انگارنهانگار كه داره ميميره. مثل روز اول همينطور زل زده به زمين. دستانش را از پشت بستند. دو پايش را هم به پايه صندلي بستند. دوازده روز وسط اتاقي كه هیچ روشنایی نداره، بوده، ولي انگارنهانگار.
مرد با صدايي بلند گفت «اینجا آخر راهه، اینجا كه رسيدي، فرقي نداره حرف بزني يا نه هركس توي اين اتاق اومده، برنگشته»
او همچنان بدون حركت زل زده بود به زمين. چنگ زد موهايش را گرفت. سرش را با قدرت به عقب كشيد و با خنده توي صورتش گفت «ولي من از تو حرف ميكشم، مطمئن باش» بعد با شدت سرش را هل داد جلو. از تكان صندلي كمي به جلو خم شد و دوباره سر جا ايستاد.
از ميز كنار اتاق، سوزني برداشت و جلو آمد. با آرامش سوزن را ميان انگشتانش ميچرخاند. با اشاره سر او، سرباز شروع به باز کردن طنابهاي دست مرد كرد.
ميدوني، اين خيلي درد داره، ولي كمترين درديه كه تو اینجا ميكشي!
سرباز يك دست مرد را پشت صندلي محكم بست. مرد، دست ديگر را در دست گرفت. مقابل چشمان او ابروهايش را بالا انداخت و بدون هيچ حرفي، سوزن را زير ناخن او فرو برد. توان تحليل رفته مرد، قدرت بيرون كشيدن دستش را از دست او نداشت. باريكهاي از خون زير ناخنش را پر كرده بود. نگاه او به لبهاي مرد افتاد كه ميجنبيد. فرياد زد «حرف بزن» تقريباً نصف سوزن را زير ناخن او فرو برد. اشكي از گوشه چشم مرد پايين افتاد. فايده نداشت. در اين چند سال كه اینجا بود، خيلي خوب ميفهميد کدامیک از اينها حرف ميزنند و كدام نه!
از روي ميز انبر را برداشت. سر ناخن انگشت وسطي را گرفت و با قدرت كشيد. فرياد مرد از درد بلند شد. خون از دستش جاري شد. او فرياد كشيد «حرف بزن، بايد حرف بزني!» دوباره انبر را روي انگشت كوچك دست مرد گذاشت. صداي مرد در اتاق پيچيد «يا خميني» كه به فريادي دوباره از درد وصل شد؛ و دوباره... و صداي مرد...
او صدايش را بلندتر كرد «اگه حرف نزني، كاري ميكنم تا آخر عمر نتوني حرف بزني.» مرد در ميان گريه ناليد «يا خميني». اعصابش خرد شد. دست خونآلود مرد را در مشت فشرد و با خشم فرياد زد «حرف بزن وگرنه كاري ميكنم ساعتي هزار بار آرزوي مرگ كني» و مرد در ميان هقهق گريه ناليد «يا خميني»
قدمي به عقب رفت، محكم با چكمه به صورت مرد زد. مرد با صندلي به زمين افتاد. دست خونآلودش را به طرف بينياش برد. زمزمهاي آرام شنيده شد «يا مرگ يا خميني».
90 نوع شکنجه
يك بخش مهم در خاطرات همه مبارزان انقلاب اسلامي، برخورد خشونتبار و بيرحمانه مأموران رژيم شاه و بهویژه كاركنان قساوتپيشه سازمان اطلاعات و امنيت كشور مشهور به ساواك است تا جايي كه در خاطرات دهها نفر از زندانیان سیاسی قبل از انقلاب اسلامی به وجود بیش از ۹۰ نوع شکنجه در اين سازمان اشاره شده است.
«شايد متداولترین و رایجترین شکنجهای که هر زندانی در بدو ورود آن را با چشم بسته تجربه کرده است، زدن کابلهای برق به کف پا بوده است. در این نوع شکنجه از کابلهای قطور برای قسمتهایی از پا که دارای پوستی ضخیمتر است (پاشنه پا) و برای قسمتهای پنجه و گودی کف پا از کابل نازکتر استفاده ميشد كه منظور از تنوع کابل، ایجاد بیشترین درد با کمترین آثار تخریب جسمی بوده است.
در ساواك شخصي به نام محمدعلی شعبانی که دارای تحصیلات چهارم ابتدائی بوده و نام مستعار (دکتر حسینی) را یدک میکشید، متخصصترین فرد برای زدن کابل بوده است.
او زندانی را روی دستگاه مخصوص شکنجه (آپولو) مینشاند و کف دست و ساق پای زندانی را زیر گیرههای آن پرس نموده و کلاه آهنی مخصوصی که تا گردن زندانی را میپوشاند روی سر او قرار میداد. آنگاه شروع به زدن کابل مینمود، سر کابلها افشان بود و موقع اصابت به کف پا، نوک آن روی پا برمیگشت و موجب کنده شدن گوشتهای آن میشد. گاهگاهی هم با شیئی چوبی یا فلزی ضربهای به کلاه وارد میکردند که صدای بسیار وحشتناکی در آن ایجاد شده و در گوش زندانی میپیچید که فوقالعاده آزاردهنده بود و... وضعیت کف پا به صورتی درمیآمد که گویی چندین سیخ کباب را کنار هم چیدهاند. با این حال اگر نظر بازجو مبنی بر فنیتر شدن شکنجه بود، حتماً آتش سیگار خود را روی بدن عریان زندانی خاموش مینمود؛ و همچنین گیرههای شوک الکتریکی را به نقاط حساس بدن زندانی وصل میکرد.»*
* از کتاب «شکنجهگران میگویند» نوشته قاسم حسنپور
زهره نجفزاده
مجله آشنا، شماره 224، صفحات 62-63.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید