مقاله را با طرح يك پژوهش آغاز مي كنم، جايگاه ما در جامعه كنوني كجاست؟
پاسخ من اينست كه جايگاه فرزندان به تناسب جامعه متفاوت مي باشد. به گونه اي كه در جامعه اي سنتي مديريت خانواده به عهده پدر بود و فرزندان جاي تعريف شده خود را داشتند و در آن جايگاه آنان به رشد مناسبتر اجتماعي، عاطفي، فرهنگي، شخصيتي و شناختي دست مي يافتند و همه اعضاء خانواده در كنار هم احساس آرامش مي كردند. در جامعه صنعتي و فراصنعتي فرزندان حداكثر تا سن 21 سالگي در كنار خانواده هستند و از آن پس از خانواده جدا شده و مستقل مي شوند.
به گونه ايكه معمولاً افراد در 21 سالگي به آن اندازه از مهارت هاي زندگي و مهارت هاي اجتماعي كه براي مستقل زندگي كردن لازم است برخوردار مي شوند.
ولي در جامعه هاي نيمه صنعتي و نيمه سنتي كه كشورهاي در حال پيشرفت را در بر مي گيرد، فرزندان بدون تجربه، آگاهي، شناخت و احساس مسئوليت را هبر خانواده شده و همين طور بدون رشد يافتگي كامل عاطفي، اجتماعي، اخلاقي و شناختي حتي بدون بلوغ جسماني جاي پدران خود را مي گيرند. در رفتار فرزندان اين گونه جوامع به گونه اي خودمختاري منفي همراه با ناسازگاري رفتاري به چشم مي آيد و متاسفانه خانواده ها پيوسته با رفتارهاي باج دهي در پي دستيابي به رضايتمندي كوتاه مدت مي باشند.
اگر بخواهيم حد و مرز آزادي و رها كردن(ول كردن) و كنترل و سختگيري را روشن و مشخص كنيم نخست لازم بگفتن مي دانم كه آزادي براي رشد و شكوفايي لازم است به گونه اي كه اگر گياهي را در زميني مناسب بكارند كه ريشه هايش درون خاك آزاد باشد و بتواند به آساني در هر جهتي حركت كند و مانعي جلوي حركت ريشه هايش را نگيرد آن گياه خوب رشد خواهد كرد. ولي در مورد انسان اين آزادي تا آنجا پسنديده و مجاز است كه پا را از خط قرمزهاي اجتماعي، اخلاقي و اصولي فراتر نگذارند يعني دامنه اين آزادي تا آنجايي كه منجر به گسترش توانمندي هاي مثبت اجتماعي ،اخلاقي ،شناختي و ارتباطي گردد و مجاز مي باشد.
بدين معني كه هميشه خانواده ها براي فرزندان، روند به سوي دو" ت" را مشخص كنيد ،يكي تعالي و ديگر تباهي. پدر و مادرها پيوسته به فرزندان خود تأكيد داشته باشند كه ما با آنچه منجر به تعالي شما در آينده شود موافق و با روندي كه بسوي تباهي باشد مخالف خواهيم بود. بهتر است در اين راستا ،براي يك داوري مناسب كه منجر به رضايتمندي دو طرف گردد از كمك يك مشاور و يا روانشناس متخصص بي نظير و صاحب نظر نيز بهره ببريم.
كنترل كردن و سخت گيري دو مقوله متفاوت مي باشند. براي درك بهتر موضوع، خود به داوري بنشينيد. اگر در گذشته خانواده كنترل كننده اي داشتيد كه رفتار آنها براي شما در آن زمان سخت و ناپسند تلقي مي شده اما امروز با بلوغ فكري به اين نتيجه رسيده ايد كه آن برخوردها بجا بوده و در دل شما كينه، نفرت و عقده اي بر جاي نخواهد ماند و علاوه بر اين شما نيز ترجيح مي دهيد با فرزند خود بدين گونه رفتار كنيد، لازم است بدانيد اين دسته اعمال در گروه كنترل جاي دارند. اما اگر در بزرگسالي نسبت به رفتارهايي كه در گذشته نسبت به شما صورت گرفته كه به سبب آن رفتار امروز احساس آزردگي و آسيب مي كنيد و صلاح نمي دانيد در مورد فرزند خود نيز آنگونه رفتار را بكار بريد، آگاه باشيد اين گونه رفتارها سختگيري ناميده مي شوند. پس كنترل، لازمه نظم پذيري و در كل جامعه پذيري و فرهنگ پذيري مي باشد. در صورتي كه سخت گيري مي تواند منجر به آسيب هاي رواني و شخصيتي شود
در برخورد با فرزندانتان متعادل رفتار كنيد:
روشن است كه افراط و تفريط در كارها دوري كردن از هنجارها(norms) است، بهتر است در بييشتر موارد هنجارها را رعايت كنيم. بهترين ابزار در اين زمينه مورد توجه و ملاك قرار دادن (( الگوهاي پيگيري رشد)) است. يعني هر پدر و مادري لازم است فرزندان خود را همه ساله دست كم با ده نفر از كودكان هم سن، هم جنس و هم طبقه خود در زمينه هاي رشد جسماني، رشد علمي و شناختي ،رشد عاطفي و احساسي، رشد اخلاقي و رشد اجتماعي-فرهنگي و ارتباطي مقايسه كرده تا پي ببرد كه فرزند او در اين زمينه ها بهنجار است يا پائينتر و يا بالاتر از بهنجار و بر پايه اين روش از رشد متوسط، بالا يا پايين فرزند خود در زمينه هاي ياد شده آگاهي يابد.
دانستني است كه در جامعه گروهي از افراد (بي رحم) ارزيابي مي شوند آنان كساني هستند كه در پروسه"رشد احساسي و عاطفي" متوقف گشته و آنانيكه "خجالتي" ارزيابي مي شوند در زمينه "رشد اجتماعي- ارتباطي" از روند سالم برخوردار نبوده و در اين زمينه متوقف مانده اند يا كساني در ليست سوء استفاده چي، فرصت طلب و كلاه بردارها قرار مي گيرند كه در زمينه رشد اخلاقي با دشواري روبرو بوده اند. براي برخورد درماني با چنين پديده هائي لازم است كه از مشاوران، روانشناسان و روانپزشكان و حتي مددكاران اجتماعي ياري بگيريم.
چه عواملي سبب شكاف و اختلاف بين پدر و مادرها و گسستگي خانوادگي مي شود؟
گفتني است كه همه كساني كه فرزندي بوجود مي آورند نبايستي"پدر و مادر" ناميد، بلكه بيشتر آنها را بايد در ليست "توليدكنندگان بيولوژيك" جاي داد و گروه كوچكي را "تباه كننده زندگي" و گروه كوچكتر را تنها" پدر و مادر "ناميد
حال شما خواننده گرامي به تناسب تجربه و برداشت خود نسبت به توانمندي، انرژي ،روحيه، آگاهي واعتماد به نفس شناخت مهارت هاي حل مسئله اي، سازگاري رفتاري و... كه از آن برخورداريد و همين طور نگاه مثبت و منفي كه در خود سراغ داريد مي توانيد نسبت به آن كه از پدر و مادر، توليد كننده بيولوژيكي و يا تباه كننده زندگي برخودار بوده ايد داوري كنيد.
در فرهنگ همگاني ما بسيار بجا بوده هر گاه به كسي با استاندارهاي بالاي انساني روبرو مي شوند او را فردي"با پدر و مادر" و افراد نادرست را برعكس"بي پدر و مادر" مي ناميدند. پس پدر و مادر به آناني بايد گفت كه در درجه نخست، محيطي:
1- ايمن2- با نشاط 3- همراه با اميدواري
براي فرزندان خود پديد آورده اند. پدر و مادر موفق كساني هستند كه از همه نيرو و توان، انرژي و امكانات خود در راستاي تبديل توانائي هاي بالقوه مثبت فرزندشان جهت بالفعل شدن سود ببرند. آنچه كه بايستي مورد توجه قرار داد اين است كه بيشتر پدر و مادرهاي كنوني، محصول زماني متفاوت و استانداردهاي متفاوتي هستند. يعني جامعه اي با ساختار متفاوت. ما از جامعه سنتي فاصله گرفته ولي به جامعه صنعتي هنوز نرسيده ايم و در حال تجربه جامعه نيمه سنتي و نيمه صنعتي هستيم همان ساختاري كه در بيشتر كشورهاي در حال پيشرفت ديده مي شود.
از اين روي در بسياري از موارد فرزندان مان ما را درك نخواهند كرد ولي ما بايد بكوشيم تا آنها را درك كنيم، فراموش نكنيم كه "فرزندان ما محصول ما ولي ما مسئول آنها هستيم" و در اين راستا بايستي توجه ما افزون بر نيازهاي زيستي، متوجه نيازهاي رواني اجتماعي آنها نيز باشد. زيرا آنچه كه ديده مي شود و گرفتاري آفرين است اين است كه خانواده ها تنها نيازهاي زيستي را شناخته، بها داده و به آن مي پردازند و از اين رو گرفتاري ها زياد مي شوند آنچه براي ما بسيار اهميت دارد، نيازهاي زيستي است بگونه اي كه ما از ميزان مواد غذائي موجود در خانه، يخچال، فريزر و انبارمان آگاهيم، از اين كه دارويمان را خورده ايم يا نه، واكسن كودكانمان را زده ايم يا خير باخبريم، اما از شما خواننده گرامي مي پرسم كه آيا از كمبودها و كاستي هاي رواني، عاطفي احساسي و يا از بحران ها و ناكامي هاي احساسي خودمان و فرزندمان و يا همسرمان آگاهيم؟
باور من اين است كه نگاه بسياري از پدر و مادرها بفرزندان شان در اين راستا نگاه به مرغ و جوجه است اين گونه كه مرغ و جوجه به يك پياله آب و يك پياله دانه نياز دارد. آنها نيز تنها از بامداد تا شامگاه در تدارك اين گونه نيازمنديها مي باشند كه اين در جاي خودش هم لازم است و هم با ارزش ولي كافي نيست، چون اگر چنين بود بايستي فرزندان خانواده هاي مرفه جامعه همه از روان و رفتاري بهنجار و فرابهنجاري برخوردار مي بودند. ناآگاهي از ديگر نيازها و ناكامي هاي ناشي از آنها زمينه ساز بسياري از آسيب هاي اجتماعي و كجروي ها مي شود. از اين رو بايستي به همه نيازهاي زيستي، رواني، اجتماعي و معنوي در جاي خود به اندازه كافي توجه نمود. پس مي بينيد كه ناتواني هاي تربيتي دوران كودكي مي تواند به مزمن شدن احساس ناكامي و اين احساس به احساس باخت و احساس باخت به افسردگي و افسردگي به خودكشي و اعتياد بينجامد.
براي تبديل شدن به انساني توانا بايستي تربيت درستي در مورد افراد اعمال شود تا بتوانند توانمندي هاي حل مساله اي خود را بالا ببرند يعني گذشته از ماهي خوردن ماهي گيري را نيز آموخته باشند، پس بايستي پدر و مادري توانا در حل مشكلات را به عنوان الگو پيش روي خود داشته باشند،
تعريف هاي گوناگون از تربيت يا پرورش:
1- پرورش استعداد ها در جهت مطلوب
2- رشد روش داوري درست
3- ارائه بهترين پاسخ به محرك ها
4- تبديل توانائي مثبت بالقوه هر كس به بالفعل
5- دانستني است كه پدر و مادرها كه اثر گذارترين الگوها هستند بايستي اختلاف هاي خود را حل كرده، سوء تفاهم ها را به تفاهم تبديل كنند،" يار" هم شوند نه " بار" هم و نه تنها در " كنار" هم، از نقطه بيگانگي فاصله گرفته به نقطه يگانگي پيوسته و بهم نزديك تر شوند تا بتوانند براي فرزندان خود محيطي"ايمن" ، "با نشاط" و " اميدوار" پديد آورند.
6- باور نويسنده مقاله اين است كه انسان را مادرش نمي زايد بلكه محيطش مي زايد و از اين روي محيط مناسب گلستان استعددها و محيط نامناسب گورستان استعدادها. بهتر است بدانيم كه تربيت هر كس دست كم بيست سال پيش از بدنيا آمدنش آغاز شده يعني همان هنگام كه پدر و مادرش تربيت مي شده اند.
هدف هاي تربيتي چه بايند باشند؟
اين گونه مي انديشيم كه اگر خانواده ها در همه جاي گيتي فرزندان خود را با توجه به اين سه هدف تربيت مي كردند هم خود افراد احساس خوشبختي مي نمودند و هم آنكه از جامعه اي بهنجار، سازگار و رو به پيشرفت برخوردار مي شوند و هم گرفتاري هاي بين افراد كاهش مي يافت.
1- توانايي
2- سازگاري
3- مسئوليت پذيري
منظور از توانايي يعني توانا بودن در حل مشكلاتي كه حل آن مشكل ها از يك انسان عادي ساخته است
گفتني است هر كس مالك 000/000/70/1 (يك هفتاد ميليونم) كشور خود ما و مالك 000/000/000/7/1(يك هفت ميليارديم) كره زمين بگونه مشاء در طول عمرش مي باشد. دريافت و يا دسترسي به اين حق مالكيت به ميزان توانمندي هر كس وابسته است. در گذشته ها بر سردر زورخانه ها كه باشگاههاي ورزشي جامعه سنتي بودند همانند آن كه بر سر در هر دبستاني نوشته بوده:
" توانا بود هر كه دانا بود"
اين شعر به چشم مي خورد:
برو قوي شود اگر راحت جهان طلبي كه در نظام طبيعت، ضعيف پايمال است
باور بر اين است كه از آنجايي كه اين شعر بر سر در زورخانه ها نوشته شده بود، نيرومندي را تنها از جنبه جسماني اش مي ديدند، به آن بها داده و به آن مي پرداختند. ولي ما مي دانيم كه امروز، توانايي هاي شناختي، اطلاعاتها، رواني و شخصيتي، اهميتي بيشتر از توانايي هاي جسماني دارند.
در جهان كنوني، هر كس براي دستيابي به حق السهمي كه در بالا به ان اشاره شد، بايستي از مجموع توانايي هاي خود استفاده كند، و بدانگونه بر پايه توانمندي هايش دستاوردهايي نيز خواهد داشت كه به لحاظ دستاوردها هر كسي در يكي از اين 3 گروه قرار مي گيرد:
1- برنده: يعني فردي با احساس برد
2- عادي: يعني كسي كه هم در كارنامه اش برد است، هم باخت
3- بازنده: كسي كه نتوانسته به موقعيت هاي دلخواهش دست يابد.
حال كسي كه به احساس باخت دست پيدا كند، آمادگي دچار شدن به افسردگي را مي يابد كه از فراگيرترين بيماريهاي رواني است و افسردگي مي تواند به اعتياد و خودكشي نيز بينجامد.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید