقعا ممنون هستم كه اينچنين برنامه هايي را تدارك ديديد.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید