اين تعبير خود شهيد «محمد حسين شيخ حسنى » بود. بارها گفته بودكه شهادت، كوپنى است. تا كوپن شهادت به اسم كسى صادر نشود به شهادت نمى رسد.
در مورد اولين بارى كه در جبهه جنوب، سه سال پيش خمپاره فك او رابرده بود و در خون خويش مى غلطيد مى گفت: يك لحظه تمام دوران زندگيم به سرعت، مانند نوارى از پيش چشمم عبور كرد. من كه خود راكشته مى دانستم در آن حال ندايى را شنيدم و خطى را كه در برابر چشمانم ديدم كه نوشته بود: محمد! عمر تو در اين دنيا هنوز باقى است.
مى گفت به نظرم آن موقع هنوز براى شهادت به اندازه كافى و لازم،خالص و پاك نشده بودم.
در هر صورت، اكنون از شهيدى سخن مى گوييم كه پاداش آن همه خدمت و تلاش شبانه روزى خود را با «شهادت » دريافته است. شهادت مزد خدمتها و جهاد و فعاليتش بود. گوارايش باد ..
ابتكار و خلاقيت و خودجوشى اش نمونه بود. نمى نشست تا كارى به اومحول شود و انجامش دهد. خود، براى خود، كار مى تراشيد، برنامه مى ريخت، طرح مى داد. كافى بود كه انجام امرى بصورت مشخص به او واگذار شود، تا انجامش نمى داد و به ثمر نمى رساند، از پاى نمى ايستاد.
اين موهبت و خصلت، بسيار ارزنده و پر بهاست كه انسان، انقلاب را ازآن خود نداند، بلكه خود را از آن انقلاب بداند. از انقلاب سهم نخواهد، بلكه خود سهم انقلاب شود، از انقلاب، منفعت نطلبد، بلكه فداى انقلاب گردد. نپرسد كه انقلاب، براى من چه كرد؟ بلكه بپرسد من براى انقلاب چه كردم؟
و برادر عزيز، محمد حسين شيح حسنى، از اينان بود. مى گفت اينكه مرتب خبر پيروزيها و فخر آفرينى هاى رزمندگان را بشنويم، چندان جالب نيست، زيباتر آن است كه انسان خود، در اين پيروزيها نقش داشته باشد وحتى خودش نباشد تا بشنود ...اين زيباتر است.
مرحبا به اين فكر و آفرين به اين روح بلند پرواز و وارسته و آزاد ... و به آداب شرعى، حتى الامكان پاى بند بود. گاهى كه همراهش در جبهه هابوده ام، بيدارى او را پيش از همه، قبل از اذان صبح مى ديدم. بيدارى اش بيدارى آفرين بود و در چادرها و سنگرهاى جمعى، باعث سحرخيزى ونماز جماعت اول وقت بود.
يك بار در جبهه، رزمندگان كه دفترچه هاى خود را براى يادگارى نوشتن مى دادند، شيخ حسنى، را ديدم كه در دفترچه يك بسيجى نوشت:
«بسمه تعالى، هميشه با وضو باش ». و اين توصيه اى بود كه خودش به رعايت آن مقيد بود. تذكرهاى بجا و موقعش، رهنمودهاى مفيد و مؤثرش،موعظه هاى دقيق و حساب شده اش غفلتها را از بين مى برد.
پايان كلام را با قطعه شعرى قرار دهم كه درباره او گفته ام:
اى سرو سرفراز، برادر!
اى پاسدار پاك و صميمى.
در كوچه باغ خاطره هايم،
عطر حضور صادق تو موج مى زند.
اى خوب ...اى عزيز.
در رهگذار باد چه خواندى.
در كربلاى جبهه چه كردى؟
كاينسان هميشه لحظه به لحظه،
آيينه تصور ذهنم.
سيماى مهربان تو را، با سرشك خون،
ترسيم مى كند؟
اى نام آشناى تو هر جا اميد بخش.
اى گام پر تلاش تو چون كوه، استوار.
پرواز را به اوج رساندى.
اى سوخته در آتش نمروديان عصر.
از غرب تا جنوب، راه شكوهمند شهادت را.
با شوق سرخ و گام بلندت، مردانه ... عاشقانه سپردى.
ارزانى تو باد، شهادت!
حجه الاسلام جواد محدثي
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید