«به جبهه اومدم شايد کمکي در راه خدا بکنم و گناهانم پاک بشه»
«تو اين مدت البته ما هيچ کاري نکرديم. هر کاري که ميشد خدا ميکرد. ما فقط وسيله بوديم. همين حالا که ما داشتيم با موتور از خط ميآمديم يک خمپاره تقريباً 5 متري ما خورد. قشنگ 5 متري موجش ما را تکان داد و يک ترکش هم نخورديم ما فقط وسيله بوديم در اين جبهه ها. هيچ کاره ايم. ضعيفيم در مقابل اين قدرت ها. فقط خداست که ما را ياري ميکند.»
دانش آموز شهيد «مهرداد عزيزاللهي» در مهرماه سال 1346 در شهر اصفهان در خانوادهاي مذهبي به دنيا آمد. دوران کودکي خود را در کنار برادر خويش مسعود که او نيز به فيض شهادت نايل شده، سپري کرد.
تحصيلات راهنمايي را به پايان نرسانده بود که با جثهاي کوچک ولي روحي بلند و شجاعتي وصف ناپذير به جبهه اعزام شد و همزمان با حضور در جبهههاي نبرد حق عليه باطل، در سنگر علم و دانش و تا قبل از شهادت درس خود را تا سال سوم هنرستان در رشته برق الکترونيک ادامه داد.
شهيد «مهرداد عزيز اللهي» در سال 1364، در عمليات کربلاي 4 در جزيره «ام الرصاص» در حال غواصي به شهادت رسيد و جاودانه شد.
به گزارش تابناک، خانواده «عزيز اللهي» 6 پسر داشته که 4 نفر از آنها در جبههها حاضر بودهاند و مهرداد و مسعود به شهادت رسيدهاند و محمد هم اکنون جانباز شيميايي ميباشد. پسر ديگر نيز جزو آزادگان سرافراز بوده است.
سرکار خانم «عذرا منتظري» مادر نوجوان شهيد «مهرداد عزيز اللهي» ميگويد:
• در راهپيماييهاي دوران انقلاب به طور مرتب شرکت ميکرد. وقتي مجسمه شاه را از ميدان انقلاب اصفهان پايين کشيدند. تا چهارراه تختي سر شاه را غلطانده بود.
• مهرداد در اوايل انقلاب 10-12 سال سن داشت. يک روز که براي اولين انتخاب رئيس جمهوري ميخواستيم به پاي صندوق رأي برويم، به ما گفت: «به چه کسي رأي ميدهيد؟»
گفتيم: «بني صدر!»
گفت: «اشتباه ميکنيد! روزي خواهد آمد که بني صدر آرايش کرده و با چادر از مرز بيرون ميرود.»
خدا شاهد است انگار همين ديروز بود اين جمله را گفت. هميشه با بني صدر مخالف بود و با آن سن کم ،بصيرت زيادي داشت.
• يک روز آمدند و گفتند: «مهرداد ميخواهد به جبهه برود»
من گفتم: «سنش کم است کاري از او بر نميآيد.» بعد فهميدم او آموزش رزم شبانه هم ديده است! گفتم: «حالا که آموزش ديده مسئلهاي نيست.»... و به جبهه رفت.
• مهرداد روحيه شادي داشت و بچه نترس و شجاعي بود. او همچنين کاراته باز خوبي هم بود. يک بار يک مين گوجهاي خنثي شده را از جبهه به خانه آورده بود!
• برخلاف آنچه برخي ميپندارند، مهرداد 6 سال در جبههها حضور داشته است و غير از مين روبي، در کار غواصي هم ماهر بوده است.
• آن فيلم مصاحبه معروف مهرداد، مال اوايل جنگ است که مهرداد تازه به جبهه رفته بود. امام خميني هم آن فيلم را ديده بود و خواسته بودند تا مهرداد را ببرند پيش ايشان. امام مهرداد را ميبينند و بازوي او را بوسه ميزنند و او هم دست امام را ميبوسد.
مهرداد به امام ميگويد چيزي را براي تبرک بدهيد. امام هم يک قندان قند را دعا ميخوانند و به او ميدهند.
خيليها آمدند و از آن قندها براي مريض شان بردند تا شفا پيدا کند...»
عکسهاي اين ديدار را عدهاي که براي مصاحبه آمده بودند، بردند و نياوردند!!
• نبوغ و استعداد فوق العادهاي داشته است به گونهاي که از دفتر امام نامههايي فرستاده و توصيه ميشود که به خاطر «مغز» خوبي که دارد به جبهه نرود!
مهرداد در بهترين هنرستان اصفهان در رشته برق تحصيل ميکرد و در کنار حضور در جبهه از درس و بحث خود غافل نبوده است.
• در سال 1364 در عمليات کربلاي 4 در جزيره ام الرصاص در حال غواصي شهيد ميشود و تا 3 سال از پيکر او خبري به دست نميآيد. بعد از اين مدت پيکري را که لباس غواصي به تن داشته و يک دست و پايش قطع بوده بدون هيچ پلاک و مشخصاتي براي خانواده آوردند. اما او مهرداد نبود من قبول نکردم و ميگفتم: مهرداد مفقودالاثر است. در جريان خوابي مهرداد به من گفت: «من در اين قبر نيستم.»
محمود عزيزاللهي، پدر مهرداد ميگويد:
1
مهرداد زياد سئوال ميکرد و همه چيز را پيگيري ميکرد. هر سئوالي هم که ميکرد در حد توان فهم خودمان جواب ميداديم و حقيقت را به او ميگفتيم.
مثلاً ميپرسيد: خدا چيست؟ کجاست؟ و... ما هم جواب ميداديم خدا جسم نيست و نور خدا در تمام ذرات وجود دارد و مهرداد اين مسئله را به خوبي درک ميکرد.
2
براي اولين بار که ميخواست جبهه برود، به او ميگفتيم آنجا بايد مراقب باشي و هر خدمتي ميتواني انجام دهي.
بارها موقع اعزام به جبهه خودم او را ميرساندم! بار آخري که ميرفت؛ به او گفتم: «ديگر نميخواهد بروي. مسعود شهيد شده است، محمد هم در جبهه است تو بمان.»
او به من گفت: «پدر اگر ميدانستي عراقيها چه بلايي به سر هم وطنهاي ما ميآورند، اين را نميگفتي. من بايد حتماً بروم...»
3
بعد از شهادتش يک بار خوابش را ديدم از او پرسيدم: «تو ميآيي پيش ما و يا اينکه ما ميآييم پيش تو؟»
جواب داد: «من ديگر نميآيم، شما ميآييد پيش من.»
به خاطر همين من ميگويم مهرداد شهيد شده است.
مصاحبه با کوچکترين ژنرال دنيا
شبي از شبهاي دفاع مقدس، چهره معصومانه مهرداد بر روي صفحه تلويزيون ظاهر ميشود. صحبت هايش اما به نوجوان نميماند. چون مردان الهي سخن ميگويد. مردان خدا را «مردان خدايي» ميشناسند. امام خميني (ره) هم آن شب مصاحبه او را از سيما، تماشا ميکند و دستور ميدهد تا اين نوجوان را به محضر او ببرند.
اين مصاحبه کوتاه نه تنها در زمان دفاع مقدس، بلکه در همه زمان ها درسي براي همگان و نشان دهنده راهي به سوي خداست.
متن کامل مصاحبه با نوجوان شهيد مهرداد عزيزاللهي :
بسم الله الرحمن الرحيم
رب اشرح لي صدري و يسرلي امري و احلل عقدة من لساني يفقهوا قولي.
با سلام بر امام زمان (عجل الله فرجه الشريف) و نائب بر حقش قلب تپنده مستضعفان جهان امام خميني (ره) و شهداي راه حق و حقيقت و مجروحين و معلولين.
مهرداد عزيزاللهي هستم. اعزامي از اصفهان که 14 سالمه. انگيزهاي که باعث شد به جبهه بيام... واقعاً اون برادرايي که قبلاً جبهه بودند و ميآمدند براي ما تعريف ميکردند جبهه چه خاصيتهاي خوبي داره... که مثلاً هر کسي بره ساخته ميشه از هر لحاظ و ديگه اون ناخالصيها و اون گناهاش در اونجا... در جبهه معصيت نميشد... من به جبهه اومدم شايد کمکي در راه خدا بکنم و گناهانم پاک بشه.
چند وقت است در جبهه هستي؟
الآن حدود 8-9 ماهه که در جبهه هستم. 3 ماه آن را در کردستان بودم.
در کردستان چه کار ميکرديد؟
در کردستان جنبه تبليغاتي بوده که ما کار ميکرديم.
در اين مدت که در گردان تخريب هستيد چه کارهايي انجام داده ايد؟
تو اين مدت البته ما هيچ کاري نکرديم. هر کاري که ميشد خدا ميکرد. ما فقط وسيله بوديم.
همين حالا که ما داشتيم با موتور از خط ميآمديم. يک خمپاره تقريباً 5 متري ما خورد. قشنگ 5 متري موجش ما را تکان داد و يک ترکش هم نخورديم ما فقط وسيله بوديم در اين جبهه ها. هيچ کاره ايم. ضعيفيم در مقابل اين قدرت ها. فقط خداست که ما را ياري ميکند.
در محورهاي مختلف عراق که مين ميگذارند مين خنثي کرديد آيا براي محورهاي خودمان مين کاشتيد؟
خنثي بله کرديم.
يک مقدار در عمليات بيت المقدس بود که براي برادرامون در فتح خرمشهر وهله اول و دوم و سوم که معبر باز کرديم. عمليات رمضان بود که معبر باز کرديم در تيپ نجف اشرف که واقعاً معجزات زيادي بر ما شد همين عمليات که معبر باز نکردم در گردان بودم.
وقتي ميآمدي جبهه پدر و مادرت راضي بودند، از آنها اجازه گرفتي؟
پدر و مادر من اتفاقاً زمينه آمدن به جبهه را خودشان درست کردند.
واقعاً از آنها تشکر ميکنم که اجازه دادند بيام جبهه. به بقيه پدر و مادرها هم ميگم اين قدر احساساتي نباشند. وابسته نباشند که فرزندشون بياد جبهه... بگذارند فرزندشون بيايد، خودشان بيايند ساخته بشن در اين جبهه ها. به نظر من هر کس حداقل بايد يک هفته بياد و جبههها را حتي به صورت تماشا نگاه کند.
تا حالا رفتي براي مين گذاري؟
بله رفتيم ولي از نظر امنيتي درست نيست بگم کجا...
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید