در ميان خاطرات مربوط به جبهه و جنگ، خاطرات تفحص پيکر شهدا هميشه جزء خواندني ترين ها بوده اند و حال و هوايي خاص دارند. راز اين مسئله را بايد در خاک هايي جست که روزي ميدان عشق بازي بسيجيان خميني(ره) بود و حال آرامگاه زائران کربلاي حسيني.
کتاب «مستند تفحص؛ به دنبال شقايق ها» مجموعه خاطرات يکي از بچه هاي گروه تفحص است. محمود نجيمي که از نوجواني پاي به جبهه گذاشت و در جبهه مرد شد و راه و رسم مردانگي آموخت، پس از پايان جنگ نيز بارها راهي خاک داغدار جنوب شد تا نشان و نشانه اي از ياران ديروز بيابد و چشم مادراني را روشن و مرهمي بر دل پدراني بگذارد.
آلبوم انتهاي کتاب از جذابيت هاي ديدني اين کتاب است.
لحن صميمي و بي تکلف اثر را مي توان از نقاط قوت کتاب دانست که ساده و زود تو را زائر شهدا مي کند. البته رعايت برخي نکات ويرايشي مي تواند به زيبايي اثر کمک کند.
کتاب «مستند تفحص؛ به دنبال شقايق ها» را نشر «ستارگان درخشان» در حدود 200 صفحه و با قيمت 2000 تومان منتشر کرده است.
با هم برشي از اين اثر را مرور مي کنيم.
قرارگاه تفحص سپاه به ما اجازه تفحص در اين منطقه (شرهاني) را نمي داد و علت را وجود مسائل امنيتي و حضور منافقين در منطقه اعلام مي کردند و ديگر اينکه اکثر شهداي ما داخل خاک عراق مي باشند و ما مجوز وارد شدن به خاک عراق را نداشتيم. عليرضا مي گفت: با اصرار زياد قرار شد در مدت يک هفته در منطقه کار کنيم، چنانچه يک شهيد از بچه هاي لشکر 14 امام حسين(ع) پيدا کنيم تا مجوز کار را صادر نمايند و اجازه دهند وسايل خود را جهت شروع رسمي کار به محل ياد شده بياوريم.
از طرفي خوشحال بوديم که مجوز حضور در منطقه را گرفته ايم و از طرفي التهاب عجيبي که مبادا دست خالي برگرديم. مدت زمان ما کم بود. محور بسيار وسيع و فوق العاده خطرناک. همه چيز دست به دست هم داده بود تا ما بيشتر احساس يأس و نااميدي کنيم اما با اميد به رحمت خداوند کار را شروع کرديم هر روز با گذشتن از همين ميدان هاي وسيع مين و سيم هاي خاردار و تله هاي انفجاري، خود را به محور عملياتي لشکر مي رسانديم و سرگردان بدنبال پاره هاي جگر اين امت مي گشتيم و در بازگشت هر روز نااميدتر از ديروز. وضعيت منطقه، ميدان هاي مين و موانع ديگر و حضور منافقين هيچ کدام ترسي در دل ما راه نمي داد جز اينکه مبادا فرصت تمام شود و دستمان خالي بماند و شهيد يافت نشود. ديگر نااميدي در چهره تک تک افراد به خوبي رويت مي شد تا اينکه صبح روز نيمه شعبان، بار ديگر نااميدي از وجود بچه ها رخت بربست. روز عيد بود و بچه ها به اميد گرفتن عيدي، راه ميدان مين و موانع را در پيش گرفتند. هر کدام از دوستان نجوايي داشت؛ اين هم روز آخر کار ما و نيمه شعبان. حال عجيبي بر جمع حاکم شده بود. بچه ها رمز حرکتمان را
«يا مهدي(عج)» گذاشتند و تفحص روز آخرمان را آغاز کرديم. بايد فردا به قرارگاه تفحص مي رفتيم و خبر مي داديم که شهيد داريم يا پيدا نکرديم. هرچه مي گشتيم، هيچ اثري از شهدا نمي يافتيم.
گنجيدند،ولي وقتي خوشحال تر شدند که پلاک هويت شهيد استعلام شد. آن وقت ديگر روي پاي خودمان بند نبوديم و واقعاً او هديه اي از طرف آقامون بود؛ شهيد مهدي منتظر القائم از شهداي لشگر 14 امام حسين (ع) در عمليات محرم.
آن روز يکسره تا عصر مشغول جستجو بوديم ولي همه نااميد و پريشان شده بوديم. همگي خدا خدا مي کردند،خورشيد هم سر به سرما مي گذاشت و مثل اينکه زودتر مي خواست خود را به پشت ارتفاع 178 برساند، غروب نزديک شد و آسمان به زيباترين شکل درآمده بود که بهترين نقاش ها با بکارگيري عالي ترين رنگ ها نمي توانند چنين صحنه اي نقاشي کنند. ما بايد سريعاً منطقه را ترک مي کرديم. لحظات وداع شروع شد. به بچه ها گفتم: برمي گرديم و ديگر هم اينجا نمي آييم. غروب نيمه شعبان است آقا جان ما قابل نبوديم. امروز با اميد به شما کار را شروع کرديم. حال در اين لحظه هاي آخر بايد دست خالي برگرديم.
اشک، چشمان بچه ها را گرفته بود هر کس به دنبال چيزي مي گشت تا به عنوان تبرک و يادگاري با خود به عقب بياورد. يکي از بچه ها مشتي خاک برمي داشت. ديگري تکه اي از سيم خاردار و ته گلوله منور را بر مي داشت و ديگري هم تجهيزات همراه رزمنده اي که پر بود از تير و ترکش را جمع آوري مي کرد تا با خود بياورد. عليرضا غلامي مي گفت: من هم به سمت يک شقايق که نظرم را جلب کرده بود، رفتم تا آنرا از ريشه کنده و در قوطي کنسروي قرار دهم و با خود به عقب بياورم. وقتي آرام آرام داشتم دور شقايق را مي کندم تا از زمين جدايش کنم، باورش بسيار سخت بود. درست شقايق روي جمجمه يک شهيد سبز شده بود فرياد يا حسين (ع) يا مهدي(عج) يا زهرايم(س) بلند شد. بچه ها همه به سمت من آمدند نمي توانم حال و هواي آن لحظه را برايتان تعريف کنم. اشک پـهناي صورتم را گرفته بود. با بچه ها آرام خاک هاي روي پيکر شهيد را کنار مي زديم. و پشت سرهم صلوات نثار روحش مي کرديم. پيکر مطهر شهيد را کامل از زير خاک بيرون آورديم. بر استخوان هاي اين شهيد بوسه زديم اما باز هم دلهره داشتيم که آيا اين شهيد پلاک هويت دارد؟ آيا از لشکر 14 امام حسين (ع) مي باشد؟ با پيدا شدن پلاک شهيد، همه بلند صلوات فرستادند. ديگر يقين کرديم که امام زمان(عج) عنايت کرده حال مي خواستيم نام شهيد را بدانيم. برايمان جالب بود که اولين شهيد تفحص شده در منطقه شرهاني را بشناسيم. شهيد را همراه خود به چادر آورديم بچه ها از خوشحالي در پوست خود نمي گنجيدند،ولي وقتي خوشحال تر شدند که پلاک هويت شهيد استعلام شد. آن وقت ديگر روي پاي خودمان بند نبوديم و واقعاً او هديه اي از طرف آقامون بود؛ شهيد مهدي منتظر القائم از شهداي لشگر 14 امام حسين (ع) در عمليات محرم.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید