گفتگو با همسر شهيد صمد ملازينل:
ضمن معرفي خودتون و شهيد ، عمليات هايي که ايشان شرکت کرده اند و زندگي نامه ي مختصري از ايشان اگر بيان کنيد متشکر مي شويم:
بسم الله الرحمن الرحيم
بنده فراهاني همسر شهيد صمد ملازينل هستم . راستش من تقريبا در جريان عمليات ها و کارهايي که مي کردند نبودم، چون که معمولا از کارهاي خود صحبت نمي کردند ولي جاهايي که بودند را چون نامه هايي از آنجا مي آمد را مي توانم به شما بگويم که از خرمشهر مي آمد، از سر پل ذهاب مي آمد، از دوکوهه مي آمد و همينطور از فاو. ايشان بيشتر اوقاتشان را در منطقه بودند .در ضمن شغل اصلي ايشان تراشکاري بود ، ولي زمان انقلاب در کارهاي کميته وارد شدند و بعدش نيز وارد سپاه شدند و تا آخر در داخل سپاه ماندند.
از فعاليت هاي قبل از انقلاب ايشان چند مورد را نام ببريد:
قبل از انقلاب ايشان با پدر حاج آقا پناهيان که به او حاج آقا غضنفري مي گفتند در مسجد الغدير فعاليت داشتند که در آنجا در کار پخش نوار و عکس و اينطور چيزها بودند که اين ها همه بر مي گردد به سال 56. نحوه آشنايي اينکه تقريبا در يک کوچه مي نشستيم ،که ايشان نوارهايي مي آوردند و به ما مي دادند که ما ببريم و در مدرسه هاي دخترانه پخش کنيم و نحوه ي آشنايي ما اينطور بود و در سال 59 بود که ازدواج کرديم.
لطفا خاطره اي از حسن خلق ايشان بفرماييد:
مرد خيلي با ايماني بودند ، تقواي ايشان خيلي خوب بود. خيلي فاميل دوست بودند مخصوصا خيلي به مادرشان احترام مي گذاشتند، چون که مادرشان به سختي بچه ها را بزرگ کرده بود و در کل اينکه خيلي به خانواده و خانواده هاي فاميل احترام مي گذاشتند . به حلال و حرامي و اينکه در جايي که قدم مي گذارند و چيزي را که مي خورند پاک باشد خيلي مقيد بودند.
قبلش از يک سري کارهاي ايشان بگم که اون موقعي که ما ، در اين محل ساکن شديم، هم تعداد نفرات اين محل خيلي کم بود و هم فوق العاده اينکه بي صلاة بودند يعني نه مسجد آن چناني بود و نه افرادي بودند که اهل اين برنامه ها باشند. ايشان آمدند و يک هيئت ماهيانه درست کردند و با آن وضعيت خيلي بد خودمان هيئت را در خانه اينطور که مردانه در پشت بام و زنانه را در دو اتاقي که خودمان داشتيم برگزار کردند تا در اينجور جاها نامي از ائمه برده شود تا مردم جذب ائمه و امامان شوند. بعد از اين هيئت ، هيئتي به اسم هيئت سيد الشهدا درست کردند و در آن مداحان مختلفي را از همه جاي تهران جمع مي کردند تا هيئت به خوبي برگزار شودکه مردم بهتر جذب به اهل بيت شوند.
خاطره هايي که داريم اين است که وقتي ايشان جبهه مي رفتند بنياد تعاون به خانواده ها سرکشي مي کردند، ما در آن زمان شرايط خيلي سختي داشتيم اينکه درها شيشه نداشت و فرش نداشتيم و خيلي از مشکل هاي ديگه اي که دارا بوديم به همين دليل وقتي بنياد تعاون وضع ما را مشاهده کرد و ديد خانه شيشه ندارد و فصل هم به سمت فصل سرما مي رود به ما 10.000تومان وام دادند، تا به اصطلاح شيشه هاي خانه و وسايل گرمايي خانه را تامين کنيم تا وقتي که خودشان به جبهه مي روند خانواده راحت باشد . ايشان از اين 10.000 تومان 8.000 تومان را کمک به جبهه کردند و 2.000 تومان باقي مانده را از اين مشما هاي ضخيم گرفتند تا همه ي درها و پنجره ها را با پلاستيک درست کنند. وقتي که ما به ايشان گفتيم که شما چرا اين کار را مي کنيد مي گفتند که با اين ها مي توان زندگي کرد ولي جبهه ها نيازشان بيشتر است.
يا يک سال شب عيد بود که بنياد تعاون براي بچه ها لباس و ارزاق و پتو همراه با 4.000 تومان پول آورده بود تا قبل از بازگشت حاج آقا ما نيازهايمان تامين شود، روز دوم عيد بود که حاج آقا آمدند و بعد من ماجراي بنيادتعاون را براي ايشان تعريف کردم ، ايشان گفتند که شما کارتون ها را باز که نکرديد ببينيد چي هست ؟ که ما گفتيم باز نشده. وقتي که ما صبح بيدار شديم ، ديديم که ايشان همه ي وسايل را با خودشان برده اند . حالا نگو که شب بلند شده بودند و با خودشان برده بودند . ايشان در محله خانواده هاي نيازمند را شناسايي کرده بودند، به همين خاطر از آن خانواده ها مي شنيديم که ديشب کسي آمد و زنگ خانه ما را زد بعد که بلند شديم و در را باز کرديم ديديم که اين ارزاق و پوشاک جلوي در بود که خوب البته آن ها نمي دانستند که چه کسي و از کجا اين کار را کرده است.
اگر خاطره اي از آخرين ديدار و يا آخرين اعزام ايشان به جبهه داريد بفرماييد:
خاطره که عمليات فاو نزديک بود و ايشان در کار پشتيباني بودند که بايد تمام تجهيزات آن عمليات را تامين مي کردند و اينکه يک ماه تمام تلاش ايشان اين کار بود که تدارک عمليات را مي ديدند. بعد به رزمنده ها مرخصي مي دهند که يکي دو روزي به خانواده هايشان سر بزنند و بعد دوباره براي عمليات فاو برگردند . از شانس بد ايشان ما جايي مهماني دعوت بوديم که پسر بزرگه از ماشين افتادند پايين و پاي ايشان شکست، طوري بود که خيلي از بيمارستان ها قبولشان نکردند تا اينکه جايي براي عمل جراحي بستري شدند، و اينطور شد که حاج آقا به عمليات فاو نرسيدند . همان شبي که عمليات شروع شد ايشان رفتند روي پشت بام نشستند و تا صبح زار زار گريه مي کردند که من لياقت نداشتم در اين عمليات کنار بچه ها باشم، که صبح تمام همسايه ها دم در بودند که چه اتفاقي افتاده که اينقدر صمد آقا گريه مي کرده؟
آخرين باري که مي خواستند اعزام شوند آيا آمادگي ايجاد کرده بودند؟
ايشان در جبهه اين اتفاق برايشان پيش نيامد بلکه شيميايي شده بودند و اين اتفاق در تهران برايشان ايجاد شد. ولي چرا آمادگي مي دادند و همش هم بيشتر در مورد تربيت بچه ها و حرکات و رفتارهاي آن ها توصيه مي کردند ، انگاري که آگاه بودند همچين اتفاقي مي خواهد برايشان بيفتد.
آيا لحظه شهادت در کنار ايشان بوديد؟
بله من تا آخرين لحظه بالا سر ايشان بودم که حتي ايشان تا آخرين لحظه سفارش بچه ها را مي کردند که بچه ها را مواظب باش درست تربيت بشوند و بچه مسجدي شوند.
خاطره اي از علاقه مندي ايشان به امام (ره) را بفرماييد:
بله بچه ها ي آن موقع اعتقاد شديدي به امام داشتند يعني دل و جان آن ها امام بود به طوري که اگر امام مي گفتند بمانيد مي ماندند و اگر مي گفتند بميريد مي مردند، خلاصه اينکه عاشق امام بودند.
آيا ايشان جماران رفته بودند؟
بله سه دفعه رفته بودند که در دو دفعه نتوانسته بودند امام را ببينند که براي ايشان خيلي سنگين تمام شد ولي دفعه سومي که روز پاسدار بود رفته بودند، تا يک هفته نماز شکر مي خواندند که توانسته بودند آقا را از نزديک ببينند.
بعد از شهادت ايشان آيا شما درخواب عنايتي از جانب ايشان احساس کرده ايد؟
سايه ايشان را توي اين چند سال دائما روي سر خودمان احساس کرده ايم به طوري که توي تمام مراحل زندگي و در خيلي از مشورت هاي خيلي مهم به کمک ما مي آمدند وحضور ايشان همه جوره احساس مي شود مثلا حتي براي فروش خانه مي توان گفت که حاج آقا را خواب ديدم که شديدا ناراحت بودند و گفتند که بچه ها با فروش اين خانه سختي مي کشند، که بعد براي فروش خانه استخاره کرديم و آن ها گفتند که در اين کار سختي خيلي فراواني خواهد بود ولي عاقبت خوبي خواهد داشت و الان دقيقا همچين حالتي براي ما پيش آمده است.
به نظر اگر ايشان با همان اخلاق و ويژگي ها شهيد نمي شدند يعني به مرگ طبيعي فوت مي کردند آيا همينطوري به شما کمک مي کردند يعني چقدر بر اين قائل هستيد که شهيدان واقعا زنده اند؟
خيلي، واقعا حضور شهدا را همه جا احساس مي کنم. بهشت زهرا قطعه شهدا که مي روي دل و جانت زنده مي شود ولي ايشان آنقدر با ايمان بودند که اگر ايشان به مرگ طبيعي از دنيا مي رفتند باز هم ما حضورشان را احساس مي کرديم.
به نظر شما اگر سال 85 ايشان زنده بودند و دوباره جنگ مي شد آيا دوباره با اين همه سختي و مشکلات به جنگ مي رفتند ؟
بله.
آيا شما مانع ايشان نمي شديد؟
نه ، من الان هم اگر جنگ شود مانع بچه هاي خودم هم نمي شوم حتي در اين شرايط سخت.
به نظر شما اگرايشان سال 85 زنده بودند با اين وضعيت اجتماعي چه کار مي کردند؟
تحمل اين دوره خيلي سخته من فکر کنم اين جهادي که الان اين بچه مسلمان ها دارند مي کنند بيشتر از آن موقع نباشد کمتر از آن موقع هم نيست، ولي الان انقلابي ماندن خيلي سخت تر از انقلابي شدن است. توي اين دوره اگر کسي بتواند دين و اعتقادش را حفظ کند فکر مي کنم جهادش کمتر از آن موقع نباشد. واگر ايشان و خيلي از دسته گل هايي که بودند و پرپر شدند به خاطر خيلي از چيزها ، مي ماندند، خيلي عذاب مي کشيدند چون هيچ چيز از آن موقع باقي نمانده است.
در سر اين يادواره ها ومراسم هايي که براي شهدا برگزار مي شود چه احساسي داريد؟
راستش اينطور است که هم حضور ايشان را حس مي کنيم و هم کمبود ايشان را.
به نظر شما الان سپاهي ها و بچه مسجدي ها و بسيجي ها بخواهند به شهدا و آرمان هاي آن ها نزديکتر بشوند بايد بيشتر روي چه قسمت از اخلاقياتشان کار کنند؟
به تقواشان برسند و اينکه به حلال و حرامشان توجه داشته باشند.
در آن موقع روي گزينش و پذيرش بسيجي ها و سپاهي ها شرايط خيلي سخت تري وجود داشت ولي الان اينطور نيست. خيلي ها الان وارد سپاه مي شوند شايد به خاطر حقوق و مزاياي آن باشد ولي آن موقع اصلا اينطور نبود و فقط هدفشان حفظ کردن دين و اين که سرباز امام زمان باشند بود.
توصيه اي اگر داريد بفرماييد:
توصيه مي کنم که راه شهدا را پيدا کرده وسپس دنبال کنيم چون ما راه اين شهدا را گم کرده ايم. الان نگاه کنيد مي بينيد شهيد يک زماني توي اجتماع ما چقدر مقام و عزت داشت ولي الان کسي که مي گويد من خانواده شهيد هستم انگار براي آنها افت دارد. در جامعه ي الان با بدي به خانواده شهدا نگاه مي شود که اگر اين ها نبودند جنگ اينقدر ادامه پيدا نمي کرد و يا اگر اين ها نبودند يک همچين اتفاقاتي نمي افتاد و خيلي از حرف هايي که زده مي شود که متاسفانه از روي نا آگاهي هاي آنان مي باشد و اينکه فداکاري هاي شهدا را که براي حفظ اين وطن از چنگال دشمن بوده را فراموش کرده اند در آخر دعا مي کنم که انشا الله دنباله روي راه شهدا شويم و بدان عمل کنيم.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید