خانواده مرکز تربيت و رشد است. نهادي که مسئوليت دارد تا شخصيت فرزندان را پايه ريزي کرده و به نحو احسن خصايل شايسته و رشد يافته را در آنها پرورش دهد. نحوه شخصيت پدر و مادر، رشديافتگي ها، ارزش و معيارهاي اخلاقي شان همه و همه مي تواند در روند تأثير خانواده بر فرزندان موثر واقع شود. خانواده هاي بالنده پدر و مادري صبور، آگاه و هشيار دارند که به فراخور حال و دوره هاي رشد فرزندانشان از دانش و دانستني هاي کافي برخوردارند. در اين نوع از خانواده ها قابليت ها و توانايي هاي وجودي اعضاي آن کشف مي شود و با بالندگي خود قادرند حتي براي ديگران نيز مشکل زدا بوده و در رفع آسيب ها و موانع کمک کننده آنها باشند.
اما پيش از بالندگي به تعادل نياز داريم و افراد در محيط خانواده تا نتوانند در حد توازن و تعادل نيازهاي خود را رفع نمايند، قادر نيستند بالندگي را نيز درک کنند. منظور از تعادل بي عيب و نقصي نيست. بلکه داشتن شيوه هاي منطقي براي مقابله با مشکلات احتمالي است. در اين خانواده ها هر آسيب و يا هر مانع چالشي است براي گرد هم آيي و مساله گشايي، نه آنکه عاملي براي از هم گسيختن و پراکندگي. در حالي که اعضاي يک خانواده متزلزل علاقه و تمايلي براي حفظ تمرکز و زندگي در مجموعه اي ناپايا ندارند و به علل مختلف در جهت تحقير، سرکوب، انتقاد و دلسردي يکديگر قدم مي گذارند.
در حالت تعادل مادر مي داند که در نقش همسر، شايسته و مقبول و مورد اعتماد بوده و نيازي به بهره بردن از روش هاي مصنوعي مثل خودنمايي هاي بي مورد و تحقير ديگران براي اثبات خود و ابراز وجود براي شوهرش ندارد. فرزندان هم از محبت و عاطفه لبريز شده اند و براي جبران محروميت هاي عاطفي دست به مکانيسم هاي جبران و خود نشان دادن هاي مکرر نمي زنند.
با اين مقدمه چيني سعي داريم چند خصيصه و ويژگي را در ميان خانواده متعادل و متزلزل بررسي کنيم تا با دانايي بيشتر به نقايص موجود در اطرافمان پي ببريم و زمينه را براي ارتقاء خود و فرزندانمان فراهم کنيم.
در يک خانواده متعادل هر عضو از موقعيت خود در خانواده مطمئن است. در حالي که در خانواده متزلزل افراد به هر وسيله اي براي کسب مقبوليت استفاده مي کنند. در حالت تعادل مادر مي داند که در نقش همسر، شايسته و مقبول و مورد اعتماد بوده و نيازي به بهره بردن از روش هاي مصنوعي مثل خودنمايي هاي بي مورد و تحقير ديگران براي اثبات خود و ابراز وجود براي شوهرش ندارد. فرزندان هم از محبت و عاطفه لبريز شده اند و براي جبران محروميت هاي عاطفي دست به مکانيسم هاي جبران و خود نشان دادن هاي مکرر نمي زنند. به عنوان مثال يکي از نمودهاي محروميت عاطفي در کودکان دزدي کردن است. خانواده اي که در جاي خود فرزندش را مورد توجه قرار داده و به او نقش هاي مناسب با سنش را آموخته، در انتخاب ها به او اختيار داده، و نيازهاي فرزندان را مورد توجه قرار داده ، اگر چه برآوردن همه آنها امکان پذير نبوده ، است و در هر برهه از زمان مهارت همدلي با او را تمرين کرده اند مقبوليت او را ثبات بخشيده است. چنين کودکي در اين محيط هيچ گاه به روش هاي نامناسب براي اثبات خود روي نمي آورد.
در خانواده متعادل افراد در تبادل عاطفي مناسب و کافي قرار دارند ولي در خانواده هاي متزلزل به دليل محروميت هاي عشق و محبت و توجه اعضاي آن مقبوليت خود را مشروط به تأييد اطرافيان دانسته و براي اخذ تاييديه به هر کاري روي مي آورند.
اعضاي يک خانواده در هر نقشي که باشند نياز به توجه و محبت دارند. توجه و محبت بي قيد و شرط نياز روابط خانوادگي است. و فرزندان بايد بدانند که در هر صورت به عنوان فرزند خانواده دوست داشته مي شوند و مورد پذيرش هستند. اشباع توجه و محبت در خانواده راه را براي کسب تأييد و حمايت و محبت از ديگران مي بندند. اگر فقدان اين نياز در اعضاي خانواده باشد آنان از هر امکاني براي جلب توجه و ديده شدن توسط ديگران استفاده مي کنند. و اينجاست که انواع ابتذال ها و ناپاکي هاي اخلاقي و غير انساني در آنها رشد مي کند تا ديده شوند و مورد توجه واقع شوند و متاسفانه به محض اينکه احساس کردند به هدفشان رسيده اند فريب خورده و جذب طرف مقابل مي شوند. در حالي که مخاطبشان با آگاهي از اين ضعف سعي مي کند هر چه بيشتر ازاو سوءاستفاده نموده و به منافع خود برسد.
در اين خانواده ها شرط «من جذاب نيستم مگر آنکه تو بگويي» در ذهن اعضا موج مي زند و جذابيت و مقبوليت خود را منوط به حمايت و تأييد ديگران مي دانند.
در خانواده متعادل افراد تابع مقررات هستند اما اعضاي خانواده متزلزل قانون گريزي داشته و علاقه اي به رعايت انصاف ندارد.
تزلزل، تبعيض را ارزش مي داند و روابط بر پايه صميمت و يکساني نيست. اما تعادل به نظم و قانون و رعايت حقوق ديگران پاي بند است. اخلاق حرف اول را در آن مي زند و اعضاي آن براي تخليه هيجاني و يا رسيدن به حق و اهداف خود حاضر نيستند اخلاقيات و قانون را زير پا بگذارند. چرا که اصول اخلاقي مهم ترين ارزش در ميان آنان است.
منظور از تعادل بي عيب و نقصي نيست. بلکه داشتن شيوه هاي منطقي براي مقابله با مشکلات احتمالي است.
در خانواده متعادل انتقادها سازنده است اما در خانواده متزلزل هدف از انتقاد تحقير و سرکوب است.
اعضاي خانواده متعادل براي يکديگر گوش شنوا دارند. انتقاد پذيرند چرا که انتقاد را وسيله اي براي رشد و تعالي مي دانند. انتقاد در اين خانواده ها از طريق لحن ملايم، احترام، خيرخواهي و بدور از خصومت است. اما در خانواده متزلزل اعضاي آن به لحاظ فقدان مهر و عاطفه علاقه اي به ارتقاء و رشد ديگري نداشته و صرفاً به دليل عيب جويي و تخليه هيجاني خود و يا با هدف اطلاع مخاطب از نقائصش انتقاد مي کنند. لذا سازندگي در اين نوع انتقاد وجود ندارد و صرفاً به مقاومت و لجبازي مي انجامد.
در خانواده متعادل عشق و محبت در کلمات و جملات تک تک اعضاي آن موج مي زند اما در خانواده متزلزل سردي و خشکي عاطفي وجود داشته هر شخصي به دنبال بيرون کشيدن گليم خويش است و روابط عاطفي و محبت آميز در آن به ندرت يافت مي شود .
به همين دليل محبت و رزيدن به ديگري ، احترام و پاس داشتن حقوق ياد گرفته نمي شود . تنبيه و تلافي حرف اول را مي زند و کودکان حتي تا بزرگسالي خصيصه عدم احترام به حقوق ديگران ، تخريب اموال عمومي ، بي توجهي به نياز ديگران را با خود يدک مي کشند . در حالي که اعضاي خانواده متعادل علاوه بر دارا بودن رفتارهاي محبت آميز و مهرورزي در ميان خود ، روابط صميمانه اي را با ديگر افراد اجتماع نيز برقرار نموده و ديگران را دوست مي دارند و در حد توان حامي و کمک کننده هستند . رضايت دروني در اعضاي اين خانواده ها موج مي زند و معمولا خود را خوشبخت تلقي مي کنند .
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید